نقش و جایگاه تاریخ در افزایش همگرایی ملی
تاریخ انتشار: 21 دي 1403
مقدمه
«گذشته» همواره برای انسان دارای جذابیتهای فراوان بوده و بشر هرچه بیشتر به پیش میرود، عطش وصفناپذیری برای شناخت گذشته خود پیدا میکند. علمی که به گذشته میپردازد و آن را علاوه بر ثبت و توصیف، مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهد، تاریخ است. اگر علوم را بهطورکلی به سه دسته علوم عقلی (مانند ریاضیات، منطق، فلسفه و...)، علوم تجربی (مانند زیستشناسی، زمینشناسی، جغرافیا، جامعهشناسی و...) و علوم نقلی (مانند ادبیات، علم حدیث و...) تقسیم کنیم، تاریخ میتواند جزو علوم نقلی قرار گیرد. هرچند که پرداختن مفصل به فلسفه تاریخ[1] از عهده نوشتار حاضر خارج است، ولیکن در ابتدا به چیستی تاریخ پرداخته خواهد شد و سپس وجوه کاربردی تاریخ و همچنین تاریخنگاری در ایران مورد بحث قرار خواهد گرفت. سپس مفهوم همگرایی و همگرایی ملی شرح داده میشود و ارتباط تاریخ با آن - که در واقع هدف اصلی این پژوهش است - مد نظر قرار میگیرد.
تاریخ چیست؟
در لغتنامهها و دائرهالمعارفها، دستکم دو نوع تعریف از واژه تاریخ به چشم میخورد و این واژه عمدتاً به دو معنا به کار میرود. در معنای اول، تاریخ اساساً به گذشته یا به بیان دقیقتر، آنچه در گذشته روی داده است، گفته میشود. در معنای دوم، به مطالعه گذشته یا مطالعه آنچه در گذشته روی داده است. در معنای نخست، تاریخ یعنی مجموعه چیزها یا هستیهای عالم که به زمان گذشته تعلق دارد. در معنای دوم، تاریخ نوعی عمل یا تلاش برای شناختن همان مجموعه چیزها یا هستیهای متعلق به گذشته است.[2]
به اعتقاد استاد شهید مرتضی مطهری، تاریخ را سهگونه میتوان تعریف کرد:
1. علم به وقایع و حوادث و اوضاع و احوال انسانها در گذشته، در مقابل اوضاع و احوالی که در زمان حال وجود دارد. هر وضع و حالتی و هر واقعه و حادثهای تا به زمان حال، یعنی زمانی که دربارهاش قضاوت میشود تعلق دارد، حادثه روز و جریان روز است و ثبت چنین وقایعی از قبیل روزنامه است. اما همین که زمانش منقضی شد و به گذشته تعلق یافت جزء تاریخ میگردد و به تاریخ تعلق دارد.
2. علم به قواعد و سنن حاکم بر زندگیهای گذشته که از مطالعه و بررسی و تحلیل حوادث و وقایع گذشته به دست میآید.
3. فلسفه تاریخ؛ یعنی علم به تحولات و تطورات جامعهها از مرحلهای به مرحله دیگر و قوانین حاکم بر این تطورات و تحولات.[3]
تاریخ در هر سه معنی و مفهوم خود سودمند است. حتی تاریخ نقلی، یعنی علم به احوال و سیره زندگی اشخاص، میتواند سودمند و حرکتآفرین و جهتبخش و مربی و سازنده باشد و البته بستگی دارد که تاریخ زندگی چه اشخاصی باشد و چه نکاتی از زندگی آنها استخراج گردد.[4]
آنچه مسلم است، تاریخ گذشته اجتماعی انسان میباشد و در مطالعات تاریخی هدف اصلی نمایاندن ارتباط و وابستگی بین حوادث و رویدادهای تاریخی در دورههای مختلف زمان است. با توجه به مشخصات همین حوادث میتوان دورهای را از دوره دیگر متمایز و مجزا نمود.[5] رویدادهای تاریخی دارای سه بعد هستند: زمان، مکان و انسان. هر رویداد تاریخی در برشی از زمان و در صحنهای به نام مکان و به عبارتی در زمان و مکان مشخصی ظهور پیدا میکند[6] که انسان نقشآفرین اصلی آن است. در واقع این انسان است که تاریخ دارد و تاریخ را میسازد، نه طبیعت. آنجا که انسان نباشد، تاریخ هم نیست. انسان یک موجود تاریخی است. موجود تاریخی با موجود طبیعی تفاوت ماهوی دارد. البته در تاریخ ممکن است از اثر طبیعت بر انسان سخن بگوییم ولی باز موضوع و بستر اصلی آن چیزی که تاریخ را میسازد، انسان است نه طبیعت.[7]
وجوه کاربردی تاریخ
نباید چنین پنداشت که مطالعه و پژوهش در حیطه تاریخ برای تفنن و صرفاً علاقه شخصی هر فرد است؛ بلکه در مطالعه تاریخ اهدافی نهفته است که میتوان مهمترین آنها را: 1) خودشناسی، 2) عبرت و درسگرفتن از گذشته و 3) افزایش همگرایی ملی ـ که مورد اخیر را جداگانه مورد بحث قرار خواهیم داد ـ به شمار آورد.
تاریخ برای خودشناسی انسان است. عموماً تصور میشود که برای انسان مهم است که خود را بشناسد که در اینجا شناختن خویشتن، صرفاً به معنای شناختن خصوصیات شخصی و چیزهایی نیست که او را از سایر افراد متمایز میکند، بلکه ماهیت او در مقام انسان مد نظر است. پس نخستین ارزش تاریخ آن است که به ما میآموزد انسان چه کرده است و به این ترتیب انسان چیست.[8]
تاریخ هم به بررسی و مطالعه زندگی گذشتگان میپردازد و هم آیینه عبرتی است، برای آیندگان. مورخ با نشاندادن فرازهایی از زندگی سیاسی و اجتماعی انسانها در گذشته و با تصویرهایی از جنگها، صلحها، حوادث تلخ و شیرین ملتها و با نمایش چهرهها و اعمال زشت و زیبای شخصیتهای گذشته، به آیندگان عبرت میدهد و درس اخلاق و انسانیت میآموزد. مورخ واقعی هرچند سرنوشت و حوادث سیاسی ـ اجتماعی انسانها را مطالعه و بررسی میکند، ولی همیشه به وحدت و برادری انسانها میاندیشد و صلح را برای بشر آرزو میکند.[9]
تاریخنگاری در ایران
برای اصطلاح تاریخنگاری تعریف واحد و یکسانی وجود ندارد. هرچند برخی معتقدند تاریخنگاری واژهای نارسا ولی بسیار پرکاربرد است؛ چرا که فقط یک معنی دارد: «نوشتن درباره گذشته.» برخی دیگر در تعریف تاریخنگاری با توضیح بیشتری سخن راندهاند و وصف مکتوب احوال و اعمال انسان و آنچه بر او گذشته است، به هر روش و مبتنی بر هر مکتب و رعایت هر شیوه تنظیم و تدوین تاریخی را تاریخنگاری خواندهاند.[10]
آرنولد جوزف توینبی مورخ انگلیسی، عقیده دارد تاریخ آن است که مورخان مینویسند، نه آنچه واقعاً روی داده است. چون فرآیند ادراکی مورخ تنها عاملی است که به انبوه پراکنده واقعیات مفهوم میبخشد: «مورخ میگزیند، اطلاعات خود را بیتمیز از گذشته نمیگیرد، بلکه آنهایی را که به نظرش مهم میآید جدا میکند و بقیه را کنار مینهد.»[11] ادوارد هالتکار، تاریخنگار انگلیسی نیز نوشته است: «تلاش تاریخنگاری که به واقعیات دسترسی ندارد بیاساس و بیهوده است؛ واقعیات هم بدون تاریخنگار مرده و بیمفهوم هستند.» مراد این است که منابع تاریخی باید تفسیر شوند؛ تاریخنگار تعیین میکند که منابع به ما چه میگویند.[12]
به همین دلیل در برخی مکاتب مربوط به تاریخنگاری این اعتقاد وجود دارد که باید تاریخ را بیطرفانه و بدون دیدگاه ارزشی مطالعه کرد. اما اگر دیدگاهی واقعگرایانه داشته باشیم، درمییابیم که مورخ به اعتبار انسانبودن نمیتواند در تحلیل مسائل، نسبت به آنها کاملاً بیطرف بماند. هر انسانی دارای موضعگیری ارزشی است و بر این مبنا میان ارزشهای مختلف اولویتگذاری میکند.[13] هیچ نوشته و تحلیل تاریخی نیست که از کلماتی چون خدمت، خیانت، توطئه و امثال آنها تهی باشد. این کلمات هرگز کلماتی عینی و بیطرف نیستند و هرجا یافت شوند نماینده نوعی قضاوت و ارزیابی خواهند بود. البته ممکن است منظور از بیطرفی مورخ به معنای نداشتن پیشداوری باشد؛ اما پیشداوری چیست؟ مراد از پیشداوری، تمایل به قضاوت درباره مسائل یا فیصلهدادن آنها قبل از بررسی دلایل و شواهد است و اینکه شخص میل داشته باشد جواب معینی به فلان مسئله دهد تا پاسخ درستی از کار درآید. در این صورت، پیشداوری چیز خطرناکی است و با روح حقیقتجویی که مورخ مدعی آن است، تناقض دارد.[14]
تاریخنگاری را نمیتوان بیان صرف گذشته بدون هیچگونه رویکرد، پارادایم و الگو دانست. بلکه از دیرباز تا به امروز، مکاتب تاریخنگاری[15] متعددی شکل گرفتند که برخی از آنها در ایران مورد توجه بوده و برخی دیگر نیز هیچگاه در عرصه تاریخنگاری ایرانی تجربه نشدهاند. از جمله مهمترین این مکاتب عبارتند از: نظریه چرخهای تاریخ،[16] مکتب آنال،[17] مکتب اومانیسم یا انسانگرایی،[18] مکتب رمانتیسم،[19] مکتب رئالیسم،[20] مکتب تاریخی فتیالیست یا فلسفه زندگی،[21] مکتب تاریخنگاری قرآن،[22] مکتب آزادی انسان در تاریخ،[23] مکتب ابژکتیو،[24] مکتب مارکسیسم مبتنی بر ماتریالیسم،[25] مکتب تاریخی پوزیتیویسم،[26] مکتب تاریخی ابنخلدون[27] و نظریه مردان بزرگ تاریخ.[28]
تاریخنگاری در ایران پیشینهای طولانی دارد و در دوران باستان نیز متون دینی و کهن، مطالب و رویدادهای تاریخی را نقل میکردند اما پس از اسلام، نگارش تاریخ جنبه گستردهتری به خود گرفت. شکلگیری تاریخنگاری ایرانی تا یک اندازه در پیوند با ترویج تاریخنگاری عرب بود که در دوره امویان شکل گرفته بود و تا آنجا که منابع کنونی از آن دوره دلالت دارد شاید تاریخنگاری ایران حداقل در قرون نخست هجری جزئی از جریان تاریخنگاری اسلامی محسوب میشد. پدیدآمدن تاریخنگاری فارسی در سدههای سوم و چهارم ناشی از زمینههای سیاسی و نیازها فرهنگی بود. تاریخنگاران ایرانی میکوشیدند تا دو تاریخ ملی و اسلامی را به هم مرتبط سازند.[29] رفتهرفته شیوههای تاریخنگاری در ایران تغییرات عمیقی پیدا کرد، به گونهای که تاریخنگاری معاصر با تاریخنگاری اعصار گذشته، تفاوتهای بنیادینی داشتند. تمایز دو دوره تاریخنگاری معاصر و قرون پیش از آن بهصورت بدیهی، بدان سبب بود که با پیدایش علوم و فنون جدید و کشیدهشدن پای ایرانیان به عرصه سیاستها و مبادلات علمی و فرهنگی جهان، خود به خود سبکها و شیوههای تاریخنگاری غربیان نیز به ایران رسید.[30] فریدون آدمیت سیر تحول تاریخنگاری در ایران را به این صورت نقل میکند:
«بهطورکلی تاریخ بشر آغاز میگردید با هبوط حضرت آدم و تاریخ ایران شروع میشد با پادشاهی کیومرث. آنچه از تاریخ ایران باستان میدانستند آشفته و درهم و آمیخته با افسانه بود. مگر عصر ساسانی که چون دوره بلافصل عهد اسلامی بود تا اندازهای درباره آن معرفت صحیح داشتند. ایلغار ترک و تازی هیچگاه نتوانست سنت تاریخ باستانی و داستانهای ملی را نابود سازد. همچنانکه زبان فارسی همیشه بر جای ماند. برعکس پس از یورش تازیان بر هشیاری تاریخی ایرانیان افزوده گشت و توجه به تاریخ ملی نیروی تازهای گرفت. جریان دوم تاریخنگاری را جهان اسلامیت تشکیل میداد. آغاز میگردید با ظهور اسلام و فتوحات مسلمانان و میرسید به عهد خلافت و تأسیس سلسلهها و وقایع زمان هر پادشاه از هر سلسله و دورهای. ستونهای اصلی فن تاریخ را شرح اتفاقهای تاریخی، احوال رجال، انساب، احادیث، ملل و نحل و تاریخهای محلی میساخت. از سده سوم تا هشتم هجری فن تاریخ بسیار پیش رفت، اما دایره مطالعات تاریخی ناظر به عالم اسلامی و کشورهای مجاور آن بود. مگر در موارد استثنائی که به مأخذ محدودی شامل چین و مغولستان و خطه اروپا نیز میگردید. از قرن هشتم هجری به بعد، یعنی تا قرن سیزدهم فن تاریخ چون رشتههای دیگر دانش و هنر به پستی گرایید. در این مدت نه سنجش تاریخی در کار بود و نه نقد و ارزشیابی منابع و نه نتیجهگیری تاریخی. وقایع را بدون ارتباط علت و معلولی سر هم میکردند. از ذکر حقایق بسیاری (خواه از راه مصلحتاندیشی، خواه از ترس و به علت ناایمنی اجتماعی، و خواه از جهت عدم درک معنی واقعیات) چشم میپوشیدند. خاصه در عصر صفویه، استیلای خرافاتپرستی عامل مهم تنزل تاریخنویسی در ایران و عثمانی گردیده بود و سیاست هر دو کشور مسئول آن بود. در عصر قاجار نیز همان سنت تاریخنویسی برقرار بود و ادامه یافت. اما پابهپای آن از اوایل قرن سیزدهم هجری بهتدریج جریان تازهای در نگارش تاریخ ظاهر گردید که دنبالهاش به زمان ما رسیده است. ولی باید دانسته شود که این جریان نو پیشرفتی بسیار کُند و منقطع و نامنظم داشته است. جریان تازهای که در تاریخنگاری بهوجود آمد، یکی از مظاهر برخورد ایران با تمدن مغرب بود؛ فن تاریخ مانند دیگر رشتههای دانش و متعلقات اجتماعی نمیتوانست از نفوذ روزافزون فرهنگ اروپایی مصون بماند.»[31]
به این ترتیب، در دوره معاصر، تاریخنگاری وارد مرحله جدیدی شد. پیش از آن مشکلات و ایرادات گوناگونی به تاریخنگاری ایرانی وارد بود که آدمیت آن را چنین فهرست میکند:
1. بهترین تواریخی که نگاشتهاند به حد واقعهیابی ختم میگردد و اگر نویسندگان در مواردی به مرز تحلیل تاریخی رسیده باشند، همانجا متوقف شدهاند.
2. رشتههای مختلف تاریخ و روش علمی نقد و مطالعه هر کدام بهدرستی شناخته نگردیده است. در مباحث تاریخ اقتصادی و اجتماعی و دیپلماسی و تاریخ فکر بسیار فقیر هستیم. هنوز بهدرستی ندانستهاند که منابع مطالعه هر کدام از شعبههای تاریخ فرق میکند.
3. به طبقهبندی منابع تاریخ و ارزشیابی هر کدام توجه لازم مبذول نمیگردد.
4. بدتر از همه ناسنجیدگیهای مورخان است در حکمهای تاریخی و قیاسهای بیجا. در ستایش یا نکوهش اندازه و معیاری نمیشناسند و قضاوتهایشان به مدح و ذمّ شاعران بیشتر میماند تا رأی تاریخ. لااقل آن قصیدهها ارزش هنری دارند.
5. اکثر مورخان ما با جامعهشناسی تاریخ و فلسفه تاریخ آشنایی ندارند.[32]
اما پس از ارتباط با تمدن غرب و تاریخنگاری اروپایی، نحوه نگارش تاریخ، تحول عظیمی در ایران یافت. مهمترین عواملی که در تغییر شیوه تاریخنگاری ایرانی دوران معاصر و تحتالشعاع قرار گرفتن از اروپا نقش داشت، عبارتند از:
1. شکستهای ایران از روسیه و آگاهی از قدرت اروپا افرادی را هوشیار گردانید و خواستند از راز ترقی مغرب و سرّ زبونی و ناتوانی خود سر دربیاورند. این انگیزه اصلی عطف توجه به تمدن جدید گردید و یکی از آثار آن اشتیاق به معرفت تاریخ مغربزمین که تا آن زمان چیزی از این مقوله نمیدانستند.
2. ترجمه بعضی از کتابهای مؤلفان خارجی مثل «تاریخ ایران» نگارش سر جان ملکم و «تاریخ مختصر ایران» به قلم مارخام[33] حداقل این فایده را داشت که کسانی دانستند تاریخ را به سبک دیگری جز آنچه در ایران متداول بوده، میتوان نگاشت.
3. کشفیات تاریخی و خواندن سنگنوشتههای باستانی حقایق تازهای را که کاملاً پوشیده مانده بود، به دست میداد. همچنین تحقیقات شرقشناسان فصل کاملاً جدیدی درباره تاریخ ایران پیش از اسلام باز کرد.
4. تأسیس مدرسه دارالفنون عامل مهم و مؤثری در آشنایی با تاریخ اروپا گردید. معلمان و فارغالتحصیلان دارالفنون و دیگر مترجمان دارالطباعه دست به تألیف و ترجمه یک سلسله کتابهای تاریخی زدند که مجموعه مفیدی را تشکیل میداد.[34] این کتابها از نظر موضوع و سبک تاریخنگاری و شیوه سادهنویسی در تحول مطالعات تاریخی سهم عمدهای داشت.
5. سفرنامههای مأموران ایران به اروپا[35] کم یا بیش متضمن اطلاعاتی از تاریخ و احوال ملل مغربزمین بود و خاطراتنویسی خود قدمی مترقی در ثبت و شرح واقعههای تاریخی آن زمان به شمار میرفت.
6. سیاحتنامههای اروپاییان و نوشتههای مأموران خارجی به ایران، اطلاعات گرانبهایی از تاریخ و جغرافیا و احوال محلی ایران در بر داشت.
7. رمانهای تاریخی[36] را نیز نباید به کلی نادیده گرفت. ترجمه بعضی از این رمانها رشته تازهای از ادبیات تاریخی اروپا را شناساند.
مجموع این عوامل و فعالیتهای علمی چند اثر مهم داشت: نخست اینکه زمینه معرفت به تاریخ عمومی دنیا وسعت یافت و افق تفکر تاریخی تا اندازهای ترقی کرد. دوم اینکه در مفهوم فن تاریخ و سبک تحقیق و نگارش آن پیشرفتی حاصل گردید. سوم اینکه علاقه و توجه خاصی نسبت به تاریخ ایران باستان پیدا شد و آن ارتباط داشت با تحقیقات دانشمندان و حقایق جدیدی که از دوران پیش از اسلام به دست آمده بود.[37]
مفهوم همگرایی
همگرایی به لحاظ مفهومی عبارت است از تقریب و نزدیکشدن افراد به سمت نقطهای مشخص که معمولاً بهعنوان هدف مشترک آنان شناخته میشود و در مقابل، واگرایی عبارت است از تفکیک و جدایی از همدیگر و دور شدنِ آنها از هدف مشترک و حرکت به سمت هدفهای خاص. این نکته را باید مدنظر داشت که همگرایی با یکپارچگی و واگرایی با تجزیه الزاماً هممعنی نیستند. بلکه همگرایی و واگرایی یک فرآیند بوده و یکپارچگی و تجزیه مرحله نهایی و نتیجه تحقق فرآیندهای مزبور میباشد و یک پدیده محسوب میشوند. از این رو نمیتوان آنها را عیناً به جای یکدیگر بهکار گرفت.[38]
در برخی از تعاریف، همگرایی به جریان و فرآیندی اشاره دارد که در آن واحدهای مستقل ملی به همکاری با یکدیگر و حل مسائل از طریق تشریک مساعی با یکدیگر تمایل نشان میدهند و میکوشند با غلبه بر اختلافات و منازعات، راه همکاری با یکدیگر را در پیش گیرند. همگرایی واحدهای ملی لزوماً به وحدت آنها و ظهور یک نهاد فوق ملی منجر نمیشود، اما شرایطی را فراهم میآورد که در آن اراده واحدهای ملی برای همکاری با یکدیگر در جهت پیگیری اهداف و حل مسائل، بر اراده برای منازعه و رویارویی برای دستیابی به منافع غلبه میکند.[39] در این تعریف از همگرایی گفتهاند که فرآیندی است که دولتها یا واحدهای سیاسی مجزا از هم، داوطلبانه از بخشی از اقتدار خود و اعمال آن، جهت دستیابی به اهداف مشترکشان صرفنظر کرده و از یک قدرت برتر ملی تبعیت کنند.[40] اما بدیهی است که در این مقاله، منظور از همگرایی، تقرب واحدهای سیاسی به یکدیگر نیست، بلکه همگرایی از منظر ملی و در میان مردمان یک کشور مد نظر است؛ بنابراین لازم است که در ادامه با تأکید بیشتری به مفهوم همگرایی ملی پرداخته شود.
همگرایی ملی
همگرایی ملی بهعنوان یکی از عوامل اصلی پایداری نظامهای سیاسی و اجتماعی بروز و ظهور مییابد و یکی از اهداف و حوزههای اصلی جامعهپذیری سیاسی در همه نظامهای سیاسی در نظر گرفته میشود که نقش اساسی در ثبات حاکمیت و دوام مردم و همچنین توسعه و پیشرفت ملتها در فضای کشور خود و حتی فراتر از آن در محیط بینالمللی دارد. این مفهوم در تاریخ اندیشه علوم اجتماعی، سیاسی و انسانی به معنای هماهنگی میان اجزای تشکیلدهنده کل نظام اجتماعی بوده و فرآیند و سازوکاری است که قسمت و بخشهای مختلف با عنصر متفاوت یک جامعه را به درون یک کلیت وارد میکند. همگرایی ملی دارای مفهومی دوسویه است و بر تمایزات و اشتراکات توأمان دلالت دارد. از یک سو با تأکید بر اشتراکات، افرادِ گردآمده در یک فضای سرزمینی را پیرامون محوری واحد همبسته و متحد میسازد و از سوی دیگر آنان را از دیگران باز میشناساند. شناخت و تأکید بر مؤلفههای مشترک موجود در میان مردم یک کشور و برجستهنمودن این اشتراکات گامی اساسی در تأمین همگرایی ملی قلمداد میگردد.[41]
همگرایی ملی یکی از عوامل اصلی پایداری نظامهای سیاسی و اجتماعی و یکی از اهداف و حوزههای اصلی جامعهپذیری سیاسی در نظامهای سیاسی است که نقش اساسی در ثبات حاکمیت و همچنین توسعه و پیشرفت ملتها در فضای کشور خود و حتی فراتر از آن در محیط بینالمللی را دارد.[42] از این رو، همگرایی و انسجام ملی و پرهیز از ایجاد واگرایی یکی از مهمترین کارکردهای دولتها برای بهرهمندی حداکثری از منابع کشور و ممانعت از ایجاد فرصت برای بیگانگان جهت نفوذ و تاراج این منابع است. این موضوع از این منظر اهمیت مضاعف دارد که بدون انسجام ملی و بهرهوری بهعنوان کلیدواژه اصلی بهرهمندی صحیح از منابع جهت ایجاد امکان رقابت با سایر کشورها و بازیگران منطقهای و فرامنطقهای فراهم نخواهد شد.[43]
نقش تاریخ در همگرایی ملی
اکثر جوامع مختلف همواره با علاقهمندی به دنبال آن بودهاند که بدانند زندگی جوامع و انسانهای گذشته چگونه بوده است. بنابراین، بازسازی گذشته در قالب تاریخنگاری تجربه آشنای همه جوامع به شمار میآید. همانطور که پیشتر اشاره شد، علاوه بر علاقه به شناخت گذشته، توجه به تاریخ میتواند خودشناسی، عبرت از گذشته برای ساختن آینده و افزایش همگرایی ملی را به دنبال آورَد که در ادامه به مورد اخیر بیشتر پرداخته میشود.
مطالعه تاریخ میتواند میهندوستی، حس هویت جمعی و حرکت به سمت منافع جمعی و ملی را تقویت کند؛ همچنین ریشهها و علل امور و واقعیتهای کنونی را نشان دهد و با نشاندادن اینکه برای مردم و جوامع گذشته امکانپذیر بوده است تا در عین زندگی و رفتار متفاوت، همچنان به یک اندازه و نه بهتر یا بدتر از آنچه ما هستیم، انسان باشند، ما را روشنفکرتر و متساهلتر سازد.[44] اما کارکرد میهنگرایانه تاریخ، همیشه با حُسن نظر همراه نبوده و در برخی مقاطعِ زمانی به پدیدهای مذموم تبدیل شده بود. پس از جنگ جهانی دوم این فکر غلبه داشت که تدریس ملیگرایانه تاریخ، آتش کین و عناد را دامن میزند و آموزش و مطالعه تاریخ باید به شیوهای بینالمللی و خالی از غرض انجام پذیرد.[45]
در ایران و بهطور مشخص در دوران معاصر[46]، دیدگاه ملیگرایانه به تاریخ بسیار مورد توجه اندیشمندان و تاریخنویسان قرار گرفت. ظهور تاریخنگاری ملیگرایانه در دوران مشروطه یکی از مهمترین محورهای شکلگیری هویت ملی نوین در ایران معاصر به شمار میرود. از زمان ورود ناسیونالیسم بهعنوان یک ایدئولوژی مدرن به ایران در اواخر سده نوزدهم میلادی (اواخر سده سیزدهم و اوایل سده چهاردهم شمسی)، بسیاری از مسائل فرهنگی ایران از جمله تاریخنگاری و نحوه نگاه به گذشته تحت تأثیر این ایدئولوژی قرار گرفت و بهتدریج نوع جدیدی از تاریخنگاری و بازنمود وقایع گذشته در میان منورالفکرهای دوران قاجار و مشروطیت پدید آمد که طی آن تاریخنویسان ایرانی با محور قرار دادن ملیگرایی، به بازنویسی تاریخ ایران در قرون گذشته پرداختند و در این میان، به ویژه با برجستهکردن تاریخ ایران باستان و قرار دادن این دوره بهعنوان دوران حیات ملی ایران و ایرانیان، بنیانهای هویت ملی ایران نوین بر اساس هویت باستانی ایرانیان را پیریزی کردند.[47]
میتوان گفت تاریخ بهعنوان بخشی از مواد تشکیلدهنده ایدئولوژی سیاسی که بر هویت سیاسی تأثیر میگذارد[48] برای نهاد دولت از اهمیت ویژهای برخوردار است. به این معنا که دولتها و نظامهای سیاسی تلاش دارند تا با استفاده از تاریخ بر همبستگی مردم و انسجام ملی بیفزایند. در دوران پهلوی، تأکید ویژه بر باستانگرایی و برگزیدن بخشهای مشخصی از تاریخ برای پدیدآوردن هویتی معین از منظر ناسیونالیستی ـ چنانکه در ادامه به ابعادی از آن پرداخته میشود - با شکست مواجه شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تلاش شد که با توجه به بخشهای دیگر تاریخ ایران بهویژه دوران بعد از اسلام، بر ارائه هویتی فراگیرتر تأکید شود تا بتواند علاوه بر همگرایی و انسجام ملی، هویتی دینی مبتنی بر تشیع را ارج نهد.
با این وصف میتوان حقیقت تاریخی هویت ملی ایرانیان و همچنین حیات معاصر ایران را در سه شبکه به هم پیوسته و تودرتو در نظر گرفت که به ترتیب اهمیت و میزان تأثیر عبارتند از:
1. هویت شیعی ایرانیان که در قالب یک نظام مدنی شیعه شکل گرفته است. این قالب خود به سه زمان تاریخی تقسیم میشود: الف) از نظام سیاسی صفویه تا دوران مشروطیت، دورانی نزدیک به چهار قرن و در قالب سلطنت؛ ب) از مشروطیت تا انقلاب اسلامی و در قالب سلطنت مشروطه؛ ج) از ربع قرن گذشته تاکنون و در قالب نظام جمهوری اسلامی. مناسبات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مذهب شیعه، از پنج قرن قبل تاکنون، حیات و روح ایرانی را در عمیقترین زوایا تحتتأثیر و راهبری خود قرار داده است و مظاهر این امر را میتوان در عناصر بسیاری بهطور آشکار و نهان مشاهده کرد.[49] این مسئله تا آنجا اهمیت دارد که حتی بسیاری از رجال حکومتی و افراد متنفذ در حکومت پهلوی، با این که کمترین اعتقادی به مذهب شیعه نداشتند، برای حفظ ظاهر و یا به هر دلیل دیگر، نمیتوانستند تمامی این قواعد و آداب را یکسره نادیده بگیرند و حتی خود در مواقعی بدان متمسک میشدند. رواج نامگذاری «رضا» در خاندان پهلوی و بر فرزندان ذکور شاهدی بر این مدعاست.
2. هویت اسلامی ایرانیان که طی نُه قرن انجام گرفته است. این هویت هرچند ایران را از لحاظ فرهنگی و جهانبینی و هسته مرکزی از ایران باستان متمایز میکند، به دلیل مسئله خلافت تا اواسط قرن هفتم هجری و نیز بهخاطر عدم وجود حاکمیت مستقل سیاسی و عدم تأسیس ملتی واحد، هیچیک از سلسلههای ایرانی موفق نشدند تأثیری را که صفویان بهجا گذاشتند، ایجاد کنند. اما این تأثیر که حدود نُه قرن به طول انجامید، هرچند در زمینه حاکمیت سیاسی و اجتماعی کمتر بوده، در برخی زمینهها پررنگتر جلوه میکند و حتی از قرن دهم به بعد تا امروز همچنان پابرجاست. نقش شاعران بزرگی چون فردوسی، سعدی، حافظ، مولوی و صدها دانشمند بزرگ دیگر چون بوعلی سینا، شیخ اشراق، ابوریحان بیرونی، خواجه نصیرالدین طوسی، امام محمد غزالی، رشیدالدین فضلالله و عمر خیام نیشابوری را به هیچوجه نمیتوان انکار کرد و فرهنگسازیهای آنان در جنبهها و ابعاد مختلف ملی، حاکی از تأثیر این نُه قرن در زندگی ما ایرانیان است.
3. هویت ایران باستان. این هویت متشکل از همان عناصری است که ایرانیان از گذشته تاریخی خود تا زمان طلوع اسلام با خود به همراه داشتند. این عناصر هرچند گذشته چند هزار ساله ما را رقم میزند، تأثیر آن در حیات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی معاصرمان به اندازه گروه اول و دوم نبوده است. به عید نوروز و نیز برخی آداب و آیینهای ملی میتوان از این منظر نگریست.[50]
از آنجا که تأکید این نوشتار بر دوران معاصر ایران است، لذا بایستی به رویکردهای غالب بر تاریخنگاری این دوره (یعنی پس از روی کار آمدن پهلویها تا سقوط آنها) توجه نمود:
1. عصر رضاخان؛ دوره ادبیات باستانگرایانه: در این دوره، توجه عمده حکومت پهلوی به باستانگرایی تاریخی و ستایش از رضاخان و تقبیح قاجاریه بود. این مدل تاریخنگاری تا سال 1356 ادامه یافت. از آنجا که رویکرد حکومت بر باستانگرایی متکی بود، تنها ایران باستان مورد عنایت واقع میشد و مطالعات سایر ادوار تاریخی به فراموشی سپرده شد یا لااقل با بیمهری همراه بود. حتی جراید و نشریات دوره مزبور نیز با اصل باستانگرایی همخوانی داشتند که در این زمینه میتوان به نشریه «ایران باستان» اشاره کرد.
2. عصر تثبیت محمدرضا پهلوی؛ دوره ادبیات تمجیدی: محمدرضا پهلوی در سالهای اولیه حکومتش نفوذ چندانی بر ارگانهای فکری و مطبوعاتی نداشت تا جریان تاریخنگاری مشخصی را از جانب پهلویها بتوان به حساب آورد. اما سالهای پس از کودتای 28 مرداد 1332 تا 1356 سالهای تثبیت حکومت پهلوی بود. در این سالها سیاستهای اقتصادی سیاسی آمریکاییها در ایران بهشدت فعال و شاه نیز منادی رسیدن به دروازههای تمدن بزرگ بود. به همین جهت آثاری از نوع «به سوی تمدن بزرگ»، «عظمت بازیافته» و... حکایت از روح پرمدعا و تمجیدطلب پهلوی داشت. بهطورکلی ادبیات حاکم بر تاریخنگاری این دوره، ادبیات ستایشی و تمجیدی بود.
3. عصر سقوط پهلویها؛ ادبیات توجیهی: با وقوع انقلاب اسلامی و سقوط سلطنت، شاه و دیگر مسئولان رژیم پهلوی متوجه شدند که همه آنچه در طول سالیان دراز به دست آورده بودند، از دست داده و باید به گونهای اعمال و رفتار خود را توجیه کنند. لذا شاه در ایام تبعید در مکزیک، کتاب معروف «پاسخ به تاریخ» را نگاشت و به دنبال او، خواهرش اشرف پهلوی کتاب «من و برادرم» را نوشت. اقدام مهم دیگری که در این راستا انجام گرفت، «طرح تاریخ شفاهی ایران دانشگاه هاروارد» بود. این مجموعه که به پیشنهاد و اجرای حبیب لاجوردی استاد تاریخ دانشگاه هاروارد به انجام رسید، مجموعه مصاحبههایی بود که با سران گریخته از وطن رژیم پهلوی و بعضاً تعدادی از مخالفان جمهوری اسلامی صورت گرفت. اما اصل و اساس طرح، تجلیل از وفاداران به رژیم پهلوی بود. علاوه بر این، چهرههای سابق رژیم پهلوی نظیر پرویز راجی با «خدمتگزار تخت طاووس»، مینو صمیمی با «پشت پرده تخت طاووس» و جهانگیر تفضلی، فریدون هویدا، ارتشبد عباس قرهباغی و غیره را با خاطراتشان میتوان در این مجموعه قرار داد.[51]
در دوران سلطنت پهلوی مانند ادوار گذشته، «پادشاه» در کانون توجه کتب تاریخی قرار داشت. در تاریخنگاری ایران، شاه محور تاریخ به شمار میرفته و ایرانیان گویا تاریخ را تنها سرگذشت و داستان پادشاهان و فرمانروایان میپنداشتند و از اینجاست که کتابهای تاریخی را - پیش از اسلام - خداینامهها و - پس از اسلام - شاهنامه میخواندند. با این حال، زندگی شاهان و کارها و جنگهای آنها بخش بزرگی از تاریخ بود، به این دلیل که همواره سررشته کارها در دست پادشاهان و فرمانروایان بوده، چنانکه مردم، رعیت نامیده میشدند و کمتر اختیاری در دست داشتند.[52]
از نگاه محمدرضا پهلوی نیز یکی از پایههای مهم تمدن و هویت ملی ایرانی، نظام شاهنشاهی و نهاد سلطنت بود. از این رو، تمام تلاش او به این معطوف شده بود که بتواند ایدئولوژی شاهنشاهی را به جای ایدئولوژی اسلامی مبتنی بر فرهنگ ملی ایرانی جای دهد. در سالهای دهه پنجاه شمسی، محمدرضا شاه به ابعاد اسطورهای و قدرت فرمانروایی خود باور داشته و آن را تبلیغ میکرد. خانواده او و دربار، هواداران متعصب حکومت ایران شده و رسانههای گروهی کشور نیز بهشدت شکوه و عظمت و اسطورهایبودن نظام شاهنشاهی ایران را تبلیغ میکردند. محمدرضا شاه با برپایی جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی سعی داشت بر وجود نهاد سلطنت در ایران به مدت 2500 سال و تداوم آن تا فرمانروایی خود تأکید کند.[53] در نیمه دوم سلطنت محمدرضا شاه، بسیاری از آثار تاریخی که از سوی نهادهای حکومتی نشر مییافت، شاه و سلطنت را از سایر ابعاد تاریخی بیشتر مد نظر قرار داده بود. کتاب «از کورش تا پهلوی» از سوی دانشگاه پهلوی شیراز و نیز کتابهای «مراسم تاجگذاری شاهنشاهان ایران»، «پایتختهای شاهنشاهی ایران»، «فرمانهای شاهنشاهان هخامشی» و... از سوی شورای مرکزی جشن شاهنشاهی ایران از مهمترین این موارد هستند. محمدرضا شاه با برگزاری جشن تاجگذاری (1346)، جشنهای 2500 ساله (1350)، تغییر مبدأ تقویم از هجری به شاهنشاهی[54] (1354) و بهطورکلی تأکید بر فرهنگ شاهنشاهی قصد داشت که عنصر مهم پیونددهنده ایران و هویت ملی را تاریخ پادشاهان معرفی کند و در نشر آن بکوشد. اما از این حقیقت غافل بود که تاریخ تنها سرگذشت پادشاهان و شرح سلطنتشان نبوده و نیست؛ بلکه تاریخ بهویژه در عصر جدید به بررسی مردم و فرهنگ عمومی آنان بیش از پیروزیها و شکستهای پادشاهان و اعمالشان توجه دارد. به بیان دیگر، هویت ملی از طریق تاریخ ملی - که در آن مردم و نمادهای فرهنگیشان برجسته شدهاند - معرفی و ماندگار میشود و به این ترتیب، آنچه همگرایی ملی را میان مردمان ساکن در یک سرزمین ایجاد میکند، تأکید بر تاریخ با رویکرد هویت ملی است. اگر آنچه محمدرضا پهلوی درمورد نقش تاریخی «پادشاه» در همگرایی ملی تصور میکرد صحیح بود، پس سؤالی مطرح میشود مبنی بر اینکه آیا با سقوط سلطنت - که پس از آن پادشاه دیگر جایگاهی در فرهنگ سیاسی ایران ندارد - هویت ملی در ایران به یکباره رنگ باخته و همگرایی ملی ایرانیان از هم گسیخته است؟ پرواضح است که پاسخ این سؤال منفی میباشد. مشارکتهای مردم در عرصههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور، گواهی است بر واقعیت همگرایی ملی ایرانیان با الگوی اسلامی - ایرانی پس از فروپاشی سلطنت پهلوی تا به امروز.
حلقه ارتباطدهنده میان تاریخ و همگرایی ملی، مفهوم هویت و به عبارت دقیقتر هویت ملی میباشد. هویت به معنی «چه کسی بودن»، از نیاز طبیعی انسان به شناختهشدن و معرفیشدن به چیزی یا جایی نشأت میگیرد. این احساس نیاز به تعلق، نیازی ذاتی و اساسی است که در هر فرد وجود دارد. مهمترین کارکرد هویت، ایجاد پیوستگی و همانندی است. در شکلدهی، ساماندهی و سازماندهی هویت هر فرد، دو عنصر دخالت دارد که عبارتند از تعریف ما از خود و تعریف ما از دیگران. گذشته از سطح فردی، هویت در سطوح بالاتر و عامتر به مفهوم هویت جمعی نیز قابل رؤیت است و منظور از آن حوزهای از حیات اجتماعی است که فرد خود را با ضمیر «ما» متعلق و منتسب بدان میداند و در برابر آن احساس تعهد و تکلیف میکند. این هویتهای جمعی را میتوان در سطوحی مرتب از کوچک و خاص به بزرگ و عام چون خویشاوندی، همطایفگی، هممحلی، همروستایی، همزبانی، همشهری، هموطن، هممذهب و همنوع تقسیمبندی کرد.
مهمترین نوع از انواع هویت، هویت ملی است؛ زیرا در حوزه فرهنگ، اجتماع، سیاست و حتی اقتصاد نقشی تعیینکننده دارد. به عبارت دیگر، هویت ملی فراگیرترین و در عین حال مشروعترین سطح هویت در تمامی نظامهای اجتماعی - جدای از گرایشهای ایدئولوژیک - میباشد. اهمیت مفهوم هویت ملی نسبت به سایر انواع هویت جمعی، در تأثیر بسیار آن بر حوزههای متفاوت زندگی در هر نظام اجتماعی است؛ مثلاً هویت ملی در حوزه سیاست، آرمانها را تحقق میبخشد و یا به قدرت حاکم مشروعیت میدهد و بر میزان نفوذ آن میافزاید. هویت ملی فرآیند پاسخگویی آگاهانه یک ملت به پرسشهایی پیرامون خود، گذشته، کیفیت، زمان، تعلق، خاستگاه اصلی و دائمی، حوزه تمدنی، جایگاه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ارزشهای ملهم از هویت تاریخی خود است. همچنین هویت ملی را میتوان مجموعهای از نشانهها و آثار مادی، زیستی، فرهنگی و روانیای دانست که سبب تفاوت جوامع از یکدیگر میشود.[55]
هویت ملی در ایران مانند سایر کشورهای جهان، پدیدهای مدرن محسوب میشود و عمری به درازای یک سده دارد. البته این بدان معنا نیست که در کشوری مانند ایران با تاریخچهای کهن و باستانی، هیچگونه هویت ایرانی و حس وطندوستی وجود نداشته است، بلکه با توجه به مدرنبودن پدیدهای به نام ملت و گسستهای هویتی و تاریخی در ایران، نمیتوان از کهنبودن عنصر ملت و هویت ملی در ایران سخن گفت. البته برخی از اندیشمندان نیز مانند سید جواد طباطبایی هویت را پدیدهای کهن میدانند و به آن نام ایرانشهر دادهاند. طبق این نظریه، فرهنگ و اندیشه ایرانشهری و تداوم تاریخی آن، که مبتنی بر کثرت اقوام، تنوع آداب و رسوم، زبانها و دیانتها بود و همچنین شالودهای برای وحدت اقوام ایرانی عمل میکرد، با مفهوم تداوم تاریخی فرهنگی ایرانیان عجین بوده است.[56] با این حال، هویت ملی ایرانیان بهعنوان ماحصل خودآگاهی نسبت به انباشتی تاریخی از تجربههای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی در نظر گرفته میشود.[57] از میان ابعاد گوناگون هویت ملی ایرانیان، «بُعد تاریخی هویت» از جایگاه ویژهای برخوردار است.[58]
اینکه در دوره پهلوی بر تاریخ ایران تأکید زیادی میشد، نمیتواند به معنای پاسداشت هویت ملی برای دستیابی به همگرایی جمعی باشد. چرا که تأکید بر این تاریخ، چنانچه گفته شد بهصورت گزینشی و با هدف تشکیل هویتی ساختگی جهت پیشبرد مقاصد حکومت صورت میگرفت. اگر بهراستی هدف از تاریخگرایی پهلویها دستیابی به هویت ملی فراگیر برای ایجاد همگرایی عمومی بود، پس چرا در این میان تنها به یک دوره تاریخی (خاصه تاریخ ایران باستان) میپرداختند و عمده تلاششان مصروف زدودنِ فرهنگ اسلامی میشد که در تمامی شئون اجتماعی مردم ایران جاری و ساری بود؟ محمدرضا پهلوی همانند پدرش سعی داشت با تأکید بر نظام شاهنشاهی و نهاد سلطنت، احیای سنتها و عقاید کهن و باستانی و مبارزه با مذهب، دین اسلام را بهعنوان یکی از مؤلفههای اصلی هویت ایرانیان کمرنگ نماید. از این رو، سیاست هویتی پهلوی دوم، توسعه هویت باستانی در مقابل هویت اسلامی ایرانیان بود. پهلوی دوم به منظور حذف اسلام بهعنوان رکن اصلی هویت جامعه ایرانی، به ترویج بیحجابی در سطح جامعه، تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی، برگزاری جشنهای هنر شیراز، افزایش نفوذ بهائیان و... دست زد تا از این طریق بتواند ظواهر هویت دینی را در جامعه تغییر دهد و مقاومت عمومی در برابر هویتسازی پهلوی را دچار دگردیسی نماید، اما شاخصهای دینی در فرهنگ راهبردی ملت ایران در بطن جامعه نهادینه شده بود و اقدامات فرهنگی و سیاستهای هویتی پهلوی نتوانست فرهنگ دینی و هویت راهبردی اسلاممحور ایرانیان را دچار خدشه نماید.[59]
بهطور خلاصه، تحولات و فرآیندهای درازمدت تاریخی در شکلدادن به احساس عمیق دلبستگی و تعلق به یک کشور مؤثر است. خاطرات، رخدادها و حوادث، شخصیتها و فراز و نشیبهای تاریخی در شکلدادن به انگارههای جمعی بسیار مؤثر هستند. در این راستا، بُعد تاریخی هویت ملی در جهت ایجاد همگرایی ملی و دستیابی به منافع جمعی بسیار قابل ملاحظه است. بُعد تاریخی هویت ملی عبارت است از آگاهی مشترک افراد یک جامعه از گذشته تاریخی و احساس دلبستگی به آن و احساس هویت تاریخی و همتاریخپنداری پیونددهنده نسلهای مختلف به یکدیگر که مانع جداشدن یک نسل از تاریخش میشود؛ زیرا هر جامعهای با هویت تاریخی خود تعریف و ترسیم میشود. هویت تاریخی را میتوان آگاهی و دانش نسبت به پیشینه تاریخی و احساس تعلقخاطر و دلبستگی بدان دانست. این تعریف در برگیرنده سه بُعد است:
●
●
●
نتیجهگیری
آموختن و مطالعه تاریخ برای هر ملتی جزو ضروریات محسوب میشود. مطالعه تاریخ در وهله اول، میتواند اصل خودشناسی را برای هر انسانی به ارمغان آورد و او را از گذشته و جایگاهش در جهان آگاه سازد.
از بُعدِ دیگر، اهمیت تاریخ را میتوان در درسگرفتن انسان عبرتآموز از وقایع و رویدادهای گذشته دانست. برای مثال، همواره گفته میشود که ملت ایران چندان حافظه تاریخی ندارد و ناچار به تکرار تجربهها و رویدادهایی است که از آن عبرت نگرفته است؛ زیرا حیطه برخورد هر نسلی با یک حادثه محدود به همان نسل بوده است و نسل بعدی از آنجا که ذوق و اشتیاق آموختن و حتی خواندن تاریخ را ندارد، وقتی با چنان حادثهای رویاروی میشود ـ چون اطلاع، تجربه، پیشزمینه و توان تحلیل آن حادثه را ندارد ـ دوباره در امواج سیلاب فرو میغلتد و تجربه را از نو تجربه میکند.[61] از این رو، مطالعه تاریخ و حفظ و نشر آن به نسلهای بعدی میتواند علاوه بر آگاهی تاریخی از پیشینه ملی، دستیابی به تجربه تاریخی جهت نیفتادن به دام اشتباهات گذشتگان را در پی داشته باشد. فارغ از این مباحث، تاریخ ارتباط مستقیمی با همگرایی ملی دارد؛ به این معنا که هرچه آگاهی تاریخی در یک ملت بیشتر باشد، میتواند همگرایی و انسجام ملی عمیقتری را به همراه داشته باشد. حلقه اتصال میان تاریخ و همگرایی ملی، در مفهوم هویت ملی نهفته است. مردمانی که نسبت به هویت ملی خود آگاهی داشته و آن را ارج بنهند، نسبت به یکدیگر همگرایی بیشتری نیز پیدا میکنند. با توجه به مباحثی که در این نوشتار مطرح شد، بُعد تاریخی یکی از مهمترین ابعاد هویت ملی است، لذا تاریخ یکی از مؤلفههای اساسی در پدیدآمدن هویت ملی میان یک ملت محسوب میشود که سرانجام میتواند همگرایی ملی را تقویت نماید. چنانچه توجه به تاریخ، دارای ریشههای حقیقی مبتنی بر باورهای مردم نباشد و مانند رویکرد تاریخگرایانه حکومت پهلوی، با فرهنگ عمومی جامعه ایرانی همخوانی نداشته باشد، نهتنها منجر به همگرایی نمیشود، بلکه گسستی شدید میان ملت و دولت در پی داشته و واکنش منفی جامعه را به همراه خواهد داشت.
پینوشتها:
[1]. برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: مجتهدی، کریم، فلسفه تاریخ، چاپ سوم، تهران: 1388، انتشارات سروش؛ کار، ادوراد هالت کار، تاریخ چیست؟ ترجمه حسن کامشاد، چاپ هفتم، تهران: 1396، انتشارات خوارزمی؛ چایلد، گوردون، تاریخ، ترجمه محمدتقی فرامرزی، چاپ اول، تهران: 1354، نشر مازیار؛ و بسیاری منابع دیگر که در این نوشتار نیز از آنها بهره گرفته شده است.
[2]. گلمحمدی، احمد، تاریخ سیاسی، چاپ اول، تهران: 1395، پژوهشکده تاریخ اسلام، ص 34.
[3]. مطهری، مرتضی، جامعه و تاریخ، چاپ ششم، تهران: 1373، انتشارات صدرا، ص 70 ـ 73.
[4]. همان، ص 77.
[5]. باقری، اشرفالسادات، نگاهی به جغرافیای تاریخی، چاپ اول، تهران: 1401، انتشارات امیرکبیر، ص 13. به نقل از: شکویی، حسین، فلسفه جغرافیا، تبریز: 1353، دانشگاه آذرآبادگان، ص 24.
[6]. باقری، همان، ص 12.
[7]. حضرتی، حسن، تأملاتی در علم تاریخ و تاریخنگاری اسلامی، چاپ دوم، تهران: 1394، اتنشارات نقش جهان، ص 22.
[8]. کالینگوود، رابین جورج، مفهوم کلی تاریخ، ترجمه علیاکبر مهدیان، چاپ اول، تهران: 1385، نشر اختران، ص 18.
[9]. بیکمحمدی، حسن، مقدمهای بر جغرافیای تاریخی ایران، چاپ ششم، اصفهان: 1397، انتشارات دانشگاه اصفهان، ص 34.
[10]. عباسی، علیاکبر، درآمدی بر تاریخنگاری، چاپ اول، تهران: 1399، نشر مورخان، ص 17.
[11]. توینبی، آرنولد، مورخ و تاریخ، ترجمه حسن کامشاد، چاپ دوم، تهران: 1391، انتشارات خوارزمی، ص 24 و 25.
[12]. رامپولا، مری لین، راهنمای نگارش تاریخ، ترجمه لیلا سازگار، چاپ دوم، تهران: 1395، نشر آگاه، ص 19.
[13]. مفتخری، حسین، مبانی علم تاریخ، چاپ دوم، تهران: 1391، انتشارات سمت، ص 71.
[14]. همان، ص 73.
[15]. برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به: نوذری، عزتالله، روش شناخت در تاریخ، چاپ اول، شیراز: 1385، انتشارات نوید شیراز، ص 59-11.
[16]. پیروان این مکتب عقیده دارد که تاریخ به سوی اجرای تقدیر محتوم طبیعت از راه انسان برای تجلی و تفوق قدرت مطلقه خویش به پیش میرود. در این مکتب تاریخ دورهای است و با پایانیافتن هر دوره که قطعی و اجتنابناپذیر است، دوره بعدی جایگزین آن میگردد.
[17]. آنال به معنای تاریخ، سالنامه و وقایعنگاری است. در این مکتب مورخان بر آن هستند که تمام جنبههای تاریخ یک قوم، کشور و ملت را در نظر بگیرند و در واقع یک تاریخ کامل و جامعی از موضوع مورد بحث خود به دست دهند.
[18]. این مکتب مایههای فرهنگیاش بر پایه فعالیتهای ادبی، جستجو در کتابخانهها، کشف و بررسی نسخههای خطی آثار قدمای یونان و روم بود و نگارش تاریخ را بر پایههای ادبی و فلسفی شروع کرد.
[19]. مکتب رمانتیسم بر پایه خیال و وهم و دلبستگی به زیباییهای حیات از راه اغراق و مبالغه در واقعیات و بر اساس احساسات عارفانه و شاعرانه شکل گرفت.
[20]. مکتب رئالیسم یا مکتب واقعگرایی واکنشی بود بر ضد مکتب رمانتیسم یا خیالبافی.
[21]. پیروان فلسفه زندگی معتقد بودند تاریخ تکرار مکررات است، یعنی حوادث واحد بهصورتهای گوناگون تکرار میشود. به همین جهت برای فیلسوف مطالعه تاریخ هرودت کافی است؛ زیرا آنچه حالا یا بعد رخ میدهد، همان حوادث مکرر اندر مکرری است که هرودت در تاریخش شرح میدهد.
[22]. بینش تاریخی قرآن کریم، بیش از هر چیزی به مردم توجه دارد. به عبارت دیگر، محور گردش تاریخ، مردم هستند و لذا همهچیز رنگ و فلسفه مردمی دارد و از این نظر محور تاریخ، انسان است. در مکتب تاریخنگاری قرآن، تاریخ از حصار گذشته بیرون میآید و در حال جاری میشود تا بتواند برای آینده میوه دهد.
[23]. از نظر پیروان این مکتب، هر دوره تاریخی و هر فرهنگی خصوصیت و ارزش خاص خود را دارد و نتیجه میشود که مورخ تاریخ بشر باید بدون جانبداری به مسائل نگاه کند و بدون تعصب به داوری بپردازد.
[24]. به معنای اصالتدادن به اصل موضوع است فارغ از شخصیتپرستی و چیزهای دیگر. در این مکتب پیشداوری، غیبگویی، غلو و اغراق راه داده نمیشود و سعی میشود تا هر موضوعی آنچنان که هست و بدون پیشداوری و سابقه ذهنی آورده شود.
[25]. منظور از دیدگاه ماتریالیستی تاریخی، نوعی روایت و تبیین طبیعتگرایانه تجربی و علمی از رویدادهای تاریخی است که عوامل اقتصادی و صنعت نقش بنیادینی در آن دارند. مطابق دیدگاه مارکسیستی، صورتهای کهن جامعه بردهداری جانشین حالت نخستین کمونیسم ابتدایی گردید، فئودالیسم جانشین این جوامع شده و سرمایهداری جانشین فئودالیسم.
[26]. طبق این مکتب، تاریخ چیزی نیست مگر استفاده کاربردی و علمی از اسناد مربوط به گذشته؛ زیرا اسناد حاوی مجموعهای از حقایقاند آن هم حقایق تاریخی. حقایق تاریخی قبل از دخالت و بررسی مورخ، در اسناد آرمیدهاند و مورخ تنها باید آنها را بیابد و در چارچوب زمان به صف کند.
[27]. بدون تردید ولیالدین عبدالرحمن بن محمد معروف به ابنخلدون را باید طلیعهدار مورخین و متفکرین به حساب آورد که تاریخ را نهتنها علم به حساب آورد و به تحلیل تاریخ پرداخت و اندیشه و عقل را در راه تحلیل مسائل و مباحث تاریخی به کار گرفت، بلکه به روش تجربی در تاریخ نیز همت گماشت و روابط پدیدههای تاریخ را در سیر طولانی و عمر دراز آن کشف و وضع نمود.
[28]. برخی از فلاسفه مانند گئورگ ویلهلم فریدریش هگل معتقدند تاریخ سرگذشت مردان بزرگ است. در این نظریه مردان بزرگ و قهرمانان الگوهای رفتاری و شخصیتی میباشند.
[29]. ر.ک: شعبانی، رضا، ممیزات تاریخنگاری در ایران، چاپ اول، تهران: 1392، نشر قومس، ص 36ـ29.
[30]. همان، ص 41.
[31]. آدمیت، فریدون، انحطاط تاریخنگاری در ایران، به اهتمام سید ابراهیم اشکشیرین، چاپ اول، تهران: 1394، نشر گسترده، ص 6ـ3.
[32]. همان، ص 14ـ12.
[33]. تاریخ مارخام، ترجمه رحیمخان پسر حکیمالممالک به طبع نرسیده و در کتابخانه ملی به شماره 202 ثبت است.
[34]. فهرست بعضی از تواریخی که به فارسی ترجمه گردید با ذکر نام مترجم عبارتند از: تاریخ جدید اروپا، ماردروس؛ تاریخ روسیه، میرزا آبکار؛ شرح حال الکساندر اول، ماردروس؛ تاریخ سلطنت نیکلا، ریشاردخان؛ شرح حال نیکلای اول، دکتر پلاک؛ تاریخ ویلهلم اول، محمود افشار؛ تاریخ ناپلئون، رضاقلی؛ جنگ فرانسه و پروس، محمدمهدی؛ محاصر پاریس، رضاخان پسر ریشاردخان؛ لوئی چهاردهم، محمدطاهر میرزا؛ لوئی پانزدهم، محمدطاهر میرزا؛ تاریخ انگلستان، اسماعیل پسر صحافباشی؛ تاریخ انگلیس، شیخ رضا برادر شیخ محسنخان؛ فردریک کبیر، اسماعیل پسر صحافباشی؛ تاریخ کرت، محمدجعفر قراچهداغی؛ تاریخ سلاطین عثمانی، محمدحسن؛ تاریخ قرون وسطی، احمدخان عمادالملک؛ تاریخ یونان، سیدعلیخان؛ تاریخ فرانسه، میرزاآقا و بسیاری نمونههای دیگر. هیچکدام از این کتابها به طبع نرسیده است، مگر کتاب لوئی چهاردهم. نسخههای خطی این کتابها در کتابخانه ملی ایران موجود است.
[35]. مانند سفرنامه خسرومیرزا، سفرنامه میرزا صالح شیرازی، سفرنامه نظامالدوله آجودانباشی، خاطرات امینالدوله و نمونههای دیگر.
[36]. پارهای از رمانهای تاریخی که به فارسی ترجمه شد عبارتند از: حیات فوبلاس، ترجمه علیبخش میرزا؛ تلماک، ترجمه میرزاعلیخان ناظمالعلوم؛ سرگذشت مادموازل دومون پانسیر، ترجمه اعتمادالسلطنه؛ ژیل بلاس، ترجمه دکتر محمدخان کرمانشاهی و غیره.
[37]. آدمیت، همان، ص 9ـ6.
[38]. حافظنیا، محمدرضا، اصول و مفاهیم ژئوپلیتیک، چاپ سوم، مشهد: 1390، انتشارات پاپلی، ص 373 و 374.
[39]. قاسمی، حاکم، «تأثیر نظام بینالمللی بر واگرایی ملتها در حوزه ایران فرهنگی»، تهران: 1388، فصلنامه مطالعات ملی، مؤسسه مطالعات ملی، سال دهم، شماره 3 (پیاپی 39)، ص 27.
[40]. محمدی، یدالله، «همگرایی و سیر تطور و تکامل آن (1)»، قم: 1344، درسهایی از مکتب اسلام، مؤسسه تعلیماتی و تحقیقاتی امام صادق(ع)، سال ششم، شماره 10، ص 44.
[41]. محمدرحیمی، معصومه؛ میرکوشش، امیرهوشنگ و اشرفی، احمد، «بررسی چالشهای تحقق همگرایی ملی اقوام در ایران؛ مورد مطالعه: قوم ترکمن»، آزادشهر: 1399، فصلنامه مطالعات سیاسی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد آزادشهر، سال سیزدهم، شماره 50، ص 18.
[42]. محمدرحیمی، معصومه؛ میرکوشش، امیرهوشنگ و شرفی، احمد، «طراحی مدل همگرایی ملی اقوام در ایران»، تهران: 1399، فصلنامه مطالعات ملی، مؤسسه مطالعات ملی، سال بیستویکم، شماره 2، ص 109.
[43]. جعفری، محمد، تأثیر توسعه متوازن بر همگرایی ملی در مناطق مرزی. همان، سال بیستم، شماره 4، ص 25.
[44]. استنفورد، مایکل، درآمدی بر فلسفه تاریخ، ترجمه احمد گلمحمدی، چاپ ششم، تهران: 1392، نشر نی، ص 17.
[45]. توینبی، همان، ص 5.
[46]. تاریخنگاری ایران معاصر به بررسی و تحلیل وقایع و تحولات تاریخی ایران از اواخر دوران قاجار (مقارن با انقلاب مشروطه) تا دورههای بعد از انقلاب اسلامی میپردازد. این شاخه از تاریخنگاری بررسی تغییرات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را مد نظر قرار میدهد و بر مبنای منابع مختلف از جمله اسناد، خاطرات، روزنامهها و آثار تاریخی نوشته میشود. از ویژگیهای بارز این دوره میتوان به نقد و تحلیل رژیمهای سیاسی، بررسی جنبشهای اجتماعی و نقش روشنفکران در تحولات اجتماعی اشاره کرد. تاریخنگاری معاصر ایران نهتنها به ثبت رویدادها میپردازد، بلکه تلاش میکند تا با تحلیل علل و پیامدهای آنها، درک عمیقتری از تحولات تاریخی این دوره به دست دهد. ر.ک: کریمی، یعقوب؛ خوشسیما شهرکی، ملیحه؛ رضوانیکیا، زهرا و یعقوبی، مرضیه (1402). تاریخنگاری ایران معاصر. اولین همایش ملی مهارتهای نو در روانشناسی و علوم تربیتی، ص 1.
[47]. علیزاده، محمدعلی و طرفداری، علیمحمد، «تبارشناسی مبانی هویت ملی در تاریخنگاری ملیگرایانه دوران قاجار و مشروطه» فصلنامه مطالعات سیاسی، آزادشهر: 1389، دانشگاه آزاد اسلامی واحد آزادشهر، سال دوم، شماره 7، ص 161.
[48]. اسماعیلی، حمیدرضا و نوعی باغبان، سید مرتضی، «تاریخنگاری معاصر ایران و تأثیر آن بر امنیت ملی»، تهران: 1398، فصلنامه مطالعات راهبردی، پژوهشکده مطالعات راهبردی، سال بیستودوم، شماره 4 (پیاپی 86)، ص 113.
[49] اسامی نفوس ایرانی، مراسم و آداب و آیینهایی مثل تاسوعا و عاشورا، مسئله ولایت و احترام به امامان، امامزادگان و مقدسین، رویکردها و روشها خاص در کسب و کار و مسائل اقتصادی، موقوفات، هنر، معماری و ساختوسازهایی که تحتتأثیر تشیع در زندگی اجتماعی مردم حاکم است و نمود آن را مثلاً در خانهسازی و نوع ارتباط اتاقها از جمله اندرونی با بیرونی میبینیم، همچنین مناسبات زن و مرد، ازدواج و احکام خانواده، آیین سوگواری و دفن مردگان، شکل قبرستانها، مزارها و جایگاه آنها برای مردم، موقعیتها و مناصب و شئونات خاص اجتماعی مثلاً در مورد مقام مرجعیت، نگاه به ارزشها و بهطورکلی روح تفکر شیعی و جاذبههای آن از بدو تولد تا مرگ، همراه هر ایرانی بوده و تخطی کلی از آن، به منزله نوعی سنتشکنی و خرق عادت است.
[50] نجفی، موسی، هویتشناسی: پیرامون نظریه هویت ملی در ایران و بازتاب آن در فرهنگ، تاریخ و سیاست، چاپ دوم، اصفهان: 1400، نشر آرمان، ص 60ـ57.
[51]. توکلی، یعقوب، کنکاشی در تاریخنگاری معاصر، چاپ اول، تهران: 1388، انتشارات سوره مهر (وابسته به حوزه هنری)، ص 12ـ10.
[52]. غفاریفرد، عباسقلی، آن روی سکه؛ پژوهشی در تاریخنگاری ایران، چاپ اول، تهران: 1396، مؤسسه انتشارات نگاه، ص 49.
[53]. علویان، مرتضی و نیکروش رستمی، ملیحه، «گذری بر هویت ملی در عصر پهلوی دوم (1357-1320)؛ سیاستها و ابزارها»، تهران: 1400، دوفصلنامه جستارهای انقلاب اسلامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، سال سوم، شماره 5، ص 156.
[54]. برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به: مرکز بررسی اسناد تاریخی، «زمینهها و بازتابهای تغییر تقویم هجری شمسی به تقویم شاهنشاهی»، سایت مرکز بررسی اسناد تاریخی.
[55]. حاجیانی، ابراهیم، «تحلیل جامعهشناختی هویت ملی در ایران و طرح چند فرضیه»، تهران: 1379، نشریه مطالعات ملی، مؤسسه مطالعات ملی، شماره 5، ص 197ـ195.
[56]. دادگر، امیرمحمد؛ پریزاد، رضا و محسنی، علی، «بررسی نظریه ایرانشهری سید جواد طباطبایی و تأثیر آن بر اندیشههای اسلامی»، قم: 1402، فصلنامه سیاست متعالیه، انجمن مطالعات سیاسی حوزه، سال یازدهم، شماره 43، ص 201.
[57]. دیلمقانی، فرشید و قاسمی ترکی، محمدعلی، «جایگاه هویت ملی در ایران نگاهی به تطور تاریخی، الگوها و سیاستهای هویت ملی»، قم: 1396، فصلنامه سپهر سیاست، دانشگاه آزاد اسلامی واحد قم، سال چهارم، شماره 11، ص 54 و 55.
[58]. از دیگر ابعاد میتوان به «بُعد اجتماعی»، «بُعد جغرافیایی»، «بُعد سیاسی»، «بُعد دینی»، «بُعد فرهنگی» و «بُعد زبانی و ادبی» اشاره کرد. ر.ک: حاجیانی، همان، ص 206ـ199.
[59]. علویان و نیکروش رستمی، همان، ص 178 و 179.
[60]. حاجیانی، همان، ص 201 و 202.
[61]. پسیان، نجفقلی و معتضد، خسرو، از سوادکوه تا ژوهانسبورگ، چاپ پنجم، تهران: 1388، نشر ثالث، ص 12.
نامه امیر متقی به اسدالله علم در خصوص مطالعات انجام گرفته پیرامون تقویم شاهنشاهی
طرح توجیهی تغییر تقویم (ص 1)
طرح توجیهی تغییر تقویم (ص 2)
طرح توجیهی تغییر تقویم (ص 3)
طرح توجیهی تغییر تقویم (ص 4)
نامه هادی هدایتی به امیر متقی در خصوص طرح توجیهی
نامه پیشنهادی رضا قطبی به اسدالله علم در خصوص اشاعه تقویم شاهنشاهی
متن تلگراف آیتالله گلپایگانی به رؤسای مجلسین
آرنلود جوزف توینبی
هادوارد هالت کار
اسوالد اشپنگلر
فرنان برودل
نیکولو ماکیاولی
ژان ژاک روسو
گئورگ نیبو
فن رانکه
تئودور مومسن
الکسی دو توکویل
ژول میشله
ارنست رنان
توماس کارلایل
جان ریچارد گرین
آرتور شوپنهاور
فریدریش نیچه
جامباتیستا ویکو
امانوئل کانت
یوهان گوتفرید فون هردر
کارل مارکس
فریدریش انگلس
اگوست کنت
فریدریش هگل
ابن خلدون
مقدمه، اثر مهم ابن خلدون
بازتاب تغییر مبدأ تقویم در روزنامه اطلاعات، 24 اسفند 1354
جلسه مشترک مجلسین جهت تغییر تقویم، 24 اسفند 1354
سخنرانی شاه در مقابل آرامگاه کوروش هخامنشی
تعداد مشاهده: 42