گزارشی از روابط پهلوی و دربار با رژیم صهیونیستی از زبان مئیر عزری
تاریخ انتشار: 21 آذر 1397
ربی مئیر عزری[1] (Rabi Meir Ezri) یهودی صهیونیست از کارگزاران وزارت خارجه اسرائیل بود که به عنوان سفیر رژیم اشغالگر قدس در تهران نقش ویژهای در توسعه روابط اسرائیل با رژیم پهلوی ایفا کرد. او در خاطرات خود به بیان جزئیات فعالیتهای به اصطلاح دیپلماتیک رژیم صهیونیستی در ایران و روابط با شاه و دربار پرداخته است. این صهیونیست جاسوس پیشه درباره چگونگی راهیابی خود به دربار پهلوی و گسترش روابط با شاه و دربار چنین نوشته است:
«نخستین گامی که در راه پیوند با دربار پادشاه ایران برداشتم به روز بیست و پنجم اکتبر سال 1955 باز میگردد، به روزی که به نمایندگی از سوی ایرانی تباران اسرائیل و سردبیر هفتهنامة ستاره شرق به مناسبت سی و ششمین سالروز میلاد شاه ایران شادباش گرمی به تهران تلگراف کردم. روز سوم دسامبر همان سال پاسخی به آن تلگراف از دربار شاهنشاهی دریافت داشتم که هیراد (رئیس دفتر ویژه)، آن را دستینه کرده بود. از آن پس با فرستادن شادباشهای نوروزی و زادروز شهبانو و شاهزاده رضا (سی و یکم اکتبر 1961) همواره خرسند بودم. روز بیست و یکم مارس 1957، به نمایندگی از سوی هفتاد هزار تن ایرانی زاده در اسرائیل آن هنگام، پیرو نامهای از شاه ایران درخواست کردم با برپائی کنسولگری ایران در اورشلیم، گرهای از بندهای دشوار این مردم بگشاید.»
مئیر عزری سپس به عنوان سفیر اسرائیل مأمور دربار پهلوی میگردد. در این دوره او با نفوذ در تار و پود سراسر فساد و خیانت رژیم پهلوی به کار چاق کنی برای صهیونیسم بین الملل و رژیم صهیونیستی مشغول گردید:
در سال 1958، که پس از هشت سال به نام نمایندة کشور اسرائیل به ایران بازگشتم، آن بستگیهای بیپیرایه که با نامههائی ساده آغازیده بود یکی پس از دیگری سر از پیوندی نیرومند درآوردند.
چه بزرگانی که از اسرائیل برای دیدار به ایران میآمدند و چه سرآمدان ایرانی که برای بازدید به اسرائیل رفتند، هر یک به گونهای به پیوند من با دربار و شاه میدانی تازه میبخشیدند. فرماندهان ارتش، دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی، نخست وزیران، وزیران و کارشناسان بسیاری شنودههایشان را از زبان من به شاه گزارش میدادند (کیا، بختیار، علوی مقدم)، سناتورها و نمایندگان مجلس، روزنامه نگاران، دانشگاهیان و ورزشکاران، هر یک دیدههایشان را از اسرائیل به شاه میگفتند (سعید نفیسی، عبدالله والا، دکتر عظیمی، دکتر شاهکار، مهندس شیبانی، سناتور دکتر بیانی، علی اکبر بینا، محمد دفتری و حاج عظیمی، دکتر هشترودی و بسیاری دیگر)
آئین دیدار با شاه ایران (اگر میهمان برای نخستین بار به دربار آمده و میخواست با شاه دیدار کند) بر پایة آموزشهای آجودان وی در دفتر ویژة تشریفات انجام میشد، میهمانی که برای نخستین بار میخواست بار یابد از آئینهائی باید پیروی میکرد، به ویژه اگر بیگانه بود (حضور یافتن پیش از وقت مقرر در وعده گاه، بازبینی پوشاک و به کار بستن راهنمائیهائی برابر سنن از سوی آجودان در چگونگی رفتار و گفتار با شاه)
برای نخستین بار به نام یک ایرانی و سردبیر هفته نامة ستارة شرق به دیدار شاه رفتم و با این آئین آشنا شدم آجودان ویژه درب تالار را باز میکرد و نام میهمان را به زبان میآورد و پس از پذیرش شاه، میهمان پنج گام به اندرون تالار بر میداشت و همانجا میایستاد تا شاه پیش آمده و دستش را به سوی میهمان دراز کند. اگر میهمان ایرانی بود باید دست شاه را میبوسید و به جایگاهی که وی راهنمائی میکرد، میرفت و مینشست یا میایستاد و گفت و گو آغاز میشد یا با گام زدن کار را پایان میداد. به هر روی دستبوسی شاه آئینی ویژة میهمانان ایرانی بود و بیگانگان به فشردن دست بسنده میکردند. به دنبال کنکاشی که با خود داشتم و سنجش پارهای ریزهکاریها، آن روز دست شاه را به گرمی فشردم. شاه به زبان فارسی احوالپرسی کرد و پرسید آیا در ایران به من خوش میگذرد. دیدارهای کوتاه با فشار دادن زنگی که آجودان را در آستانة درب آشکار میساخت و دیدار پایان مییافت. ولی در دیدارهای دراز، شاه بر جایگاه خودش مینشست و گفتههای گوینده را میشنود. هر پانزده دقیقه یک بار آجودان خود را در آستانة درب نشان میداد و اگر رمزی دریافت نمیداشت، پس میرفت.
زمانی که برای نخستین دیدار من پیش بینی شده بود پانزده دقیقه بود، ولی یک ساعت و بیست دقیقه به درازا کشید. شاه با هوشیاری کنجکاوانهای از سیاستها، کارکردها و برخوردهای اسرائیل با همسایگانش میپرسید و من میکوشیدم پاسخهائی شایسته بدهم. شاه پرسید: «به نام یک ایرانی که در این کشور زاده شدهاید یا به نام یک اسرائیلی که آنجا را کشور دینی و آرمانی خویش میشناسید، به کدامیک از این دو کشور بیشتر وابستهاید؟» در پاسخ به این دشوارترین پرسشها گفتم: «شاهنشاه از بچة سادهای میپرسند، پدرش را بیشتر دوست دارد یا مادرش را». شاه خندهای کرد و پرسشهای دیگری از همین دست داد و ستد شد.[2]
میتوانم به سادگی بگویم که پس از این دیدار رفتار دستگاههای دولتی و نزدیکان شاه با من دگرگون شد، گرادگردم را هر روز دوستانهتر میدیدم و پیرامونم هر روز پیوندی گرمتر میتنید. سال 1966 را باید یکی از سازندهترین سالهای خدمتم در ایران بنامم. در باریابی نوروزگان آن سال به دریافت نشان درجه سوم تاج سرفراز گشتم. این نشانه به انگیزة سازندگیهای هفته نامة «ستاره شرق»، به من پیشکش شد و دو ماه پس از این رویداد، آلبومی از یاریهای کشاورزی کارشناسان اسرائیلی به ایران را به پیشگاه شاهنشاه پیشکش کردم. با آرزوی استوارتر ساختن پیوند دوستی میان مردم ایران و اسرائیل، روز بیست و یکم ماه می، نامهای از سوی مردم و دولت اسرائیل به شاه نوشتم و در آن از خداوند بزرگ درخواست کردم هر چه را که دربارة کوروش کرده در مورد شاهنشاه ایران و خاندانش نیز انجام دهد.
دیدارهائی را که با شاه ایران داشتم از این پس باید به دو دسته بخش بندی بکنم، یک دسته دیدارهای ویژه که به تنهائی انجام میشد و چهره در چهره بودند، دیگری دیدارهائی در جشنهای دربار و بزرگداشتهای خانوادگی.[3]
روز بیست و پنجم اکتبر 1967، اسدالله علم وزیر دربار، فراخوانی برای من و همسرم فرستاد تا به میهمانان جشن تاجگذاری در کاخ گلستان بپیوندیم. شاه آن روز چهل و هشت ساله بود و بیست و شش سال از فرمانفرمائیایش میگذشت.[4]
دیدارها و همزبانی با شاه به پیشرفت زمینههای همکاری در همة رشتهها میان دو کشور ایران و اسرائیل میافزود و از بسیاری تنشها که ناسازگاران برپا میکردند، میکاست. افزون بر آن در پشتیبانی از بهرههای دو سویة دوستی، شاه گاهگاهی در پناه نیروی فراوانش از برتری دادن به پیشنهادهای اسرائیل در مناقصههای بزرگ در برابر کشورهای بزرگ سود میجست و بی درودربایستی سخن میگفت، زیرا اسرائیل را دوست خوب ملت ایران میدانست.[5]
ناخرسندی اندوهگینانهای که در چین و چروکهای چهرة شاه میدوید کمتر از گلایههای گستردهاش از پیمان شکنان گویا نبود، دمی خاموش ماند، پرسیدم: «در فهرست دوستان وفادارتان، اسرائیل کجا ایستاده؟» و پیش از اینکه پاسخی بدهد بیدرنگ افزودم: «روشن بودن جایگاه اسرائیل در کنار ملت ایران از آفتاب درخشانتر است، چرا که دشمنان مشترک ما در خاورمیانه و همچنین در جبهة بین المللی اعراب و کمونیستها هستند.» شاه افزود که سخن روی امریکا و اروپا بوده، نه اسرائیل.
شاه دربارة اسرائیل چارهای نداشت جز اینکه بازی دو گونهای را به نمایش نهد. زور تندروهای دین مدار در برون و درون کشور او را در برخی رویدادها به دوری گزینی از ما وا میداشت، هر چند خود به راستی چنین نمیخواست. ولی در دیگر سو میکوشید از پیمانهائی که کارشناسان اسرائیلی با ایران میبستند پشتیبانی کند. برای نمونه میتوان برنامههای سدسازی، پروژه های آبرسانی و سیستم اکو را نام برد که کمپانیهای اسرائیلی را میتوانست با بزرگان جهان در این کار شاخ به شاخ کند. ما میکوشیدیم در مناقصهها قیمتهای مناسبی پیشنهاد کنیم که سود کمتری داشته باشد.
نامهای به شاه نوشتم و در آن درخواست کردم چنانچه قیمتهائی که کمپانیهای اسرائیلی پیشنهاد میکنند برابر با ارزانترین پیشنهاد شرکتهای رقیب باشند، اسرائیلیها برندة مناقصه اعلام شوند، چون آنها با جان و دل برای ایران کار میکند. واکنش شاه برای ما شگفتی برانگیز بود، دستوری پنهانی از دربار به همة سازمانهای دولتی و ملی داده شد تا در شرایط مساوی، کارها به شرکتهای اسرائیلی داده شود. ولی در برخی داد و ستدهای بزرگ، زور کمپانیهای امریکائی ماننده «بکتل»، میچربید و پائین آوردن قیمتها برای اسرائیل خردکننده میشد که چارهای نداشتیم جز اینکه پس بنشینیم.[6]
چندی پس از این یورشهای سازمان یافته، روزنامه نگاران روی برخی از بازرگانان یهودی انگشت نهادند که تکههائی که یادگارهای باستانی ایرانیان را به موزهها یا بازرگانان جهان فروختهاند و در این گزافه سرائی از هیج بد دهنی کوتاهی نکردند. پیرو بازدیدی که شاه از موزههای بریتانیا در لندن و مترو پولتین در نیویورک انجام داد، به پرسش گوشهدار روزنامه نگاری چنین پاسخ داد: «چه بدی دارد که تکههائی از هنر و فرهنگ باستانیمان نام ایران، تاریخ و جایگاه شکوهمند این کشور را زینت بخش موزههای جهان کنند، تا هر سال میلیونها مردم از سراسر دنیا با هنر و فرهنگ و تمدن ایران آشنا شوند؟ آنان بدین وسیله خواهند دانست چرا به گذشتة خودمان پایبندیم». چیزی نگذشت که پایگاه پدافندی بازرگانان عتیقه کار یهودی در کشور تا جایگاه سرفرازی و بالیدن بالا رفت.
شگفتا، شهبانو آن روزها سازمانی برپا کرده بود تا گوهرهای نایاب و زرکاریهای بیتای ایرانی، دست نویسها، نگارگریها (نقاشیها)، بافتهها و تکههای مس و سفال و چینی و بازماندههای فرهنگ باستان را از چهار گوشة جهان در ایران گرد هم آورد. در میان کارشناسانی که از سوی وی به هر جای دنیا میشتافتند تا تکهای کهنه را دستچین کنند و به ایران بازگردانند، سناتور فروغی پسر محمدعلی فروغی نخست وزیر که از پیشینهی یهودیاش در بخشهای پیشین گفتیم. دیگری ایوب ربنو، بازرگان عتیقهبازی بود که در میان سرآمدان جهان در این کار نامی داشت و ارمغانهای ارزشمندی به موزة اسرائیل پیشکش کرده بود. خواهر زادة وی (مهدی محبوبیان)، نیز در انجام این کار به شهبانو نزدیک شده بود، آهسته آهسته موزهای برپا داشتند و بسیاری از یادگارهای ارزشمند ایرانی را که بیرون از کشور بود گردآوری کردند و به دیگر سخن به خانة خویش بازگرداندند. ناگفته نماند که تکههای نایاب را دشوار بتوان انگاشت که ارزان به چنگ کنجکاوان بیافتد. شهبانو خردمندانه توانست بخشی از دستمایههای هنر و فرهنگ ایران زمین را به خانه بازگرداند، برپائی موزة فرش را یکی از نکتههای از یاد نرفتنی در این زمینه باید خواند.[7]
شاه در بازدیدهای بیرون از کشورش با بسیاری از سران اسرائیل دیدار میکرد. در دیداری از یکی از کشورهای اسکاندیناوی، به انگیزة پارهای پوششهای امنیتی، گلدامئیر را در اطاق خوابش پذیرفت. در دیدار دیگری که گلدا به تهران آمد، اطاق خوابی را که دو شب پیش ملک حسین در آن خوابیده بود به او دادند، با خندهای به من گفت: «شانس به من رو کرده، مرا در اطاق خوابهای پادشاهان میهمان میکنند و خدا میداند پادشاه بعدی چه کسی و اطاق خواب بعدی کجا باید باشد» (ملک حسین همان روز از دیدار شاه به اردن بازگشته بود).[8]
اسدالله علم دوست نزدیک شاه داستان دیگری از اطاق خواب شاه داشت، روزی با آب و تاب میگفت: «زمستانها با اعلیحضرت برای اسکی به سن موریتس سویس میرفتیم. یک روز خوش آفتابی دو دختر جوان زیبا به هتل محل اقامت ما آمدند و خواستند با شاهنشاه دیدار کنند. محافظین فهمیدند که دخترها چیزی برای گفتن ندارند و عذرشان را خواستند. یک هفته بعد دختر خانمها پی بردند کسی هست که میتواند ترتیب دیدار با شاه را بدهد. پیش من آمدند و پس از مقدمه چینی گفتند شاه نه تنها یکی از نیرومندترین رهبران جهان بلکه مرد جالبی است، افزودند که میخواهند یک شب را در اطاق خواب وی بگذرانند. بصیرت آنها را کمتر از زیبائی خیره کنندهشان نیافتم. آنها یک شب آنجا ماندند، ولی پیش از رفتنشان شاهنشاه از من خواستند هدایای ملوکانه را به آنان پیشکش کنم. گفتنی اینکه افراد امنیتی همراه ما فاش کردند که آن دو دختر پریرو اسرائیلی بودهاند. آنها از پذیرش هدایا خودداری کرده و گفته بودند، بزرگترین هدیة ما دیدار شاهنشاه بود».[9]
روند سیاسی آن روزها میان ایران و اسرائیل و انگیزة راستین جشنها، گلدامئیر وزیر خارجة تنها کشور یهودی جهان را که بیگمان بازماندة مهر کوروش بزرگ میبود وا میداشت تا چشم به دریافت فراخوان داشته باشد. همهنگام خوب میدانست که بودنش در آن جشنها گزکی به دست دشمنان خود و کشورش خواهد داد تا به فراخوان شاه ایران پاسخ خوشی ندهند.
با نگاهی به این هر دو سو، هنوز بانو مئیر پافشاری میکرد که باید او را به جشنها فراخوانند، ولی پس از گفت و گوهای دامنهدار سرانجام سران اسرائیل روز پانزدهم اکتبر 1971، بر آن شدند تا من و همسرم به نمایندگی از سوی دولت و مردم اسرائیل به دعوت شخصی در جشنها کنار نمایندگان دیپلماسی کشورها بنشینیم.
در تابستان 1973، مژدة پایان دوران دراز خدمتم در ایران را از وزارت خارجة اسرائیل دریافت داشتم و جشنهای تودیع یکی پس از دیگری برپا میشد. بامداد خوشی چشم از خواب شیرین گشودم و نوید فرخندة دریافت نشان درجه یک تاج را همانگونه که پیشتر گفتم، شنیدم که به پیشنهاد وزیر دربار به هیأت دولت و با پذیرش شاه انجام یافته بود. این نشان ارزنده در ایران به کسانی پیشکش میشد که شاه، دولت و پارلمان شایستگیهای دریافت کننده را در خدمت به مردم ایران میپذیرفتند، بر این پایه بیگانگان زیادی به دریافت چنین نشانی در ایران سرفراز نگشتهاند. این نشان به ویژه به باستان شناسان، سفیران، افسران بلندپایه و رایزنان بیگانهای داده میشد که کاری ارزنده برای ایران انجام داده بودند.
پیش از این گفتم که افزون بر تلاشم در راه پیوند دولتهای ایران و اسرائیل، یکی از انگیزههای دریافت نشانهایم هفته نامة «ستاره شرق» بود که در کوران جشنهای دوهزار و پانصد سالة شاهنشاهی نام مرا به فهرست شایستگان دریافت این نشان کشانده بود. به هر روی جشنهای بدرود کم و بیش دو ماه به درازا کشید، سیلی از نامهها و پیامهای سپاسگزاری در کنار نشستها و گفتههای شیرین از برجستگان لشگری و کشوری گویای مهر بیپیرایة آنان به من و مردم و کشور اسرائیل بود.
میهمانیهای با شکوهی که سران کشور برپا میداشتند نمیتوانست بیرون از خواسته و آگاهی شاه باشد. بیگمان گرمی بیپیرایه و دوستانهای که در آن میان از دلها بر میخواست چیزی نبود که با پدیدة تشریفات رسمی سازگار درآید، خودجوش بود، همه گویای پیوندی ریشهدار و ماندنی بود.
سرلشگر صدری فرماندة پلیس در پایان یکی از آن جشنهای فراموش نشدنی از سوی شاه نشان «سپاس» را به من پیشکش کرد. در جشنی خودمانی و بیپیرایه دکتر عبدالعظیم ولیان وزیر اصلاحات ارضی نیز از سوی شاه نشان «اصلاحات ارضی» را به من داد.
مدال و لوحة دیگری به مناسبت بازیهای فوتبال آسیائی تهران که به پرچم اسرائیل نیز آراسته بود، همچنین دو تخته قالی کوچک که دربار ایران برای سفرا فراهم آورده بود از سوی والاحضرت شاهپور غلامرضا پهلوی رئیس کمیتة بین المللی المپیک ایران به من پیشکش شد.[10]
در دورة کوتاهی پس از پایان دورة خدمتم، به درخواست دولت اسرائیل رایزن انرژی و نفتی وزارت دارائی شدم و به بررسی زمینههای نفت پرداختم که با دیدارهائی پیاپی از ایران همراه بود. در این دوره به پیشکش شایستهای برای شاه میاندیشیدم که گویای سپاسگزاری گرم من از همکاریها و یاریهای ایشان باشد. سرانجام با رایزنی تدی کولک شهردار اورشلیم بر آن شدم تا از پینحاس لیتوی نوفسکی نگارگر شناخته شدة جهانی بخواهم چهرة شاه و شهبانو را بنگارد. او رخسارههای بن گوریون، لوی اشکول، حییم وایزمن، اسحق بن صوی و بسیاری دیگر از پادشاهان، رؤسای جمهور، بزرگان جهان (ترومن، کندی، ملکه الیزابت) و دانشمندان را با هنرمندی بی مانندی آراسته بود و در کار خودش به راستی استادی یگانه بود. شگفتا او درخواست مرا نپذیرفت و گفت: «شاه ایران دیکتاتور است، او با یهودیان بد کرده و دوست ندارم صورتش را نقاشی کنم».
دانستم که با خواندن نوشتههای دشمنان ایران و شاه به بیراهه افتاده و از شاه شناخت درستی ندارد. از چهرة راستین شاه و دوستیاش با مردم اسرائیل برایش گفتم و مشتی نوشته هم برایش بردم تا بخواند و به داوریهای نادرست خود پی ببرد. پس از چندی پیامی از او دریافت داشتم که آماده است تا کار چهره نگاری از شاه و شهبانو را بیآغازد. فرتورهای فراوانی در اندازههای گوناگون، سایه و سفید و رنگی از شاه و شهبانو برایش بردم و دست به کار شد.
هفتهای یکی دو بار هم سری به نگارخانهاش میزدم، با دست لرزانی که بیش از هشتاد سال زندگی پشت سر داشت به سختی کار میکرد، شگفتا همین که قلم مو به دست میگرفت دیگر نمیلرزید. کوهی از تکه کاغذ پاره و بومهای نیمه کاره پیرامونش انباشته بود، همه جا پر از پیشنگارهای نیمه کارهای بود که خوشش نیامده و دوباره به کار دیگری پرداخته بود.
سرانجام روزی پیامی از وی دریافت داشتم که کار به پایان رسیده، به نگارخانهاش رفتم و با دیدن پورترهها انگشت به دهان ماندم و به هنر بیتایش هزار آفرین گفتم. از من خواست آنها را در چهارچوبی جای بدهم که ساختة جوانی به نام «براشی» باشد، چنین کردم و روانة تهران شدم. بیدرنگ از علم وزیر دربار درخواستی برای دیدار شاه کردم، به کاخ رفتم و دو تن از افسران گارد تابلوی شاه و شهبانو را پشت سرم به پیشگاه آوردند.
همین که شاه چشمش به آنها افتاد سرجایش میخکوب شد و گفت: «نقاشان و هنرمندان زیادی ملکه و ما را نقاشی کردهاند ولی هرگز در هیچ یک از آن کارها خود را به این اندازه شبیه خود ندیده بودیم». نامهای که روز یازدهم سپتامبر 1974 از وزیر دربار دریافت داشتم گویای سپاسگزاری شاهانه از هنرمند اسرائیلی و مردم این کشور بود.[11]
سه برگ سند زیر اختصاص به این نقاشیها که توسط پینحاس لیتوی نوفسکی از نقاشان رژیم صهیونیستی از شاه انجام شده، دارد که برای هر قطعه آن مبلغ 5 هزار دلار قیمت تعیین شده و در مجموع برای 4 قطعه عکس پیشنهاد مبلغ 20000 دلار آمریکایی به طرف اسرائیلی شده است و نکته جالب اینکه اسم آن را 5000 دلار منصفانه نام نهادهاند!
*****
شماره: 6-4-900 / 9 تاریخ: 24 / 11 / 2536 [1356]
به: حضور محترم جناب آقای امیرعباس هویدا (وزیر دربار شاهنشاهی)
موضوع: خرید تمثالهای اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر
آقای LITVINOVSKY . P عریضهای منضم به 11 قطعه تمثال ذات مبارک ملوکانه تقدیم داشت که از لحاظ انور شاهانه گذشت امر و مقرر فرمودند وزارت امور خارجه تحقیق نماید عکسهای نمره 2 و 3 و 5 و 6 را چند میفروشند.
در اجرای اوامر مطاع همایونی وزارت امور خارجه گزارشی تقدیم داشتند که از شرف عرض گذشت و اوامر مطاع مبارک ملوکانه به این شرح شرف صدور یافت:
«دربار عکسهای شماره 2-3-5- و 6 را از طریق وزارت امور خارجه خریداری کند»
برای مزید استحضار فتوکپی عریضه مورخ 20 نوامبر 1977 آقای LITVINOVSKY . P و یک برگ ضمیمه آن و همچنین فتوکپی گزارش شماره 6188 / دب مورخ 29 / 10 / 2536 وزارت امور خارجه و عین یازده قطعه تمثال ذات مبارک ملوکانه به پیوست ایفاد میگردد.
رئیس دفتر مخصوص شاهنشاهی
*****
شماره: 6188 / د ب تاریخ: 29 / 10 / 2536 [1356]
به: جناب آقای نصرت الله معینیان (رئیس دفتر مخصوص شاهنشاهی)
پیرو نامه شماره 5986 / دب مورخ 20 / 10 / 2536 به قرارنامه آقای مرتضی مرتضائی با آقای LITVINOVSKY تماس حاصل شده و اطلاعات مورد لزوم از وی استفسار گردیده است. به طوری که نامبرده اظهار داشته است ابعاد تمثالهای منتخب مختلف بوده و او به خاطر حفظ کیفیت هنری کار خود تمثالها را در قابهای مناسبی که به وسیله یک قاب ساز معروف محلی بدین منظور ساخته شده قرار داده است. ابعاد قالبها به شرح زیر میباشد:
1-تمثال شماره 2 65 * 75 سانتی متر
2-تمثال شماره 3 60 * 73 سانتی متر
3-تمثال شماره 5 79 * 108 سانتی متر
4-تمثال شماره 6 56 * 86 سانتی متر
بنا به توضیح آقای LITVINOVSKY بین اضلاع چهارگانه تمثالها با ابعاد قابها فاصلهای منظور شده است که به تناسب اندازهها در هر قاب مختلف میباشد.
درباره بهای تمثالها نامبرده گفته است که این کار را بسائقه [سابقه] ذوق و علاقه شخصی انجام داده، از این جهت قیمت دقیقی برای کار خود در نظر نگرفته است ولی تصور میکند مبلغ پنج هزار دلار برای هر تمثال منصفانه باشد.
خواهشمند است مراتب را از شرف عرض پیشگاه مبارک ملوکانه گذرانده و مقتضای رأی انور شاهانه را ابلاغ فرمایند که در امتثال آن اقدام لازم معمول گردد. پنج محفظه پلاستیکی حاوی یازده قطعه عکس نمونه تمثالها به پیوست ایفاد میگردد.
وزیر امور خارجه – عباسعلی خلعت بری
*****
شماره: 6-4-900 / 9 تاریخ: 23 / 3 / 2537 [1357]
به: حضور محترم جناب آقای امیرعباس هویدا (وزیر دربار شاهنشاهی)
موضوع: تمثالهای اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر
گزارش شماره 5 / 30 / 800 / م مورخ 30 / 1 / 2537 همراه چهار عدد تمثال از لحاظ انور شاهانه گذشت و تمثالها به پیشگاه مبارک ملوکانه تقدیم شد.
رئیس دفتر مخصوص شاهنشاهی
پی نوشتها:
[1] . ربی مئیر عزری(Rabi Meir Ezri) در 11 اسفند سال 1300 هجری شمسی برابر با پوریم سال 5783 مختط به دنیا آمده است. پدرش صیون عزری از اولین دانشجویان مدرسه آلیانس اصفهان است که در سال 1279 هجری شمسی یا 1901 میلادی تأسیس شده بود. این مدرسه به وسیله «انجمن آلیانس جهانی اسرائیلی» (یهودی) و با اذن ناصرالدین شاه بر پا گشته بود. اجازه تأسیس این مدرسه در جریان اولین سفر ناصرالدین شاه به اروپا به سال 1873 به وسیله آدولف کرمیو با ارائه شرح مبسوطی از وضعیت یهودیان ایران گرفته شد. در این مدارس زبانهای فارسی و فرانسه تدریس میشد و آموزش تورات، آئینهای دینی یهود و زبان عبری نیز به وسیله پیشوایان یهود انجام میگرفت. صیون عزری در اداره دارائی اصفهان و بعدها به عنوان مترجم و معلم زبان فرانسه به کار میپرداخت و در عتیقهشناسی نیز مهارت قابل توجهی داشت. صیون در سال 1925 به اسرائیل سفر میکند و با بسیاری از سردمداران آینده اسرائیل از آن دوره از نزدیک آشنا میشود. سیر رشد ثروت روزافزون صیون عزری با تأسیس نخستین کارخانه ریسندگی نوین در اصفهان به نام نختاب چند برابر میشود. صیون همچنین نمایندگی کرن کمیت، صندوق ملی اسرائیل، در ایران را نیز بر عهده میگیرد.
مئیز نیز در مدرسه آلیانس و سپس در کالج انگلیسی ادب این شهر تحصیل میکند. او همچنین در سالهای 1320، 1321 در دانشکده بازرگانی نیز به تحصیل میپردازد. مئیر در جوانی، درحالی که پدرش نیز به کار فرستادن یهودیان ایرانی و لهستانی به اسرائیل مشغول بود، به جنبش خلوتص روی آورد. خلوتص جنبش پیشاهنگی جوانان یهودی در زمینه تعمیق فرهنگ یهودی، آموزش زبان عبری و مهاجرت به اسرائیل فعالیت میکرد. وی همچنین با شلمو هیلل- نماینده آژانس یهود- کمیته مهاجرت را راه میاندازند.
مئیر در سال 1326 دبیری این جنبش در ایران را بر عهده دارد. در این زمان یهودیان ایرانی، عراقی، افغانی و لهستانی از ایران با کمک انجمنهای یهودی ایران از جمله خلوتص به اسرائیل فرستاده میشوند. پیچیدگیهای این مهاجرتها و شیوه کار یهودیان مسئلهای بسیار قابل توجه است. آنها در سالن اجتماعات گورستان یهودیان تهران مأمنی را برای اسکان موقت یهودیانی که از نقاط مختلف به تهران میآمدند فراهم کرده بودند. از سوی دیگر با تأسیس یک دفتر هواپیمایی و ارتباطگیری با مقامات بالای شرکت هواپیمایی ایرانین ایرویز ( Iranian Airways ) از جمله غلامحسین ابتهاج توانستند بهای بلیطها را تا حد زیادی کاهش داده و بسیاری از افراد را که دارای مشکلاتی بودند، با عنایت سفارش کنندگان والامقام به سوی اسرائیل روانه کنند. نکته مهمتر دراینباره این است که بر اساس توافقی که در این بین انجام گرفت پروازهای مورد نظر برای پرواز به سوی رم و پاریس در مسیری انحرافی اول به سوی حیفا یا پایگاه هوائی رامت داوید رفته و مسافران یهودی که خود هم از داستان بیخبر بودهاند را در آنجا پیاده میکردند.
سازمان پیشاهنگی برای ارتباط با اسرائیل و عراق از یک سیستم بیسیم مخفیانه در سالهای 1327 استفاده میکردهاند. این پیامها به وسیله دفتر غزلهای سلیمان رمزنگاری شده بود. مئیر در سال 1950 خود نیز به اسرائیل میرود و در آنجا در حزب مپای مشغول به کار میشود. همزمان که تلاش ویژه خود را برای طی کردن پلههای ترقی در حزب و دیگر بخشهای اسرائیل به خصوص نخستوزیری طی میکند. نشریهای فارسی زبان به نام «ستاره شرق» نیز پایهگذاری مینماید. این نشریه برای فارسی زبانان اسرائیل منتشر شده و تعدادی از شمارههای آن نیز به ایران فرستاده میشود.
در سال 1958 پس از 8 سال مئیر به عنوان سفیر به ایران فرستاده میشود. مئیر به دلیل آشنایی با فرهنگ و جامعه ایرانی به سرعت در پست جدید موفقیتهایی به دست میآورد به ویژه آنکه دوستان قدیمی او این روزها همه در مناصب کشوری و لشگری پستهای مهمی را بر عهده گرفتهاند. مئیر علاوه بر این از زبانی چرب و دستی گشاده! برای برقراری ارتباطات شخصی و بهره گرفتن از این دوستیها در زمانهای لازم برخوردار بود. (مقاله: مئیر عزری، سفیری که سفیر نبود، پایگاه علم و دانشپژوهی هادی، / 493http: / / www.haadi.ir / News / )
[2] . کیست از شما از تمامی قوم او – یادنامه- دفتر اول- نویسنده: مئیر عزری – مترجم : ابراهام حاخامی – اورشلیم- 2000- ص 217 و 218.
[3] . همان، ص 219.
[4] . همان، ص 220.
[5] . همان، ص221.
[6] . همان،ص224.
[7] . همان،226 و 227.
[8] . همان، ص228.
[9] . همان، ص229.
[10] . همان،ص230.
[11] . همان، ص 231 و 232.
عزری در دانشگاه حیفا
تعداد مشاهده: 6695