نگاهی به زندگی مرحوم جلال آلاحمد
تاریخ انتشار: 17 شهريور 1403
چکیده
جلال آلاحمد از برجستهترین و تأثیرگذارترین نویسندگان و روشنفکران ایرانی در دهۀ 1340 شمسی بود و در طی سالهای زندگی خود دارای افکار و گرایشهای متفاوت فکری بوده است. زندگی او دوران پرتلاطمی را در دو مرحلۀ متفاوت پشت سر گذرانده است: دورۀ جوانی که از لحاظ فکری و سیاسی به مارکسیسم و گروههای چپ همچون حزب توده، جامعه سوسیالیستها، و نیروی سوم گرایش پیدا کرد و دورۀ دوم زندگی او از هنگامی آغاز شد که بعد از شکست سیاسی و سفر به مکه به نوشتن سفرنامهاش موسوم به خسی در میقات، نه تنها از افکار و اندیشههای گذشتهاش فاصله گرفت، بلکه نقش تأثیرگذار دین و روحانیت را در درون جریان نهضت اسلامی به رسمیت شناخت.
شرح مختصری از زندگی جلال آلاحمد
جلالالدین سادات آلاحمد، معروف به جلال آلاحمد در یازدهم آذر 1302 در محلۀ پاچنار تهران در خانوادهای روحانی به دنیا آمد.[1] پدرش آیتالله سید احمد طالقانی، امام جماعت مسجد پاچنار و مسجد لباسچی، از روحانیان برجستۀ زمان خود بود و مادرش، امینه بیگم اسلامبولچی، خواهر زادۀ شیخ آقا بزرگ تهرانی بود. جلال آلاحمد خود در این مورد مینویسد: «در خانوادهای روحانی برآمدهام. پدر و برادر بزرگ و یکی از شوهر خواهرهام در مسند روحانیت مردند و حالا برادر زادهای و یک شوهر خواهر دیگر، روحانیاند و این تازه اول عشق است. الباقی خانواده همه مذهبیاند، با تک و توک استثنایی.»[2]
جلال آلاحمد دوران کودکی را در محیطی دینی گذراند و تمام سعی پدر این بود که از جلال برای مسجد و منبرش جانشینی بپروراند. جلال پس از اتمام دورۀ دبستان، تحصیل در دبیرستان را آغاز کرد اما پدر که تحصیل فرزند را در مدارس دولتی نمیپسندید و گمان میکرد که آن درسها، فرزندش را از راه دین و حقیقت منحرف میسازد، با او مخالفت کرد.[3] «دبستان را که تمام کردم(پدر) دیگر نگذاشت درس بخوانم. که برو بازار کار کن. تا بعد از او جانشینی بسازد و من بازار رفتم، اما دارالفنون هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم.»[4]
پس از پایان دورۀ دبیرستان، پدرش او را به نجف فرستاد تا در آنجا به تحصیل در علوم دینی بپردازد. البته او به قصد تحصیل در بیروت به این سفر رفت اما در نجف ماندگار شد. این سفر چند ماه بیشتر دوام نیاورد که جلال به ایران بازگشت و این شروعی بود برای تردید و تشکیک در مبانی دینی خود.[5]
جلال آلاحمد این بیدینی را تجربه کرد و در سال 1322 سر از حزب توده درآورد و همزمان تحصیل در دانش سرای عالی را تا سال 1325 ادامه داد.[6] جلال آلاحمد که از دانش سرای عالی در رشتۀ ادبیات فارسی فارغ التحصیل شده بود، تحصیل در دورۀ دکتری ادبیات فارسی را نیز ادامه داد اما در اواخر تحصیل از آن دوری جست و به قول خودش «از آن بیماری(دکتر شدن) شفا یافت.»[7]
در تیرماه 1326 به خدمت وزارت فرهنگ درآمد و معلم شد و این شغل را تا پایان عمر حفظ کرد.[8] در سال 1329 با مظفر بقایی[9] و خلیل ملکی[10] در حزب زحمتکشان ایران فعالیت میکرد. در همین سال با سیمین دانشور[11] ازدواج کرد. در سال 1331 با خلیل ملکی نیروی سوم را تأسیس کرد که گردانندۀ تبلیغات این حزب نیز بود.[12] تا کودتای 28 مرداد 1332 از همکاران نزدیک خلیل ملکی و از اعضای هیئت تحریریه نشریات نیروی سوم بود و پس از آن از فعالیت رسمی در حزب کنارهگیری و شخصا˝ به تألیف آثار انتقادی پرداخت.[13] در همین سال(1332) به همراه باقر کمیلی بنگاه مطبوعاتی رواق را بنیان نهاد.[14]
در سال 1341 برای مدت چهار ماه از سوی وزارت فرهنگ با استفاده از بورس واگذاری انجمن ملی یونسکو به کشورهای فرانسه، سوئیس، آلمان، انگلستان و هندوستان مسافرت نمود.[15]
پیوستن به حزب توده و علل جدایی از آن
جلال آلاحمد در اوایل سال 1323 همراه با افرادی مانند امیرحسین جهانبگلو، رضا زنجانی، علینقلی منزوی، و ... به حزب توده پیوستند.[16] چون یک قصه و یک ترجمه از او در مجلۀ سخن چاپ شده بود، به زودی در حزب توده مورد تشویق قرار گرفت.[17] عوامل چندی را میتوان در تغییر فکر آلاحمد مؤثر دانست: دوران پرحرارت بلوغ که شک و تردید لازمۀ آن دوره از زندگی بود، اوجگیری حرکتهای چپگرایانۀ حزب تودۀ ایران و توجه جوانان پرشور آن زمان به شعارهای تند و انقلابی آن حزب، آثار احمد کسروی که جلال آلاحمد در سالهای آخر دبیرستان با افکار او آشنایی یافت و درگیری جنگ جهانی دوم که نسل جوان آن دوره را به خود آورد. مجموعۀ این عوامل سبب شد تا جلال آلاحمد به حزب توده بپیوندد.[18] جلال در حزب توده به نوشتن در روزنامۀ بشر که مدیریت داخلی آن را به عهده داشت، پرداخت. بشر ارگان دانشجویان حزب توده بود که در سال 1325 و به طور هفتگی انتشار مییافت و پس از آن مدیریت داخلی مردم که مجلۀ ماهانه و تئوریک حزب توده بود را به عهده گرفت.[19] این مجله به صاحب امتیازی فریدون کشاورز، سردبیری احسان طبری و مدیریت داخلی جلال آلاحمد از سال 1325 منتشر شد و تا هنگام انشعاب(آذر 1326)، هجده شماره از آن بیرون آمد.[20]
جلال نزدیک به چهار سال در حزب تودۀ ایران عضویت داشت و در عرض چهار سال، از صورت یک عضو ساده به عضویت کمیتۀ حزبی تهران و نمایندگی کنگره درآمد. زمان عضویت او در حزب توده از اوایل 1323 تا آذر 1326 بود. شمس آلاحمد ترقی جلال را در حزب توده، آشنایی او با زبان و ادبیات عرب و فرانسه، جوان بودن، تبحر در سخنرانی و فن بیان، جسارت و صداقت بینظیر او میداند.[21]
جلال مسئول تبلیغات و انتشارات حزب توده بود و در مدت عضویتش در حزب توده، سفرهای متعددی را جهت مأموریتهای حزبی انجام داد. از جملۀ این سفرها، دو سفر به اهواز و آبادان در نوروز 1324 و 1326 بود که سفر اول به منظور افتتاح شعبۀ حزب توده و اتحادیۀ کارگران در آبادان، و سفر دیگر به منظور حل و فصل منازعاتی بود که پس از اعتصاب 1325 و فرار و یا دستگیری رهبران حزب اهواز، صورت گرفت. جلال در این دوران متجاوز از ده حوزۀ حزب توده را اداره میکرد. علاوه بر مسئولیتهای مذکور در حزب توده، جلال آلاحمد به مدت شش ماه مدیر چاپخانۀ شعلهور(چاپخانۀ حزب توده) بود و به اعتبار این مدیریت، دومین کتاب خود را با نام: «از رنجی که میبریم» در اواسط 1326 چاپ نمود که حاوی «قصههای شکست» در آن مبارزات حزبی بود.[22]
عضویت جلال در حزب توده به دلیل سرخوردگی چندان طولانی نبود. این سرخوردگی جلال آلاحمد از حزب در سال 1325 شروع شد. نهال این شک پس از آشنائی و ارتباط نزدیک با اسحاق اپریم[23] از طرفی، و با خلیل ملکی(همفکران او در حزب توده) از طرف دیگر در طول یک سال رشد یافت. کار بدانجا انجامید که در سال 1326، پس از شکست مفتضحانۀ رهبری حزب توده در حوادث تاریخی آن سالها(جدایی طلبی جعفر پیشهوری در آذربایجان) با همفکری پنج تن دیگر از اعضای کمیتۀ ایالتی حزب تودۀ تهران- به ویژه حسین ملک، محمد ناصحی و محمد امین ریاحی طرح استعفای دسته جمعیشان را نوشتند. احتمال داده میشود که اسحاق اپریم آنان را قانع کرده بود که یک استعفای دسته جمعی بسیار میتواند مؤثر باشد.[24] تبعیت بیچون و چرای حزب از اتحاد جماهیر شوروی واکنشهایی را در دورن حزب برانگیخته بود و عدهای در برابر سیاستهای رهبری گروه «آوانگاردیستها» را که به معنای پیشاهنگ است را به قصد اصلاح حزب تشکیل دادند. در سال 1326 جلال آلاحمد با همکاری یکی دیگر از اعضای حزب توده یعنی اسحاق اپریم جزوهای تحت عنوان «حزب توده سر دو راه» منتشر کرد که تحلیلی بود بر شکستهای پیایی حزب در مجلس چهاردهم، کابینۀ قوام و حوادث فرقۀ دموکرات آذربایجان. این جزوه «حاوی مطالبی دربارۀ دنبالهروی، که خاصیت آدمهای عقب افتاده است» بود.[25] حزب توده یکی از ابزارها و اهرمهای فشار شوروی بر حکومت و جامعۀ ایران در دورۀ پهلوی بود. این سرسپردگی و وابستگی به سیاست خارجی شوروی را میتوان حتی در ماهیت تأسیس حزب توده نیز دید.[26]
جلال آلاحمد دلایل انشعاب از حزب توده، به ویژه وابستگی این حزب به سیاستهای حکومت شوروی را به خوبی در کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» توضیح میدهد: «روزگاری بود و حزب تودهای بود و حرف و سخنی داشت و انقلابی مینمود و ضد استعمار حرف میزد و مدافع کارگران و دهقانان بود و چه دعویهای دیگر و چه شوری که انگیخته بود و ما جوان بودیم و عضو آن حزب بودیم و نمیدانستیم سر نخ دست کیست و جوانیمان را میفرسودیم و تجربه میاندوختیم. برای خود من، اما روزی شروع شد که مأمور انتظامات یکی از تظاهرات حزبی بودم که به نفع مأموریت کافتارادزه[دیپلمات گرجیتبار] برای گرفتن نفت شمال راه انداخته بودم(سال 23 یا 24؟) از در حزب(خیابان فردوسی) تا چهار راه مخبرالدوله با بازو بند انتظامات چه فخرها که به خلق میفروختیم؛ اما اول شاهآباد چشمم افتاد به کامیونهای روسی پر از سرباز که ناظر و حامی تظاهر ما در کنار خیابان صف کشیده بودند که یک مرتبه جا خوردم و چنان خجالت کشیدم که تپیدم توی کوچۀ سیدهاشم و بازو بند را سوت کردم و بعد قضیۀ سراب پیش آمد و بعد کشتار زیر پل چالوس و بعد قضیۀ آذربایجان و بعد دفاع از اقامت قوای روس و بعد شرکت حزب در کابینۀ قوام و بعد ... دیگر قضایا که به انشعاب کشید.»[27]
جلال آلاحمد اگر چه در نقد شکستهای حزب توده و یا عدم توفیق حزب سوسیالیست توده ایران دلایلی چندی برمیشمارد، اما نگاه نافذ او دریافته بود «به شعارهای وارداتی دلخوش کردن و الگوی اصلاح اجتماعی را در ایران طبق فرمودۀ حکمای فرنگی تهیه کردن چه عاقبتی جز این توانسته است داشت؟ البته این نکتهای بود که برخی از روشنفکران جهان سوم هم بدان توجه داشتند.[28]
همچنین یکی دیگر از دلایل بیاعتمادی جلال آلاحمد به حزب توده، عدم صداقت در رفتار و گفتار رهبران حزب و کادر آن بود. آلاحمد هنگام فعالیت در حزب توده، با عدم صداقت رهبران این حزب روبرو میشود که نهایتا˝ تحت تأثیر خلیل ملکی، اسحاق اپریم و به اتفاق انور خامهای و تعداد دیگری از دوستان خویش، در آذر 1326، از حزب توده انشعاب میکنند[29] و به حزب زحمتکشان میپیوندد و در موقع تشکیل حزب زحمتکشان جزء کادر اولیه و رهبری آن قرار میگیرد.[30]
برخوردهای ساواک با جلال و علل و نتایج آن
پس از کودتای آمریکائی، انگلیسی 28 مرداد 1332، رژیم پهلوی برخورد با مخالفان خود را تشدید کرد و روشنفکران، نویسندگان و سایر قشرهای تحصیلکرده و فرهنگی جامعه هم از این اقدامات امنیتی رژیم در امان نبودند. مسئولیت نظارت بر این قشر فرهنگی، بر عهدۀ نهادهای امنیتی و نظامی بود. جلال آلاحمد یکی از روشنفکرانی بود که از همان روز فعالیت در ادارۀ فرهنگ و آموزش تحت نظارت ساواک قرار گرفت. در طول مدتی که جلال آلاحمد در دبیرستانها به فعالیت مشغول بود، گهگاهی کتاب، مقاله و جزواتی را منتشر میکرد که حاوی مطالب انتقادی شدید از وضع موجود سیاسی کشور و یا انتقاد به مقامات عالی کشور و حتی شخص خود محمدرضا پهلوی بود.[31]
همین اقدامات جلال آلاحمد در انتقاد از حکومت پهلوی سبب شد تا نظارت ساواک بر جلال آلاحمد شدیدتر شود. در 21 مهر 1341 در نخستین شمارۀ کیهان ماه که زیر نظر جلال آلاحمد تنظیم میشد، مقالهای انتقادی تحت عنوان «غربزدگی» از او درج شده بود که همان وقت کمیسیون مطبوعات با انتشار آن مخالفت کرد و نسخ آن را جمعآوری کرد. با این وجود جلال آلاحمد این مقاله را به طور مخفیانه به صورت کتابی درآورد و درصدد انتشار آن برآمد. همین امر سبب شد تا ساواک وی را تحت نظر بگیرد.[32]
در این مقاله جلال آلاحمد ضمن اشاره به روابط ایران با جهان غرب از قدیم الایام تاکنون وضع فعلی کشور را سخت مورد انتقاد قرار داد و مقامات عالیه و مسئول کشور را صریحا˝ آلت دست دول غرب و کمپانیهای نفتی قلمداد و به اوضاع اجتماعی و سیاسی ایران و عدم وجود آزادی اجتماعات و حتی برنامۀ اصلاحات ارضی فعلی حملاتی شدید نمود. ساواک نه تنها خواستار جلوگیری از انتشار چنین مقالاتی بود، بلکه خواستار پیگرد قانونی جلال آلاحمد شد.[33]
این روند انتقاد از سیاستهای خفقانآور حکومت پهلوی از سوی جلال آلاحمد حتی در خارج از کشور، به ویژه در دانشگاههای غربی و انجمنهای دانشجویان ایرانی، به جریان افتاد. ترس ساواک از افشاگری جلال آلاحمد در خارج کشور به حدی بود که سخنرانیهای او در مجامع بینالمللی با نظارت ساواک انجام میگرفت. برای مثال، دانشگاه هاروارد آمریکا از جلال آلاحمد خواست به منظور شرکت در سمینار بینالمللی که از تاریخ نهم تیرماه 1343 تا سی ام مرداد 1343 در ایالات متحده آمریکا برگزار میشود، حضور یابد. همین دعوت از جلال آلاحمد برای سخنرانی در دانشگاه مورد نظر، سبب ترس ساواک از او شد. بنابراین، شرکت جلال آلاحمد در سمینار را منوط به صدور هر گونه «رأی عالی» دانست.[34]
جلال آلاحمد در طول اقامت در آمریکا که برای شرکت در سمینار بینالمللی دانشگاه هاروارد رفته بود، در دوازدهمین کنگرۀ سازمان داشنجویان ایرانی مقیم آمریکا در شیکاگو شرکت کرد و مطالب انتقادی را علیه مسئولان کشور و اوضاع سیاسی و اجتماعی بیان نمود.[35] به همین دلیل در تاریخ 21 / 7 / 1343 از سوی ساواک احضار و از او بازجویی به عمل آمد و از او تعهدی گرفته شد که مطالب انتقادآمیز به زبان نیاورد. ساواک در نظر داشت که رضایت او را به سوی خود جلب نماید. بنابراین در تلاش بود قبل از اینکه او مبادرت به چاپ و انتشار کتابهای اخیر خود، به ویژه کتاب غربزدگی بکند به طریقی کتابها از او اخذ و مورد مطالعه قرار گیرد و چنانچه مطلب حاد و مضرهای داشت به طریق مناسب و مسالمتآمیزی حذف و سپس حتی در زمینۀ چاپ کتاب برای او تسهیلاتی فراهم آید و همین تسهیلات یکی از راههای نفوذ در او قرار گیرد. ساواک پیشنهاد کرد در صورت تصویب چنین راهکاری سعی شود فردی با جلال آلاحمد خارج از محیط ساواک حتی در منزل با او در تماس بوده و نظر او را برای همکاری جلب نماید و به موازات آن از طریق ساواک تهران و سایر مراجع نسبت به پیدایش عاملان چاپ و توزیع کتاب غربزدگی اقدام شود.[36]
اما چنین راهکاری از سوی ساواک برای کنترل فعالیتهای او چه در داخل و چه در خارج از کشور با شکست مواجه شد. این شکست راهکار ساواک برای جلب نظر آلاحمد در همکاری با نهادهای امنیتی رژیم پهلوی را میتوان در گزارشهای ساواک دید. در این گزارش ساواک آمده است که جلال آلاحمد در سالهای پس از بازگشت از کشورهای اروپایی، آمریکا و شوروی با بقایای جامعۀ سوسیالیستها، به ویژه خلیل ملکی(رهبر جامعۀ سوسیالیستهای نهضت ملی) در تماس بوده است. در این مدت پروندهای علیه خلیل ملکی در دادرسی ارتش تلاش تشکیل شده بود و جلال آلاحمد برای کمک به خلیل ملکی اقداماتی را برای رفع اتهام از او انجام داد. به خصوص برای حل این پرونده با سیدضیاءالدین طباطبایی در ارتباط بود و از او خواست تا از شخص محمدرضا پهلوی عفو خلیل ملکی را بگیرد. در این حین جلال آلاحمد در خارج از کشور نیز با افرادی، مانند امیر پیشداد(گردانندۀ جامعۀ سوسیالیستها در اروپا) و مجید تهرانیان(رئیس سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا) همکاری و نامهها و نشریاتی را ارسال کرد. از سوی دیگر جلال دو جلد کتاب را تألیف نمود، اما به دلیل این که دارای مطالب انتقادی بودند، نتوانست آنها را چاپ کند و در تلاش بود تا به طور مخفیانه آنها را منتشر سازد.[37]
به دلیل چنین اقداماتی از سوی جلال آلاحمد، ساواک خواستار نظارت و مراقبت بر فعالیتهای او شد. ساواک در آخر گزارش ذکر شدۀ بالا تصریح میکند: « با توجه به مراتب بالا و در نظر گرفتن مطالب اطلاعیۀ شمارۀ 15944 / 20 الف- 1 / 7 / 44 آن ساواک به نظر میرسد که شخص موصوف اخیرا˝ درصدد فعالیتهای مخفیانهای برآمده و ضمن تماس با دستجات مخالف در خارج از کشور در تدارک جمعآوری و متشکل کردن افرادی در ایران میباشد و با این ترتیب ایجاب مینماید که به منظور پی بردن به کیفیت و نحوۀ فعالیت نامبرده و همکارانش، مشارالیه تحت مراقبت شدید قرار گیرد. بدین منظور منابع مورد نظر اعتماد در هدف جامعۀ سوسیالیتها، کنترل مکالمات تلفنی و نیز کسانی که به منزلش ایاب و ذهاب دارند و سایر طرق ممکنه که آن ساواک به مصلحت میدانند، میتوانند عوامل مؤثری در انجام این امر باشند، لذا خواهشمند است دستور فرمائید در این زمینه اقدامات لازم و پیگیری معمول و نتیجه را مرتبا˝ به این اداره کل اعلام نمایند.»[38]
جلال آلاحمد در طی روند محاکمۀ خلیل ملکی در سال 1345 کتابی را تحت عنوان مدافعات خلیل ملکی به رشتۀ تحریر درآورد که حاوی برخی مطالب انتقادی علیه رژیم پهلوی بود و انتشار آن در داخل و خارج کشور میتوانست عواقبی برای رژیم پهلوی داشته باشد. چند نسخه از دفاعیات برای چاپ در جراید گروههای ایرانی مخالف دولت مقیم در اروپا و آمریکا ارسال شد. از نظر ساواک چاپ و انتشار کتاب مزبور به هر کیفیتی در ایران به مصلحت نبود و دستور داد به منظور وقوف کامل از نحوۀ فعالیتهای جلال آلاحمد و جلوگیری از چاپ احتمالی کتاب مورد بحث اعمال و رفتار جلال با استفاده از تیم تعقیب و مراقبت تحت کنترل قرار گیرد.[39]
جلال آلاحمد در سال 1345 ش کتاب خود را با وجود اعمال فشار نهادهای امنیتی رژیم پهلوی به نام غربزدگی انتشار داد. به دلیل این که کتاب از سوی ساواک ممنوع اعلام شده بود، او مجبور شد با همکاری دوستان خود کتاب را مخفیانه چاپ و توزیع کند. با انتشار این کتاب، ساواک خواستار آن شد هر چه سریعتر این کتاب جمعآوری شود زیرا کتاب حاوی مطالب انتقادآمیزی دربارۀ شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه بود. بدین ترتیب، دستور جمعآوری کتاب به کلیۀ نهادهای ساواک داده شد و کلانتریهای محل هم موظف به همکاری با ساواک در جمعآوری کتاب شدند.[40]
در سال 1346 جلال آلاحمد به دنبال چاپ مقالهای در روزنامۀ دنیای جدید پیرامون جنگ اعراب و اسرائیل و درج مطالب انتقادی در زمینۀ نقش نفت و ایران مورد توجه قرار گرفت. لذا در روز 26 / 4 / 46 به ساواک احضار و به او تذکر داده شد که چنین مطالبی را منتشر نسازد.[41]
روند نظارت ساواک بر اقدامات و فعالیتهای سیاسی و فرهنگی آلاحمد هر روز جنبۀ شدیدتری به خود میگرفت و در این راستا ساواک از مأموران خود خواست که نتیجۀ اقدامات را حداکثر هفتهای یک بار به ادارۀ ساواک گزارش دهند.[42]
در طی این مدت جلال آلاحمد مرگ نویسندگانی مانند صمد بهرنگی و غلامرضا تختی را در مقالهای چاپ و زیر سؤال برد و مرگ آنها را به ساواک نسبت داد. باور نکرده بود که یک معلم و نویسنده جوان کرانۀ «اراز» در رود ارس غرق شده باشد و یا جهان پهلوانی، در یکی از اتاقهای هتلی در تخت جمشید تهران، خود را از دستش همسرش کشته باشد(متن اخبار مطبوعات روز، دیکته شده از طرف ساواک، حاکی از این لحن بود) این مطالب رسوا کننده را جلال آلاحمد همواره بیان و نشر میداد.[43]
در سال 1348 فشار ساواک روی جلال آلاحمد افزایش مییابد. در خردادماه موضوع خواندن انشاء در کلاس ادبیات هنر سرای عالی بهانهای به ساواک داد تا درخواست برکناری آلاحمد را بنماید.[44] در گزارشی از ساواک این طور آمده است: «با توجه به فعالیتهای مخرب و مضر جلال آلاحمد و نظر این بخش، شخص مزبور فاقد صلاحیت تدریس در کلیۀ مراکز عالی آموزشی کشور میباشد. مستدعی است در صورت تصویب اجازه فرمایند از طریق ادارۀ چهارم به وزارت علوم و آموزش عالی اعلام گردد که از ادامۀ تدریس وی در هنرسرای عالی و همچنین سایر مراکز عالی آموزش ممانعت به عمل آورند.»[45]
رابطۀ جلال با روحانیت انقلابی و امام خمینی(ره) پس از تحول فکری
جلال آلاحمد که تجربۀ تلخ حزب توده را امتحان کرده بود و از نالایقی روشنفکران نیز به ستوه آمده بود، اینک عدم توفیق برای هرگونه اصلاح در چارچوب مملکت را بر تجارب پیشین خود میافزود از این جهت است که توجه او به دین، به ویژه در سالهای پایانی عمر خود اندک اندک آشکار گردید. انتشار سفرنامۀ حج به نام «خسی در میقات» در سال 1345 به وضوح بیانگر رویکرد جدید آلاحمد است. سفرنامهای که دکتر علی شریعتی چنین توصیف میکند: «در این سفرنامه که همه گزارش است و همه جا چشم تیزبینش کار میکند تنها در سعی است که شعلهور میشود و دلش را خبر میکند و روح حج در فطرتش حلول میکند و شعشعه غیب بیتابش میکند و بی خود، شاید از آن رو که سعی شبیه عمر او بود و سعی زندگیاش تشنه و آواره و بیقرار در تلاش یافتن آب برای اسماعیلهای تشنه در این کویر و شاید، اساسا˝ به این دلیل که او، راه رفتنش مثل سعی بود... تنها به سعی که پای مینهد برافروزد و «خسی در میقات»ش به سعی که میرسد «کسی در میعاد» میشود و «چشم دل» باز میکند و آنچه نادیدنی است میبیند و حکایت میکند.»[46]
جلال آلاحمد دین را نه تنها به عنوان تحرکبخش جامعه تلقی میکرد، بلکه در تلاش بود که احساس و تجربه را با دانش دینی تکمیل کند. مرحوم آیتالله سید محمود طالقانی تصریح میکند که «جلال در بعضی جلسات تفسیر قرآن که داشتم شرکت میکرد و گاهی اظهاراتی هم داشت.»[47] و حتی در روزهای پایانی عمر جلال آلاحمد در دیداری که با یکدیگر داشتند «جلال بسیار اظهار علاقه میکرد که با هم به صحبت و بحث بنشینیم و از مسائل اسلامی و سیاسی و اجتماعی حرف بزنیم.»[48]
همچنین از خاطرات افراد مختلف ارتباط مرحوم آلاحمد با روحانیون فرهیختهای چون امام موسی صدر، سید رضا صدر، سید هادی خسروشاهی، آیتالله سید علی خامنهای همین نکته را بازگو میکند که او در سالهای پایانی عمر خود رابطۀ نزدیکی با روحانیت داشت و این ارتباط بیشتر در مورد مسائل دینی و مطالب روز سیاسی و اجتماعی بود.[49] این نحوۀ رابطۀ جلال با روحانیت را میتوان به خوبی در گزارشهای ساواک دید. این امر محصول نوعی تحول فکری در ذهنیت جلال آلاحمد به نقش روحانیان در اصلاح جامعه بود.
در یکی از این گزارشها آمده که در بررسی مدارک کشف شده از منزل امام خمینی(ره) نامهای به دست آمده که توسط جلال آلاحمد به امام خمینی نوشته شده بود و همین امر مبین توجه جلال آلاحمد به اندیشههای امام بود. ساواک به مأموران خود دستور میدهد که اعمال و رفتار جلال آلاحمد را از طریق عوامل و منابع موجود تحت مراقبت قرار داده و اخبار و اطلاعات به دست آمده در این رابطه را به سازمان گزارش دهند.[50]
در سال 1347 امام خمینی(ره) رسالهای را تحت عنوان تحریرالوسیله منتشر ساخت و در آن رساله به طور مبسوط به بحث امر به معروف و نهی از منکر پرداخت و از بغداد برای جلال آلاحمد نیز ارسال شد. ساواک گزارش داد که این رساله در منزل جلال آلاحمد موجود است و امکان دارد تا چند روز دیگر در بین گروههای مخالف دولت و بازاریها توزیع گردد.[51] ساواک به مأموران خود دستور میدهد با توجه به اینکه رابطۀ جلال آلاحمد با امام خمینی(ره) از سال 1340 برقرار بوده، هرگونه اطلاعی دربارۀ ارسال رسالۀ را اطلاع رسانی کرده و اقدامات لازم را گزارش دهند.[52]
نوشتههای انتقادی جلال آلاحمد علیه دستگاه حاکمه در روزنامههای کشور نظر برخی از روحانیون را به خود جلب کرد و یکی از این روحانیان، آیتالله سیدجعفر شبیری فرزند آیتالله سیدموسی زنجانی بود. ایشان از قصد خود برای خرید چندین روزنامه که مطالب جلال آلاحمد در آن چاپ شده بود، برای آگاهیرسانی مردم خبر داد. در پی این خبر ساواک خواستار بررسی موضوع شد.[53]
جلال روحانیت تشیع را به اعتبار دفاع از سنت، نوعی قدرت مقاوم در مقابل هجوم استعمار میدانست زیرا حامل دینی است که با توجه به اصول اساسی آن، میتوان در برابر غرب به دفاع و مبارزه پرداخت.[54] دفاع جلال از روحانیت سبب میشود که جلال آلاحمد از نهضتهای دینی که در طول تاریخ در مقابل ظالم مقاومت مینمودند، نام برده و آنها را نوعی نهضت روشنفکری بداند.[55] آنچه دربارۀ توجه جلال آلاحمد به مقولۀ دین جالب به نظر میرسد، این است که در کلاسهای دبیرستان «عمّ جزء» به دانش آموزان یاد میدهد، زیرا به گفتۀ او، آنها از سنتهای خود بریدهاند و آن را نمیفهمند. در اواخر عمر نیز درصدد ترجمۀ روان و شیوایی از قرآن کریم برمیآید تا بتواند با این کار، جوانان را به خواندن قرآن کریم سوق دهد و سورۀ «حمد» و مقداری از سورۀ «بقره» را به اتفاق فردی به نام حسین خدیوجم ترجمه مینماید که فرصت تکمیل آن به دست نمیآید.[56]
جلال آلاحمد از حادثۀ 15 خرداد 1342 بسیار متأثر گردید. او قیام 15 خرداد 1342 را نقطه عطفی در تاریخ ایران میدانست که نقش روحانیت در آن به خوبی آشکار گردید و به همین دلیل حضرت امام خمینی(ره) را مایۀ امید میدانست. جلال آلاحمد معتقد بود که «بعد از هر شهادتی روشنی است.» لذا ارادت او به روحانیت بعد از 15 خرداد 1342، چندین برابر شد.[57]
برخورد روشنفکران وابسته با آلاحمد و نظرات او دربارۀ وابستگی روشنفکران به غرب و شرق
جلال آلاحمد از جمله نویسندگانی بود که با رژیم پهلوی مخالف و نوشتههایش همواره دارای جنبههای تند انتقادی علیه اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بود. او جزء طیفی از روشنفکران دینی بود که با ارائۀ نظریۀ غربزدگی و خدمت و خیانت روشنفکران مخالفانی را برای خود در میان سایر روشنفکران ایجاد کرد. بیشترین فعالیت روشنفکری جلال آلاحمد در درون جبهۀ ملی بود. او در سال 1344 ضمن ارتباط با خارج از کشور برای احیای مجدد جبهۀ ملی با هدایتالله متین دفتری، خلیل ملکی و سایر کسانی که در این راه تلاش داشتند، همکاری کرد، و این در زمانی بود که از ارتباط این دو تن و امثال آنها با بیگانگان بیاطلاع بود؛ مجموع این روش و منش جلال هیچ وقت به مذاق روشنفکران وابسته به دولت خوش نمیآمد. برای مثال، به دنبال اعلام خبر تشکیل کنگرۀ نویسندگان، شاعران و مترجمان ایرانی و پس از آن که جامعۀ سوسیالیستهای ایرانی در اروپا اعلامیهای در جهت تحریم این کنگره منتشر کردند، جلال آلاحمد تلاش زیادی را جهت جلب نظر نویسندگان و شاعران و مترجمان ایرانی برای تحریم کنگرۀ مزبور به عمل آورد و طوماری به امضاء بیش از صد نفر از این افراد رساند.[58]
آنچه جلال آلاحمد را در میان طیف روشنفکران دینی و سایر جریانهای فکری معاصر برجسته میسازد، انتقادهای مستدل و محکم او به دیدگاههای روشنفکران وابسته به غرب است. او به شدت از چنین روشنفکرانی در کتاب غربزدگی خود انتقاد میکند. جلال آلاحمد روشنفکران را به تعبیری عاملان غربزدگی میشناسد که توجهی به سنت و آرمانهای بومی جامعۀ خود ندارند و همواره وابسته به معرفتشناختی غرب هستند و تنها غرب را ناجی کشور از عقبماندگی میدانند و معتقد است پدیدۀ غربزدگی ابتدا از این قشر فرهنگی شروع شد و سپس به سایر بخشهای جامعه رخنه کرد. او در جایی در مورد این آفتزدگی روشنفکری تصریح میکند: «این روشنفکران در شرایط کنونی ایران به دو گروه تقسیم میشوند: آنها که هوش کمتری دارند و درکشان از مسائل سطحیتر است، در خدمت حکومتند و بیآب و علفند... و دستۀ دوم آنهایی که در مقابل حکومت موجود قرار دارند و اینها در حال حاضر متأسفانه جای خود را در این مجموعه درهم پیچیده، درست تشخیص نمیدهند. از آنجا که افکار آزادیخواهانۀ آنها اغلب از ادبیات خارجی سرچشمه میگیرد، نقش اساسی مذهب و فرهنگ را در مقابله با سیستم حکومتی درک نمیکنند... بنابراین، عامل نیرومند مقابله کننده با رژیم را باید در سنت جامعۀ ایران جستجو کرد.»[59]
غربزدگی جلال آلاحمد اشاره به دلبستگی روشنفکران جامعۀ ایرانی به مبانی غربی بدون توجه به بافت فرهنگی و بومی جامعه دارد. آلاحمد مدرنیزاسیون(غربی شدن) ایرانی را به مثابه مرضی توصیف میکند که از خارج به جامعۀ ایران سرایت کرده و حیات ایرانی و ذهنیت فرهنگی آن را فاسد ساخته است. بدین ترتیب، گفتمان غربزدگی جلال آلاحمد نقدی اساسی بر مدرنیتۀ غربی و کوششی اساسی برای پیوند یا سازگار کردن مدرنیته با بافت اسلامی، ایرانی بود.[60]
مرحوم جلال در ادامه یکی دیگر از علل غربزدگی روشنفکران، یعنی وابسته بودن به غرب را استقرار حکومتهای دست نشانده و وابسته به غرب بر میشمارد: «استقرار حکومتهایی که باب دل مردم فقیر دنیا نیست. غرب، از هرج و مرج میترسد؛ به خصوص وقتی صحبت از نفت و الماس است... پس خیال میکند مجبور است با کمکهای نظامی و مالی، دولتهای نظامی و مقتدر را در تمام نقاط دنیا که صاحب مواد خامند، بنشاند و نتیجۀ کار این دولتهای دست نشانده چیست؟ فساد در درجۀ اول...؛ نتیجۀ کار دیگر این حکومتها خفقان است و سکوت اجباری یا اختیاری روشنفکران و در نتیجه عقب افتادن تحول فکری یک جامعه... پس میبینید که این دایرۀ بسته از همه طرف بسته است.»[61] این نقدی همه جانبه بر روشنفکران، به ویژه روشنفکران دولتی وابسته به رژیم پهلوی است که دل به کشورهای غربی بستهاند تا بتوانند روند عقبماندگی خود را جبران کنند. جلال آلاحمد حکومت را یکی از نمودهای عمدۀ غربزدگی میداند که خود، غربزده بوده و به غربزدگی دامن میزند. به عقیدۀ جلال حکومت پهلوی با تکیه بر غربزدگی و با اصرار در تشبیه به بیگانگان، روز به روز بیشتر از پیش، در راهی گام مینهند که پایانش جز انحطاط نیست.[62] با توجه به همین مسئله جلال آلاحمد روشنفکران را به دو دسته تقسیم میکند: یک دسته که با چرخ دستگاه حکومتی میچرخند، و دستۀ دیگر که به دنبال راه حل بوده و در جستجوی مفری برای رهایی از این بن بست استعماری، یعنی وابسته بودن به غرب و شرق هستند. او از این دو دسته با عنوان حداقل و حداکثر روشنفکری یاد میکند.[63] جلال بر سر راه روشنفکران دو راه را میبیند، یکی در بند و اسیر حکومت وابسته به غرب بودن و دیگری حرکت روشنفکران در مسیر روحانیت و جز این راه سومی نمیشناسد.
آثار و تألیفات جلال آلاحمد
جلال در طول فعالیت سیاسی و اجتماعی خود آثار زیادی را به رشتۀ تحریر در آورد. در سال 1324 با چاپ داستان زیارت در مجلۀ سخن به دنیای نویسندگی قدم گذاشت و در همان سال، این داستان در کنار چند داستان دیگر در مجموعۀ دید و بازدید به چاپ رسید.[64] در طی سالهای 1333 و 1334 «اورازان»، «تات نشینهای بلوک زهرا»، «هفت مقاله» و ترجمۀ «مائدههای زمینی» را منتشر کرد و در سال 1337 «مدیر مدرسه» و «سرگذشت کندوها» را به چاپ سپرد. دو سال بعد «جزیرۀ خارک- دُر یتیم خلیج» را چاپ کرد. سپس از سال 1340 تا 1343 «نون و القلم»، «سه مقالۀ دیگر»، «کارنامۀ سه ساله»، «غربزدگی»، «سفر روس»، «سنگی بر گوری» را نوشت و در سال 1345 «خسی در میقات» را چاپ کرد. «در خدمت و خیانت روشنفکران»، «نفرین زمین» و ترجمۀ «عبور از خط قرمز» از آخرین آثار اوست.[65]
سرانجام جلال آلاحمد در روز 18 شهریور 1348 هنگامی که در اسالم گیلان بود، بر اثر سکتۀ قلبی در ویلای شخصیاش درگذشت.[66] ساواک گزارش میدهد که: شایعاتی در مورد به قتل رساندن او توسط حکومت پهلوی پخش شده است.[67]
خاطرهای از امام خمینی(ره)
«... آقای جلال آلاحمد را جز یک ربع ساعت بیشتر ندیدهام. در اوایل نهضت یک روز دیدم که آقایی در اطاق نشستهاند و کتاب ایشان، غربزدگی در جلوی من بود. ایشان به من گفتند: «چطور این چرت و پرتها پیش شما آمده است.» یک همچو تعبیری. و فهمیدم که ایشان هستند. مع الأسف دیگر او را ندیدم. خداوند ایشان را رحمت کند.»[68]
پینوشتها:
[1] جلال آلاحمد به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، مقدمه، ص چهار.
[2] حسین میرزایی، جلال اهل قلم، زندگی، آثار و اندیشههای جلال آلاحمد، ص 3-4.
[3] غلامرضا پیروز، کاوشی در آثار، افکار و سبک نوشتار جلال آلاحمد، ص 15.
[4] جلال آلاحمد، یک چاه و دو چاله: مثلا˝ شرح احوالات، ص 47.
[5] غلامرضا پیروز، همان، ص 15- 16.
[6] جلال آلاحمد به روایت اسناد ساواک، همان، مقدمه، ص پنج.
[7] غلامرضا پیروز، همان، ص 17- 18.
[8] جلال آلاحمد به روایت اسناد ساواک، همان، سند شمارۀ 1102، ص 9.
[9] مظفر بقایی کرمانی در سال 1290 در کرمان به دنیا آمد. پدرش میرزا شهاب بقایی، رییس فرقۀ دموکرات کرمان بود که در دورۀ چهارم به نمایندگی مجلس شورای ملی رسید. مظفر بقایی در 18 سالگی برای ادامۀ تحصیل به فرانسه رفت و با اخذ مدرک دکتری فلسفه به ایران بازگشت. او از اعضای حزب اتحاد ملی، حزب کار و حزب دموکرات ایران بود. بقایی در اردیبهشت 1330 حزب زحمتکشان ملت ایران را با کمک خلیل ملکی و دیگر انشعابیون حزب توده تأسیس کرد. وی از چهرههای مشکوک تاریخ معاصر است. در ایجاد اختلاف و درگیری بین احزاب و گروههای سیاسی زبردست بود و داعیه رهبری و آقایی داشت. در این باره بنگرید: مظفر بقایی به روایت اسناد ساواک، دو جلد، مرکز بررسی اسناد تاریخی، سال 1383.
[10] خلیل ملکی در سال 1280 ش در تبریز به دنیا آمد و پس از تحصیلات ابتدایی و متوسطه به تهران رفت و در مدرسۀ صنعتی آلمان به تحصیل پرداخت و در سال 1307 در مسابقۀ اعزام دانشجو به خارج قبول شد و برای تحصیل در رشتۀ شیمی عازم آلمان گردید اما به دلیل مشکلات مالی بدون اتمام رسالۀ دکتری به ایران بازگشت و در دانش سرای عالی ادامۀ تحصیل داد. پس از تأسیس حزب توده او نیز به این حزب پیوست و در کابینۀ قوامالسلطنه مدیر کل وزارت فرهنگ شد. در این باره بنگرید: چپ در ایران، خلیل ملکی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول، سال 1379 و مقاله: گذری به زندگی خلیل ملکی مؤسس جامعه سوسیالیستها، سایت مرکز بررسی اسناد تاریخی.
[11] سیمین دانشور در سال 1300 ش در شیراز به دنیا آمد. او فرزند محمدعلی دانشور(پزشک) بود. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در مدرسۀ انگلیسی مهرآیین شروع و سپس برای ادامۀ تحصیل در رشتۀ ادبیات فارسی به دانشگاه تهران رفت. او نخستین زن ایرانی بود که به صورت حرفهای در زبان فارسی داستان نوشت و از مهمترین آثار او میتوان به رمان سووشون اشاره کرد.
[12] غلامرضا پیروز، همان، ص 19- 20.
[13] جلال آلاحمد به روایت اسناد ساواک، همان، ص 105.
[14]. غلامرضا پیروز، همان، ص 19- 20.
[15] جلال آلاحمد به روایت اسناد ساواک، همان، ص 28.
[16] حسین میرزایی، همان، ص 8.
[17] شمس آلاحمد، جلال از چشم برادر، ص 256.
[18]. غلامرضا پیروز، همان، ص 17.
[19] جلال آلاحمد به روایت اسناد ساواک، همان، مقدمه، ص شش.
[20] شمس آلاحمد، همان، ص 9.
[21] جلال آلاحمد، سفر روس، تهران، انتشارات برگ، 1369، ص 308.
[22] شمس آلاحمد، ص 10 – 11.
[23] اسحاق اپریم معروف به «دکتر اپریم» نویسنده و استاد اقتصاد دانشگاه آکسفورد انگلستان، فعال چپ و از اعضای برجستۀ کادر حزب تودۀ ایران بود که اندکی پس از انشعاب سال 1326 در آن حزب، از عضویت آن استعفا داد و چندی بعد ایران را برای همیشه ترک گفت. او پس از ترک ایران مدتی را در سازمان ملل متحد در نیویورک فعالیت کرد اما در سال 1963م به انگلستان بازگشت و تا آخر عمر در آن جا ماند.
[24] شمس آلاحمد، همان، ص 256 – 257.
[25] جلال آلاحمد به روایت اسناد ساواک، همان، مقدمه، ص شش.
[26] حزب توده در امتداد حزب کمونیست ایران و با استفاده از تجارب آن در مهرماه 1320 به دست افرادی به رهبری تقی ارانی تأسیس شد که بیشترشان به تازگی از زندان آزاد شده بودند. چون تأسیس حزبی کمونیستی، بدون نظر کمینترن(انترناسیونال کمونیستی) شدنی نبود، ایرج اسکندری و عبدالحسین نوشین برای این کار به بخش بازرگانی سفارت شوروی رفتند و کسب اجازه کردند و چند روز بعد هم، روسها نظر موافق خود را برای تأسیس حزب توده اعلام کردند. نخستین جلسۀ رسمی حزب توده با نظارت نمایندۀ رسمی سفارت شوروی در تهران به تاریخ دهم مهرماه 1320 هجری شمسی و در منزل سلیمان میرزا اسکندری تشکیل شد. نورالدین کیانوری نام این نمایندۀ سفارت را «علی اوف» ذکر کرده اما در اسناد موجود از او به نام «حمید اوف» یاد شده است. به هر حال کارنامۀ حزب توده در طول سالهای فعالیتش بسیار تیره بود. تبعیت چشم بسته از اتحاد شوروی، حزب را به گرفتن مواضعی ضد ملی سوق میداد.
[27] جلال آلاحمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، ص 416.
[28] جلال آلاحمد به روایت اسناد ساواک، مقدمه، ص هشت.
[29] شمس آلاحمد، همان، ص 13.
[30] جلال آلاحمد به روایت اسناد ساواک، همان، ص 4.
[31] همان، ص 30.
[32] همان، شمارۀ سند 2262 / م د، ص 10.
[33] همان، ص 13.
[34]. همان، ص 31.
[35] همان، سند شمارۀ 7260 / 315، ص 51- 53.
[36] همان، 58- 61.
[37] همان، سند شمارۀ 53893 / 312، ص 65- 66.
[38] همان، سند شمارۀ 53893 / 312، ص 66- 67.
[39] همان، سند شمارۀ 8705 / 312، ص 95.
[40] همان، سند شمارۀ 20358 / 20 ه6، ص 116.
[41] همان، ص 134.
[42] همان، سند شمارۀ 889 / 312، ص 227- 228.
[43] شمس آلاحمد، همان، ص 72.
[44] جلال آلاحمد به روایت اسناد ساواک، مقدمه، ص سیزده.
[45] همان، ص 236.
[46] همان، مقدمه، ص یازده.
[47] آیتالله سید محمود طالقانی، روزنامۀ کیهان، 20 شهریور 1359، ص 5.
[48] همان، روزنامۀ کیهان.
[49] جلال آلاحمد به روایت اسناد ساواک، همان، سند شمارۀ 9166 / 20 ه2، ص 172.
[50] همان، ص 167.
[51] همان، سند شمارۀ 23206 / 20 ه2، ص 195.
[52] همان، ص 196.
[53] همان، سند شمارۀ 29889 / 20 ه3، ص 206- 207.
[54] جلال آلاحمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، همان، ص 166.
[55] شمس آلاحمد، همان، ص 262.
[56] همان، ص 270.
[57] همان، ص 265.
[58] جلال آلاحمد به روایت اسناد ساواک، همان، ص 163.
[59] همان، ص 288.
[60]. علی میرسپاسی، تأملی در مدرنیتۀ ایرانی؛ بحثی دربارۀ گفتمانهای روشنفکری و سیاست در مدرنیزاسیون در ایران، ص 165- 167.
[61] جلال آلاحمد، کارنامۀ سه ساله،ص 12.
[62] جلال آلاحمد، غرب زدگی، ص 107.
[63] حسین میرزایی، همان، ص 199.
[64] غلامرضا پیروز، همان، ص 17.
[65] همان، ص 20.
[66] جلال آلاحمد به روایت اسناد ساواک، همان، سند شمارۀ 30227 / 20 ه2، ص 243.
[67] همان، سند شمارۀ 46854 / ه 7، ص 255.
[68] صحیفۀ امام، پیامها و سخنرانیهای امام خمینی(ره)، ج 12، ص 298، به تاریخ: 12 / 2 / 1359.
منابع
- آیتالله سید محمود طالقانی، روزنامۀ کیهان، 20 شهریور 1359.
- تأملی در مدرنیتۀ ایرانی؛ بحثی دربارۀ گفتمانهای روشنفکری و سیاست در مدرنیزاسیون در ایران، علی میرسپاسی، ترجمۀ جلال توکلیان، نشر ثالث، 1392.
- جلال آلاحمد به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1379، چ 1.
- جلال از چشم برادر، آلاحمد، شمس، انتشارات بدیهه، 1376.
- جلال اهل قلم، زندگی، آثار و اندیشههای جلال آلاحمد، میرزایی، حسین، سروش، 1380.
- درآمدی بر تاریخنگاری حزب تودۀ ایران، ترابی فارسانی، سهیلا و مریم توسلی کوپایی، فصلنامۀ تاریخنگری و تاریخنگاری دانشگاه الزهرا(س)، س 19، ش 4، زمستان 1388، ص 1- 24.
- در خدمت و خیانت روشنفکران، آلاحمد، جلال، انتشارات فردوسی، 1372.
- صحیفۀ امام خمینی(ره)، پیامها و سخنرانیهای امام خمینی(ره)، ج 1، مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره).
- غربزدگی، آلاحمد، جلال، انتشارات فردوس، 1372.
- کارنامۀ سه ساله، آلاحمد، جلال، انتشارات زمان، 1346.
- کاوشی در آثار، افکار و سبک نوشتار جلال آلاحمد، پیروز، غلامرضا، حوزۀ هنری، 1372.
- یک چاه و دو چاله: مثلا˝ شرح احوالات، آلاحمد، جلال، انتشارات رواق، 1356.
دوران کودکی
دوران کودکی
پدر جلال، مرحوم سید احمد طالقانی
مادر جلال، از خانواده مرحوم علامه شیخ آقابزرگ تهرانی
جلال و برادرش محمد تقی در نجف اشرف سال 1320 یا 1321
دوران جوانی
جلال پشت عکس نوشته است جمعه 22 بهمن 38 در رباط کریم
جلال هنگام سخنرانی برای انشعابیون از حزب توده همراه خلیل ملکی در حیاط منزل وی
با دانشجویان دانشگاه تبریز- 1346
سخنرانی در انجمن فرهنگی ایران و شوروی
سفر پیاده از بهبهان تا کازرون با دکتر اشتراسر زبانشناس اطریشی- 1337
جلال در سفر به اتحاد شوروی- تابستان 1343
در کرمانشاه با جمعی از نویسندگان
جلال آل احمد در آخرین روزهای زندگی در اسالم گیلان
آخرین وداع با جلال آل احمد
سنگ مزار جلال آل احمد در مسجد فیروزآبادی شهر ری
تعداد مشاهده: 14331