امام صادق(ع) فرمودند: از گذشته دنیا عبرت گیرید آیا دنیا برای کسی باقی مانده یا کسی از بلندپایگان یا فرومایگان و دولتمندان و تنگدستان و دوستان و دشمنان در آن پایدار مانده است؟ همچنین پیوستن آیندگان به گذشتگان، همانند پیوند امواج آب‌ها به یک دیگر است. سفینه البحار، جلد 2، صفحه 146، به نقل از آثارالصادقین، آیت‌الله احسان‌بخش.

ذخیره تاریخ گذشته و حوادث گذشته را از عزیزترین ذخایر بدانید. آن را مبادا مورد غفلت قرار دهید که این غفلت، خسارت‌های بزرگی به بار خواهد آورد. مقام معظم رهبری در دیدار جمعی از فرماندهان سپاه- 24/6/1378

مقالات با درج سند

مروری بر شکنجه در تاریخ ایران با تأکید بر شکنجه در زمان پهلوی دوم


تاریخ انتشار: 13 اسفند 1402

گردانندگان اصلی دستگاه جنایت، سرکوب و شکنجه

مقدمه

شکنجه در اصطلاح لغوی «رنج، آزار، عذاب و اذیت» تعبیر می‌گردد.[1] در لغت‌نامه دهخدا به عناوین هم‌چون «شکستن، پیچیدن، عذاب دادن دزد و گناهکار» اشاره شده است.[2] همچنین در مواردی به صورت مشابه به معنای رنج، عذاب، عقوبت، آزار و ایذا نمایان گشته است.[3] دکتر جعفر جعفری لنگرودی در ترمینولوژی حقوق(اصطلاح شناسی تخصصی) ضمن برشمردن اهداف شکنجه، بیان داشته: «شکنجه ایراد آزار به متهم و غیر متهم است تا اقرار به بزه یا تعهدی کند.»[4] شکنجه در دوران مختلفی توسط حکومت‌ها اعمال می‌شد. در دوران رژیم پهلوی علی‌رغم شعار فضای باز سیاسی و حقوق بشر سخت‌ترین شکنجه‌ها اعمال می‌شد به طوری که در سال 1353، مارتین انالز دبیرکل سازمان عفو بین‌الملل، اظهار داشت: «سابقه‌ی هیچ کشوری در جهان، از نظر حقوق بشر بدتر از ایران نیست.»[5]

 

مروری بر تاریخ شکنجه در ایران

شکنجه به نحو بارزی در گزارش‌های باستانی پیرامون اعمال خشونت‌آمیز علیه مردم پدیدار می‌شود. در میان کتیبه‌های سلطنتی هخامنشی، تنها کتیبه بیستون است که از کاربرد شکنجه یاد می‌کند. از آن جایی که کتیبه‌های بعدی عمدتاً نسبت به جزئیات تاریخی بی‌اعتنا هستند، طبیعتاً درباره این موضوع مطلبی ندارند. در کتیبه بیستون، قطع عضو نمونه مشهودی از شکنجه است.[6] به چهار میخ کشیدن نیز در کتیبه بیستون مستند شده است. پوست کندن، در خاکستر افکندن، در خمره انداختن، زنده به گور کردن و... از جمله شکنجه‌هایی است که در این دوران رواج داشته است.[7] با وجود آن ‌که کوروش پادشاه منصفی شناخته می‌شود، باز درباره‌ی او گفته شده است:‌ «کوروش امر کرد کرزوس پادشاه لیدی را با 14 نفر از جوانان لیدی که زنجیر شده بودند در آتش قرار دادند.»[8] این امر در دوران داریوش به اوج خود رسید، به صورتی که وی با افتخار در سنگ‌نوشته‌ی خود به تشریح این موارد می‌پردازد. داریوش در کتیبه‌ی بیستون می‌گوید: «فرورتیش را دستگیر و نزد من آوردند. من بینی و گوش‌های او و زبان او را بریدم و چشمانش را در آوردم، بعد او را به همدان برده، مصلوب کردم.»[9]

دوران اشکانیان، دوران متفاوتی در تاریخ ایران است؛ از یک سو با وجود مجلس مهستان، استبداد سابق کمتر به چشم می‌خورد و از طرف دیگر شکنجه نیز با آن شدت در منابع ذکر نشده است. ویل دورانت در این مورد می‌گوید: «پارت‌ها با اسیران خود رفتاری شایسته داشتند. راه دسترسی به مشاغل مهم را به روی بیگانگان باز می‌گذاشتند و به پناهندگان پناه می‌دادند. اما گاهی اجساد دشمنان خود را مثله می‌کردند، شهود را شکنجه می‌کردند و خلاف‌های کوچک را با چوب زدن کیفر می‌دادند.»[10]

یکى از مجازات‌هاى بسیار معمول دوران ساسانیان، که خصوصاً درباره شاه‌زادگان عاصى اجرا می‌شد، کورى بود، به این ترتیب که میل سرخ در چشم محکوم فرو می‌بردند(در نزدیک چشم قرار می‌دادند) یا روغن گداخته در دیده او می‌ریختند. حکم اعدام را معمولاً به وسیله شمشیر اجراء می‌کردند. [11]

براى ترسانیدن متهمین آلات و ادوات مختلف شکنجه را در برابر چشم آن‌ها مى‌‌گستردند. زندانیان را گاهى با انگشت مى‌‌آویختند. گاهى واژگون و گاهى با یک پا سرنگون بر دار مى‌‌کردند و با تازیانه‌‌هایى بافته از پى‌گاو می‌زدند.[12] در زخم‌ها سرکه و نمک و انقوزه[13] می‌ریختند. اندام آن بینوایان را یک ‌یک قطع مى‌‌کردند و پوست سرشان را مى‌‌کندند. گاهى پوست چهره را از پیشانى تا چانه برمى‌‌داشتند و گاهى پوست دست و پشت آن‌ها را مى‌‌بریدند و سرب گداخته در گوش و چشم می‌ریختند و زبان را مى‌‌کندند. گردن یکى از شهداى عیسوى را سوراخ کرده و زبان او را از آن سوراخ بیرون کشیدند سوزن جوال‌دوز در چشم و در تمام بدن فرو مى‌‌کردند و دائم سرکه و خردل در دهان و چشم و منخرین آن‌ها می‌ریختند تا مرگ فرارسد. یکى از ادوات که بسیار مورد استفاده بود، شانه آهنین بود، که گوشت تن محکوم را با آن مى‌‌کندند. براى افزایش درد و شکنجه بر استخوان‌هایى، که نمایان شده بود، نفت مى‌‌ریختند و آتش مى‌‌زدند. شکنجه چرخ و اعدام بر روى خرمن هیزم که بر آن نفت ریخته و مهیاى آتش گرفتن بود، در ردیف شکنجه‌‌هاى ایران در دوره مذکور است و از آن گذشته اکثر این شکنجه‌‌ها را در حقوق جزاى هند باستانى مى‌‌توان دید.[14]

دهشتناک‌‌ترین شکنجه‌‌ها شکنجه معروف به «نه مرگ» بود.[15] مجازات‌هاى دیگرى نیز وجود داشت از قبیل توقیف اموال شخصى مقصر و اعمال شاقه، که عبارت بود از راه‌سازى و سنگ‌‌شکنى و درخت‌‌برى و قطع چوب براى آتش مقدس و غیره.[16]

در دوران بنی‌امیه، معاویه گرچه فردی سیاست‌مدار بود و ظاهر دین را رعایت می‌کرد، اما باز هم شکنجه‌های بسیاری را در زمان او نقل می‌کنند. از جمله آن که: «شکنجه‌های معاویه عبارت بود از بریدن دست و پا و زبان و کشیدن میل داغ بر چشمان، دار آویختن و زنده به گور ساختن، ایرانیان که بخش بزرگی از پیروان علی و آل علی (ع) را تشکیل می‌دادند مشمول بخشنامه‌ها و شکنجه‌های معاویه شدند.»[17] در دوره‌ سلجوقیان که یکی از حلقه‌های اصلی شکل‌دهنده دوران طولانی مدت موسوم به دوره اسلامی است. در اعمال مجازات‌ها و کیفرها و در رفتارهای حاکمان و فاتحان با محکومان، کمترین اعتنایی به احکام شریعت نمی‌شده است. به‌دار آویختن، خفه کردن، بریدن سر و فرستادن آن به قصد ارعاب، پاره‌پاره (مثله) کردن، سوزاندن، مسموم کردن، کندن پوست، افکندن از بلندی، بستن منافذ بدن، افکندن به پیش جانوران، کور کردن، بریدن اندام‌ها، اخته کردن، تجاوز جنسی، ریختن خاک در دهان، کندن ریش و واداشتن محکومان به حمل بار از جمله شکنجه‌هایی بودن که در این زمان انجام می‌شدند.[18] تاریخ جهانگشای جوینی یکی از ارزنده‌ترین تاریخ‌های موجود از دوره مغولان و خوارزمشاهیان و اسماعیلیان است که اطلاعاتی بسیار سودمند به دست می‌دهد. مطلبی که در این کتاب بیش از بیش مشهود است و کمتر در کتب و مقالات دیگر به آن پرداخته شده، شکنجه‌ها و ویرانگری‌های مغولان است. از روش‌های شکنجه آنان می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: سوزاندن، از دم تیغ گذارندن، گوش بریدن، خفه کردن، تجاوز جنسی، غرق کردن، خرد کردن اعضا، در نمد گذاشتن و در آب غرق کردن، دریدن شکم زندگان و مردگان، حیله‌های شرعی و به اسارت بردن به آزار و شکنجه پرداختند.[19] شکنجه در دوران صفوی نیز انجام می‌شد که برخی از این شکنجه‌ها به قرار زیر است: کشیدن ناخن، مثله کردن، به آب انداختن، شکنجه با روغن داغ، بستن دست و پای متهم و آویزان کردن از درخت، شکنجه در قسمت اسافل متهمان (مثل فشردن خصیه)، تشنه و گرسنه نگه داشتن، انداختن مار در سلول متهم و... .[20] گوش بریدن، چشم درآوردن، آتش زدن، ناقص کردن عضو، ناخن کشیدن پا از زیر ضربات چوب و فلک و کله مناره ساختن از جمله مجازات‌های عصر نادرشاه افشار بود.[21] در این میان، کریم‌خان‌زند که به خاطر سابقه‌ی زشت حاکمان قبلی، حاضر به پذیرفتن عنوان شاهی نشد و لقب وکیل‌الرعایا برخود نهاد، شاید وضعیتی بهتر از حاکمان پیشین خود داشته است. اما این امر بعد از وی تداوم نیافت تا این که نوبت به حکومت شاهان قاجار رسید.

 

شکنجه در دوران قاجار

در عصر قاجاریه نیز پدیده شکنجه رایج بود؛ برای اقرار گـرفتن از متهمـین و حتـی بـرای سرکیسه کردن صاحب‌منصبانی که مورد بی‌مهری واقع شده بودند به قصد بروز دادن محـل ذخایر و گنجینه‌هایشان.[22] گـرفتن اعتـراف و بـروز دادن محـل اختفای اموال سرقتی،[23] معرفـی کـردن همدسـت،[24] به دست آوردن اطلاعات از فرد[25] شکنجه‌هـایی از قبیـل: بسـتن دست‌ها به یک درخت به گونه‌ای که بدن در هوا معلق بماند، سوزاندن زیر بغل، قرار دادن بدن برهنه به روی قطعات یخ، بستن آلت تناسلی بـه منظـور مـانع شـدن از خـروج ادرار اشکلک[26] (دست) و غیره.[27] در ادامه به برخی از این شکنجه‌ها پرداخته می‌شود.

قطع عضو

قطع عضو شامل بریدن انگشت، گوش بریدن، قطع دست، بریدن بینی، نابینـا کـردن یـا میل کشیدن چشم بود. مجازات کسانی که مرتکب جنحه و خطاهای کوچک مانند سرقت‌های مکرر، جعل مهر و غیره، می‌شدند بریدن انگشتشان بود. بسیاری از این افراد بعدها در خیابان به گدایی می‌پرداختند. کسانی را که اتهامی به دیگری وارد و یا اشاعه اکاذیب می‌کردند با «گوش بریدن» مجازات می‌کردند[28] سوزاندن انگشتان با آتش[29] از دیگر مجازات‌ها بود.

انگشتان یا هر دو دسـت سارق محکوم قطع می‌شد.[30] کسانی که دستشان قطع می‌شد بندرت جان سـالم به در می‌بردند. با کمترین قانون‌شکنی، بینی یا گوش افراد را می‌بریدند.[31] و فراشان محض عبرت دیگران در بازارها می‌گرداندند.[32]

جرایم کم و بیش بزرگ را غالباً با بریدن دماغ، گوش، دست، یا درآوردن چشم و یا اعدام، مجازات می‌کردند. بریدن بینی و گوش بسیار متداول بود. حتی برای جـرایم بسـیار نـاچیز چنین مجازات‌هایی اعمال می‌شد. کافی بود شاه یا یکی از شاهزادگان بر کسی خشم گیـرد تا بی‌محابا این مجازات‌ها درباره‌اش اجرا شود.[33] بریدن و سوزاندن سینه‌ زنان از جمله اقداماتی است که ظل‌السلطان به انجام آن اعتراف می‌نماید. مثلاً در قمارخانه‌ی کازینو ضمن گفتگو با حسنقلی‌خان نواب می‌گوید: «من معترفم که کارهای بد بسیار مرتکب شده‌ام و حتی بچه‌های شیرخواره را کشته‌ام و پستان‌های زنان را بریده و سوزانده‌ام و کسان بسیاری را به طناب انداخته‌ام....»[34]

برای جرم‌های سیاسی که شامل هر گونه اقدام در مخالفت با شاه یا تحریک دیگران به شورش علیه شاه بود، مجازات نابینایی (درآوردن چشم از حدقه) یا میل کشیدن اعمال می‌شد. این مجازات در حق کسانی که ثروت زیاد و یا نفـوذ عمیـق آن‌هـا میـان مـردم مایـه وحشت شاه می‌شد نیز اعمال می‌گردید. خان‌های عالی‌مقام و برادران شخص شاه غالبـاً در معرض چنین مجازاتی بودند[35] شـاهزادگانی را کـه بـرای پادشـاه وقـت خطرناک تشخیص می‌دادند به طرز وحشتناکی چشمشان را از کاسه در می‌آوردنـد[36] برای نمونه، حسینقلی خان برادر فتحعلی شاه حاکم فارس به سبب طغیان و قشون‌کشی[37] و سپس آزار و اذیت مردم قم در ایام تبعید در ایـن شـهر، بـه تهـران آورده شـد و در محلی از دهات شمیران حبس و چشـمانش را کـور کردنـد.[38]

فلک کردن

با آن که مجازات‌هایی از قبیل سـر بریـدن یـا قطع دست اجرا می‌شد، ولی اغلب اوقات، چوب فلک کردن یا اخذ جریمه از تنبیهاتی بود که به وسیله شخص شاه برای تأدیب بزهکاران به کار می‌آمد.[39] مجازات فلک کـردن اختصـاص بـه دولـت نداشـت، بسیاری از اربابان نوکران خود را در برابر کوچکترین خطایی به چوب می‌بستند. بسـیاری از مردم بر اثر فلک شدن می‌مردند یا فلج می‌شدند.[40] چوب و فلک ظاهراً سبک‌ترین ولی در عین حال دردآورترین مجازات‌هـا بود. طریقه مجازات با شلاق و فلک کردن در گزارش‌های سـیاحان ایـن دوره بـه تفصـیل شرح داده شده است.[41] گاه مجازات شدگان در اثر این مجازات جان خود را از دست مـی‌دادند، یا زمین‌گیر شده و نمی‌توانستند راه بروند یا این که ناخن و انگشتان خود را از دست می‌دادند.[42] دیگـر از مجـازات‌هـاى جنحه‌اى شلاق زدن با طناب‌های گره‌دار بود که غالباً به شکستن چند دنده متهم ختم می‌شده است.[43]

فلک کردن سر آدم

 یعنی بستن سر انسان و ضربه زدن با چوب به سر او که اغلب به دلیل حساس بودن منجر به مرگ فرد می‌شد. زمانی که کنت دومونت فرت[44] نخستین رئیس پلیس ایران مالیات بلبل را وضع کرد، هرکسی که بلبلی در قفس داشت را مجبور به پرداخت یک قران به‌عنوان مالیات کرد، در صورت عدم پرداخت آن شخص توقیف شده و مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفت. محمدحسن خان اعتمادالسلطنه در مورد سبزی‌فروشی که یک پرنده داشت، و توسط سربازان کنت کشته شد می‌گوید: «... مقتول سبزی‌فروش بود، قفس بلبلی داشته است. کنت از هرکس که بلبل دارد، قفسی یک قران مالیات می‌گیرد، رفته بودند یک قران این ماه را مطالبه کرده بودند، نداشته بود بدهد. کنت پلیس را گفته بود حکماً بگیر. ظاهراً سبزی فروش با پلیس نزاع کرده بود، پلیس او را گرفته به محبس کنت می‌برد، سر او را فلک کرده می‌زنند، فی الفور می‌میرد...»[45]

متهم را به توپ بستن و آتش زدن توپ

 با ورود سلاح گرم به ایران و گسترش استفاده از آن، برای کشتن و شکنجه‌ی محکومان نیز از این وسیله استفاده می‌شد. مثلاً درباره‌ی محمدعلی نجف‌آبادی گفته شده است: «محمدعلی نجف‌آبادی را به دست خمپاره‌چیان سپردند تا نخست چشم او را برکندند و آنگاهش بر خمپاره بسته، آتش زدند.»‌[46]

نعل کردن گناهکاران

 یکی از عذاب‌هایی که علیه گناهکاران انجام می‌شد، نعل کردن پای آنان مانند حیوانات بود. ناصرالدین شاه هنگامی که از جواب یکی از خانه‌زادهای خود به نام حاج قدمشادـ که از بازماندگان برده‌های سیاه بودـ خشمگین شد فرمان داد: «او را نعل کنید... او الاغ است، انسان نیست... الاغ باید نعل شود.»[47] میانجی‌گری برخی از بزرگان قوم، شاهزادگان نتیجه نداد و «فردای آن روز حاج قدمشاد را نعل کردند و زن سیاه پوست در زیر رنج و درد ناشی از کوبیدن میخ‌های نعل که به استخوان‌های کف پایش فرو رفته بود جان سپرد و از دنیا رفت.»[48]

درون دیگ آب‌ جوش یا روغن مذاب انداختن: انداختن در آب جوش یکی از موارد متداولی بود که به کرات انجام می‌شد. حاکم شیراز نقل کرده است که جد او را در آب جوش انداخته‌اند و بعید نیست که خود او نیز به همین بلا گرفتار شود.[49]

به میخ کشیدن

گاهی دزدان را به چهارمیخ می‌کشیدند و بدن آن‌ها را به دیوار میخکوب می‌کردند. این اقدام زمانی انجام می‌شد که فرد، پدر خود را کشته و یا از خانواده‌ی سلطنتی سرقت کرده بود. چارلز جیمز ویلس می‌نویسد:

«خود من در وقتی که در شیراز متوقف بودم به رأی‌العین مشاهده نمودم که یک شخص جوانی را که دهنه‌ِ طلای اسب پسر اعلیحضرت شاه را سرقت نموده بود، به چهارمیخ کشیدند و با میخ بدن او را با زمین متصل گردانیدند.» [50]

اعدام

مجازات اعدام درباره دزدان، آدمکشان، مرتکبین هتـک نـاموس و خـائنین بـزرگ و یاغیان و بالاخره مرتکبین عمل شنیع اجرا می‌شـد. مـردان زناکـار هـم بـه مـرگ محکـوم می‌شدند و زنان بدکاره را درون کیسه‌ای قرار داده و به خندق می‌افکندند.[51] یا از بالای برج بلندی به زیر می‌انداختنـد. چنان کـه در تبریـز زنـی کـه شـوهرش را مسموم کرده بود میرغضب همین مجازات را درباره او اعمـال کـرد.[52] گاه فرد مجرم را پیش از اعدام، نخست چشمانش را کور می‌کردند، سپس دسـت‌هـا و دماغ و گوش‌هایش را می‌بریدند، آنگاه او را خفه می‌کردند و سرش را بریده بـر دار می‌زدند. چنان که یک دزد دستگیر شده به این مجازات دچار شد و بدنش را مدت سـه روز در بازار اردو بر دار نگاه داشتند.[53] یا فرد محکوم به مرگ را زنده در حالی که فقط سرش از خاک بیرون بود در گودالی فرو می‌کردند. در این حالت، پس از چند روز با تحمل عذابی دردآور جان می‌سپرد.[54]

گاه اعـدام مجرمان تدریجی و با شکنجه همراه بوده است. گرسنگی دادن، مثلـه کـردن، گـچ و مـلاط گرفتن، در گودال افکندن، برخی از ایـن شـیوه‌هـا بـوده اسـت. در دوره محمدشـاه، رهبـر شورشیان اصفهان را در سال 1254ق/ 1217ش به طرز وحشتناکی مجازات کردند. قطعه‌هـای نـازک چوب را زیر ناخن‌هایش فرو کـرده سـپس تمـام دنـدان‌هـایش را کشـیده و روی سـرش کوبیدند. آنگاه او را مثل قاطری نعل کردند و کیسه آردی (یا توبره پر از یونجه خشک) به گردنش آویختند. او در این وضع آنقدر گرسنه ماند تا مرد.[55]

بریدن شکم و درآوردن دل فرد، شقه کردن بدن افراد و آویختن از دروازه‌های شهر، برج درست کردن از آدم و دم توپ گذاشتن،[56] قرار دادن انسان میان دیوار، شمع‌آجین کردن خلاف‌کاران،[57] زنده به گور کردن افراد، در قالی پیچیدن و لگدکوب کردن، زنده در چاه انداختن، آدم را به گاومیش بستن و کشیدن تا همه‌ی عروق او بیرون آید و... از دیگر شکنجه‌های رایج در این زمان بود.[58]

 

وضعیت شکنجه در دوره‌ رضاشاه       

کمی پس از سقوط رضا شاه در سپتامبر 1941م/ 1320ش «لوییس دریفوسِ» وزیرمختار وقت آمریکا، درباره حکومت طولانی وحشت و کشتار اینگونه اظهارنظر کرد: «رضا شاه صدها نفر را بدون دلیل و محاکمه، و فقط از روی بوالهوسی شخصی و یا به سبب قدرت گرفتن آن‌ها، به زندان انداخت. برخی از آن‌ها را چنان از پیش پای خود برداشت که هرگز باز نمی‌گردند.» او درباره شکنجه در زندان‌های رضا شاه می‌افزاید: «روزنامه کوشش در شماره 30 اکتبر خود به شکنجه زندانیان توسط رئیس نظمیه اشاره کرد و خواستار آن شد که شکنجه زندانیان بلافاصله متوقف و ابزار و آلات شکنجه معدوم شود.»[59]

نشریات کشور نیز پس از شهریور 1320 مجالی یافتند تا درباره اوضاع سیاسی – اجتماعی دوران رضاشاه قلم فرسایی کنند، به گوشه‌هایی از اوضاع اسفبار و غیر انسانی حاکم بر زندان قصر در آن روزگار چنین اشاره کرده‌اند: «نخستین سال افتتاح قصر قجر بود، هنوز در حیات بزرگ آن، تکمیل ساختمان‌ها، درخت کاری‌ها و عملیات دیگر ادامه داشت. زندانیان را هر روز دسته دسته از قلعه بیرون آورده تحت اوامر سرهنگ [مصطفی] راسخ، که آن روز رئیس ساختمان بنای زندان بود، به عملگی و انواع کارهای سخت وا می‌داشتند. خوراک ناچیز، کار سخت و رفتار مأمورین زندان توهین‌آمیز بود. ناصر خان مدیر زندان که یکی از جوانان سبک مغز و جلف بود از هیچ گونه آزار و اذیت خودداری نمی‌کرد. آب قصر بد و متعفن و کثیف بود. اکراد و الوار که به غذاهای طبیعی ماست و شیر و غیره عادت داشتند، آب لوبیا و آش گل گیوه زندان را نمی‌توانستند بخورند. عده بلاتکلیفی‌ها و زندانیان محکوم به ابد هر روز زیادتر می‌شد. کسی به داد زندانی نمی‌رسید. شلاق و فحش رواج کامل داشت. نایب ناصرخان مدیر زندان، حاکم، قاضی، جلاد و همه کاره بود.»[60]

با توجه به طبع رضاخان و اقدامات رؤسای کل شهربانی که در حکم سازمان اطلاعات و امنیت کشور بودند و با عنایت به این که در این زمینه آموزش لازم ندیده بودند، تنها با شکنجه و ایجاد محیط رعب و وحشت به اهداف خود دست می‌یافتند. یکی از این اهداف، گرفتن اقرار از متهم بود که در بسیاری از موارد، متهم برای خلاصی خود حاضر می‌شد حتی اتهام‌های غیر واقعی را نیز بپذیرد.

شکنجه‌هایی که مورد استفاده قرار می‌گرفت، عبارت بودند از:

زندانی کردن

بعضی معتقدند زندانی کردن یکی از بهترین مجازات‌هایی بود که در حق زندانیان اعمال می‌شد، اما گاهی اوقات به دلیل شرایط زندان و نداشتن امکانات اولیه، خودِ زندان به عنوان شکنجه‌ای عذاب‌آور، روح بازداشت شدگان را تحت فشار قرار می‌داد:

«این چهار دیواری شومی که اسم آن را زندان گذاشته‌اند، خاصیت عجیبی دارد، این چهار دیواری که اگر روزی اختیار آن را به من می‌دادند آن را سوزانیده و خاکسترش را هم به اقیانوس‌های بی‌کران دنیا پراکنده می‌کردم، تنها به پیکر ما صدمه نمی‌زند: محبس، روح را فشار می‌دهد، فکر را می‌کشد، عقل را خفه می‌کند...»[61]

این چهاردیواری‌ها نور نداشت و حتی اگر پنجره‌ای داشت، با پوشاندن آن مانع از رسیدن نور و هوا به این مکان می‌شدند. گاهی اوقات کف آنجا مرطوب بود و زندانیان اغلب از داشتن زیرانداز، کفش، لباس و سایر امکانات اولیه محروم بودند. بهداشت وجود نداشت و انواع بیماری‌های مسری در آن شیوع پیدا می‌کرد و بسیاری بینایی‌شان ضعیف می‌شد و به امراض مختلف مبتلا می‌شدند و اگر ظاهراً شکنجه‌ای علیه آنان انجام نمی‌شد، باز هم تا پایان عمر به عوارض آن مبتلا بودند:

«بزرگترین و رایج‌ترین و سخت‌ترین زجر و شکنجه‌ها البته حبس تاریک است. عمّال اداره‌ی سیاسی در این کار مانند سایر کارهای ننگ‌آور جنایت‌کارانه‌ی خود افراط می‌کردند. اطاق‌های مجرد توقیفگاه، سرمای سخت زمستان و حیوانات و حشرات موذی و هوای متعفن و خفه کننده، تابستان هم طاقت فرسا بود، چه رسد به این که زندانی، رختخواب و فرش و لباس هم نداشته باشد، غذای متعارفی هم گیرش نیاید، آن وقت یک روز و دو روز یا یک ماه دو ماه هم نباشد، سال‌ها طول بکشد...»[62]

مأموران، یکی از کشاورزان محروم شمالی را به گمان این که صاحب زمین است و باید سند زمینش را به نام شاه کند، سه ماه زندانی کردند و در نهایت پس از مشخص شدن این که زمینی نداشته، آزاد کردند. او شرایط زندان را چنین توصیف می‌کند:

«یک اطاقی به ما 23 نفر دادند که چند پله می‌خورد و شبیه دخمه بود که در آن همدیگر را به سختی می‌توانستیم ببینیم، در رشت هوای مرطوب، آن هم اطاق زیر زمین، ببینید چه می‌گذرد، این اتاق مملو از ساس و شپش بود به‌طوری که تا صبح هیچ کدام از ما نمی‌خوابیدیم و هر کدام چندین بار لباس‌های خود را کنده شپش‌ها را می‌کشتیم، از رطوبت اطاق، کفش خیس بود و در این اطاق کثیف بدترین روزگار را داشتیم. رئیس شهربانی آن وقت، آقای سرهنگ سهیلی بود که ما را مثل حیوانات فرض می‌کرد.» [63]

زندانیان مدتی را در سلول انفرادی می‌گذراندند و نداشتن امکانات و تنها بودن، ضربه‌ی روحی شدیدی به آن‌ها وارد می‌ساخت. مأمورین نیز هدفی جز این نداشتند. پس از ورود به سلول عمومی، با تجربه‌ها برای تازه واردین توضیح می‌دادند که «حبس مجرد برای ترساندن است.»

دکتر تقی ارانی یکی از زندانیان این دوره است که او را بدون لباس، به اتاقی بدون فرش و اثاث فرستادند که مرطوب‌ترین و بدبوترین اتاق‌ها بود، او روی سیمان می‌خوابید. دکتر ارانی در یادداشتی که توسط دادستان ارائه شده است، آورده:

«در زندان قصر مرا مجرد نموده، حتی پنجره‌ی اتاق مرا میخکوب کرده، مانع ورود هوا شدند... ممکن است یک نفر را مأمور کنید که سه روز، فقط از غذای زندان زندگی کند، آن وقت خواهید دید قطعاً مبتلا به اسهال خونی خواهد شد.»[64]

دستبند قپانی

با این وسیله که در زمان مختاری[65] بیشتر مورد استفاده قرار می‌گرفت و یکی از شکنجه‌های طاقت فرسا محسوب می‌شد، دست‌ها را از پشت به ‌شدت می‌بستند که به خاطر کشیدگی سینه و بازوها، فشار زیادی به فرد وارد می‌شد و گاهی مشاهده می‌کردند که بازویشان در رفته است. از همه بدتر این که مأمورین برای میزان مقاومت فرد با یکدیگر شرط‌بندی کرده و در حالی که فرد عذاب می‌کشید، با یکدیگر صحبت می‌کردند.[66]

شلاق زدن

شلاق زدن متهمان و زندانیان تقریباً به صورت معمول در این دوره انجام می‌شد و گاهی اوقات تعداد آن به دویست تا سیصد ضربه می‌رسید. در دوره‌ی قاجار از چوب برای این کار استفاده می‌کردند، اما در این دوره که به اصطلاح پیشرفت کرده بودند و تکنولوژی گسترش یافته بود:

«متهم را با طناب یا تسمه‌ی مخصوص از سه جا محکم می‌بستند و سه پاسبان گردن کلفت با شلاق‌هایی که از حاشیه‌ی لاستیک درونی اتومبیل درست شده بود، به نوبه، بنای زدن را می‌گذاشتند. یکی دیگر با مداد روی کبودهای جای شلاق خط می‌کشید. این، گویا از ضربت شلاق بیشتر آزار می‌داد.»[67]

نخوابیدن متهم

خواب یکی از نیازهای اصلی انسان است، وقتی به کسی اجازه ندهند بیش از 24 ساعت بخوابد، در حقیقت شدیدترین شکنجه را علیه او اعمال کرده‌اند. هنگامی که مأموران می‌خواستند فوراً به اهداف خود دست یابند علاوه بر شلاق زدن و سایر شکنجه‌ها، به او اجازه‌ی خواب نمی‌دادند، مگر این که به آنچه می‌خواستند، اعتراف کند. عذاب این اقدام به حدی بود که برخی از متهمان حاضر بودند که به آنان یک دقیقه اجازه‌ی خواب داده شود، بعد اعدام یا حتی در آتش افکنده شوند.[68]

کتک زدن و اعمال شکنجه‌های طاقت‌فرسا

محسن جهانسوز[69] یکی از افرادی است که در این دوران سخت‌ترین شکنجه‌ها را متحمل شد. سهام‌الدین غفاری، که خود نیز متهم و در بازداشت بود، چنین نوشت: «در دادرسی ارتش که جهانسوز را دیدم، اظهار داشت که بهترین روز برای بازپرسی من روزی بود که در شروع بازجویی در اداره سیاسی به من دستبند قپانی می‌زدند و با کشیده و فحش سؤالات را شروع می‌نمودند و از کشیدن گوش و کتک زدن با انبر پای بخاری فروگذار نمی‌کردند، و الا از روزهای نخست چه بگویم. جهانسوز می‌گفت: یک دفعه به‌قدری اذیت کردند که به خیال خودکشی افتادم، ولی فکر کردم اگر من خود را بکشم خواهند گفت او با خارجی‌ها ارتباط داشت و از برای آن که اسرارش فاش نشود، خود را کشت.»[70]

خفه کردن و خوراندن سم

خفه کردن و خوراندن سم از دیگر شکنجه‌های این دوران بود. در این مورد یکی از چهره‌های شناخته شده، پزشک احمدی بود. وی که مردی کوتاه قد و گوژ پشت بود، ظاهراً فردی ریاکار و متظاهر به دعا و عبادت بود. اما این اقدام او با سایر اقدامات دیگر وی تناقض داشت؛ زیرا پزشک احمدی با تزریق هوا در رگ قربانیان، کسانی را که می‌خواستند بدون زحمت از بین ببرند، به سرای باقی می‌فرستاد. او: «در مورد تیمورتاش از خوراندن سم و گذاردن بالش بر چهره و خفه کردنش استفاده کرده بود.»[71]

ژان گونتر در‌باره زندان قصر و جنایت‌هایی که درون آن اتفاق می‌افتاد می‌نویسد: «زندانیان سیاسی(در زندان قصر) محاکمه نمی‌شوند و لازمه محکومیت، جرم و بِزه نیست و چنانچه مرگ آن‌ها حتمی تشخیص داده شود، ضرورت ندارد تیرباران یا اعدام شوند بلکه روش مسموم ساختن خاصی که مطرودین و زندانیان سیاسی آن را مایه‌کوبی پهلوی! می‌نامند کافی است که این عمل را انجام دهد و یا انداختن یک حَب زهر در فنجان قهوه... در این وقت روزنامه‌نگاران مجازند مرگ متهم را در اثر حمله قلبی اعلام نمایند!»[72]

توقیف زن و فرزند

برای گرفتن اعتراف از فرد، معمولاً با دستگیری زن و فرزند، متهم را تهدید می‌کردند. به این ترتیب متهم مجبور می‌شد تا اتهامات ولو دروغ را بپذیرد و حتی برای توجیه آن، دلیل هم بیاورد.[73]

 

شکنجه در زمان پهلوی دوم(محمدرضا شاه)

پس از سقوط رضاشاه و بروز نارضایتی نیروهای سیاسی و جامعه از سلسله پهلوی، محمدرضا پهلوی برای جلب اعتماد ازدست‌رفته تا حدودی شکنجه را در فاصله سال‌های 1320 تا 1332 کاهش داد. اما باید توجه داشت که این به معنای پایان شکنجه در سلسله پهلوی نیست به عنوان نمونه در یکی از پرونده‌های مربوط به سال 1328 آمده بود شکنجه‌گر مداد را زیر یک انگشت دست قرار می‌داد و با لگد روی دست می‌زد و موجب شکسته شدن انگشت می‌شد. این شکنجه‌ها بعد از کودتای 28 مرداد توسط تیمور بختیار ادامه یافت که به‌شدت روی زندانیان اعمال می‌شد.[74]

از جمله شکنجه‌هایی که در سال‌های 1332 و 1333 به زندانیان سیاسی که اغلب گروه‌های چپ بودند، اعمال می‌شد تجاوز بود. در زندان زنان که در سال 1316 تأسیس شد، زندانیان زن را از سایر زندانیان جدا کردند. در سال 1332 و 33 تجاوز به دختران چپ، تقریباً باب شد و تقریباً باب شده بود، به طوری که گفته‌اند: « در لشکر 2 زرهی تجاوز به دختران چپ توسط سروان سالاری یک امر عادی بود و انجام می‌شد.»[75]

دکتر محمد مصدق نیز در خاطرات زندان خود در سال 1332 در تجربه زیسته خود می‌نویسد که درجه حرارت بدنش به 44 می‌رسید و گاهی تا 25 روز در تب بوده است و داروها نمی‌توانست تب را از بین ببرد. حتی دکتر به‌ندرت بر بالین زندانی حاضر می‌شد. اجازه ملاقات ندادن به زندانی از دیگر شکنجه‌ها بود.[76] علاوه بر این در این دهه گروه‌های سیاسی نیز به شدت شکنجه می‌شدند به عنوان نمونه می‌توان به انداختن شهید خلیل طهماسبی در بشکه پر از شیشه خرده اشاره کرد.[77]

با تأسیس ساواک در سال 1335 شکنجه عریان‌تر و مدرن‌تر شد. در این دوره هنوز دستبند قپانی رواج داشت، اما شکنجه‌های مدرن و صدمات بیشتر به بدن مورد توجه نظام سیاسی قرار گرفت. در این دوران تا پایان سلطنت پهلوی بسیاری از گروه‌های سیاسی توسط ساواک سخت‌ترین شکنجه‌ها را متحمل شدند. در دهه چهل و با آغاز نهضت امام خمینی، ساواک انواع شیوه‌های شکنجه را روی انقلابیون اجرا کرد.

 اوج شکنجه ساواک با آغاز نهضت امام خمینی بر روی انقلابیون اجرا شد. به عنوان نمونه در سندی به سرکوب، شکنجه و توهین به روحانیت پس از قیام 15 خرداد 1342 اشاره شده و آمده است: « موقعی که عمّال دولت آقای دستغیب شیرازی[شهید آیت‌الله سید عبدالحسین دستغیب] را می‌خواستند توقیف کنند وحشیانه به منزلش ریخته به ‌قدری زن و بچه و پسرش را کتک زدند که زنش سقط جنین کرد و پسرش مجروح گردید.» در همین سند اشاره شده است که: «در زندان به آقایان علما از یک جیب‌بر هم بدتر گذشته زیرا 47 نفر در 63 متر جا منزل داشته‌اند...»[78] رژیم در ادامه این دهه شکنجه‌های بیشتری را بر زندانیان اعمال می‌کرد.[79]

از اواخر دهه‌ی1340 و اوایل دهه‌ی 1350 و با آغاز مبارزات چریکی علیه رژیم شاه بود که نوعی حکومت تروریستی بر ایران حکمفرما گردید. حکومتی که در آن نه فقط گروه‌های شناخته شده‌ی مخالف و مبارز، بلکه برخی از سیاستمداران معروف و روشنفکران و خانواده‌های مرفه و متجدد هم از تعقیب و آزار ساواک مصون نبودند. بعضی‌ها به طور اسرارآمیزی ناپدید یا ربوده می‌شدند. شکنجه در زندان‌ها به صورت امری عادی درآمده بود و بعضی از زندانیان زیر شکنجه کشته می‌شدند.[80]

در سال 1353، مارتین انالز دبیرکل سازمان عفو بین‌الملل اظهار داشت: «سابقه‌ی هیچ کشوری در جهان، از نظر حقوق بشر بدتر از ایران نیست.» [81] متعاقب گسترش شکنجه در رژیم پهلوی، 4 آذر ماه 1355 سازمان عفو بین‌الملل گزارشی در این زمینه منتشر کرد که متهم اصلی در آن گزارش محمدرضا پهلوی و سازمان اطلاعات و امنیت (ساواک) عنوان شد.

این خبر بازتاب جهانی داشت، از جمله روزنامه واشنگتن پست 26 نوامبر 1976م/ 5 اسفند 1355 تحت عنوان «ایران به شکنجه مداوم متهم است» به انتشار آن پرداخت.

در گزارشی که از طرف سازمان عفو بین‌المللی انتشار یافت آمده است بین 25 تا 100 هزار نفر به خاطر دلایل سیاسی در ایران زندانی شده‌اند و همچنین پلیس مخفی ایران به هنگام بازجوئی آنان را زیر شکنجه مداوم قرار می‌دهد. در گزارش مذکور گفته شده است سرکوبی مخالفان سیاسی به عهده ساواک – پلیس مخفی ایران – است که با بی‌رحمی شدید انجام می‌گیرد. پلیس مخفی ایران دارای یک سیستم خبرچینی است که مأموران آن در تمام سطوح جامعه ایران نفوذ دارند و بنا به گفته مسافرانی که از ایران آمده‌اند و همچنین تأکید مخالفان رژیم ایران در خارج کشور، ساواک فضائی آمیخته از رعب و وحشت ایجاد کرده است.

در گزارش سازمان عفو بین‌المللی همچنین گفته شده است از آغاز سال 1972 [1350] تاکنون دادگاه‌های نظامی ایران 300 زندانی سیاسی را به مرگ محکوم ساخته‌اند در 6 ماه اول سال 1976 [1355] دولت ایران اعدام 22 زندانی سیاسی را اعلام داشته است.

گزارش مذکور ساواک را متهم می‌سازد که قبل از وارد کردن اتهام و انجام محاکمه مظنونین سیاسی را برای دوره‌های طولانی در زندان‌های مجرد نگه می‌دارد و با شکنجه مداوم گاهی منجر به مرگ می‌شود و همچنین با اعدام‌های سریع اعلامیه حقوق بشر را نقض می‌کند.

در گزارش مزبور گفته شده است ساواک با تکنیک‌هایی مثل زدن شلاق، شوک‌های الکتریکی، کشیدن ناخن انگشتان دست و شست پا، تجاوز به عنف و شکنجه آلت تناسلی مظنونین سیاسی را شکنجه می‌کند.

در این گزارش اشاره شده است در ماه مه [خرداد] گذشته کمیسیون بین‌المللی حقوقدانان که مرکز آن در ژنو قرار دارد طی انتشار گزارشی ساواک را متهم ساخت که با استفاده از وسایل فیزیکی و روانی نسبت به زندانیان سیاسی شکنجه سیستماتیک اعمال می‌دارد. کمیسیون مزبور مرکب از حدود 45000 قاضی حقوقدان و استادان حقوق می‌باشد.[82]

روزنامه هرالدتریبون در تاریخ ۴ آذر ۱۳۵۷ به نقل از ریچارد دساوین؛ فروشنده رسمی تجهیزات نظامی انگلیس‌، درباره شکنجه در زندان‌های محمدرضا پهلوی می‌نویسد: «از جمله این شکنجه‌ها وارد کردن شوک الکتریکی به شقیقه‌ها و آلت تناسلی و گذاشتن سوزن‌های داغ قرمز شده زیر انگشت‌ها بود. یک نوع دیگر از شکنجه‌های این زندان شکنجه‌ای بود به نام تانگوی تخم‌مرغ داغ؛ این شکنجه به علت اینکه شخص را وادار به جست‌و‌خیز می‌کرد به این نام معروف شده بود. یک تخم‌مرغ پخته شده با بیش از صد درجه حرارت را در ماتحت زندانی می‌گذاشتند. زندانی با این عمل به تدریج از داخل می‌پخت. نوع دیگر شکنجه‌، استعمال باتوم از پشت بود.»[83]

سازمان عفوبین‌الملل در 20 آذر 1357 نیز اعلام کرد به رغم ادعای مکرر شاه، زندانیان سیاسی هنوز به دست پلیس و مأموران ساواک شکنجه می‌شوند. یک هئیت که در ماه نوامبر از هفت شهر ایران دیدن کرد، گزارش‌هایی از ناپدید شدن اشخاص و مرگ در زیر شکنجه دادند. روش‌های اخیر شکنجه عبارتند از: شلاق با کابل، مشت و لگد، سوزاندن نقاطی از بدن با آتش سیگار، بی‌خوابی دادن به حالت ایستاده و... سپس مواردی را از اشخاصی که مورد شکنجه قرار گرفته‌اند با اسم و تاریخ و محل، معرفی می‌نماید.[84] «آویزان کردن از سقف»، «آویزان کردن صلیبی به شوک الکتریکی آپولو»، «سوزاندن جاهای حساس بدن با فندک و شعله شمع»، «قفس هیتردار»، «صندلی هیتردار»، «باطوم برقی»[85] مشت، لگد، اهانت، فحاشی، دستبند قپانی و پیچاندن دست، گرفتن مو و گاهی سوزاندن با سیگار[86] استفاده از شوک الکتریکی، استعمال بطری و تخم مرغ، سوزاندن قسمت‌های مختلف بدن، آویزان کردن به مدت طولانی، بی‌خوابی دادن، استفاده از دستگاه آپولو و بستن دست‌ها و پاها و زدن ضربات متعدد کابل بر کف پاها، ادرار کردن در دهان متهمان، کشیدن ناخن، فرو کردن سوزن به زیر ناخن و داغ کردن سوزن با شعله فندک، ریختن قطرات آب به طور متوالی روی پیشانی متهم، به صلیب کشیدن، تجاوز جنسی، دستبند قپانی زدن و آویزان کردن متهم و زدن او با کابل، مجبور کردن متهم به دویدن بعد از شکنجه پاها و لگد کردن پاهای شکنجه شده، ضربه زدن بر پاها و دست‌های شکنجه شده ، تهدید به قتل، فحاشی و هتک حرمت متهمان در حضور خانواده‌هایشان، منزوی کردن متهم، نگهداری در سلول انفرادی، وارد کردن به دویدن و در آوردن صدای سگ، بستن چشم‌ها و قرار دادن در کنار هشتی بندهای کمیته مشترک، فرو کردن سر متهمان در آب سرد در فصل سرما از جمله شکنجه‌های رایج بود.[87]

این حکومت ترور و وحشت به وسیله سازمان ساواک به گونه‌ای بود که در مورد هر کس که احتمال کار تشکیلاتی داده می‌شد (ولو مطالعات تشکیلاتی)، شکنجه اعمال می‌شد؛ گاه فردی به خاطر خواندن یک کتاب سیاسی، تحت شکنجه قرار می‌گرفت تا اعتراف کند چه کسی این کتاب را به او داده یا راهنمایی کرده است، گاه فردی به خاطر داشتن رساله عملیه‌ امام خمینی تحت شکنجه قرار می‌گرفت تا اعتراف کند رساله را از کجا تهیه کرده است و گاه افراد به گمان این که با گروهی ارتباط عملیاتی داشته‌اند، به شدت تحت شکنجه قرار می‌گرفتند.[88] و یا گاهی ساواک برای به دست آوردن سرنخ یک اطلاعیه، افراد متعددی را تحت شکنجه قرار می‌داد؛ مثلاً آقای احمد توکلی و چند نفر از دوستانشان را به جرم انتشار یک اطلاعیه در مورد جشن‌های 2500 ساله، دستگیر و تحت شکنجه قرار دادند. آقای توکلی در مورد شیوه شکنجه ساواک برای اقرار گرفتن، چنین توضیح می‌دهد: «شبی مرا در اتاق بازجویی بردند و دستبند قپانی زدند، به این شکل که دست‌ها را از پشت با دستبند فلزی متصل کردند. بعد به دستبند، سطل پر از شن آتش‌نشانی را آویزان کردند.»[89] از آن جایی که شیوه‌های شکنجه در دوران پهلوی دوم بسیار فراوان است و خارج از حوصله مقاله حاضر است، به ذکر نمونه‌هایی از شکنجه‌های رایج در این دوران بسنده می‌شود.

آویزان کردن

عزت‌الله مطهری (شاهی) که خود یکی از شکنجه‌شدگان در این دوره است در خاطرات خود آورده است:
«آویزان کردن به صورت وارونه و چرخاندن نیز در کار بود. دستبند زدن صلیبی از همه شکنجه‌ها غیر قابل تحمل‌تر بود. در این شکنجه فرد را از مچ دست به دیوار صاف یا نرده‌ای آویزان می‌کردند که سنگینی بدن موجب کشیده شدن دست‌ها در طرفین و فشار طاقت‌فرسایی در مچ و آرنج و کتف می‌شد. آدم احساس می‌کرد که هر آن رگ‌هایش پاره خواهد شد. ادامه این شکنجه و تحمل آن بیشتر از 20 دقیقه ممکن نبود؛ چرا که دست‌ها باد می‌کرد و حرکت خون کند و دست‌ها کبود می‌شد. بعد چهارپایه‌ای زیر پای فرد می‌گذاشتند و از او می‌خواستند که حرف بزند؛ اگر به زبان می‌آمد که هیچ؛ اگر دم فرو می‌بست دوباره چهارپایه را از زیر پایش می‌کشیدند. یک سال بعد که مرا به ساختمان اصلی بازداشتگاه کمیته آوردند چندین بار از نرده‌های دور دایره آویزانم کردند و تا سرحد مرگ شکنجه‌ام دادند.»[90]

حجت‌الاسلام محسن مقدسی از طلاب فعّال و مبارز در دهه 1350 نیز روایت شکنجه خود را اینگونه بیان می‌کند: «یک شب موقع اذان مغرب صدایم زدند و مرا به اتاق شکنجه بردند و تازه آنجا بود که فهمیدم شکنجه یعنی چه. ابتدا مرا روی تختی خواباندند و دست‌هایم را داخل حلقه‌هایی که به دیوار آویزان بود کردند. بعد پاهایم را به تخت بستند و پنبه در دهانم گذاشتند و بعد مرا آن‌قدر با کابل زدند که بیهوش شدم.»[91]

در چنین حالتی گاهی با مشت به شکم زندانی می‌زدند و یا به اطراف پرت می‌کردند. درد وارده به زندانی حتی از درد شلاق هم بیشتر بود. حجت‌الاسلام جعفر شجونی به صورت دقیق‌تر آویزان کردن را این‌گونه تشریح می‌نماید:

«مرا آویزان کرده بودند، گفته می‌شد که هرکس سه ربع از آبخور آویزان شود، می‌میرد. یک کمربند آمریکایی که به آن فانوسقه می‌گفتند، تنگ می‌کنند و به گردن می‌اندازند. بعد آن را از‌ داخل پا رد می‌کنند، به طوری که زانو جمع می‌شود به استخوان سینه، یعنی آدم به سختی نفس می‌کشد یا اصلاً نمی‌تواند نفس بکشد. مثل این است که آدم صدای دنده‌هایش را می‌شنود... در حالی که روی یک پا ایستاده بودم، زانویم به سینه چسبیده بود و فشار عجیبی به سینه می‌داد. یک دقیقه یا چند دقیقه که می‌ایستادم محکم به زمین می‌خوردم. ولی دست داشتم... در واقع با دستم به زمین می‌آمدم. مأموران به افسر گفتند که نمی‌تواند بایستد. زمین می‌خورد. آن افسر فریاد زد که دستبند بزنید. یک دستبند آوردند و از پشت، دو دست مرا بستند، زانوهایم داشت سینه‌ام را له می‌کرد به طوری که به زحمت نفس می‌کشیدم، من هم محکم به زمین می‌خوردم، دیگر آن وقت دستی نداشتم که حائل کنم. از این طرف و آن طرف به زمین می‌خوردم. گفتند: «آقا، این نمی‌تواند بایستد» گفت: «دستبند بزنید، آویزان کنید» یک دستبند دیگر آوردند و در وسط این دستبند زدند. آن سر دستبند را هم به چفت در بستند و مرا مثل گوشت قصابی بالا کشیدند. فقط نوک انگشت بزرگ پایم آزاد بود با زمین تماس داشتم.

حال عجیبی داشتم. مثل این بود که تمام آب بدنم توی پیشانی‌ام آمده و دارد زمین می‌ریزد. من از آن بالا زمین را می‌دیدم. موزائیک کاملاً خیس بود. دیدم در حالت مرگ هستم.»[92]

شلاق زدن

حجت‌الاسلام براتعلی مرادی از مبارزین دوران انقلاب نیز روایتی از شکنجه دوران پهلوی دارد: «شلاق زدن به کف پا که برای همه عمومیت داشت. دست بعضی‌ها را لای منگنه گذاشتند. البته با من این کار را نکردند. شکنجه دیگر بالا نگه داشتن یک صندلی با یک دست و بلند کردن پای مخالف بود. البته این شکنجه را در مدارس هم اعمال می‌کردند! در چهار طرف اتاق بازجویی، چهار میز و دو صندلی قرار داشت. البته ما هر وقت که می‌خواستیم به گوشه دیگر اتاق نگاه کنیم، بازجو تشر می‌زد: سر پایین! من از پشت سرم صدای گریه و ناله دو نوجوان را شنیدم. زیر چشمی نگاه کردم و دیدم عریان هستند و شکنجه‌گرها دارند شلاقشان می‌زنند.»[93]

برخی از شکنجه‌گران از جمله حسینی در این زمینه متخصص شده بودند. مهارت و تأثیر این کار به صورتی بود که گاهی اوقات بر اثر شدت شلاق، ناخن‌های پای افراد می‌ریخت. حجت‌الاسلام هادی غفاری می‌گوید: «چنان با این کابل کلفت می‌زد که من فکر می‌کردم، با تیر سیمانی به کف پایم می‌کوبند! حسینی تخصص هم داشت، یعنی کف پای آدم را به چهل قسمت تقسیم می‌کرد و چهل تا کابل می‌زد. چنان این چهل ضربه را وارد می‌کرد که هر کدام به یک قسمت از کف می‌خورد. بدتر از همه نوک این کابل بود که برمی گشت بر روی پا وقتی نوک کابل روی پا بر می‌گشت پوست روی پا را از جا می‌کند و این از همه بیشتر آزار دهنده بود.»[94] علی محمد بشارتی بعد دیگری از این شکنجه را به تصویر می‌کشد: «یک نفس، یکی می‌زد و هنگامی که خسته می‌شد شلاق را به دیگری می‌داد تا خود استراحت کند... فردای آن روز فریدونی رسید... او از بس مرا زده بود، مجبور شد دستش را باندپیچی کند و شاید یک هفته باند روی مچ دستش بود.»[95]

روغن جوشان

شکنجه‌گران محمدرضاشاه پهلوی حتی از قرار دادن اعضای بدن در میان روغن جوشان نیز اجتناب نمی‌کردند. درباره‌ شهید آیت‌الله شیخ حسین غفاری گفته شده است:

«حجت‌الاسلام آقای شیخ حسین غفاری آذرشهری را پس از دستگیری تحت شکنجه‌های طاقت‌فرسا قرار می‌دهند... از جمله شکنجه‌هایی که به او داده بودند، این بود که پاهای او را در میان دیگ روغن زیتون جوشان گذشته گوشت و پوستش را سوزاندند.»[96]

شکستن دندان

زندانیان بسیاری نیز در نتیجه شکنجه‌ی ساواک دندان‌هایشان شکسته و مجبور به گذاشتن دندان مصنوعی شده‌اند. حجت‌الاسلام هادی غفاری می‌گوید: «یک بار بردند و یکی از بازجوها با مشت به دهانم کوبید که دندان‌هایم شکست. چهار تا دندانم شکست که الان به جایش دندان مصنوعی گذاشته‌ام.»[97]

آقای عزت شاهی (مطهری) نیز در خاطرات خود می‌گوید: «مرا به روی زمین خواباندند و خود بازجو آمد و با کفش پاشنه بلند روی گونه‌ام می‌رفت و چرخ می‌زد که در اثر آن در همان‌جا دو تا از دندان‌هایم شکست.»[98]

آقای محسن رفیق‌دوست نیز دچار این مصیبت شده است: «یک بار منوچهری یا ازغندی، بازجوی معروف، با لگد زد و چهار تا از دندان‌هایم را شکست.»[99]

شکنجه با کابل

شکنجه متداول کمیته مشترک، افتادن ناخن‌ها در اثر ضربات کابل بود. آن‌قدر با کابل به سر و صورت و دست‌های زندانی می‌زدند تا ورم کند. پس از شلاق زدن به کف پاها، در حالی که پاها کاملاً مجروح شده بودند، زندانی را مجبور می‌کردند در حیاط زندان بدود که از همه بدتر بود. کسانی را هم که بیهوش می‌شدند، در حوض وسط حیاط می‌انداختند تا به هوش بیایند و دوباره شکنجه را شروع کنند.[100]

کندن پوست پا

علی قاضی از دیگر افرادی که در این دوران متحمل شکنجه شده بود می‌گوید: «روزی که مرا برای بازجویی بردند، دیدم ده دوازده نفر روی صندلی‌هایی شبیه صندلی‌های کنکور نشسته‌اند و بازجویی کوتاه قد و قوی‌هیکل، ته اتاق ایستاده است و یکی‌یکی سوالات را می‌پرسد و ما باید جواب بدهیم! او با مشت و لگد از من پذیرایی کرد، طوری که حس کردم در هوا هستم! بعد هم با شلاق به جانم افتادند و فحش‌های رکیک به خانواده‌ام دادند. سرانجام مرا به درمانگاه بردند و تنها چیزی که یادم هست، این است که پوست کف پایم را قیچی می‌کردند و در سطل می‌انداختند و به جایش پماد می‌مالیدند!»[101] گاهی هم بیست، سی ضربه می‌زدند و با حرف‌های رکیک، زندانی را مخاطب قرار می‌دادند که اقرار کند و اگر او حرفی نمی‌زد که مطلوب بازجو باشد، بازجو دستور می‌داد که روی پای خون‌آلودی که گوشت و پوستش بیرون زده بود، کابل بزنند. بارها پیش می‌آمد که زندانی بی‌هوش می‌شد. در این موقع یک سطل آب روی صورتش می‌ریختند و وقتی به هوش می‌آمد، مجدداً او را می‌زدند تا وقتی که احساس می‌کردند هر چه را که می‌دانسته گفته است! پاهای زندانی اغلب ورم می‌کردند و خود بازجو یا نگهبانی که آنجا بود، با پوتین‌هایش روی پاهای او فشار می‌آورد و تاول‌ها می‌ترکیدند! پاها را پانسمان می‌کردند و باز کسانی را که مورد سوءظنشان بود می‌زدند.[102]

توپ فوتبال

این نوع شکنجه به موردی گفته می‌شدکه تعدادی افراد قلدر فردی را در میان می‌گرفتند و پس از زدن ضرباتی او را به دیگری پاس می‌دادند. آقای رفیق دوست به خوبی به تشریح این نوع شکنجه پرداخته است. او می‌گوید: «هفت، هشت نفر از بازجوها دور اتاق ایستاده بودند و وقتی مرا به اتاق آوردند، شروع به ضرب و شتم کردند. کتک زدنشان درست مثل فیلم‌های سینمایی بود. یعنی وقتی مرا می‌زد به یکی دیگر پرت می‌کرد و آن یکی هم به بازجویی دیگر پرت می‌کرد. خلاصه‌‌‌‌‌ مثل توپ فوتبال هر کدام ضربه‌ای به من می‌زدند، یکی از این بازجوها لگد محکم به پایم زد که به زمین افتادم و دیگر نتوانستم بلند شوم. در حالی که از شدت درد به خود می‌پیچیدم و نقش بر زمین شده بودم، یکی از بازجوها که بالای تخت نشسته بود با دو پا روی سینه‌ام پرید. بعد از آن دیگر چیزی نفهمیدم و بیهوش شدم. زمانی که به خود آمدم دیدم کاملاً باندپیچی شده روی تخت بیمارستان... دراز کشیده‌ام.»[103]

فرو بردن سر زندانی زیر آب

شیوه‌ی دیگر شکنجه با استفاده از آب بود. که زندانی شروع به دست و پا زدن می‌کرد. حجت‌الاسلام محسن دعاگو می‌گوید: «چند نفر می‌آمدند و دست‌ها و پاهایم را می‌گرفتند و سرم را در آب کثیف حوض فرو می‌کردند و آن قدر زیر آب نگه می‌داشتند که تقریباً حالت خفگی به من دست می‌داد. آن‌ها با مشاهده‌ دست و پا زدنم، سر مرا از آب بیرون می‌آوردند و مرا داخل حوض می‌انداختند.»[104]

شکنجه با سوزن

 مأموران ساواک بارها از نوک تیز سوزن برای ضربه زدن به نقاط حساس بدن زندانیان تحت شکنجه استفاده می‌کردند. آنان این وسیله را به قسمت‌های مختلف بدن فرو می‌کردند که این عمل درد و رنج بسیاری داشت و عوارض شدیدی از خود بر جای می‌گذاشت. خانم مرضیه دباغ در این زمینه می‌گوید:

«سوزن‌های بلندی را به زیر ناخن‌هایم فرو کردند و سپس نوک انگشتان را که سوزن زیرش بودند، توی دیوار کوبیدند. سوزن‌ها تا انتها در زیر ناخن‌ها نفوذ کرد. تمام تنم از درد تیر کشید.»[105]

شکنجه با سیگار

مأموران از سیگار به عنوان وسیله‌ای برای شکنجه‌ی متهم استفاده می‌کردند. قرار دادن آتش سیگار بر روی قسمت‌های مختلف بدن زندانی کاری بود که به کرات انجام می‌شد. به این سبب قسمت‌های مختلف بدن آنان مانند پلک چشم، پشت دست، پیشانی و... دچار سوختگی شده بود.

در خاطرات آقای عزت‌شاهی (مطهری) آمده است: «با آتش سیگار، کف پا، ناف و بیضه او را می‌سوزاندند تا او اشاره‌ی کوچکی به محل اختفا و خانه‌ی تیمی خود بکند.»[106]

آقای دعاگو نیز می‌گوید:

«آن‌ها در عین حال که شلاق می‌زدند، سیگارهای خود را روی شکم من خاموش می‌کردند. اثر بعضی از سوختگی‌ها هنوز کاملاً نمایان است. پوست ساق هر دو پایم به شدت آسیب دیده و شبیه به پوست سوخته است و زود زخم می‌شود... سیگار را روی آلت تناسلیم خاموش می‌کردند و یا به آن لگد می‌زدند.»[107]

شکنجه با آپولو، قفس داغ و آویزان کردن

آپولو از آشناترین و مخوف‌ترین ابزار شکنجه برای زندانیان بود. علت نام‌گذاری آپولو نیز شباهت آن به سفینه آپولو بود که در آن، دست‌ها و پاها و سر مهار می‌شد. در این وسیله سر زندانی با محفظه فلزی مهار و دست ‌و پاها نیز توسط بَست‌های فلزی ثابت می‌شد. بدین ترتیب کلاه فلزی باعث می‌شد که موقع شلاق خوردن صدای ناله زندانی تشدید و تأثیر مضاعفِ مخربی بر سیستم عصبی و شنوایی او تحمیل شود. سوزاندن زندانیان در قفس داغ از دیگر شکنجه‌هایی بود که مهیار خلیلی، یکی از شکنجه‌شدگان در کمیته مشترک خرابکاری، به یاد می‌آورد. روش کار به این صورت بود که بعضی زندانیان را در قفس کوچکی که زندانی فقط به‌صورت چمپاته می‌توانست در آن قرار گیرد، جای می‌دادند و اجاق‌برقی زیر آن را روشن می‌کردند. قفس به‌تدریج داغ می‌شد و آن قسمت از اعضای بدن زندانی که با قفس در تماس بود می‌سوخت تا جایی که بعضی مواقع به مرگ منجر می‌شد.[108] فاطمه اسماعیل‌نظری نیز خاطرات شکنجه خود را این‌گونه بیان می‌کند: «در کمیته مشترک معمولاً رسم بود روزهای جمعه بازجوها به مرخصی می‌رفتند و از شکنجه و بازجویی خبری نبود، ولی آن جمعه مرا به اتاق آرش بردند. در آنجا دیدم شوهرم را از پا آویزان کرده و آن‌قدر زده‌اند که زمین زیر سر او، پر از خون بود! صورتش آن‌قدر ورم کرده بود که او را نشناختم! با دیدن این منظره وحشت کردم و در حالی که به‌شدت جیغ می‌کشیدم، سعی کردم خود را به شوهرم برسانم و سرش را در آغوش بگیرم، ولی آن‌ها موهایم را گرفته بودند و سعی می‌کردند مرا از او دور نگه دارند! شوهرم در آن وضعیت وحشتناک دائماً از من می‌خواست آرام بگیرم، ولی نمی‌توانستم. آن‌ها وقتی دیدند به این شکل نمی‌توانند از ما حرف بکشند، هر دوی ما را به اتاق شکنجه‌گر وحشی، حسینی بردند. شوهرم را در دستگاه آپولو نشاندند و مرا هم به تخت بستند و حسابی کابل زدند، آن‌قدر که ناخن‌هایم افتادند.»[109]

در این میان تحقیر و مسائل خانوادگی را نیز ساواک پیش می‌کشید. محمد محمدی یکی از زندانیان ساواک، در خاطرات خود «فشار بازجویی روی مسائل ناموسی» را چنین بازگو می‌کند: «وقتی همسرم عفت را گرفتند، خدایاری کفشش را به من نشان داد و پرسید: این کفش مال کیه؟... حرف‌های رکیکی به خانمم می‌گفتند.» محمدی می‌نویسد تحت چنین شرایطی: «گاهی آن‌قدر به من فشار می‌آمد که بلند می‌شدم و فریاد می‌کشیدم که بی‌همه چیزا، نامردها.»[110]

می‌توان گفت که دژخیمان پهلوی تحت آموزش آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها شکنجه‌های سریالی را به جای شکنجه‌هایی به‌کار بردند که به راحتی به مرگ منتهی می‌شد. این شکل جدید شکنجه که هم صدمات بیشتر به بدن و هم شرایط دشوار عصبی را ایجاد می‌کرد شکنجه‌های «سریالی» بود که باید دائم تا «حصول نتیجه» ادامه پیدا می‌کرد.[111]

قیچی جراحی

 بازگو کردن بسیاری از شکنجه‌های ساواک بسیار دشوار است و شنیدن و خواندن آن نیز قابل تحمل نمی‌باشد. در مورد قیچی جراحی آمده است:‌

«یک بچه‌ی 4 ساله را جلوی چشم مادرش به شلاق سیمی بستند و با میخی جراحی، پشت گردن پسربچه را قطعه قطعه می‌بریدند تا مادر را به حرف زدن وادار کنند.»[112]

برای سوزاندن اعضای بدن زندانیان علاوه بر شمع، فندک و سیگار از وسایل مخصوص نیز استفاده می‌کردند که عبارت بودند از:

اجاق‌گاز: شکنجه‌گران ساواک از اجاق گاز برای سوزاندن باسن و پاهای زندانیان استفاده می‌کردند. اجاق گاز نسبت به سیگار و فندک آثار شدیدتری داشت که تا مدت‌های زیادی و شاید پایان عمر باقی می‌ماند. چنین اشخاصی قادر به نشستن نبودند و گاهی نیز با سوزاندن پاهای فرد، وی از راه رفتن نیز ناتوان می‌گردید.

آقای بشارتی درباره‌ی سرنوشت یک دانشجوی جوان که به دلیل شک نادرست فریدونی مورد شکنجه قرار گرفته است، می‌نویسد:

«... یک تکه آهن به اندازه یک موزاییک روی آن [اجاق گاز] گذاشته بودند. هنگامی که آهن سرخ شده بود اولیاء [نام دانشجوی جوان] را لخت کرده و روی آن نشانده بودند و خود بازجو هم روی پاهای او نشسته بود. بعد از این سه بار باسن او را جراحی پلاستیک کردند، باز هم زخم بود و آنجا را می‌بایست پانسمان می‌کردند و هرگز نمی‌توانست بنشیند.»[113]

منقل الکتریکی: مأموران از منقل الکتریکی به عنوان وسیله‌ای برای سوزاندن اعضای بدن زندانیان سیاسی استفاده می‌کردند. مهدی رضایی یکی از زندانیان سیاسی در دادگاه خود درباره‌ی شکنجه می‌گوید:

«مرا با اجاق برقی سوزانده‌اند به طوری که از راه رفتن عاجز بودم و روی زمین و روی سینه‌ی خود حرکت می‌کردم.»[114]

آقای ایوبودولو، وکیل دعاوی در پاریس که به ایران سفر کرده است، از میز فلزی‌ای نام می‌برد که به تدریج داغ می‌شود و زندانی را روی آن می‌خواباندند.[115]

 

نتیجه

در طول تاریخ ایران، شکنجه‌ مخالفان به انواع مختلف وجود داشته است، اما در عصر پهلوی با توجه به فاصله‌ گرفتن رژیم از مردم و سرکوب آزادی‌ها، شکنجه به عنوان امری متداول درآمد. در زمان پهلوی دوم، شکنجه بسیار رایج و گسترده شد. گرچه در ابتدا تصور می‌شد محمدرضا پهلوی رفتاری متفاوت با پدرش خواهد داشت، اما گذشت زمان نشان داد که او از مستبدترین و خشن‌ترین شاهان ایران است. رژیم شاه با تشکیل ساواک و همچنین نهادهای موازی با آن در مراکز دولتی و غیردولتی، به گونه‌ای وحشتناک با مخالفین برخورد می‌کرد. زندان‌های شاه مملو از زندانیان سیاسی بود که با تحمل شدیدترین شکنجه‌ها و آزارها، راه مبارزه را استمرار می‌بخشیدند. به این سبب تا سال 1353، فعالیت کمیسیون حقوق بشر و مجامع بین‌المللی نسبت به شکنجه‌هایی که در ایران انجام می‌شد بسیار محدود و نامحسوس بود. در این سال، رئیس کمیسیون حقوق بشر، ایران و شیلی را به عنوان کشورهایی معرفی نمود که بیشترین میزان شکنجه در آنجا انجام می‌شود و از این بابت رتبه‌ی اول را دارا هستند.[116]

آوازه‌ی شکنجه‌ها و شکنجه‌گرهای ساواک، در زمان خود به عنوان یک پدیده در جامعه‌ی ایران مطرح بود و بعد از آن نیز به عنوان مقطع تاریک و سیاه تاریخی در جریان تاریخ مبارزات مردم مسلمان ایران باقی ماند.

 

پی‌نوشت‌ها:


[1] . عمید، حسن، فرهنگ فارسی عمید، چاپ سوم، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1369، ص 852.

[2] . دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، جلد 9،  ویرایش دوم، انتشارات انوار، تهران، 1377، ص 638.

[3]. معین، محمد، فرهنگ فارسی، جلد 2، ویرایش سوم، انتشارات امیرکبیر، تهران: 1364، ص 2066.

[4] . جعفری لنگرودی، محمد جعفر، مبسوط ترمینولوژی حقوق، جلد 3، انتشارات گنج دانش، تهران، 1378، ص 2301.

[5] . نجاتی، غلامرضا، تاریخ بیست و پنج ساله ایران، ج 1، ص 499.

[6] . برای آشنایی بیشتر، ر.ک، برونو یاکوبس،  شکنجه در عصر هخامنشی،  ترجمه وزیر منبری، پژوهش در تاریخ، سال نهم، شماره 23 و 24، بهار و تابستان 1398، ص 93 - 101.

[7] . همان.

[8]. هرودوت، تواریخ، ترجمه با حواشی وحید مازندرانی، دنیای کتاب، تهران 1367، ج 1، ص 137

[9]. دورانت، ویل، تاریخ تمدن، ج 1، ترجمه‌ی احمد آرام و...، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران 1370، ص 431.

[10]. همان، ج 1، ص 622 الی 623

[11] . آرتور امانوئل، کریستن‌سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، تهران، انتشارات صدای معاصر، 1385، ص 222.

[12] . شاید منظور این باشد که بدن یا طناب را با پیه ‌گاو چرب می‌کردند.

[13] . آنغوزه یا آنقوزه یکی از گیاهان دارویی مهم خانواده چتریان است. از ریشه این گیاه یا قسمت پایین ساقه و یقه گیاه، با تیغ زدن یا قطع آن در اواخر بهار، شیره با بوی نامطبوعی در طول تابستان خارج می‌شود. شیره بهاره در مجاورت هوا به دریج سفت می‌شود که تحت نام آنغوزه مورد استفاده قرار می‌گیرد. اسانس آنغوزه مایعی صاف، بی‌رنگ و یا به رنگ زرد روشن یا قهوه‌ای با مزه‌ای گس و تقریباً تند و سوزاننده با بوی بسیار بد و ترکیبات گوگرد دار دارد و در مقابل هوا به سرعت اکسیده می‌شود.

[14] . ایران در زمان ساسانیان، پیشین، ص 222-223.

[15] . . تفصیل آن از این‌قرار است: جلاد به ترتیب انگشتان دست، انگشتان پا و بعد دست را تا مچ و پا را تا کعب و سپس دست را تا آرنج و پا را تا زانو و آنگاه گوش و بینى و عاقبت سر را قطع می‌کرد. اجساد اعدام‌‌شدگان را نزد حیوانات وحشى می‌افکندند. همان، ص 223.

[16] . همان، ص 223.

[17]. شکنجه در جهان، ترجمه محمدرضا موحدی راد، ناشر: محمدرضا موحدی راد، تهران 1372، ص 37.

[18] . برای یافتن مصادیقی از هر کدام. ر.ک،  بهرامی‌نیا، امید، خشونت و شکنجه در عصر سلجوقی، فصلنامه تاریخ و تمدن اسلامی، دوره 9، شماره 1 - شماره پیاپی 17 شهریور 1392 ص 81-100.

[19] . برای آشنایی با هر کدام از این روش‌ها. ر.ک، سلیمانی، علی و محسن صدیق، بررسی شکنجه و کُشتار دوره مغولان بر اساس تاریخ جهانگشای جوینی (جلد اول)، فصلنامه علمی-تخصصی دُر دَری(ادبیات غنایی، عرفانی) ، سال چهارم بهار 1393 شماره 10، صفحات: ۵۱ - ۶۲.

[20] . برای مطالعه بیشتر، ر.ک، یوسفی، فرهاد، شکنجه در دوره صفویه در دستگاه قضایی، ماهنامه دادرسی، شماره 40، سال هفتم، مهر و آبان 1382.

[21] . برای آشنایی با هریک از این نمونه‌ها ر.ک، رحیمی‌کیا، صادق، بررسی انواع مجازات‌ها در عصر نادرشاه افشار،  تاریخ‌نامه خوارزمی، سال نهم، شماره سی، پاییز 1400، ص 23 -34.

[22] . پولاک، یاکوب ادوراد، سفرنامه پولاک، ترجمه کیکاووس جهانداری، تهران، خوارزمی، 1368، ص 228-229.

[23] . ملکم، سر جان، تاریخ ایران، ترجمه میرزا اسماعیل حیرت، تهران، سنایی، 1383، ص 631.

[24] . سفرنامه جیمز موریه، ترجمه ابوالقاسم سری، تهران، توس، 1386، ص 239.

[25] . سرنا، کارلا، مردم و دیدنی‌های ایران، ترجمه غلامرضا سمیعی، تهران، نو، 1363، ص 134.

[26] . اشکَلک، نوعی از شکنجه بود که چوبی لای انگشتان متهمان می‌گذاشتند و فشار می‌دادند تا از درد بیتاب شده به جرم خود اقرار کنند. اشکله و اشکنک هم گفته می‌شد.

[27] . سفرنامه پولاک، پیشین، 228.

[28] . سفرنامه پولاک، پیشین، ص 227.

[29] . چارلز جیمز ویلسن، تاریخ اجتماعی ایران در عهد قاجاریه، به کوشش جمشید دودانگه، مهرداد نیکنام، زرین، تهران 1363، ص 84.

[30] . همان، ص 323.

[31] .مردم و دیدنی‌های ایران، پیشین، ص 135.

[32] . چارلز جیمز ویلسن، پیشین، ص 296.

[33] . دروویل، گاسپار، سفرنامه دروویل، ترجمه جواد محبی، قم، نیلوفرانه، 1389، ص 192-193..

[34]. راوندی، مرتضی، تاریخ اجتماعی ایران، ج 1،  امیرکبیر، تهران 1359، ص 843.

[35] . دروویل، پیشین، ص 192-194.

[36] . سرنا، پیشین، ص 136. موریتس وان کوتسه بوئه، مسافرت به ایران، ترجمه محمود هدایت، تهران، امیرکبیر، 1348، ص 135.

[37] . دنبلی، عبدالرزاق، مأثر سلطانیه، به کوشش فیروز منصوری، تهران، اطلاعات، 1383، ص 42-46. فضل‌الله شیرازی (خاوری)، تاریخ ذوالقرنین، تصحیح ناصر افشارفر، ج 1، تهران، وزارت فرهنـگ و ارشاد اسلامی، کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، 1380، ص 84- 87، 89- 93.

[38] . دنبلی، پیشین، ص 73. شیرازی، پیشین، 153-158.

[39] . شل، لیدی مری، خاطرات لیدی شیل، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، نو، 1368، ص117. جرج ناتانیل کرزن، ایران و قضیه ایران، ترجمه غلامعلـی وحیـد مازنـدرانی، ج1 ،تهـران، علمـی و فرهنگی، 1373، ص 593.

[40] . سرنا، پیشین، ص 134.

[41] . ن.ک: دروویل، پیشین، ص 190، شیل، پیشین، ص 216-217. پولاک، پیشین، ص 228.

[42] . لایارد، اوستن هنری، سفرنامه لایارد یا ماجراهـای اولیـه در ایـران 1842 - 1840 ،ترجمـه مهـراب امیری، تهران، آنزان، 1376، ص 61-62. بوئه، پیشین، ص 135.

[43] . بوئه، پیشین، ص 135.

[44] . در سال 1295ق، برابر 1878م / 1256ش ناصرالدین شاه از فرانسوا ژوزف امپراتور اتریش درخواست کرد چهارتن را که در فن سپاهی‌گری دانا و ورزیده باشند برای خدمت در ایران اعزام دارد. امپراتور اتریش چنین کرد و چهار نفر را که هر کدام در رشته‌ای از فنون نظامی تخصص داشت به تهران فرستاد. یکی از افراد این هیأت کنت دومونت فرت بود. کنت در سال 1255ق برابر 1839م /1218ش در شهر ناپل تولد یافته بود و در جوانی به سپاهیان فرانسوای دوم پادشاه دوسیسیل پیوسته بود. کنت دومونت فورت در سال 1295ق / 1256ش به ایران آمد و ناصرالدین شاه وی را مأمور تشکیل سازمان نظمیه و تنظیم نظامنامه آن نمود. کنت دو مونت فرت در سال 1296ق/ 1257ش قانون جامعی برای پلیس ایران تنظیم کرد و به تصویب شاه رساند و مأمور اجرای آن شد. او که هوشمند و کاردان بود پس از مدتی بر اثر کوشش در حراست شهر و نظم بخشیدن به امور مورد توجه خاص شاه قرار گرفت، کنت در بدو ورود به تهران در خانه‌ای واقع در سر تخت بربری‌ها پشت پارک ظل‌السلطان ساکن شد؛ اما پس از مدتی چون شاه را بیش از آنچه توقع و امید داشت به خود مهربان دید برآن شد که تا پایان عمر در ایران بماند و چون آن خانه را فراخور حال و مقام خویش ندید زمین نسبتاً وسیعی در شمال خیابان لاله‌زار جایی که امروز جزئی از آن به نام و یاد او چهار راه کنت نامیده می‌شود از حاج ابراهیم‌خان ظهیرالدوله خرید؛ باغ بزرگ و زیبایی آراست و پس از این که عمارت با شکوهی در میان آن پرداخت با زن و دو پسر و یک دخترش بدانجا نقل مکان کرد. کنت دومونت فرت از سال 1296ق/ 1257ش تا پایان عمرش در ایران ماند اما دوران وزارت نظمیه او تا سال 1309ق/ 1270ش بیشتر دوام نیافت و از آن پس علیرغم میل باطنی ناصرالدین‌شاه به ‌کارهای تشریفاتی از جمله راهنمایی سفیران خارجی به دربار و اموری از اینگونه مأمور شد. کنت در زمان «ناصرالدین شاه» منصب امیر تومانی داشت و سالی سه هزار تومان حقوق و سهم علیق(علوفه اسبان) این منصب را می‌گرفت. پس از استقرار مشروطیت دولت به منظور تعدیل درآمد و هزینه، به حذف یا کاهش حقوق و مقرری حاشیه نشینان و از کارافتادگان پرداخت. حقوق »کنت دومونت فورت« نیز به نصف کاهش یافت و در معاشش خللی پدید آمد. کنت تا زمان خلع محمدعلیشاه به کارهای کوچک اشتغال داشت. در سال 1335 هجری برابر 1916م/ 1295 ش درگذشت و جسدش در دولاب به خاک سپرده شد. برای مطالعه بیشتر. ر.ک، یغمایی، اقبال، کنت دومونت فورت - نخستین رئیس پلیس ایران، یغما سال بیست و پنجم شهریور 1351 شماره 6 (پیاپی 288).

[45] . اعتمادالسلطنه، محمدحسن خان، روزنامه‌ی خاطرات اعتمادالسلطنه، به کوشش ایرج افشار، امیرکبیر، تهران 1345، ص 279.

[46] . لسان‌الملک سپهر، محمدتقی، ناسخ‌التواریخ، تاریخ قاجاریه، به اهتمام جمشید کیانفر، اساطیر، تهران 1377، ج 3، ص 1189.

[47]. آزاد، حسن، پشت پرده‌های حرمسرا، انتشارات انزلی، ارومیه 1357، ص 411 ـ414. این زن را چون در عید قربان متولد شده بود، حاجیه قدمشاد نام نهاده بودند که به طور مختصر او را حاج قدمشاد می‌گفتند.

[48]. همان

[49]. چارلز جیمز ویلسن، پیشین، ص 81.

[50] همان، ص 88.

[51] . دروویل، پیشین، 194.

[52] . ملکـم، پیشین، ص 632.

[53] . بن‌تان، آگوست، سفرنامه آگوست بن‌تان، ترجمه منصوره نظام‌مافی اتحادیه، تهران، چاپخانه سپهر، 1354، ص 104.

[54] . سرنا، پیشین، ص 135.

[55] دو سرسی، ایران در 1840 -1839م. سفارت فوق‌العاده کنت دو سرسـی، ترجمـه احسـان اشـراقی، تهران، سخن، 1390، ص 191. لایارد، پیشین، ص 63.

[56] . زمانی که می‌خواستند تعدادی را به صورت یکجا بکشند، با ایجاد یک صحنه‌ی نمایشی، گروه متخلفین را به هم بسته و برجی ایجاد می‌کردند و جلو چشم مردم با گلوله‌ی توپ، به سمت آنان شلیک می‌کردند.

[57] . در این نوع شکنجه، چند جای بدن محکوم را سوراخ می‌کردند و شمع در آن قرار می‌دادند و شمع‌ها را روشن می‌کردند. گاهی آنها را با این وضعیت از بازار عبور می‌دادند و اهل طرب به خوشحالی می‌پرداختند و مردم نیز از کوچک و بزرگ به نفرین این افراد مشغول بودند.

[58] . صمدی پور، سعید، شکنجه در رژیم شاه،  تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1386، ص 52-55.

[59] . مجد، محمدقلی، رضاشاه و بریتانیا، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ص 216.

[60] . مکی، حسین، تاریخ بیست ساله ایران، ج 5، نشر ناشر، تهران، 1362، ص 120.

[61] . دشتی، علی، ایام مجلس، اساطیر، تهران 1380، ص 7.

[62]. مکی، پیشین، ص 478 و 479.

[63]. روزنامه‌ی ستاره، مورخه 27 /7 /1320.

[64]. معتضد، خسرو، پلیس سیاسی در ایران (عصر بیست ساله)، انتشارات جانزاده، تهران 1369، ص 476.

[65] . رکن‌الدین مختاری (1315 – 1320ش)  در 22 سالگی وارد خدمت شهربانی شد. مختاری در دوره‌ی کوپال، معاون انتظامی شهربانی کل شد و در دوران زاهدی و آیرم نیز همین سمت را داشت. پس از فرار آیرم از ایران، مختاری مدتی کفیل شهربانی کل بود و بعد رئیس کل شهربانی شد. او آخرین رئیس کل شهربانی رضاشاه است و تا شهریور 1320 این سمت را در اختیار داشت.

[66] . شکنجه در رژیم شاه،  پیشین، ص 79.

[67]. مکی، پیشین، ص 482.

[68] . شکنجه در رژیم شاه، پیشین، ص 78.

[69] . محسن جهانسوز یکی از فعالان سیاسی و فرهنگی در دوره حکومت پهلوی اول بود. عمده فعالیت‌های او به ترجمه کتاب محدود بود. در زمینه سیاسی هم جهانسوز در قالب برخی از انجمن‌ها همچون انجمن «خلق» فعالیت‌هایی داشت. این انجمن فارغ از عقیده و مرام افراد، بیشتر به نشر فکر و ذوق مشغول بود. به‌رغم آن که فعالیت‌های جهانسوز چندان سیاسی و شبهه‌برانگیز نبود، او در سال 1318 محکوم شد.

[70] . مرسلوند، حسن، زندگی‌نامه رجال و مشاهیر ایران، ج 3، تهران، الهام، 1369، ص 34.

[71] . خسرو معتضد، پیشین، ص 270.

[72] . تاریخ بیست ساله ایران، پیشین، ص 114.

[73] . شکنجه در رژیم شاه، پیشین، ص 79.

[74] .پهلوی، ساواک، شکنجه، ناشر: موزه عبرت ایران، تهران، 1393،  ص 52.

[75] . همان.

[76] . محمد مصدق، تقریرات مصدق در زندان: درباره حوادث زندگی خویش، تهران، انتشارات فرهنگ ایران‌زمین، 1359، ص 139.

[77] . ماهنامه شاهد یاران، بهمن 1384 - شماره 3، ص 31.

[78] . ر.ک، اسناد پایانی.

[80] . ویلیام سولیوان و آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ترجمه‌ی محمود طلوعی، انتشارات علم، تهران 1357، ص 96.

[81] . نجاتی، غلامرضا، تاریخ بیست و پنج ساله ایران، ج 1، ص 499.

[82]  ر.ک. اسناد پایانی مقاله حاضر.

[83] . برگی از جنایت‌ها و خیانت‌های خاندان پهلوی (نگاه)، روزنامه کیهان، 27 دی 1400.

[84] . گزارش عفو بین‌الملل از شکنجه‌های وحشیانه در زندان‌های شاه، روزنامه کیهان، 18 دی 1392، ص 6.

[85] . عزت‌الله شاهی، خاطرات عزت شاهی، تهران، شرکت انتشارات سوره مهر، 1385، ص 196.

[86] . هاشمی رفسنجانی، اکبر، دوران مبارزه، ج 1، تهران، دفتر نشر معارف انقلاب، 1376، ص 205-217.

[87] . آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، کدهای 5 /323 و 1215 و کریستین دلانوآ، ساواک، ترجمه عبدالحسین نیک شهر ، طرح نو ، چاپ اول 1371، صفحات 173 تا 197.

[88] . حسینیان، روح‌الله، چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387، ص 187.

[89] .  همان، ص 192.

[90] . خاطرات عزت شاهی، پیشین، ص 192.

[91] . مرا آن‌قدر با کابل زدند که بیهوش شدم!، پژوهشکده تاریخ معاصر، کد مطلب، 6632، لینک مطلب: https://www.iichs.ir/fa/news /6632

[92]. خاطرات حجت‌الاسلام جعفر شجونی، تدوین علیرضا اسماعیلی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص 108 – 109.

[93] . «روایتی از کمیته مشترک ضدخرابکاری در دهه 1350» در گفت‌وشنود با حجت‌الاسلام براتعلی مرادی، پژوهشکده تاریخ معاصر، کد مطلب 6635، لینک مطلب: https://www.iichs.ir/fa/news /6635

[94]. خاطرات هادی غفاری، پیشین، ص 78

[95]. بشارتی، علی‌محمد، عبور از شط شب، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1383، ص 78.

[96]. شکنجه‌های ساواک در ایران از کتاب ویتنام، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا، ص 14.

[97]. خاطرات هادی غفاری، حوزه‌ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی، تهران 1374، ص 80.

[98]. خاطرات عزت‌شاهی (مطهری )، به کوشش محسن کاظمی، فصل‌نامه‌ی مطالعات تاریخی، سال اول، ش اول، زمستان 1382، ص 263.

[99]. خاطرات محسن رفیق دوست، تدوین داود قاسم پور، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران 1383، ص 100.

[100] . «یادها و یادمان‌هایی از نشاط یک مبارزه» در گفت‌وشنود با علی دانش‌پژوه، پژوهشکده تاریخ معاصر، 6242. لینک مطلب، https://www.iichs.ir/fa/news /6242.

[101] . «از روزنامه کیهان تا کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک» در گفت‌وشنود با علی قاضی، پژوهشکده تاریخ معاصر، کد مطلب، 6582. لینک مطلب: https://www.iichs.ir/fa/news /6582

[102] . «خاطرات و چندوچون یک دستگیری» در گفت‌وشنود با محمدحسن رجبی دوانی، پژوهشکده تاریخ معاصر ایران، کد مطلب 6393، لینک مطلب: https://www.iichs.ir/fa/news /6393

[103]. خاطرات محسن رفیق دوست، پیشین، ص 98.

[104]. خاطرات حجت‌الاسلام محسن دعاگو، تدوین زهره کلاچیان، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران 1382، ص 139.

[105]. «خاطرات خانم دباغ»، نشریه‌ی فکه، فکه 5، آبان 1378، ص 11.

[106]. خاطرات عزت‌شاهی (مطهری)، پیشین، ص 256

[107]. خاطرات حجت‌الاسلام محسن دعاگو، پیشین، ص 135 ـ 136

[108] . دفتر پژوهش‌های موسسه کیهان، امپراطوری وحشت/ ساواک؛ از آغاز تا فرجام، تهران، شرکت انتشارات کیهان، 1392، صص 217-218.

[109] . «شکنجه در کمیته مشترک،درآیینه خاطره ها»درگفت وشنود با فاطمه اسماعیل‌نظری، پژوهشکده تاریخ معاصر، کد مطلب 4292. لینک مطلب: https://www.iichs.ir/fa/news /4292.

[110] . محمد محمدی (گرگانی)، خاطرات و تأملات در زندان شاه، تهران، نشر نی، چ دوم، 1397، صص 166-167.

[111] . انصاری، صادق، از زندگی من: پا به پای حزب توده ایران، آمریکا، نشر کتاب، 1375، صص 391-392.

[112]. شکنجه‌های ساواک در ایران، پیشین، ص 14

[113]. عبور از شط شب، پیشین، ص 92

[114]. شکنجه‌های ساواک در ایران، پیشین، ص 13ـ 14

[115]. همان، ص 15

[116] . شکنجه در رژیم شاه، پیشین، ص 167.

 درباره شکنجه و شکنجه‌گران و انواع و اقسام شکنجه، بنگرید به کتاب دو جلدی دانشنامه زندان سیاسی دوره پهلوی، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، سال 1401. بخشی از مطالب این کتاب با اسناد و تصاویر و همچنین مطالب متنوع دیگر در همین سایت به چاپ رسیده است. به عنوان نمونه بنگرید به: شکنجه‌گری به نام فرج‌الله سیفی کمانگر معروف به دکتر کمالی ؛ شکنجه‌گری به نام فریدون توانگری معروف به آرش ؛ شکنجه‌گری به نام بهمن نادری‌پور معروف به تهرانی ؛ شکنجه‌گری به نام محمدعلی شعبانی معروف به دکتر حسینی ؛ ابزار و روش‌های شکنجه در ساواک- آپولو ؛ ابزار و روش‌های شکنجه در ساواک- آویزان کردن جسم و یا آویختن وزنه به جسم ؛ ابزار و روش‌های شکنجه در ساواک- آسیاب و.....



افشاگری زندانیان سیاسی زندان قزل‌قلعه در باره شکنجه‌های وحشیانه ساواک در سال 1346، ص 1


افشاگری زندانیان سیاسی زندان قزل‌قلعه در باره شکنجه‌های وحشیانه ساواک در سال 1346، ص 2


افشاگری زندانیان سیاسی زندان قزل‌قلعه در باره شکنجه‌های وحشیانه ساواک در سال 1346، ص 3


برگی از اعترافات بهمن نادری‌پور(تهرانی) در سال 1358


تصویر نامه خیلی محرمانه اداره کل سوم ساواک برای تشویق فریدون توانگری


در ایران صدها نفر زیر شکنجه مرده‌اند


سرکوب، شکنجه و توهین به روحانیت پس از قیام 15 خرداد 1342


شرح کتبی شهید حجت‌الاسلام محمد منتظری از شکنجه‌های وحشیانه ساواک در سال 1345، ص 1


شرح کتبی شهید حجت‌الاسلام محمد منتظری از شکنجه‌های وحشیانه ساواک در سال 1345، ص 2


شرح کتبی شهید حجت‌الاسلام محمد منتظری از شکنجه‌های وحشیانه ساواک در سال 1345، ص 3


شرح کتبی شهید حجت‌الاسلام محمد منتظری از شکنجه‌های وحشیانه ساواک در سال 1345، ص 4


گزارش سازمان عفو بین‌اللمل از نقض گسترده حقوق بشر در رژیم پهلوی ص 1


گزارش سازمان عفو بین‌اللمل از نقض گسترده حقوق بشر در رژیم پهلوی ص 2


مردم دیگر از شکنجه نمی‌ترسند


اتاق بازجویی


اتاق شکنجه


اتاق ملاقات


از راست: بهمن نادری‌پور معروف به تهرانی، شهاب مدیرکل اداره چهارم ساواک(حفاظت و اطلاعات)، مصطفی هیراد معروف به مصطفوی، رضا عطار‌پور مجرد معروف به دکتر حسین‌زاده، هوشنگ عطایی معروف به هوشنگ


آویختن از نرده‌ها


آویزان کردن زندانی


تصاویر تعدادی از مامورین کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک- شهربانی که توسط مردم پس از تسخیر کمیته دستگیر شدند


سلول عمومی


شکنجه‌گری به نام رضا عطارپور معروف به دکتر حسین‌زاده


شکنجه‌گری به نام فرج‌الله سیفی کمانگر معروف به دکتر کمالی


شکنجه‌گری به نام محمدحسن ناصری معروف به دکتر عضدی


شکنجه‌گری به نام منوچهر وظیفه‌خواه معروف به منوچهری


شکنجه‌گری به نام ناصر نوذری معروف به رسولی


شکنجه‌گری به نام همایون کاویانی دهکردی، مشهور به کاوه


شکنجه‌گری به نام هوشنگ ازغندی به نام مستعار هوشنگ منوچهری معروف به دکتر


صندلی آپولو


قفس داغ


قفس داغ


کشیدن موی سر زنان توسط بازجو


نمایی از کمیته مشترک


 

تعداد مشاهده: 5900


مطالب مرتبط

تقویم تاریخ

کانال‌های اطلاع‌رسانی در پیام‌رسان‌ها

       
@historydocuments
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است.