نگاهی به زندگی سیاسی علی دشتی
تاریخ انتشار: 30 بهمن 1401
تولد و تحصیلات
علی دشتی ملقب به «پیر مطبوعات ایران» در شمار نویسندگان، روزنامهنگاران و بازیگران معروف عصر قاجار و پهلوی بود که به سال 1271 ش، در کربلا و در خانوادهای روحانی به دنیا آمد.[1] پدرش شیخ عبدالحسین دشتستانی، روحانی محترم و سرشناسی بود که به ورع و تقوی شهره بود.[2] او گاهی در عتبات و وقتی دیگر در دشستان و بوشهر اقامت میگزید. شیخ عبدالحسین پیش از تولد علی از دشستان به عتبات رفته و در آنجا ساکن شده بود. علی دشتی در کربلا، نجف و بغداد از آموزشهای دینی برخوردار شد. مقدمات را در مکتبخانه فراگرفت. فقه و قسمتی از اصول را نزد سید حسین بن سید ابراهیم طباطبائی فشارکیاصفهانی ـ برادرزاده آیتالله سید محمد فشارکی و شاگرد سید اسماعیل صدر ـ خواند و کفایه آخوند خراسانی را نزد شیخ عبدالکریم حائری یزدی فراگرفت[3] و در مدرسه حسینی ایرانیان هم از علوم جدید توشه برگرفت.[4]
دشتی در نوامبر 1916 م/ آبان 1295 ش، در حالی که جنگ جهانی اول دومین سال خود را طی میکرد، همراه پدر و برادرانش به ایران بازگشت. مدتی در بوشهر توقف کرد، سپس به برازجان رفت. در این شهر چند وقتی نزد شیخ محمدحسین برازجانی، شوهر خواهر خود به سر برد.[5] برازجانی از چهرههای مشهور مبارزه با استعمار انگلیس در جنوب ایران در جنگ جهانی اول (1918 م/ 1297 ش) بود. غلامحسین مصاحب از منتقدان علی دشتی در رساله خود مدعی است که با توجه به جایگاه شیخ محمدحسین در جنوب ایران، انگلیسیها برای اطلاع از نقشهها و مبارزات مسلحانه ضد انگلیسی، علی دشتی را به برازجان فرستادند که سرانجام مورد سوءظن مبارزان قرار گرفت و از خانه داماد خود اخراج شد.[6] دشتی پس از آن به بوشهر رفت. چند روزی را در این شهر ماند. آنگاه سفر کوتاهی به بندرعباس کرد، سپس راهی شیراز شد. شیراز محمل ورود او به دنیای سیاست و مطبوعات شد و اولین فعالیت روزنامهنگاری خود را در روزنامه فارس به مدیریت فضلالله بنان شیرازی به طرزی ناخوشایند تجربه کرد. چون وی مقالهای نوشته بود که «عامه نپسندیدند و هیاهویی راه انداخته، اراده قتلش را کردند.» ناچار به عبدالحسین میرزا فرمانفرما (والی فارس) پناه برد و پس از پنج ماه اقامت در منزل والی تحت حمایت و به توسط همو پنهانی روانه اصفهان شد.[7] اقامت دشتی در اصفهان هم دیری نپایید و پس از پنج ماه اقامت در این شهر به تهران آمد. عینالسلطنه در مورد علت خروج دشتی از شیراز و اقامت اولیه او در تهران مینویسد: «آدمی است طبیعیْمذهب. در شیراز بدین واسطه مطرود واقع شد. میخواستند صدمه به او بزنند. حاجی آقای شیرازی او را همراه خود به تهران آورد. امورات خانه را به وی سپرد. مسافرت کرد. گویا هنگام مهاجرت، شیخ علی [دشتی] انواع تقلب و خیانت را در غیبت او نمود... حاجیآقا آمد از وقایع مستحضر شد. او را پس از سرزنشها مرخص کرد.»[8] دشتی در پاسخ به اتهاماتی که دراینباره به او زدند، در مقاله «دشتی را بهتر بشناسید» ماجرای اختلال در روابط خود با «میزبان محترم»، حاجیآقای شیرازی را کار «هوچیهایی» دانست «که غیر از دو به هم زدن و کشتنِ ضعیف، کاری ندارند.»[9]
یک سال پس از پایان جنگ جهانی اول، قرارداد ننگین 1919 م/ 1298 ش بین وثوقالدوله (رئیس دولت وقت) و سرپرسی کاکس (نماینده وزارت امور خارجه بریتانیا) منعقد شد و پس از انتشار مفاد این قرارداد در روزنامههای رعد و ایران، موج بزرگی از مخالفتها علیه قرارداد به پا خاست. دشتی که در این زمان به گفته خودش «بهار عمرش یکنواخت و آرام و خالی از حوادث در میان خاموشی و سکوت عادیات سپری شده بود و دیگر نمیخواست در صحنه دنیا تماشاگر باشد» به جمع مخالفان پیوست و همراه با آزادیخواهان به رهبری شهید آیتالله مدرس به مبارزه با دولت وثوقالدوله و قرارداد انعقادی او برخاست. مخالفتخوانیهای دشتی که با نگارش و توزیع شبنامه و مقالات تند علیه دولت و قرارداد وثوقالدوله نمود یافت، به زندانی شدن چند روزه او منجر شد.[10] وثوقالدوله در نهایت دستور خروج او از کشور و تبعیدش به عتبات را صادر کرد. نظامیان دشتی را در هوای گرم خرداد، پیاده به قزوین بردند و او بیمار شد. دشتی ناچار به مدت سه هفته در قزوین ماند. در این مدت دولت وثوقالدوله سقوط کرد و با روی کار آمدن دولت مشیرالدوله در تیر 1299 ش، دوستان دشتی نتوانستند موافقت دولت جدید را برای آزاد کردنش جلب کنند، بهناچار دشتی به همدان برده شد. اما دیری نگذشت که مرکز از اعزام دشتی به عتبات صرفنظر کرد و او حدود پنج ماه در کرمانشاه ماندگار شد. دشتی در کرمانشاه با غلامرضا رشید یاسمی ـ که آن هنگام به معلمی اشتغال داشت و بعدها به عنوان ادیب و محقق شهرت فراوان یافت ـ آشنا شد و نزد وی زبان فرانسوی آموخت. رشید یاسمی اندکی بعد همکار دشتی در روزنامه شفق سرخ شد. دشتی بعدها در سال 1352 ش، در مورد او نوشت: «رشید نخستین همکار من در شفق سرخ و بلکه مشوق و مؤید من در تأسیس آن بود.»[11] با تغییر دولت و روی کار آمدن محمدولیخان تنکابنی ملقب به سپهسالار اعظم، دشتی بیآنکه منتظر ابطال حکم تبعید خود بماند، به تهران آمد و دوباره با فعالیت قلمی و انتشار مقالات سیاسی ذهن حکومت را نسبت به خود مشوب ساخت و زندانی شد. اما پس از چندی با وساطت سید محمدصادق طباطبائی آزاد شد.[12] تهران برای علی دشتی بهمنزله ادامه فعالیتهای سیاسی بود و برای پیشبرد این فعالیت تقاضای امتیاز روزنامهای با نام قرن بیستم کرد که آن را به دست نیاورد. البته مدتی بعد در دومین ماه سال 1300 ش، میرزاده عشقی؛ شاعر آزادیخواه آن دوران هم روزنامهای به همین نام منتشر کرد که با درج مقالات تند و شدیداللحن در آن بر ضد رضاخان سردار سپه و انتساب غائله جمهوریخواهی او به سیاستهای انگلستان، جانش را از دست داد.
کودتای سوم اسفند 1299 ش، برای دشتی همچون سایر فعالین سیاسی این دوره حبس به همراه داشت. او تا پایان دولت 90 روزه سید ضیاءالدین طباطبائی به همراه تعدادی از سیاسیون در باغ سردار اعتماد زندانی بود و در این مدت افزون بر ترجمه کتاب «نوامیس روحیه تطور ملل» تألیف گوستاولوبن (نویسنده فرانسوی) از عربی به فارسی، یادداشتهای ایام محبس را نوشت و در سال 1300 ش، این یادداشتها را در پاورقی روزنامه شفق سرخ از شماره 1 تا 15 به چاپ رسانید و سه سال بعد در 1303 ش، آنها را به انضمام یادداشتهای دیگری که در دوران قبلی تبعیدش نوشته بود، به صورت کتابی با نام «ایام محبس» منتشر کرد که برایش شهرت بسیار به ارمغان آورد و بارها تجدید چاپ شد.[13] ایام محبس اولین کتاب دشتی و اولین کتاب در توصیف زندان و زندانی سیاسی است که به اشرافیت و زندگی مدرن غربی میتازد و اسلام را یگانه راه رستگاری بشر معرفی میکند.[14] دشتی در ایام محبس «سراسر انزجار خود را از حاکمان وقت و رفتارهای ناشایست بشری و تمدن جدید ابراز میدارد. اینگونه پیداست که ایام محبس بر او بسیار سخت گذشته است تا آنجا که تمدن جدید را که زندان را یکی از نشانههای آن میداند سخت به باد ناسزا و دشنام میگیرد و این تمدن را نهتنها برای آدمیان سعادتآمیز نمیداند، بلکه مایه هلاکت و بدبختی میشمارد.... سید ضیاء را به باد انتقاد میگیرد، تمدن جدید را به سخره میگیرد و عقاید مادیون و طبیعیون را گمراهکننده میشمارد و بهترین طریق سعادتمند کردن آدمیان را توسل به آیین اسلام میداند. وی مینویسد: «مایه تسلی یک نفر محبوس این است که خود را در جمعیتی که در افق فکری به وی نزدیک است مشاهده کند. بزرگترین ضربه به قلب یک نفر محبوس سیاسی این است که او را در میان دزدان بفرستند.»[15] ایام محبس دشتی سرشار از تاختوتاز به ثروتمندان و اغنیا تا حد تأیید سوسیالیسم است و دشتی سید ضیاء را به باد انتقاد میگیرد که چرا بهاندازه کافی این اشرافیت را نابود نکرده است: «این مجسمههای غرور و نخوت که خود را مافوق طبقات مردم تصور میکنند از کجا تحصیل ثروت نمودهاند؟... مکنت و تجمل این آقایان با اشک چشم هزارها ستمدیدگان اجتماع تدارک شده است... بنازم دست سید ضیاءالدین طباطبائی را که بر سر این جنایتکاران اجتماعی فرود آمد ولی افسوس که آنها را محو و نابود نکرد... افسوس این دستی که بر شما فرود آمده سنگین و منتقم نیست...» و این زشتی زندگی اشراف و اشرافیت با بهرهگیری از اصول سوسیالیسم است که از بین میرود: «ای ماشینهای فلسفهباف، ای دِماغهای جامد، ای مزدورهای سعادت دیگران، ای شمایی که به قوه الفاظِ مُجَوّف اصول سوسیالیسم را مخالف عُمران و تکامل تمدن میدانید. بس است. یکقدری عمیق شوید. به فلسفه حیات و زندگانی مراجعه کنید و منتهیالیه زندگانی را جستجو نمایید.» یحیی آرینپور، این اظهارات را بیش از آنکه از عمق بینش دشتی برخاسته باشد، متأثر از آثار ژان ژاک روسو[16] و لامارتین[17] میداند. او کتابی از روسو در زندان داشت و در نگارش کتابش از آن بهره برد.[18]
علی دشتی، رضاخان و غائله جمهوری
در روزهای کودتا فضای مطبوعات ایران دچار اختناق شد. فشار رضاخان سردار سپه بر مطبوعات چنان بود که شمار مطبوعات مطیع و همسو با تبلیغات دولت کودتا فزونی گرفت. علی دشتی پس از آزادی از زندان مدت نزدیک به سه ماه با حسین صبا، مدیر روزنامه ستاره ایران به همکاری پرداخت و سردبیری روزنامه را برعهده گرفت. اما دیری نگذشت که فشار رضاخان تشدید شد و سردار سپه با اعلامیه «حکم میکنم» به تهدید شدید ارباب جراید پرداخت. فرخی یزدی تهدید و مدیر روزنامه ایران (به مدیریت زینالعابدین تجدد) آزاد و سپس تبعید شد. حسین صبا در قزاقخانه و در حضور رضاخان شلاق خورد و روزنامهاش توقیف شد.[19] چنین فشاری برای تبدیل حسین صبا به روزنامهنگاری مطیع در راستای تبلیغات و راهبرد دولت کودتا بود که موفقیتآمیز بود. حسین صبا که پیشتر از آزادیخواهان معروف بود، پسازاین واقعه به یکی از مبلغان سردار سپه بدل شد و عاقبت در سال 1303 ش درگذشت و در میان لعن و طعن مردم تشییع و دفن شد.[20]
در چنین فضایی که فشار بر مطبوعات زیاد و بازار پروندهسازی و ایراد اتهامات سیاسی و اخلاقی پررونق بود و بهتبع این فضا، ارباب جراید پرفروش، جریده خود را به ابزاری برای کسب ثروت تبدیل کرده بودند، بسیاری از جوانان، خواهانِ پیشۀ روزنامهنگاری و مدیریت جریده بودند. بهخصوص که دیده بودند سید ضیاءالدین طباطبائی از روزنامهنگاری به مقام ریاست وزرایی رسیده بود و به تعبیر عینالسلطنه «یک نفر سید ضیاء که مدیر جریده بود رئیسالوزرا شد، حالا هر مدیر روزنامه[ای] خیال ریاست وزرا»یی داشت.[21] علی دشتیِ جوان نیز همآوا با چنین آرزویی درصدد انتشار روزنامهای مستقل برآمد و در 11 اسفند 1300 ش، نخستین شماره روزنامه شفق سرخ را منتشر کرد. او یک روز بعد از شلاق خوردن حسین صبا، در سرمقاله شماره دهم شفق سرخ به تاریخ 16 فروردین 1301 ش در واکنش به رفتار رضاخان در قبال مطبوعات خطاب به او نوشت: «آقای سردار سپه بخوانید و بهدقت هم بخوانید... آن روزی که مدیر ستاره ایران را به امر شما شلاق زدند یک نفر به شما نگفت که این رفتار در خاطره عموم ملت چقدر اثر سوء بخشیده. آن روزی که مدیر ایران آزاد بهحکم شما تبعید شد، کسی اینقدر در راه دوستی شما فداکاری نداشت که از اصدار این حکمی که به قلوب عناصر آزادیخواه یک صدمه غلیظی میزد، جلوگیری نماید... در مملکتی که آزادی را به قیمت خونهای مقدسی به دست آورده و حکومت را از محمدعلی میرزا و درباریان و وزرا گرفته به قانون دادهاند، آیا قضاوت در مندرجات جراید از وظایف یک نفر نظامی بهکلی خارج نیست؟ آقای سردار سپه... چون نمیخواهم سرنوشتهایی نظیر اسلاف شما منتظر شما بوده باشد، این حقیقت خالی از آلایش را میگویم... شما برای اجرای نیات خود و برای توسعه قوای نظامی و عظمت دادن ایران باید نهتنها مطابق قانون و اصول حکومت ملی ایران رفتار کنید، بلکه دستبهدست آزادیخواهان داده بنای استبداد و مفاسد موجوده اجتماعی را متزلزل کرده برای کلیه مظاهر اجتماعی خود یک طرح تازه و جدیدی بریزید...»[22] چنین نوشتاری بیشتر از آنچه بیانگر حمله صریح و تخطئه سردار سپه باشد، بهنوعی مبین همدلی و خیرخواهی دشتی در واکنشی انتقادی در جهت بقای رضاخان بود که برایش سرنوشت دردناک دیگر روزنامهنگاران چون فرخی یزدی یا میرزاده عشقی را در پی نداشت، لذا دشتی بدون هیچ واکنشی از جانب رضاخان به انتشار مقالات انتقادی خود ادامه داد و بهتدریج به رضاخان نزدیک شد تا آنجا که فکر و زبان و قلم خود را در اختیار رضاخان گذاشت و مقالاتی تأثیرگذار در دفاع از او نوشت.
چندی نگذشت که با حادث شدن قضیه جمهوری، هواداری دشتی از رضاخان بیشتر و آشکارتر و شفق سرخ، پیشاهنگ معرفی جمهوری ترکیه به ایرانیان شد: «چند روز قبل جریده شفق سرخ [به]نقل از جریده وقت آنقوره [آنکارا] اعلام نموده بود که ایران هم مشغول جمهوری شدن است و بسیار هم خوب است. پسرِ روزنامهفروش داد میزد: جمهوری ایران. بعضی از علما و رؤسای تجار، اصناف، بعضی از رجال شدیداً به رئیسالوزرا شکایت کردند که همان مشروطه، ما را کفایت کرد، خواهش داریم دست از ما بردارند.»[23] صدای دشتی در شفق سرخ همسو با داستان جمهوریخواهی و در جهت تولید افکار انقلابی چنان بلند بود که ملکالشعرای بهار در منظومه «جمهورینامه» نام او را در کنار میرزا کریمخان رشتی[24] و سید محمد تدین[25] بهعنوان یکی از گردانندگان اصلی این غائله ذکر کرد:
چه جمهوری شود آقای دشتی؟ علمـدارش بود شیطان رشتی
تدیـن آن سفیــد کهنــه مشتی نشیند عصرها در توی هشتی
در این مدت فعالیت روزنامهنگاری دشتی در شفق سرخ توانست از او چهرهای مدافع سردار سپه و با نفوذ بسیار ترسیم کند و او را تا بدانجا موفق کند که به ملاقات رضاخان برود. یادداشتهای روزانه سلیمان بهبودی بهدفعات از چنین دیدارهای خصوصی یاد میکند[26] و عینالسلطنه راوی چنین حکایتی میشود که «شیخ علی دشتی مدیر شفق بیشتر از همه محل توجه [است] و پول خوب سرشار را او میگیرد.»[27] دشتی بهپاس چنین خدمتی در انتخابات فرمایشی دوره پنجم مجلس شورای ملی بهعنوان نماینده مردم از ساوه «که نه هوای ساوه را استشمام کرده و نه جرعهای آب آنجا را نوشیده و نه معروفیت محلی داشت» انتخاب شد.[28] از نخستین روزهای فعالیت مجلس پنجم در 22 بهمن 1302 موج بزرگ مخالفت با جمهوری رضاخان شروع شد و در نخستین روزهای سال 1303 ش، تظاهرات در تهران و شهرهای اصلی به اوج خود رسید. سیل تلگرافها از سوی طبقات مختلف مردم بهسوی مجلس شورای ملی روان بود و رضاخان که توانایی مقاومت در برابر مخالفت رو به تزاید طبقات مختلف مردم را نداشت و از اوجگیری این موج و تبدیل آن به قیام همگانی هراسان بود، در 11 فروردین 1303 ش، به بهانه زیارت به قم رفت و با علمای قم دیدار کرد و قول داد که از خواست جمهوری منصرف شود. پس از بازگشت به تهران با صدور اعلامیهای، هوادارانش را به موقوف کردن فعالیتهای جمهوریخواهی فراخواند. در همین زمان، احمدشاه در پاریس از جریان مطلع شد و با ارسال تلگرافی رضاخان را از ریاست دولت عزل کرد. در چنین موقعیتی سردار سپه در 18 فروردین 1303 ش، از تمامی مناصب خود استعفا داد و اعلام کرد از ایران خارج خواهد شد. سپس به رودهن رفت و بهطور موقت در املاکی که بهتازگی خریده بود، سکنی گزید. از فردای خروج رضاخان از تهران، موجی ارعابآمیز از سوی روزنامهنگاران و نظامیان حامی او برانگیخته شد. علی دشتی در برانگیختن این موج، نقشی اصلی داشت. او در 19 فروردین 1303 ش، در صفحه اول شفق سرخ مقالهای منتشر کرد با عنوان: «پدر وطن رفت» دشتی در این مقاله کنارهگیری سردار سپه را ملازم با «ریختن خونهای زیاد» خواند. مخالفانِ او را «خائن به وطن» و «بومهای شومی» نامید «که ایران را ویران میخواهند» و آنان را تهدید کرد که «صاحبمنصبان رشید ایران» به حمایت از «رئیس بزرگ خود» برخواهند خاست.[29] دشتی در صفحه اول همین شماره مقالهای با عنوان «مراجعه به آرای عمومی، مسئله رفراندوم» درج کرد و در آن احمدشاه را «جوان نالایقی» خواند که «تاج پرافتخار اردشیر بابکان» را بر سرنهاده است. دشتی در این مقاله خلع قاجاریه را از طریق مراجعه به آرای عمومی خواستار شد.[30] در پی انتشار مقاله دشتی، تهران با خطر کودتای نظامیان مواجه شد اما او با نقشی که در حرفه روزنامهنگاری خود ایفا کرد، باعث شد تا خطر کودتا رفع شود و مجلس در 21 فروردین 1303 ش، سردار سپه را به مقام ریاست وزرایی برگرداند. بعدازاین وقایع، شهید آیتالله سید حسن مدرس با رهبری جنبش مخالفان جمهوری به چهره مقتدر مجلس پنجم بدل شد و مطبوعات ضد رضاخان تهاجم به او و هوادارانش ازجمله علی دشتی را آغاز کردند. در این زمان روزنامه سیاست، بهعنوان ارگان اقلیت مجلس و با مدیریت عباس اسکندری در شماره اول خود، اردیبهشت 1303 ش، سندی با امضای هاوارد (دبیر دوم سفارت بریتانیا در تهران و مسئول امور اطلاعاتی سفارت) منتشر کرد که بر ارتباط علی دشتی با سفارت انگلستان صحه میگذاشت.[31] در 9 خرداد همان سال چند روز پیش از طرح اعتبارنامه دشتی در مجلس، مطلبی با عنوان «مکتوبی از شیراز» در صفحه اول روزنامه منتشر شد که مدعی بود دشتی در کوران جنگ جهانی اول که عبور و مرور برای غیرنظامیان انگلیسی ممنوع بود، با کمک انگلیسیها وارد بوشهر شد، در کنسولگری انگلستان اقامت گزید، سپس به شیراز رفت و در خانه بنان شیرازی، منشی کنسولگری انگلستان در شیراز مقیم شد.[32] پسازاین اتهامات دشتی در 12 خرداد 1303 ش، در همان روزی که به اعتبارنامهاش در مجلس رسیدگی میشد، در شفق سرخ در دفاع از خود مقالهای با عنوان «دشتی را بهتر بشناسید» منتشر کرد که به اذعانِ برخی، نمیتوان درستیِ برخی اظهارات او در این خودنوشت ـ بهویژه ارتباط نداشتنش با انگلیسیها ـ را پذیرفت.[33] به هر روی، افشاگریهای عباس اسکندری در روزنامه سیاست و پاسخهای علی دشتی به اتهاماتی که به او نسبت داده شد، تأثیر خود را بر روند رسیدگی به اعتبارنامهاش گذاشت و در 12 خرداد 1303 ش، با مخالفت آیتالله سید حسن مدرس و سایر اعضای فراکسیون اقلیت مجلس مواجه و رد شد.
علی دشتی در دوره پهلوی اول
پس از کودتا، اقدامات رضاخان به سمت قدرت سرعت بیشتری گرفت و سردار سپه بعد از سرکوب شیخ خزعل در 26 بهمن 1303 ش، توانست به مقام فرماندهی کل قوا که پیش از او در اختیار پادشاه بود، نائل آید. در 9 آبان 1304 ش، مادهواحده خلع و انقراض سلطنت قاجار را به تصویب مجلس شورای ملی رساند و تاج پادشاهی بر سر گذاشت. از این زمان به بعد فعالیت سیاسی علی دشتی نمود بیشتری یافت. اعتقادات مذهبیاش رنگ باخت و از پیشه روزنامهنگاری خود هم برای همیشه کناره گرفت. در این دوران هم ثناگوی رضاشاه و یار دلپسند او بود و هم مورد غضب رضاشاه واقع شد.
در انتخابات مجلس ششم ـ که اولین مجلس از دوره سلطنت رضاشاه محسوب میشد ـ علی دشتی به نمایندگی از مردم بوشهر به مجلس راه یافت و در دو دورِ بعدیِ مجلس ـ هفتم و هشتم ـ نماینده مردم ساوه بود.[34] در دور هفتم با اجرای قانون اتحاد لباس، پوشش خود را تغییر داد و لباس روحانیتی را ـ که تا آن زمان به تن میکرد ـ از تن درآورد و از مدافعان سرسخت متحدالشکل شدن لباس شد. آنچنانکه به هنگام طرح موضوع در مجلس در نطق خود گفت: «الآن شما به خوزستان تشریف ببرید دیگر عربی با چفیه و عقال نمیبینید. همه کتوشلوار پوشیدهاند. همه آدم شدهاند. بنده عقیده دارم که شکل چفیه و عقال در ایران شکل آدم نیست و هم مخالف ملیت ماست.»[35] دشتی در دور نهم بار دیگر به نمایندگی از مردم بوشهر در مجلس حضور یافت؛ اما با ورود به سال 1314 ش، غضب شاه به او رو کرد. آنچنانکه در 20 فروردین این سال روزنامهاش توقیف و در 23 فروردین یک روز پس از اتمام دوره وکالتش در مجلس نهم همراه سه تن از روزنامهنگاران مشهور (محمدرضا تجدد، زینالعابدین رهنما و فرجالله بهرامی معروف به دبیر اعظم) دستگیر شد و به زندان افتاد.[36] اینان که بر پایه گزارشهای نظمیه به رضاشاه، دستور توقیفشان صادر شده بود، تا 19 خرداد در حبس ماندند. سپس با وساطت مخبرالسلطنه هدایت از زندان آزاد شدند. دشتی حکم تبعید از تهران گرفت.[37] اما پیش از تبعید بیمار شد و به بیمارستان نجمیه انتقال یافت و پس از ترخیص در منزلش تحت نظر قرار گرفت.[38] از گفته هدایت اینطور برمیآید که احتمالاً این روزنامهنگاران از سیاستهای رسمی حکومت کمی دور شده بودند.[39] دشتی بعدها در مجلس سیزدهم علت محبوس شدنش را «کمتر تملق گفتن» و زیاد تعریف نکردن از رضاشاه در کنفرانس بینالمجالس در استانبول ترکیه ذکر کرد: «مجلس دور نهم روز 22 فروردین تمام شد. روز 23 مرا گرفتند و بردند توی حبس. من یک نفر وکیل مردم نه خیانت کرده بودم، نه جرم کرده بودم. چه تقصیری کرده بودم؟ برای این بود که کمتر تملق گفته بودم. برای این بود که متوقع بودند در موقعی که من به کنفرانس Inter Parlementaire اینترپارلمانتر [بینالمجالس] رفته بودم به اسلامبول و در آنجا همه ملل از خطر جنگ و اوضاع دنیا وحشت داشتند، چرا من آنجا تعریف رضاشاه را نکردم. ملاحظه میفرمایید. آنوقت من باید بروم حبس...»[40] دشتی همچنین در نوشتهای با عنوان «تحت نظر» از دوران مغضوبیت خود در زندان تصویری هولناک و واقعی به دست داده و با حسرت از روزهایی یاد کرده که شاه را پیش از سلطنت، نظامی وطنپرست و همان گاریبالدی [یکی از مبارزان اصلی میهنی در جنگ استقلال ایتالیا بر ضد اتریشیها بوده است] ایران و اردشیر بابکان میپنداشت: «خوشا... آن روزهایی که مثل یک محکوم به اعدام منتظر نوید لطف و عفو پادشاهی نبودم. آن روزها پادشاهی در کار نبود. سردار سپه یک نظامی وطنپرست، یک مرد فعال و پر از آتش و سرشار از غیرت و تعصب در کار بود. او را گاریبالدی ایران میپنداشتم و خیال میکردم به اردشیر بابکان دست یافتهام.... آن روزها تمام انرژی جوانی و قطرهقطره خون خود را صرف تقویت او، صرف تأیید فکر و سیاست او میکردم و خوشحال بودم که به تجدید حیات و عظمت ایران خدمت مینمایم و از او انتظاری نداشتم. اینک، به پاداش این جهش کریمانه یک روح پر از ایمان و بیدریغ، حتی مثل یک حمال هم نمیتوانم آزادانه نفس بکشم.»[41]
دشتی بنا بر روایتش، بهرغم سختیهای زندان و مرارتهایی که از جانب رضاشاه بر او روا داشته شد، کوشید تا مورد مرحمت شاه قرار بگیرد و به دوران مغضوبیت خود پایان دهد. ازجمله اقدامات او این بود که به مناسبت اولین سالگرد کشف حجاب (17 دی 1314 ش) مقاله مفصلی نوشت که از 16 دی 1315 ش، در چهار شماره پیاپی روزنامه اطلاعات با عنوان «17 دی» و با امضای «ع.د» منتشر شد. دشتی در این مقاله سراسر تملقآمیز برخی ادله شرعی در توجیه کشف حجاب ارائه میدهد و در پایان رضاشاه را «نابغه بزرگی» میخواند که «اراده مقدسش قطار راهآهن را از فراز و نشیبهای صعبالعبور البرز عبور داده و صخرهها... را مطیع و منقاد نموده است.» چنین مطالبی سرانجام دشتی را در اوایل فروردین 1317 ش، مورد بخشش رضاشاه قرار داد و او بهعنوان «رئیس دایره راهنمای نامهنگاری» یا «دایره نگارشات»[با همکاری عبدالرحمان فرامرزی مؤسس روزنامه کیهان] در اداره سیاسی شهربانی به کار مشغول شد. این دایره مسئول سانسور مطبوعات بود. هیچ روزنامهای حق نداشت مطالب خود را بدون اجازه این دایره منتشر کند و مدیران مطبوعات موظف بودند تمامی نوشتههای خود را به دایره فوق ببرند و مجوز نشر دریافت کنند. بعدها دشتی مدعی شد برای حفظ جان خود این مسئولیت را پذیرفته بود.[42]
در سال 1318 ش، پیش از اینکه مجلس شورا کار خود را آغاز کند، صادقخان منتظرالسلطان (نماینده دماوند) درگذشت و علی دشتی در انتخابات میاندورهایِ این حوزۀ انتخابیه، شرکت کرد و رأی آورد. 5 اسفند اعتبارنامهاش تصویب شد و به مجلس دور دوازدهم راه یافت. دور بعد هم به وکالت انتخاب شد و در مجلس سیزدهم نماینده مردم دماوند در مجلس بود.[43]
دشتی پس از سقوط رضاشاه
هنگامی که رضاشاه سقوط کرد، دشتی اولین نمایندهای بود که علیه او در مجلس سخنرانی کرد و خواستار رسیدگی به امور مالی کشور و تعیین وضعیت جواهرات سلطنتی شد(!)
«در مدت تقریباً متجاوز از بیست سال اعلیحضرت شاه سابق زمامدار مطلق و اختیاردار بدون نظارت در تمام امور مالی و اقتصادی مملکت بودند... وکلا میل دارند که بفهمند تعدی و اجحافی به مالیه مملکت نشده است... مخصوصاً در قسمت جواهرات سلطنتی... در این موضوع باید رسیدگی کامل شود.»[44]
دشتی همچنین در جلسه بعدی مجلس خواستار رسیدگی به وضع املاک غصبی رضاشاه در شمال و استرداد آن به مالکان اصلیشان شد و از دولت فروغی که تمایلی برای رسیدگی به این امور نداشت، مصرانه خواست به این مسئله رسیدگی کند:
«یکی از آقایان میگفت شاه مستعفی روزی صد میلیون برای این مملکت خرج داشت... دیگری میگفت: عایدات املاک و کارخانجات شاه مستعفی به 850 هزار تومان در روز میرسید. البته به نظر من این اغراق است و من احتمال میدهم که 850 هزار ریال باشد... میگفتند دولت میخواهد از این بابت کسر بودجهاش را درست کند... الآن تمام بیچارههایی که در تهران هستند، املاک خودشان را مطالبه میکنند و عده[ای] میخواستند در مجلس متحصن شوند... بنده از آقای رئیسالوزرا تمنی دارم که در اینجا صریحاً بگویند که ملک مردم را حتماً پس میدهند که یکقدری عدم اعتماد مردم تخفیف پیدا کند.»[45]
دشتی در مجلس سیزدهم هم رادیکالترین دیدگاهها را درزمینه تعیین تکلیف املاک رضاشاه ابراز میکرد و دولت فروغی را به سستی در این زمینه متهم میکرد. او همچنین از آزادی و حقوق مردم چنان سخن گفت که گویی خود کمترین سهمی در استقرار دیکتاتوری نداشت! اینگونه سخنان و اظهارات او در فضای سیاسی سالهای پس از سقوط، پژواک گسترده یافت و برای دشتی شهرتْ به ارمغان آورد. بدینسان به یکی از متنفذترین نمایندگان مجلس بدل شد![46]
در آذر 1320 ش، دشتی به همراه جمال امامی، ابراهیم خواجهنوری، احمد هومن و دیگران، حزب عدالت را تأسیس کرد و تا هفت سال همراه این حزب در صحنه انتخابات مجلس فعال ماند.[47] هرچند افراد دیگری معرف رهبران اصلی حزب بودند ولی این خود دشتی بود که بهعنوان همهکاره حزب شناخته میشد.[48]
دشتی در دوره پهلوی دوم
دشتی در دوره پهلوی دوم، جدیترین چالش خود را با دولت قوامالسلطنه داشت. قوامالسلطنه که در سالهای پس از کودتای سوم اسفند 1299 ش، سرسختترین رقیب سردار سپه بهشمار میآمد و شهید آیتالله سید حسن مدرس او را شمشیر تیز و برایی میدانست که برای روزهای نبرد و رزم به کار میآید،[49] اینک وجودش برای نخستوزیری اجتنابناپذیر شده بود. چرا که تجربه دولت علی سهیلی، نیاز به شخصیتی شایستهتر از او را برای تصدی این مقام ایجاب کرده بود. قوامالسلطنه شخصیتی قوی و با نفوذ داشت که با روحیه سرسپردگیِ بیشترِ دولتمردانِ وقت، در تضاد بود و پذیرش دولتمردی چنین قوی برای محمدرضا شاه و برخی نمایندگان مجلس که رئیس دولتی سر به زیر و فرمانبردار مطلوبشان بود، کار آسانی نبود. اما قوامالسلطنه سالها از صحنه سیاست در دوره رضاشاه به دور بود و همین امر او «را از بسیاری از رقیبانش متمایز میساخت. این وجه تمایز، معرفی نامبرده را بهعنوان فردی که همواره مدافع قدرت و اختیارات نظام پارلمانی بود... آسان نمود [و] به ادعای او مبنی بر اینکه وی بیش از کسانی که در خدمت نظام پیشین بودهاند، صلاحیت رهبری حکومت مشروطه را دارد مشروعیت میبخشید... [لذا] میتوانست پشتیبانی شماری کافی از نمایندگان مجلس را برای نامزدی مقام نخستوزیری به دست آورد...» بنابراین، شاه و شماری از نمایندگان به نخستوزیری قوام تن دادند اما کاملاً «آشکار بود که دیر یا زود شاه و بسیاری از نمایندگان مجلس که امتیازات پارلمانی زیاده از حدشان مورد تأیید قوام نبود، یا آنکه وی را بهاندازه کافی تسلیم و فرمانبردار نمیدیدند، با او به مخالفت برخواهند خاست. بالاخره امتناع قوام از اینکه سربهزیر و بدون هیاهو به حکومت بپردازد... میتوانست وی را در برابر حسادتهای شدید، دسیسههای پایانناپذیر و خصومت آسیبپذیر نماید.»[50] بهاینترتیب، قوام در 12 مرداد 1321 ش، در وضعیتی که ریاست وزراییاش اجتنابناپذیر بود، حکم نخستوزیری خود را دریافت کرد و با حضور در جلسه علنی دوم مهر 1321 ش، با نطق شدید دشتی علیه خود مواجه شد: «... یک نفر رئیسالوزرایی هیچ معنی ندارد که بگوید یا اینطور تصویب کنید یا اگر تصویب نکنید پس میگیریم. این شکل گفتن، این شایسته مجلس شورای ملی نیست... این در هیچیک از پارلمانهای دنیا سابقه ندارد. در پارلمان جهنمدره هم سابقه ندارد. در حبشه هم سابقه ندارد. این معنی ندارد. آقا ما تازه از زیر استبداد رضاشاه بیرون رفتهایم حالا میافتیم زیر استبداد قوامالسلطنه؟...»[51] حمله دشتی بیپاسخ نماند و روزنامههای طرفدار قوام از رد اعتبارنامهاش در مجلس پنجم به اتهام گرفتن پول از سفارت انگلستان سخن گفتند و طرز انتخاب او و سایر نمایندگان در مجلس دور سیزدهم را ـ که با تقلب و به دست شهربان مختاری (رئیس کل وقت نظمیه که بعدها به شهربانی تغییر نام یافت) انجام شد ـ به او یادآور شدند: «قوامالسلطنه میداند که با وکلای مردم سروکار ندارد. ازاینرو به آنها اعتنایی نکرده و با آنان مانند نوکر رفتار میکند. قوامالسلطنه، رئیس دولت میگوید: شما دیروز از ترس مختاری نفس نکشیده و هر رطب و یابسی را احسنت گویان تصویب میکردید، امروز طاووس علیین شُدید؟ شما همان شغالهایی هستید که رفتن رضاشاه رنگتان را عوض کرده و الا در زیر پوست همان هستید که بودید و همان خواهید بود.»[52] سرانجام مخالفت دشتی و فراکسیون او با قوامالسلطنه در مجلس به حادثه «بلوای نان» انجامید. این ماجرا در سال 1321 ش، به دلیل قحطی مرگباری که تهران را فراگرفت، رخ داد و از بامداد روز 17 آذر با راهپیمایی سازمانیافته به سمت میدان بهارستان تهران آغاز شد. تظاهرات به صحن مجلس کشیده شد و تعدادی از نمایندگان مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. مغازههای برخی خیابانها غارت شد. گروهی دیگر به خانه قوامالسلطنه (نخستوزیر وقت) رفتند تا آنجا را به آتش بکشند. قوامالسلطنه روزنامههای موافق و مخالف دولت را توقیف کرد و سپهبد احمد امیراحمدی (فرماندار نظامی تهران) به قول خودش «غائله» را خاموش کرد. در این ماجرا دشتی و حزب عدالت از عوامل اصلی برانگیختن مردم در اعتراضات خونین آن سال شناخته شدند.
این بلوا در ظاهر به بهانه کمبود و گرانی نان صورت گرفت، اما در اصل یکی از مهمترین حوادث در سلسله دسیسههایی بود که در سالهای پس از شهریور 1320 ش، محمدرضا شاه و کانونهای هوادار او برای خارج کردن احمد قوام از صحنه سیاست ایران اجرا کردند. بهعبارتدیگر، بلوای نان، نخستین حلقه در زنجیره توطئههایی بود که به استقرار دیکتاتوری محمدرضا پهلوی در دهههای پسین انجامید.[53] به گفته فخرالدین عظیمی بلوای نان «به تحریک و با صحنهسازی عوامل دربار و افراد وابستهای که بین نمایندگان مجلس و روزنامهنگاران داشتند به وجود آمد و هدف آن تضعیف روحیه، به ستوه آوردن و سرانجام سرنگون کردن نخستوزیر بود.»[54]
دشتی در بهمن سال 1322 ش، در کنار دکتر محمد مصدق و چند تن دیگر به عنوان نماینده مردم تهران به مجلس دور چهاردهم راه یافت و در این مدت بهعنوان چهرهای انگلوفیل یا هوادار سیاست انگلستان شهرت یافت. او در این سالها با همراهی دوستانش به تحریک علیه دولت قوام ـ که مشغول حل بحران آذربایجان بود ـ ادامه داد و عاقبت با برخورد قاطع قوام مواجه شد. قوام بعد از واقعه آذربایجان او را در 29 اردیبهشت 1325 ش، بازداشت کرد. دشتی تا 15 خرداد در زندان بود سپس تا 18 مهر در منزل شخصی خود در قلهک تهران در توقیف به سر برد تا آنکه فردای آن روز در 19 مهر راهی اروپا شد و پس از توقف 20 ماهه در اروپا دهم خرداد 1327 ش، به تهران بازگشت.[55]
در آذر 1327 ش، دشتی سفیر ایران در قاهره شد و تا پایان سال 1329 ش، در مصر ماند. او طی دو سالی که در مصر بود، روابط خوبی با حسین علاء (وزیر وقت دربار) برقرار کرد که این رابطه باعث شد پس از پایان دوره مأموریتش در مصر در 29 اسفند 1329 ش، به عنوان وزیر مشاور به دولت علاء راه یابد. این تنها دورهای است که دشتی به وزارت رسید. در 20 بهمن 1328 ش، اولین مجلس سنای ایران تشکیل شد و دشتی چهار سال بعد در 1332 ش، وارد مجلس سنا شد و این سمت را تا پایان حکومت پهلوی حفظ کرد.[56]
در این سالها، دشتی رابطه خوبی با محمدرضا و تاجالملوک برقرار کرد و این رابطه باعث شد تا در اواخر سال 1337 ش، نطق معروف خود درباره محمدرضا شاه را در مجلس سنا ارائه دهد. او در این نطق «دو خصوصیت خیلی حیرتانگیز» در محمدرضا شاه کشف کرد که «ایشان را از تمام شاهان متمایز میکند»؛ اولین خصوصیتی که دشتی در شاه کشف کرد، «فقدان غرور» بود و دومین خصوصیت، بهزعم دشتی، «فقدان حس سودجویی». او در پایان نطق خود محمدرضا شاه را «ستون ایران» نامید و بدینسان بار دیگر، چون سالهای صعود سردار سپه به قدرت، توجیهگر دیکتاتوری شد. این سخنان دشتی متعلق به زمانی است که شاه گامهای بلند خویش را به سوی حکومت استبدادی برمیداشت و دقیقاً همین دو خصوصیت مورد اشاره دشتی در او به طرزی بیمارگونه رشد میکرد.[57]
در آبان 1341 ش، دشتی در دولت امیر اسدالله علم، به عنوان سفیر ایران به بیروت اعزام شد. سفارت دشتی در لبنان با شروع نهضت امام خمینی و سرکوبهای خشن حکومت در ایران همزمان بود. این سرکوبها باعث شد تا علمای شیعه و حتی برخی علمای اهل سنت لبنان به عملکرد دولت و حکومت پهلوی در قبال روحانیت بهشدت معترض شوند و دشتی که خود در مدارس علمیه تحصیلکرده بود، در جریان این حوادث به رایزنی با روحانیون و علمای شیعه لبنان به نفع رژیم پرداخت. او در مواجهه با این رخداد رویهای دوگانه در پیش گرفت. از یکسو، در جهت خنثیسازی این وقایع نزد مقامات دینی و سیاسی لبنان کوشید آن را حاصل برخورد منافع شخصی عده کمی از روحانیون با اصلاحات و نوسازیهای شاه نشان دهد و از طرف دیگر با اینکه منتقد جدی روحانیت بود، رویه سیاسی دولت علم را هم مورد انتقاد قرار داد و این دولت را به مماشات با روحانیت فراخواند. دشتی در 3 خرداد 1342 ش، در اولین تحلیل انتقادی خود به حکومت و دولت در نامهای به عباس آرام (وزیر وقت امور خارجه) نوشت: «در مواقع مهم و برای اجرای اصلاحات ضروری که حتماً تصادم میان حکومت و آقایان روی میدهد، حزم و احتیاط حکم میکند که دولت روش مماشات پیش گرفته، سعی کند این تصادم، زبر و خشن و شکننده نباشد. آن هم نه از نقطهنظر مصالح آنها و مراعات نقطهنظر آنها بلکه از لحاظ این که عوایقی در راه اجرای منظورهای اصلاحی پیدا نشود و اگر هم ناچار باید پیدا شود زیاد شدید و مصادم نباشد. در اجرای اصلاحاتی که منظور نیات عالیه شاهنشاه بود به نظر من دولت و مباشرین امور این حزم و متانت و سیاست نرمی را به کار نینداختهاند، در صورتی که به نظر بنده با کیاست ممکن بود از تهییج آنها خیلی کاست. و نتیجه این شد که حتی علمای نجف که دور از اغراض و تنگنظریهای تهران و قم و مشهد هستند نیز با روحانیون ایران همصدا شده و حتی آثار این همفکری و همدردی به این نواحی نیز رسیده...»[58] دشتی در نامه دیگری به عباس آرام، از بیان مواضع مطبوعات لبنان از حوادث ایران اظهار نگرانی کرد: «چیزی که در جراید اینجا، حتی در جراید موافق منعکس شد و مرا بسیار ناراحت کرد، اشاره به این بود که این قیام و شورش تنها بر ضد حکومت [منظور دولت] نبوده بلکه بر ضد رژیم بوده...» و این مسئله نشان میداد که دشتی بیش از دیگران متوجه عمق خطری بود که رژیم را تهدید میکرد و بر این اساس همچنان بهنقد رویه خشن دولت امیر اسدالله علم ادامه داد: «اوضاع ایران مرا شخصاً نگران میدارد ولی نه از این حیث که دولت فعلاً مسلط بر اوضاع نیست ولی بیشتر از این لحاظ که اعمال قوه پیوسته میبایستی باسیاست و تدبیر توأم بوده و تنها اتکای به قوای نظامی ملاک عمل قرار نگیرد.» دشتی در مکاتبات خود با تهران بر دور نگهداشتن مقام سلطنت از هرگونه اعتراض تأکید داشت و بر این عقیده بود که تمام مخالفتها باید متوجه دولت شود: «... اگر واقعاً جماعت افسارگسیخته شعارهایی بر ضد مقام سلطنت داده باشند، نباید آن را به روی خود بیاوریم و نباید آن را تکرار کنیم و نباید با اعتراف به آن روی مردم را باز کنیم. بلکه پیوسته باید مقام سلطنت مقدس و دور از... هرگونه اعتراضی قرار گرفته و تمام مخالفتها متوجه حکومت [دولت] قرار گیرد؛ زیرا معتقدات مانند امراض سرایت میکند و نباید راه این سرایت را باز نگاه داشت...» اما حوادث 15 خرداد خلاف این نظر او جریان یافت و دشتی این امر را متوجه رویه دولت کرد: «نخستین چیزی که از حوادث سنگین 15 خرداد به چشم میخورد... توجه همه مخالفتهاست به ذات مبارک. به نظر میرسد این خطرناکترین پیشامدی است که تاکنون روی داده و متأسفانه ریشهاش در دوران حکومت دکتر منوچهر اقبال آبیاری شد و در زمان نخستوزیری علم رشد کرد.»[59]
دشتی در آخرین نامهای که در 28 آذر 1342 ش خطاب به شاه نوشت، به شدت به مراسمی که قرار بود توسط شورای فرهنگی سلطنتی برای تجلیل از شجاعالدین شفا (معاون فرهنگی وقت وزیر دربار) و بزرگداشت بیست و پنجمین سال نویسندگی او برگزار شود، اعتراض کرد. چراکه دشتی، شجاعالدین شفا را مترجمی در حد «متوسط» میدانست که «هرگز اثری نیافریده» و «در شناساندن فرهنگ ایران به دنیای خارج کاری نکرده» تا شورای فرهنگی سلطنتی که بهزعم او بهمنظور معرفی فرهنگ درخشان ایران به جهان پا به عرصه وجود گذاشته بود، بخواهد از او تجلیل کند. جهت برگزاری این مراسم در نامهای به سفارت لبنان در تهران از مؤسسات فرهنگی این کشور هم خواسته شده بود تا در مراسم شرکت کنند و دشتی در نامه خود نوشت: «مدیران محافل دانشگاهی بیروت از مسئله حیرانند که «راجع به یک آدم ناشناس که آثار وی در اینجا [لبنان] ابداً انعکاسی نداشته است، چگونه میتوانند چیزی بنویسند و از وی تمجید کنند[!؟]» و میپرسد: «آیا ... آقای شجاعالدین شفا... میخواهد از این سمتی که در دربار شاهنشاهی دارد، استفاده کند و بعد آن جشن و آن رسالهای را که از کشورهای مختلف گدایی کردهاند، به عنوان سند لیاقت و برای بالا بردن شأن خود در پیشگاه همایونی به کار اندازد؟» چنین مکاتباتی برای شاه خوشایند نبود و در پایان آذر 1342ش به مأموریت او در بیروت پایان داد.[60]
دشتی در سالهای اولیه پس از انقلاب کتابی نوشت که بیست سال بعد از مرگش ـ1380ش ـ به چاپ رسید. او در این کتاب در مورد اسدالله علم و فضای دربار در زمان صدارت او نوشت: «عَلَم باب دندان اعلیحضرت بود و نوکر صمیمی او... دربار شاه ایران در زمان صدارت و وزارت وی غالباً مشحون از عناصر حقیر و بیشخصیت بود و این همان چیزی بود که شاه میخواست.» دشتی ادامه میدهد که با وجود چنین وضعیتی از دربار، نتیجه اقدام او در قبال حوادث 15 خرداد بیاثر ماند: «درست پس از وقایع 15 خرداد که سوء سیاست شاه و سسترأیی عَلَم آن را به بار آورد، عریضهای 14 صفحهای به شاه نوشتم. کمیسیونی در این باب در دربار تشکیل شد که تا حدی رأی مرا در تخفیف تشنجات مؤثر مییافت ولی شاه به وسیله علم پیغام فرستاد که دشتی دور از ایران به سر میبرد و از عمق جریانات سیاسی آگاه نیست. آنوقت من سفیر ایران در بیروت بودم... [علم] ابداً وزن سیاسی نداشت تا رأی خود را در مواقع حساس اظهار کند و اطاعت کورکورانه او و یارانش موجب شده بود که حتی دفاعیات چند جلسه بعد از ورودم به تهران نیز با خود شاه نتیجهبخش واقع نگردید.»[61] دشتی همچنین از ویژگی شخصیت شاه در گردآوردن افراد پیرامون خود که به تعبیر او عامل سقوطش را فراهم آورد نوشت: «شاه از هر کسی که شبهه استقلال رأی و فکر در او میرفت، بدش میآمد... و تیپ جمشید اعلم[62] و شجاعالدین شفا را میپسندید. همین شجاعالدین شفا که بهعنوان معاون آقای علم در امور فرهنگی وزارت دربار خدمت میکرد و باید بر حسب وظیفه مصدر خدمات علمی و فرهنگی باشد و پرداختن به امور فرعی و مقاصد مادی را دون شأن خود بداند به صحنهسازی و نمایش عادت کرده بود.» و ادامه میدهد: «در نظر او [محمدرضا شاه] علوّ طبع و عزت نفس، آزادگی و وارستگی و استقلال فکر در رجال کشور بهمنزله تهدیدی علیه مقام شامخ سلطنت است و اگر این مزایا جای خود را به ذلت و ادبار و فرومایگی بدهد، مقام پادشاهی از خطر سقوط در امان میماند.»[63]
دشتی پس از بازگشت از لبنان منصبی جز سناتوری نداشت و در جلسات هفتگی که با دوستانش در خانه خود برگزار میکرد، گاه چهرههای فرهنگی، سیاسی را مورد انتقاد قرار میداد. یکی از این افراد امیرعباس هویدا بود که به مدت سه سال از سال 1344 ش تا 1347 ش او را بهتندی نقد کرد و در مورد او گفت: «این قبیل اشخاص [را] که نخستوزیر میشوند من [بهعنوان] نوکر خانه خود قبولشان ندارم.» دشتی اما در سالهای بعد و زمانی که انقلاب به ماههای پیروزی خود نزدیک میشد، از ورود به مباحث سیاسی پرهیز کرد یا در حضور افرادی که به آنان مشکوک بود یا برایش نامحرم بودند، سکوت اختیار میکرد و راجع به فعالیتهای ادبی خود سخن میگفت.[64]
دشتی تعدادی اثر به صورت تألیف و ترجمه از خود برجای گذاشت. پس از انقلاب به اتهام نوشتن کتاب 23 سال، که مشحون از توهین به اسلام و پیامبر گرامی(ص) است، زندانی شد. و مدتی پس از آزادی در 26 دی 1360 ش، در بیمارستان جم درگذشت. او را در امامزاده عبدالله(س) شهرری به خاک سپردند.
[1]. تاریخ دقیق تولد علی دشتی مشخص نیست. تاریخهای متفاوتی از تولد او ذکر شده است. برخی منابع او را متولد 1275 ش، میدانند. برخی دیگر سال تولد او را 1277 ش، ذکر کرده و برخی دیگر 11 فروردین 1273 را سال تولد او دانستهاند. در این مقاله، تاریخ تولد دشتی به این منبع ارجاع شده است: رکنزاده آدمیت، محمدحسین؛ دانشمندان و سخنسرایان فارس، تهران: انتشارات خیام، چاپ اول: آبان 1338، ج 2، ص 546.
[2]. آرینپور، یحیی؛ از نیما تا روزگار ما، جلد سوم، تهران: زوار، چاپ چهارم: 1382، ص 318.
[3]. همانجا.
[4]. رکنزاده آدمیت، همانجا.
[5]. آرینپور، همانجا.
[6]. «علی دشتی»، غلامحسین مصاحب، تاریخ و فرهنگ معاصر، سال 2، شماره 8، زمستان 1372، ص 174 – 175.
[7]. رکنزاده آدمیت، پیشین، ص 547.
[8]. قهرمان میرزا سالور؛ روزنامه خاطرات عینالسلطنه، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، جلد 9، تهران: اساطیر، 1379، ص 6931.
[9]. دشتی، علی؛ ایام محبس، نقل از: شهبازی، عبدالله، زندگی و زمانه علی دشتی، ص 10.
[10]. آرینپور، همانجا.
[11]. شهبازی، همان، ص 2.
[12]. سید محمدصادق طباطبائی مؤسس حزب اعتدالیون، رئیس و نماینده مجلس شورای ملی و فرزند آیتالله سید محمد طباطبائی سنگلجی از رهبران جنبش مشروطه بود. آرینپور، پیشین، ص 318 – 319.
[13]. همان، ص 319.
[14]. شهبازی، عبدالله زندگی و زمانه علی دشتی، پیشین، ص 3.
[15]. امیرحسین تیموری «علی دشتی و نخستین رساله در باب زندان»، روزنامه شرق، سال اول، شماره 135، یکشنبه 19 بهمن 1382.
[16]. نویسنده، فیلسوف و آهنگساز اهل سوئیس و از بنیانگذاران علم تعلیم و تربیت در سده 18 میلادی. او که اصالتاً فرانسوی بود و سالهای زیادی از عمرش را در پاریس گذرانده بود، بهعنوان یکی از راهگشایان آرمانهای انقلاب کبیر فرانسه شناخته شده است.
[17]. آلفونس دولامارتین؛ شاعر، نویسنده و سیاستمدار فرانسوی قرن 19 میلادی بود.
[18]. آرینپور، یحیی؛ از نیما تا روزگاران ما، تهران: انتشارات زوار، چاپ سوم: 1379، ص 324.
[19]. همان، ص 319.
[20]. عینالسلطنه، ج 9، ص 7178.
[21]. عینالسلطنه، جلد 8، ص 6425.
[22]. آرینپور، ص 319 – 320.
[23]. روزنامه خاطرات عینالسلطنه، پیشین، جلد 8، ص 6674.
[24]. از فعالین انقلاب مشروطه و از چهرههای شناخته شده در ارتباط با شبکه جاسوسی انگلستان در ایران.
[25]. سید محمد تدین، دوست رضاخان و رئیس وقت مجلس شورای ملی که نقش مهمی در دوره بین انقراض سلسله قاجار و آغاز دوران پهلوی ایفا کرد.
[26]. بهبودی، سلیمان؛ رضاشاه: خاطرات سلیمان بهبودی، به کوشش: غلامحسین میرزاصالح، تهران: طرح نو، چاپ اول: 1372، ص 56 – 159.
[27]. روزنامه خاطرات عینالسلطنه، جلد 9، ص 6773.
[28]. همان، ص 7633. اسناد آن را در همین سایت بنگرید با عنوان: سابقه برگزیده شدن علی دشتی به نمایندگی مجلس از طرف رضاخان.
[29]. شهبازی، همان، ص 6.
[30]. همان، ص 7.
[31]. روزنامه سیاست، شماره 18، 31 حمل 1303 ش. گفتنی است: عبدالله شهبازی این مکتوب را جعلی میداند و معتقد است: در آن سالها هاوارد به دلیل ارتباطات و دیدارهایش با رجال سیاسی ایران و ارباب جراید، اعم از موافق یا مخالف شهرتی فراوان در مطبوعات ایران یافته بود. نگاه کنید به: شهبازی، همان، ص 39.
[32]. روزنامه سیاست، سال سوم، شماره 40، 9 جوزا[خرداد] 1303.
[33]. شهبازی، ص 13.
[34]. شجیعی، زهرا، نمایندگان مجلس شورای ملی در بیست و یک دورهی قانونگذاری: مطالعه از نظر جامعه شناسی سیاسی، تهران: 1344، ص 323.
[35]. مذاکرات جلسه 15 دوره هفتم مجلس شورای ملی، چهارم دی 1307 ش.
[36]. دشتی، علی؛ ایام محبس، تهران: چاپ شرق، چاپ پنجم: آبان 1339، ص 189.
[37]. هدایت، مهدیقلیخان؛ خاطرات و خطرات، تهران: کتابفروشی زوار، چاپ دوم: 1344، ص 412.
[38]. دشتی، ایام محبس، همانجا.
[39]. هدایت، همانجا.
[40]. شهبازی، همان، ص 15.
[41]. دشتی، ایام محبس، ص 190 – 191.
[42]. شهبازی، همانجا.
[43]. مذاکرات جلسه 22 دور دوازدهم مجلس شورای ملی، پنجم اسفند 1318.
[44]. مذاکرات جلسه 115 دور دوازدهم مجلس شورای ملی، سهشنبه 25 شهریور 1320، ص 2 - 3.
[45]. مذاکرات جلسه 128 دور دوازدهم مجلس شورای ملی، پنجشنبه اول آبان 1320، ص 3.
[46]. شهبازی، همان، ص 16.
[47]. جستاری در افکار و اندیشههای علی دشتی، کیهان فرهنگی، شهریور 1376، شماره 135.
[48]. شهبازی، همانجا.
[49]. بزرگمهر، اسفندیار؛ کاروان عمر: سرگذشت خودنوشت، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول: 1382، ص 170.
[50]. عظیمی، فخرالدین؛ بحران دموکراسی در ایران: 1320 – 1332، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و بیژن نوذری، تهران: نشر البرز، چاپ اول: 1372، ص 86.
[51]. مذاکرات دوره سیزدهم مجلس شورای ملی، جلسه 90، پنجشنبه 2 /7 /1321، ص 16 – 17.
[52]. سیفپورفاطمی، سیفالله؛ گزند روزگار، تهران: شیرازه، چاپ اول: 1379، ص 204.
[53]. شهبازی، همان، ص 20.
[54]. عظیمی، همان، ص 98.
[55]. آرینپور، ص 322.
[56]. خواجهنوری، ابراهیم؛ بازیگران عصر طلایی، تهران: چاپ و انتشار کتب جیبی، 1357، ص 343.
[57]. شهبازی، همان، ص 23.
[58]. همان، ص 24.
[59]. همان، ص 25.
[60]. شهبازی، همان، ص 25 و 26
[61]. دشتی، علی؛ عوامل سقوط (یادداشتهایی منتشرنشده از شادروان علی دشتی)، گردآوری از مهدی ماحوزی، تهران: مرکز نشر و تحقیقات قلم آشنا، 1381، ص 127 – 128.
[62]. جمشید اعلم نماینده مجلس شورای ملی در دورههای 19 و 20 بود و در ادوار 5 و 6 و 7 مجلس سنا نیز سناتور بود.
[63]. دشتی، عوامل سقوط، همان، ص 130 – 131.
[64]. شهبازی، همان، ص 27.
علی دشتی
علی دشتی و جمعی از روزنامهنگاران و مدیران جراید کشور (سال 1298ش)
علی دشتی و حسن تقیزاده همراه چند تن دیگر از نمایندگان مجلس سنا (سال 1334)
علی دشتی در کنار فضلالله زاهدی و جمال امامی
علی دشتی و جمال امامی در سال 1330
علی دشتی در کنار احمدرضا پهلوی
علی دشتی
علی دشتی
سناتور علی دشتی
علی دشتی در حاشیه یک مهمانی
تعداد مشاهده: 8347