پارتیبازیهای اسدالله علم، وزیر دربار شاه
تاریخ انتشار: 24 فروردين 1401
به: 321 تاریخ: 30 / 5 / 1350
از: 20 ﻫ 21 شماره: 22470 / 20 ﻫ 21
موضوع: جلسه متشکله حزب مردم
در ساعت 1900 در حزب مردم آقاى محسن مؤقر نماینده مجلس شوراى ملى با حضور آقایان اویسى[1]، ساعدى[2]، اصغر فرخى (معروف به جعفر حر) و یک نفر دیگر ابتدا اظهار داشت پیش از ظهر امروز به حضور آقاى علم[3] وزیردربار شاهنشاهى شرفیاب و از لطف ایشان نسبت به خودم (در مورد توفیق در انتخابات) تشکر کردم و دست ایشان را بوسیدم. آقاى مؤقر ضمن تعریف و ستایش فوقالعاده از آقاى علم گفت: ایشان در بین رجال و مردم این کشور از لحاظ عاطفه و رفیقدوستى و همچنین وفادارى به اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر بىنظیر مىباشد و اضافه نمود: آقاى علم به دو نفر از تروریستهاى کمونیست به نام رسول پرویزى و دکتر باهرى علاقه و لطف مخصوص دارد و از ابتدا که این دو نفر را مورد لطف و حمایت خود قرار داد مورد سرزنش و انتقاد شدید رجال این کشور مانند پرفسور جمشید اعلم قرار گرفت و حتى مقالات و نوشتههاى اهانتآمیزى که آقایان رسول پرویزى و دکتر باهرى در ادوار گذشته علیه مقام سلطنت در روزنامهها نوشته بودند به حضور علیاحضرت ملکه[4] مادر تقدیم و معظملها تلفوناً مراتب را به شرف عرض ملوکانه رسانیدهاند و اظهار فرمودند: چرا چنین افراد نادرست حمایت و تقویت مىشوند؟ معالوصف آقاى علم شاهنشاه را قانع فرمودند که اجازه فرمایند دکتر باهرى و رسول پرویزى مورد حمایت و تقویت قرار گیرند و سرانجام آقاى علم به خاطر دوستى شخصى با این دو نفر دکتر باهرى را به مقام معاونت وزارت دربار شاهنشاهى و رسول پرویزى را به نمایندگى مجلس شوراى ملى و دبیرکل لژیون خدمتگزاران[5] بشر تعیین کردند و این همه دوستى و رفیقبازى آقاى علم قابل تقدیس است.
آقاى مؤقر اضافه کرد: موقعى که سپهبد بختیار رئیس سازمان امنیت بود پوروالى در مجله خود بىادبى نسبت به شاهنشاه آریامهر نموده بود که توسط سازمان امنیت دستگیر شد. با اینکه پوروالى به دستور آقاى دکتر اقبال نخستوزیر وقت دائماً در مجله خود به آقاى علم فحاشى و با اینکه پوروالى از دوستان دکتر اقبال بود دو سه نفر از دوستان پوروالى نزد دکتر اقبال رفتند تا دستور آزادى پوروالى را بدهد ولى دکتر اقبال امتناع کرد.
به توصیه آقاى اسمعیل رائین[6] آقاى علم بلافاصله در پیشگاه مبارک شاهنشاه به نفع پوروالى وساطت کرد و روز دوم پوروالى از زندان سازمان امنیت آزاد گردید و اکنون پوروالى[7] با اینکه روزنامهنویس کثیفى است که حاضر است با دریافت وجه به مادر خودش خیانت کند، حاضر نیست به آقاى علم در مجله خود توهینى بنماید زیرا اگر به وساطت آقاى علم، پوروالى زودتر آزاد نمىگردید زیر ضربات شلاق سازمان امنیت به طور قطع جان میداد و از بینمىرفت. آقاى علم به خاطر منافع دوستان و رفقایش و حتى کسانى که به نفع ایشان قدم کوچکى برداشتهاند همهگونه بدنامى را تحمل مىکند و از آنان حمایت مىنماید. اصغر فرخى (معروف به جعفر حر) در تأیید اظهارات آقاى مؤقر اظهار داشت: در سالهاى 37 و 38 که آقاى علم دبیرکل حزب بودند در مورد کارگران کورهپزخانهها اختلافى بین من و سرگرد فرخمنش رئیس پاسگاه ژاندارمرى شهر رى رخ داد و بالاخره در محل کورهپزخانهها من و پشت سر من کارگران کورهپزخانهها شدیداً سرگرد فرخمنش و پنجاه ژاندارم را که به تدریج به کورهپزخانهها اعزام شدند کتک زدیم و همه آنها را مجروح کردیم و پس از حضور سرهنگ شاهحسینى فرمانده ژاندارمرى شهر رى، او را هم به شدت کتک زدیم که بلافاصله عده زیادى از کارگران کورهپزخانهها دستگیر و روز بعد هم خود من را در شهر رى دستگیر و به سازمان امنیت اعزام داشتند. موقعى که من در ساختمان 113 سازمان امنیت واقع در فیشرآباد توسط سرهنگ ترابى تحت بازجویى بودم، آقاى علم که از بازداشت من اطلاع یافته بود تلفنى به آقاى سرهنگ ترابى دستور آزادى فورى من را دادند و بلافاصله در اجراى دستور آقاى علم آزاد گردیدم.
آقاى مؤقر گفت: این جریان را من به خاطر دارم و در همان موقع آقاى علم متعهد شد که از تودهاىها حمایت کرده و عده از تودهایها را به عضویت حزب مردم پذیرفته است و در این مورد گزارش هم توسط تیمسار سرلشکر گلپیرا[8] فرمانده وقت ژاندارمرى کل و رئیس دولت به شرف عرض رسید معالوصف آقاى علم از روى عاطفه باز هم از شما حمایت کردند.
توضیح اینکه آقاى مؤقر به این جهت از آقاى علم تعریف مىنمود که توسط اصغر فرخى به اطلاع ایشان برسد (آقاى اصغر فرخى که گویا مستخدم مخصوص آقاى دکتر کنى در بنیاد فرهنگى رضا پهلوى مىباشد.) ضمن تعریف از آقای دکتر کنى[9] اظهار داشت که: روز گذشته فریده خانم (منظورش سرکار فریده دیبا[10] میباشد) از نوشهر به آقا (دکتر کنى) تلفن کردند که پس فردا به پیشگاه شاهنشاه شرفیاب شوند و لباس رسمى ایشان را به اطوشویى براى نظافت دادم و قرار است فردا آقاى دکتر کنى و فریده خانم و دو سه نفر دیگر که هیئت امناى بنیاد رضا پهلوى هستند جهت عرض گزارش کارها شرفیاب شوند.
نظریه شنبه: مطالب فوق در جلسه متشکله عنوان گردیده است.
نظریه یکشنبه: به احتمال قوى خبر فوق صحیح است. سارى
نظریه چهارشنبه: نظریه یکشنبه تأیید مىگردد. ارشاد
پاورقیها:
[1] . غلامعلى اویسى فرزند غلامرضا در سال 1297 ش. در قم بدنیا آمد. او در سال 1315 دوره شش ساله دبیرستان نظام مرکز را طى و در سال 1317 دوره دانشکده افسرى را به پایان رسانید. اویسى در سالهاى 1331 ـ 1337 در مشاغل گوناگون و فرماندهى گروهان و گردان و آموزشگاه گروهبانى لشکر 2، ریاست شعبه بازرسى دژبان مرکز و فرماندهى هنگ 52 دژبان) قرار داشت و در سال 1332 فرمانده هنگ 16 تیپ کازرون بود. پس از کودتاى 28 مرداد 1332، اویسى به دریافت نشان درجه 2 ستاخیز نائل شد و به تدریج ترقى وى در هرم دیوانسالارى نظامى آغاز گردید و پس از طى دوره دانشگاه جنگ در تهران و دوره ستاد فرماندهى در امریکا، در سال 1339 به ریاست ستاد گارد و در سال 1341 به فرماندهى لشکر یک گارد رسید و در همین سمت بود که به عنوان فرماندار نظامى تهران به قتل عام قیامکنندگان 15 خرداد 1342 دست زد. او در سال 1348 فرماندهى ژاندارمرى کشور و در سال 1351 فرماندهى نیروى زمینى ارتش را عهدهدار بود. اویسى در جریان انقلاب اسلامى بار دیگر به سمت فرماندار نظامى تهران قرار گرفت و به علت موقعیتش در رأس نیروى زمینى فرماندارى نظامى سایر شهرها را نیز تحت کنترل داشت. او در دیماه 1357 به بهانه معالجه از ایران خارج شد و تقاضاى بازنشستگى نمود. اویسى از زمره نخستین افسران عالیرتبه متوارى رژیم پهلوى بود که با سرمایه سرویسهاى اطلاعاتى غرب فعالیت تروریستى علیه نظام نوپاى جمهورى اسلامى را از خاک عراق و ترکیه آغاز کرد، او در تاریخ 18 / 11 / 1362 توسط افراد ناشناسى در پاریس به قتل رسید. اسناد موجود، موارد متعددى فساد مالى و اخلاقى غلامعلى اویسى، همسرش و پسرش (محمدرضا) را نشان مىدهد. در سند مورخ 13 / 3 / 1340 سازمان ضد اطلاعات ستاد ارتش چنین آمده است: «اطلاعیه واصله حاکى است که ساعت 30 / 11 صبح روز سه شنبه 9 / 3 / 1340 سى نفر از اهالى یکى از دهات قم به اداره روزنامه اطلاعات مراجعه و با متصدى روزنامه مذکور که از طرف هیئت تحریریه مأموریت داشت مصاحبه نموده و اظهار مىدارند که ما اهالى ده اطراف قم و از رعایاى سرتیپ اویسى هستیم. ما از دست این افسر ارتش به تنگ آمدهایم. ما را تنبیه بدنى کرده و اظهار مىنماید که من نماینده شاه هستم و با شاه به گردش مىروم و با شاه آمد و رفت دارم. اگر شما حرف من را گوش ندهید شما را با قدرتى که دارم از بین خواهم برد... (اسناد ساواک، پرونده انفرادى و ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، جلد 2، نشر اطلاعات، ص 445 و 446)
[2]. غلامحسین ساعدى فرزند على اصغر (على بابا) در سال 1314 ه. ش در تبریز به دنیا آمد. دوران ابتدائى را در دبستان بدر و متوسطه را در دبیرستان منصور سپرى کرد و به دانشکده پزشکى راه یافت. در سال 1340 پس از اخذ دکتراى پزشکى به تهران آمد و به خدمت سربازى اعزام گردید. در سال 1342 جهت اخذ تخصص بیمارىهاى اعصاب و روان به بیمارستان روزبه رفت و همزمان به همراه برادرش ـ اکبر ساعدى ـ مطب خیابان دلگشا را نیز اداره مىکرد. در دوران دانشجوئى به مطالعه کتب مارکسیستى روى آورد و به همین منظور در سال 1333 دستگیر و مورد بازجوئى قرار گرفت و پس از 3 ـ 4 روز آزاد شد. غلامحسین ساعدى در کنار شغل طبابت به نویسندگى روى آورد و در این مسیر نمایشنامه نویسى را برگزید که اولین اثر وى کتابى با عنوان «شبنشینى باشکوه» مىباشد. به علت تخصص پزشکى در رشته روانشناسى در بیمارستانهاى رازى و روزبه فعالیت داشت و مدتى نیز مدیریت بیمارستان روزبه را برعهده داشت. در سال 1340 با مرحوم جلال آلاحمد آشنا شد و تحت تأثیر تفکرات او قرار گرفت و به نوشتههاى خود رنگ و بوى سیاسى داد و در همین ایام، که همزمان با زمزمه تشکیل کانون نویسندگان و جلسات آنان بود، به دعوت مهرداد پهلبد به وزارت فرهنگ و هنر رفت و با سمت نمایشنامهنویس به استخدام روزمزد آنجا درآمد. و بلافاصله به سفر مطالعاتى اروپا اعزام شد. وى در خصوص چگونگى ارتباط خود با مهرداد پهلبد، در تاریخ 23 / 4 / 49 به نسرین فقیه چنین مىگوید: «قرار است من فردا به ملاقات آقاى پهلبد بروم و پنج هزار تومان قرار است به من بدهد.»
ساعدى در سال 1348 از طریق سیمین دانشور با احسان نراقى ارتباط گرفت و جهت همکارى به مؤسسه تحقیقات علوم اجتماعى رفت که حاصل آن چند تکنگارى منتشر شده مىباشد. وى همچنین به دلیل آشنائى با عباس پهلوان در مجله فردوسى نیز مقالاتى منتشر مىکرد. با توجه به حساسیت ساواک نسبت به تشکیل کانون نویسندگان، غلامحسین ساعدى نیز، مورد توجه قرار گرفت و در تاریخ 19 / 8 / 49 فرم استخدام وى به عنوان مأمور مخبر در ساواک تنظیم گردید تا از طریق عمویش ـ تیمسار ساعدى مدیر کل اداره کل پنجم ساواک ـ و در حضور یکى از مسئولین ساواک، دعوت به همکارى گردد.
گزارش مورخه 31 / 6 / 49 حاکى است: «غلامحسین ساعدى با راننده ماشین پژو شماره 36115 ـ تهران الف تماس گرفته و سپس به کافه فیاما رفتهاند پس از بررسى معلوم شده شماره ماشین فوق مربوط به ساواک بوده...» غلامحسین ساعدى بنابر گزارشاتى که قلم از نگاشتن آن شرم دارد به لحاظ اخلاقى بسیار فاسد بوده و در ارزیابى، فردى زن باره، مریض دائم الخمر، خیالباف، حرّاف، اغراقگو، دروغپرداز و... معرفى شده است. گزارش مورخه 2 / 8 / 48 مربوط به جلسهاى با حضور سیمین دانشور، اسلام کاظمیه، منوچهر هزارخانى، شمس آلاحمد و نعمت میرزازاده، نشانگر روحیات اخلاقى و مشى مبارزاتى وى به شرح زیر است:
«در جلسه انجمن ادبى اداره فرهنگ و هنر... محور گفتههاى خود را بر سانسور قرار داد... و [گفت] مجبور است خیلى موارد [را] ناگفته بگذارد. من باب مثال خیانت زن شوهردار به هیچ وجه نباید عنوان شود اگر چنین موردى در نمایشنامه باشد در کمیسیون سانسور حذف مىشود...»
غلامحسین ساعدى علىرغم ارتباطى که در این سالها با ثابتى برقرار کرده بود، به علت شرایط موجود در جامعه و ارتباطاتى که با افرادى از قبیل هزارخانى و... داشت در سال 1353 مورد قهر قرار گرفت و بازداشت شد. نامه مورخه 23 / 3 / 53 مشارالیه به ثابتى که فرازهائى از آن در ذیل نقل مىگردد خود حاوى مطالبى است که به وضوح روشنگر چگونگى مناسبات ساعدى خواهد بود:
«جناب آقاى ثابتى مقام محترم امنیتى
فرصت نادرى که براى این حقیر داده شد تا مستقیماً با خود سرکار عالى صحبت کنم برایم باور کردنى نبود بیشتر به این دلیل، مسئلهاى را که مرتب یادآورى مىکردم به هیچ صورت مورد توجه مأمورین امنیتى موقع بازجوئى قرار نمىگرفت چرا که تنها شاهد اصلى در این قضیه خود جنابعالى هستید... افسردگى بسیار شدیدى عارض من شده بود... تقریباً عین مردهها بودم و به ناچار (با عذر فراوان) به میخوارگى پناه بردم و گاه آنقدر افراط مىکردم که از خود بیخود مىشدم... ولگردى و زندگى کاملاً بىمصرف تا این که بهار سال گذشته انتشارات امیرکبیر پیشنهاد کرد که من نشریه آبرومندى برایش در بیاورم... خود من نقش یک سانسورچى بسیار شدیدى را به عهده گرفته بودم... حتى مقالات را قبلاً براى بازدید مىفرستادم و هر جا که خط و علامتى مىزدند به طور کامل حذف مىکردم... چه تهمتهایى که به من زده نشد... مرا آدم مرتجع، منحرف و پولدوست، کسى که قلمش را غلاف کرده و ساکت شده، به انواع دشنامها و تهمتها آلودم... حتى شایع کردند که والاحضرت اشرف سهام امیرکبیر را ابتیاع کردهاند و ماهى سى هزار تومان بنده حقوق مىگیرم... همان قول و قرارى که حضوراً داده بودم مجدداً به خاطر مبارک مىآورم و زندگى این دو سه ساله اخیر را...»
ارادتمند غلامحسین ساعدى»
و در یکى از نوشتههاى دیگر مىنویسد:
«از تنها سفارتخانهاى که تا امروز براى من نامه آمده سفارت اسرائیل در تهران است که یک دو بار براى شام و کوکتل دعوت کرده بودند...»
غلامحسین ساعدى پس از چند ماه و در تاریخ 25 / 12 / 53 آزاد مىگردد و در دوران پرافتخار انقلاب اسلامى و با فعالیت مجدد کانون نویسندگان به همراه آنان در جلسات شب شعر در انجمن ایران و آلمان شرکت مىنماید.
وى در سال 1357 ـ تیرماه ـ به دعوت انجمن قلم آمریکا و ناشرین آمریکایى به آن کشور سفر مىکند و در زمستان 1357 به ایران باز مىگردد.
در سال 1360 به کشور فرانسه پناهنده شد و در سن 7 ـ 56 سالگى با خانم بدرى لنکرانى در پاریس ازدواج مىکند ـ تاکنون همسرى نداشته است ـ و در سال 1364 در همانجا از دنیا مىرود.
نمونهاى از کتابهاى وى به این شرح است:
عزاداران بیل ـ بهترین باباى دنیا ـ دیکته و زاویه و... فیلم گاو نیز از سناریوهاى نوشته شده وى مىباشد. غلامحسین ساعدى فردى است که در شوراى اضطرارى ماههاى آخر حکومت پهلوى که با حضور محمدرضا پهلوى تشکیل مىشده، شرکت داشته است. در همین شوراى اضطرارى بود که پیرامون چگونگى مهار انقلاب اسلامى و توقیف هویدا، بحث مىشود.
سعیده پاکروان، خاطرات غلامحسین ساعدى در رابطه به نحوه شرکت وى در این شوراء را تحت عنوان «توقیف هویدا » و با نام مستعار «ابراهیم سرارى» به دست انتشار سپرده است.
[3] . اسدالله علم در سال 1298 ﻫ ش در بیرجند متولد شد. پدرش محمد ابراهیم علم معروف به شوکتالملک بود که این لقب و امیرى قائنات را در زمان سلطنت مظفرالدین شاه، از برادر بزرگترش امیراسماعیل خان علم به ارث برده بود. امیر شوکتالملک علم مانند برادر ارشد و اجدادش با انگلیسیها، که نسبت به ثبات و امنیت منطقه سیستان و بلوچستان در مجاورت افغانستان و هند حساسیت زیادى نشان مىدادند، روابط نزدیک داشت و در جریان جنگ جهانى نیز با نیروهاى انگلیسى که بخش مهمى از خاک ایران را تحت اشغال خود داشتند همکارى مىکرد. امیر اسدالله علم به توصیه پدرش، در سال 1318، در سن 20 سالگى با ملک تاج دومین دختر قوامالملک شیرازى ازدواج نمود و از این ازدواج پسرى متولد نشد که بر مسند پدر جاى گیرد و علم تنها داراى دو دختر شد. امیراسدالله علم در سال 1321 از دانشکده کشاورزى کرج فارغالتحصیل شد و چون وضع تهران آشفته و تحت اشغال نیروهاى بیگانه بود، عازم بیرجند شد. امیر شوکتالملک که قبل از پسرش به بیرجند رفته بود در سال 1323 در همانجا درگذشت و علم اداره امور املاک وسیع پدرش را بهعهده گرفت. در اواخر سال 1324 علم ضمن مسافرتى به تهران به ملاقات قوامالسلطنه نخستوزیر رفت، که تازه از سفر مسکو به تهران بازگشته بود. قوامالسلطنه این جوان 26 ساله را ظاهرا به واسطه سابقه دوستى و آشنایى با امیر شوکتالملک و شاید هم به توصیه انگلیسیها که در آن زمان نقش حساسى در سیاست ایران داشتند، براى فرماندارى کل سیستان و بلوچستان در نظر گرفت. اسدالله علم که در سىام تیر ماه سال 1341 به نخستوزیرى برگزیده شد، اول کارى که کرد یاران گرمابه و گلستان خویش از قبیل «دکتر باهرى»، «ناتل خانلرى»، «متقى» و «رسول پرویزى» را گرد خود جمع کرد. او نه کارى به احزاب موافق و مخالف و گروههاى سیاسى داشت و نه آدمى بود که به طور حاد در کارهاى سیاسى دخالت مستقیم نماید فقط و فقط مجرى اوامر ملوکانه بود. اسدالله علم بسیار زود به وزارت رسید و نخستین بار در سن 29 سالگى در کابینه دوم ساعد (آبان 1327 ـ فروردین 1329) وزیر کشاورزى شد. او در کابینه على منصور (فروردین ـ تیر 1329) نیز این سمت را حفظ کرد و پس از آن در دولت رزمآرا (تیر ـ اسفند 1329) وزیر کار شد. در همین زمان بود که هنگامى که به اتفاق رزمآرا وارد مسجد شاه مىشد، نخستوزیر مقتدر و چهره آیندهدار استعمار غرب، مورد اصابت گلوله استاد خلیل طهماسبى قرار گرفت و معدوم شد. در سالهاى 1329 تا 1339، علم از نزدیکترین یاران محمدرضا پهلوى بود و در ماجراى 28 ـ 25 مرداد 1332 نقش فعالى ایفا نمود. علم وسیعترین باند را در کشور ایجاد کرد و در همه استانها داراى مهرهها و عوامل خود بود که آنها را به وکالت و یا مقامات عالى مىرساند. مهمترین پایگاه علم در خراسان و شرق کشور فارس بود؛ در خراسان و سیستان و بلوچستان به علت این که پایگاه اصلى خانوادهاش بود و در فارس بهعلت وصلت با خانواده قوام شیرازى. علم پیش از انقلاب در 15 فروردین 1357 به مرض سرطان در آمریکا درگذشت و روزهاى انقلاب را ندید. او در وزارت دربار 4 معاون داشت که یکى از آنها قائممقام و جانشین او محسوب مىشد و در غیاب علم وظایف او را انجام مىداد. این اولین بار بود که چنین سمتى در وزارت دربار ایجاد شد. اسدالله علم از عناصر مورد اعتماد انگلستان و اساساً جاسوس و نفوذی آنها در دربار پهلوی بود. عناصر تودهای مورد حمایت او نیز از تودهایهای انگلیسی بودند لذا مورد حمایت اسدالله علم قرار میگرفتند. از طرف دیگر وی از افراد و عناصر مؤثر و کارآزموده به نفع خود و انگلیس استفاده مینمود و آنها را ایادی خود در دربار قرار داده بود. (ر. ک : ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، جلد اول خاطرات حسین فردوست ص 258، تاریخ معاصر ایران از کودتاى 28 مرداد تا اصلاحات ارضى نوشته پیتر آورى، ترجمه محمد رفیعى مهرآبادى ص 9، بازیگران عصر پهلوى، ج اول، ص 643، از سید ضیاء تا بازرگان نویسنده ناصر نجمى ج 1 و 2 ج دوم از کودتاى سوم اسفند 1299 تا آذر 1358 ص 1570، ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، ج 2، صص 238 و 255)
[4] . تاجالملوک فرزند تیمورخان میرپنج دومین همسر رضاخان در سال 1287 به دنیا آمد. که پس از درگذشت همسر اولش اختیار کرد. تیمورخان پدر تاجالملوک فرمانده فوج قزاقى بود که رضاخان از آن برخاسته بود و از مهاجرین آذربایجان شوروى بودند که به ایران آمده بودند. و در آن زمان براى رضاخان افتخارى بود که با دختر یک میرپنج ازدواج کرده است. وى در سال 1294 ش با تاجالملوک ازدواج کرد و از او داراى چهار فرزند شد: شمس، محمدرضا و اشرف که دوقلو بودند و علیرضا. رضاخان از ابتداى ازدواج با تاجالملوک با او اختلاف داشت لذا روابط خوبى با او نداشت و این روابط بعد از اینکه وى در سال 1301 ش دخترى از خاندان قاجار به نام ملکه توران را به زنى گرفت، تیرهتر و سردتر شد ولى با توجه به اینکه تاجالملوک ولیعهد آینده ایران (محمدرضا) را به دنیا آورده بود رضاخان سعى مىکرد به او احترام بگذارد... وى زنى بداخلاق، تندخو، هوسباز، بىحیا و فاسد بود. بعد از اینکه رضاشاه در تبعید مرد، هنوز کفن او خشک نشده بود که تاجالملوک در تهران غلامحسین صاحب دیوان را به عنوان معشوقه خود برگزید و چهار سال بعد از آن با یکدیگر ازدواج کردند. صاحبدیوان در واقع هم سن و سال پسر تاجالملوک و عضو یکى از شاخههاى خانواده قوامالملک شیرازى بود که مهمترین و با نفوذترین خانوادهها در استان فارس به شمار مىآمد. اما ملکه مادر به غلامحسینخان اکتفا نکرد و بعدها چندین همسر رسمى و غیر رسمى انتخاب و در نهایت در سن 85 ـ 80 سالگى با رحیمعلى خرم، ازدواج کرد که یک کارگر آسفالت کار بود. رحیمعلى خرم یک روستایى بىسواد با هیکلى درشت بود. بعد از انتخاب توسط ملکه 85 ساله به عنوان معشوقه رسمى از کارگرى و عملگى ساده یک شبه به مقاطعهکارى ترقى کرد که تأسیسات پارک خرم [پارک ارم فعلى در بزرگراه تهران ـ کرج] و کاباره جزیره جزء املاک او بود که پس از انقلاب اسلامى ایران اموال او مصادره و بواسطه جنایتهایى که در پارک خرم مرتکب شده بود (تجاوز و قتل زنان و دختران، که در یک مورد مردى را که به دفاع از ناموس خود پرداخته بود در قفس یک شیر درنده انداخت) اعدام شد. حمیدرضا پهلوى فرزند رضاخان از زن چهارمش به نام عصمتالملوک پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران اظهار مىداشت که: «تاجالملوک بسیار آلوده به فساد اخلاقى بود و حتى در زمان حیات رضاشاه نیز داراى معشوقه بود. یک بار که رضاشاه نسبت به ارتباط خادم منزل خود [سلیمان بهبودى] با همسرش مشکوک شده بود آن قدر او را کتک زد که در معرض مرگ واقع شد. او مدتى با تهدید و ارعاب با دامادش [شوهر شمس، مهرداد پهلبد ] ارتباط نامشروع برقرار ساخته بود.»...
ثریا اسفندیارى زن دوم محمدرضا پهلوى درباره او مىگوید: «وى [تاجالملوک] به عنوان مادر نخستین و بزرگترین پسر [بعد از مرگ رضاخان ] همچنان در رأس مىماند و طبیعتاً در تصمیمگیریها و بعضى از مسایل داخلى اثر مىگذارد. من به این نتیجه رسیده بودم که دربار ایران اساساً دربار زنان است. گر چه از نظر قانونى هیچ نوع حقى نداشتند. لکن در عمل با به کار بردن هزاران نیرنگ و فریب و دودوزه بازیها به هدف و مقصد خود مىرسیدند. احساس مىکردم، من تحت سلطه دربار زندگى مىکنم که ملکه مادر یا رئیسه خاندان در رأس آن قرار دارد. این اشتباه خواهد بود اگر تصور کنیم که زنان آن چنانى از سیاست سر در مىآوردند، افق دیدشان بسیار کوتاه و محدود بود. مهمترین مسئله مورد نظر و توجه آنها انواع دسیسهها و پشتهماندازیهاى زیبنده دربار بود...» تاج الملوک در 19 اسفند 1360 در آکاپولکو مکزیک درگذشت. (ر.ک: بازیگران عصر پهلوى از فروغى تا فردوست، محمود طلوعى، صفحات 647 و 648 و زندگى پرماجراى رضا شاه، اسکندر دلدم، جلد اول، صفحات 19 تا 23 و نیز خاطرات ملکه ثریا اسفندیارى، ترجمه موسى مجیدى، صفحات 66 و 67)
[5] . لژیون خدمتگزاران بشر یکى از شعبات وابسته به تشکیلات فراماسونرى بود.
[6] . اسماعیل رائین فرزند غلامحسین در سال 1298 خورشیدى متولد شد و پس از اخذ دیپلم ادبى، دوره 4 ساله روزنامهنگارى را در دانشگاه تهران گذراند. رایین در مدرسه پست و تلگراف نیز به تحصیل پرداخت و در رشته رادیو و بىسیم از امریکا دیپلم مکاتبهاى گرفت و در وزارت پست و تلگراف مشغول کار شد. رایین اهل بوشهر بود و فعالیت مطبوعاتى خود را در سال 1318 با نوشتن مقالاتى در روزنامه «خلیج ایران» در آن شهر آغاز کرد و از سال 1320 به طور حرفهاى به کار در نشریات و روزنامههاى مختلف پرداخت. او در نشریاتى چون کیهان، اطلاعات، آتش ایران، خراسان، تهران مصور، روشنفکر و فردوسى به عنوان نویسنده و خبرنگار کار کرد.
در جریان وقایع آذربایجان، اخبار آذربایجان را جمعآورى مىکرد و به روزنامههاى مختلف مىداد. یکى از منابع اطلاعاتى او، برادرش پرویز رائین مسؤول خبرگزارى آسوشیتدپرس در تهران بود. اسماعیل رائین در سال 1332 قبل از 28 مرداد، به عنوان مخبر در معیت گروهى که توسط حزب توده انتخاب شده بوند به فستیوال بخارست مىرود که در بازگشت دستگیر و چند روز بازداشت مىشود.
او مؤلف مقالات و کتب بسیارى است که از مهمترین آنها مىتوان به فراموشخانه و فراماسونرى در ایران، اسرار خانه سدان، دریانوردى ایرانیان، حقوقبگیران انگلیس در ایران، انجمنهاى سرى در انقلاب مشروطیت، دلالان بینالمللى نفت مورگان شوستر، سفرنامه میرزا صالح شیرازى، اختناق ایران، شرح حال برخى از رهبران مشروطیت، حزب کمونیست ایران، یپرم خان و... اشاره کرد. او همچنین مقالات و تحقیقات متعددى درباره اروندرود، جزایر خلیجفارس، ایرانیان ارمنى، اسناد و نامههاى سیاسى میرزا ملکم خان، رجال همجنسباز ایران و... داشته که بعضى از آنها چاپ نشده است.
انتشار بعضى از تألیفات فوق، به ویژه فراموشخانه و فراماسونرى موجب جار و جنجال زیادى در محافل مطبوعاتى، سیاسى و اطلاعاتى شد، به طریقى که دسترسى او به اطلاعات و جسارتش در انتشار لیست افراد و پارهاى اطلاعات، بدون اتکاء به قدرتهاى سیاسى آن موقع را غیرممکن دانستند.
مطابق اسناد ساواک وابسته مطبوعاتى شوروى و چند دیپلمات دیگر، دلیل انتشار این اطلاعات را درگیرى عوامل اطلاعاتى آمریکا علیه انگلیس دانستهاند تا بدین طریق عوامل انگلیس در دستگاههاى اجرایى ایران طرد و عوامل آمریکایى جایگزین آنها شوند.
در سند دیگرى منبع ساواک از قول رائین در سال 45 مىگوید: رایین گفت: برنامهاى که از سال 1328 در ایران علیه انگلیس اجرا گردید با کارگردانى امریکا، اکنون یک سال است در جهت عکس آن عمل مىشود.
رائین در جاى دیگرى به منبع مىگوید: «من به خواهش اشرف (پهلوى) در ده سال پیش زندگى خود را به باد دادم و زحمت کشیدم، وقتى که خرشان از پل گذشت دیگر مرا نشناختند.»
در اسناد، گزارشهای متناقضى در مورد رایین وجود دارد، او از سویى با شماره رمز 1498 همکار ساواک است، از سوى دیگر ساواک براى او تضییقات و محدودیتهایى ایجاد مىکند و یا در انتشار کتاب تاریخ دریانوردى ایرانیان از سوى شاه به او کمک مالى مىشود. از سوى دیگر بعضى کتبش ممنوعالانتشار مىگردد. علم از شاه تقاضاى تقبل هزینه زندگى او و خانوادهاش را در انگلستان مىکند، و شاه قبول مىکند. از سوى دیگر او را دستگیر و چند ماه زندان مىکنند. این مجموعه اقدامات نشان مىدهد که کانونهاى قدرت آن زمان ضمن استفاده از هوش و قلم او سعى در مهار و کنترل او نیز داشتهاند.
رائین با زبان انگلیسى آشنا بود و به کشورهاى مختلف اروپایى ـ آفریقایى ـ جمهوریهاى شوروى سابق و اسرائیل و کشورهاى غربى مسافرتهایى داشته است.
اسماعیل رایین در تاریخ دى ماه 58 به دلیل ایست قلبى در تهران وفات مىکند.
[7] . اسماعیل پوروالى ایروانى فرزند غلامحسین در سال 1304 در مشهد به دنیا آمد. نامبرده در سن طفولیت به همراه خانوادهاش به تهران آمد و پس از سپرى نمودن تحصیلات مقدماتى به دانشگاه تهران راه یافت. مشارالیه در سال 1331 از دانشکده ادبیات لیسانس تاریخ و جغرافیا دریافت نمود و از سال 1319 در زمینه روزنامه نگارى با روزنامه ستاره همکارى کرده و از سال 1322 با روزنامه بهار ارگان حزب پیکار که بعدها به نبرد و ایران ما تغییر نام یافت فعالیت و همکارى کرد. اسناد ساواک وى را از عناصر حزب توده معرفى نموده که ضمن چاپ مقالاتى علیه دستگاه سلطنت در روزنامهها، در غائله پیشهورى در آذربایجان با فرقه دموکرات همکارى داشت و از سال 20 تا 27 چندین بار به دلیل چاپ مقالات باصطلاح مضره به فرماندارى نظامى تهران احضار شد. اسماعیل پوروالى در حزب میهنپرستان نیز عضویت داشت و در سال 1327 به عنوان معاون اداره تبلیغات وزارت اطلاعات به کار پرداخت و بعد از کودتاى 28 مرداد 1332 به معاونت سیاسى و سرپرست رادیو تهران انتخاب شد و تا سال 1350 در این سمت باقى بود. نامبرده در سال 1335 درخواست انتشار روزنامه بامشاد را نمود که با موافقت مسوولین از سال 1336 با هدف طرفدارى از دولت و حزب ملیون شروع به فعالیت نمود ولى در همین سال به دلیل چاپ عکسى از محمدرضا و درج شعرى نامناسب در حاشیه آن دستگیر و به مدت یکماه در بازداشت به سر برد که طى مکاتبهاى به شاه با ابراز ندامت درخواست عفو نمود که با قبول توبه و ندامتش از زندان آزاد شد. مشارالیه در سال 37 در محافل مختلف خود را مشاور دکتر منوچهر اقبال نخستوزیر معرفى مىنمود که با دستور او به مسوولیت امور تبلیغات و انتشارات وزارت کار و بیمههاى اجتماعى با حقوق ماهیانه 25 هزار ریال انتخاب شد. ساواک در سال 38 طى یک ارزیابى اسماعیل پوروالى را فردى طرفدار مقام شامخ سلطنت و دولت فعلى و به دلیل چاپ مقالاتى در روزنامهاش برعلیه کمونیسم، مخالف شوروى و نویسنده با استعداد و توانمند و در سیاست خارجى میانهرو معرفى نموده است. نامبرده در سال 39 جهت مخالفت با دولت وقت و تلاش براى نخست وزیرى دکتر منوچهر اقبال فعالیت و تبلیغ داشت و در سال 39 به دعوت سفارت کبرى یوگسلاوى و با موافقت ساواک جهت بازدید از فدراسیون روزنامهنگاران به آن کشور و در سال 44 به عنوان نماینده دولت و مطبوعات ایران به همراه تعدادى دیگر از روزنامهنگاران به دعوت اسرائیل به فلسطین اشغالى سفر نمود.
اسماعیل پوروالى در سال 44 به مناسبت بیست و پنجمین سال روزنامهنگارى خود جشنى برپا نمود که نخستوزیر نیز در آن شرکت داشت. نامبرده در سال 45 در انجمن فرهنگى ایران و آمریکا سخنرانى نمود و در سال 47 خانه مطبوعات را تأسیس و جهت هرگونه همکارى با ساواک اعلام آمادگى کرد و ساواک در سال 49 با استخدام فرزندش به نام مهرزاد پوروالى در مشاغل حساس شرکت نفت موافقت نمود. مشارالیه در سال 50 به عنوان مدیر مرکز رادیو و تلویزیون ملى ایران در پاریس به فرانسه رفت و در سال 52 با تهیه جزوهاى درباره تحصیل فرح در فرانسه و تقدیم آن به نامبرده از طرف دفتر فرح از پوروالى تشکر و قدردانى شد. او در سال 54 مبالغ قابل توجهى از بودجه اختصاصى به مرکز رادیو و تلویزیون ملى در فرانسه را اختلاس کرد و بعلاوه از کانالهاى دیگرى از جمله وزارت آب و برق، وزارت فرهنگ و هنر و شرکت ملى نفت و نیز کمکهاى متفرقه از بودجه محرمانه نخستوزیرى به عناوین مختلف دریافت مىنمود و در سال 53 نیز طى نامهاى به دربار به دلیل خسارت از ناحیه توقف انتشار مجله درخواست کمک کرد که شاه دستور مساعدت به وى را به دولت داد. اسماعیل پوروالى داراى فساد اخلاق بود و این مسئله در پاریس به دلیل حضور همسرش در سوئیس و زندگى مجردى ابعاد وسیعترى یافت. ساواک مستمراً با حضور نامبرده در مراسم تشریفات و در سال 57 در جشنهاى دو هزار پانصد ساله موافقت نمود و هویدا نیز از خدمات پوروالى به نظام شاهنشاهى تقدیر کرد و از طرف شاه نیز نشانهاى همایون و تاج را دریافت نمود.
[8] . سرلشکر علیقلى گلپیرا فرزند رضا در سال 1281 ه ش در تهران متولد شد. پدر نامبرده از سلطنت مظفرالدین شاه تا آخر سلطنت احمد شاه قاجار سرپرست باغات سلطنتى بود. علیقلى گلپیرا تحصیلات ابتدایى را در دبستان قدسیه و متوسطه را در دبیرستان فرانسه به پایان رساند و بعد از ان وارد دانشکده افسرى دانشگاه جنگ شد. نامبرده پس از فارغالتحصیل شدن از دانشکده افسرى مدت پنج سال در مناطق مختلف لشگر غرب در لرستان، کردستان، کرمانشاه، همدان خدمت نمود و در سال 1306 به ژاندارمرى کل کشور منتقل شد. وى سپس در معیت ده نفر محصل جهت طى دوره افسرى ژاندارمرى به فرانسه اعزام شد و پس از مراجعت به ایران به سمت فرماندهى گروهان و فرمانده آموزشگاه گروهبانى مشغول و سپس به ستاد ارتش منتقل و با مشاغل مختلف تا ریاست رکن دوم ستاد ارتش خدمت نمود. نامبرده در سال 1323 به معاونت لشگر 7 کرمان و رئیس منطقه نظام وظیفه آنجا و در سال 1325 به معاونت اداره نظام وظیفه و در آخر همین سال به ریاست ستاد ژاندارمرى تعیین گردید. سرلشگر گلپیرا همچنین در سال 1328 به ریاست اداره نگهبانى ارتش و در سال 1329 به فرماندهى ژاندارمرى کل کشور، در سال 1331 ریاست اداره نظام وظیفه در 1332 مجددا به فرماندهى ژاندارمرى کل کشور در سال 1337 ریاست اداره یکم ستاد بزرگ ارتشتاران منصوب و در سال 1338 بازنشسته شد.
سرلشگر علیقلى گلپیرا از طرف محمدرضا پهلوى نشانهاى درجه 2 و 3 لیاقت به منظور خدمتگزارى به شاه، افتخار درجه 2، خدمت 1 و 2، رستاخیز، آذرآبادگان، تاجگذارى، سپاس فرهنگى، نشانهاى کوشش و پاس درجه 2 شهربانى و در سال 1334 از طرف کشور آمریکا نشان لیاقت دریافت کرد.
[9] . دکتر علینقى کنى فرزند ابوالقاسم در سال 1305 ه ش در تهران متولد شد. وى پس از طى دوره ابتدایى، دیپلم ریاضى گرفت و در رشتههاى فیزیک، حقوق و علوم سیاسى در تهران، سوئیس و انگلستان ادامه تحصیل داد و دکترى دریافت نمود.
دکتر علینقى کنى ابتدا در وزارت دادگسترى استخدام شد و در دوران علم، رئیس کل دفتر نخستوزیر بود. نامبرده همچنین در مشاغل دیگرى از جمله : معاونت ادارى نخستوزیر، سرپرست دانشگاه پهلوى، مدیرعامل بنیاد فرهنگى رضا پهلوى، عضو مؤسس حزب مردم و مدیرکل دفتر سیاسى به کار پرداخت و در سال 1357 وزیر مشاور و سرپرست سازمان اوقاف در کابینه شریفامامى بود که مقدم رئیس ساواک این مسوولیت را به او تبریک گفته است. مشارالیه علیرغم ناتوانى در اداره امور محوله به دلیل حمایت علم از او به مسوولیتهاى مهمى ازجمله مدیر کل حزب مردم منصوب گردید و در زمان مسوولیتش شایع بود که دوستان معتاد و منقلىاش را بر حزب مسلط کرده و حزب را مفتضح نموده است. وى همچنین متهم بود که پولهاى صندوق حزب مردم را براى امور شخصى مصرف مىنمود. دکتر علینقى کنى در تشکیلات فراماسونرى، عضو لژ آریا بود.
[10] . . فریده دیبا (قطبى گیلانى) فرزند باقر امجدالسلطان در سال 1290 به دنیا آمد. او همسر یک افسر جوان فارغالتحصیل سن سیر فرانسه بود که در درجه سروانى به مرض سل درگذشت شوهر او اهل تبریز بود و فریده دیبا پس از فوت شوهرش هرگز ازدواج نکرد و با برادرش مهندس محمدعلى قطبى در رشت زندگى مىکرد و برادرش مهندس قطبى از او و تنها فرزندش یعنى فرح دیبا که بعدها و پس از تحصیل در فرانسه به همسرى محمدرضا برگزیده شد نگهدارى کرده و مخارج او و تحصیل دخترش را پرداخت مىنمود. فریده دیبا بعد از ازدواج دخترش با شاه به موقعیت اجتماعى بالایى در دربار دست یافت و قبل از پیروزى انقلاب اسلامى با خارج کردن مقادیر زیادى ارز از کشور خارج شده و به اتفاق دختر و و نوههایش در آمریکا مقیم شد. وى فردى عادى بود و از تحصیلات وى اطلاع دقیقى در دسترس نمىباشد. او از دربار دولت شاهنشاهى ماهانه مقررى دریافت مىنمود و سمتهایى از جمله: ریاست شوراى عالى سازمان داوطلبان شیروخورشید سرخ ایران، قائممقام بنگاه حمایت مادران و نوزادان، قائممقام جمعیت حمایت از آسیبدیدگان سوختگى، قائممقام مرکز طبى کودکان، قائممقام سازمان ملى انتقال خون و ... را عهدهدار بود که البته اکثر این عناوین به صورت افتخارى نصیب وى شده بود تا بتواند از خوان گسترده رژیم پهلوى بیش از پیش متنعم گردد. در سال 1355 مبلغ هنگفتى حدود 135 / 670 / 125 فرانک به عنوان صورتحساب تزئین آپارتمان خود در فرانسه دریافت داشته است. مشارالیها در مسافرتهاى خارج از کشور مبالغ قابل توجهى به عنوان کمک به جمعیتهاى به اصطلاح خیریه اهدا مىکرده که کلیه این موارد را از دربار شاهنشاهى دریافت مىنموده تا با پول ملت براى خود وجهه و آبرو دست و پا کند. فریده دیبا در برگزارى و نظارت میهمانىهاى دربار نقش مهمى داشته و اغلب موارد سوءاخلاقى دربار به ویژه شاه با هدایت او صورت مىگرفته، در این خصوص مىتوان به مسئله ارتباط شاه با دختر ارتشبد حجازى اشاره نمود که پس از رسوایى، ارتشبد حجازى به طور جدى و مستقیم به فریده دیبا اعتراض و پرخاش مىکند. فریده دیبا، در یکی از کاخهای رضاشاه مستقر شده بود. این زن که به گفتهی احمدعلی مسعود انصاری، تظاهر شدیدی به دیانت میکرد، در سفرهای متعددی که به خارج از کشور داشت، مبالغ هنگفتی از دربار و دولت دریافت و به مصرف شخصی میرساند. فریده دیبا در آستانهی انقلاب اسلامی از کشور گریخت و در سال 1378 در آمریکا درگذشت. (اسناد ساواک، پرونده انفرادى)
تعداد مشاهده: 7555