هویت ملی در دوره پهلوی اول
تاریخ انتشار: 29 اسفند 1399
مقدمه
مفهوم هویت ملی به مثابه پدیدهای سیاسی و اجتماعی یکی از تجلیات عصر جدید است. به طور کلی اگر از بعد جامعه شناختی ملتی را که در یک قلمرو سیاسی مشخص زندگی میکنند، هویت ملی عبارت از احساس تعلق و تعهد اعضای آن جامعه به مؤلفهها و نمادهای فرهنگی شامل هنجارها، ارزشها، باورها و مقولاتی نظیر زبان، دین، ادبیات، تاریخ و قلمرو جغرافیایی که موجب تمایز آن جامعه از دیگر جوامع و همچنین سبب انسجام و همبستگی درونی اجتماع بزرگ ملی میگردد. بنابر این هویت ملی مفهومی دو وجهی است که همزمان بر تمایز و تشابه؛ و اشتراک و افتراق دلالت دارد. بدین معنی که از یکسو با تأکید بر اشتراکات و ملاکهای پیوند دهنده، اعضای یک جامعه را پیرامون محوری واحد، همبسته، متحد و متعهد میسازد و از سوی دیگر آنان را از دیگران باز میشناساند. بنابر این هویت ملی به طور همزمان از یکسو با برخورداری از عناصر ترکیبی و ایجابی به انسجام و همگرایی ملی منتهی شده و از سوی دیگر با برخورداری از جوانب سلبی مجزا کننده و تمایز دهنده «خود» را از «دیگری» در قالبهای گوناگونی نظیر بیگانه، رقیب، مخالف و دشمن متمایز میسازد و از این رهگذر به شفافیت مرزهای هویتی مبادرت میورزد. به عقیده صاحب نظران، هویت ملی امری انباشتی و تراکمی است که در فرآیند یادگیری اجتماعی تکوین یافته و از پویایی خاصی برخوردار است. بر این اساس رخدادهای مهم و ماندگار سیاسی، فرهنگی و اجتماعی به مرور زمان به لایههای هویتی افراد و گروههای اجتماعی میافزاید و ساختار هویتی آنان را متحول و متکامل میسازد. از این دید، عناصر هویت ضمن اینکه از خصیصه استمرار برخوردار بوده و با گذشته پیوند دارند، با گذشت زمان و وقوع تحولات مختلف واجد لایهها و عناصر نوینی گشته و دارای سیر تطور و تکامل مختص خود هستند.[1]
آنچه که اغلب محققین بر آن اتفاق نظر دارند، این است که سه رکن مهم و عمده هویت ملی در ایران عبارتاند از: 1) جغرافیا و سرزمین با نوسانات میان فلات ایران با مناطق کوهستانی آن؛ 2) زبان فارسی با همۀ تغییراتی که در اثر آمیزش با زبانهای ترکی، مغول و عربی داشته است؛ 3) دین اسلام که به رغم همه اختلافات فرقهای، اصل و اساس آن ثابت و استوار مانده است. همۀ ایرانیان از دوران باستان تاکنون در فلات ایران زندگی کردهاند و مرزهای جغرافیایی این فلات هویت بخش مکان و بومزیست آنان است. زبان و ادبیات فارسی نیز یکی دیگر از عوامل مهم هویت ملی ایرانی است. به تعبیر مقام معظم رهبری، آیتالله خامنهای، زبان فارسی «یک میراث عظیم و با شکوه و بسیار ارزشمند و مایه سربلندی و از گنجینههای عظیم مواریث فرهنگی و در واقع همه چیز ماست و رمز هویت ملی ماست.» این زبان وسیلۀ مراودۀ اقوامی است که خود را ایرانی میدانند. هر چند به علل سیاسی بخشهایی از کشور ایران جدا شده ولی مردم ساکن در آن مناطق هنوز به این زبان با یکدیگر تکلم میکنند و از قرن دوم هجری به بعد زبان فارسی وجه تمایز ایرانیان از دیگر اقوام ساکن در منطقه بود. دین اسلام توسط نویسندگان مختلف به عنوان پایه مهمی از هویت ملی ایران تلقی میشود. وجود احساسات مذهبی و ترکیب نود و هشت درصدی مسلمان مردم ایران و تحولاتی که این دین در طول تاریخ به وجود آورده، مؤید این ادعاست که اسلام یکی دیگر از ارکان هویت ملی ایران تلقی میشود.[2]
نظامهای استبدادی برای گسترش وسعت سلطه خویش مترصد هویتسازی هستند و هرگونه مؤلفههای هویتی که مبتنی بر فرهنگ مقاومت و ایستادگی در برابر ظلم و استبداد باشد را تخریب میکنند و مروج هویتی دستکاری شده برای تسهیل روند سلطهگری خویش میباشند. پهلوی اول نیز ناظر بر چنین رویکردی بود زیرا دین اسلام به عنوان یکی از ارکان مهم هویت ملی ایرانی، مروج فرهنگ استبداد ستیزی و مقاومت در برابر ظلم و استبداد داخلی و خارجی است. رضاشاه برای تخریب این فرهنگ راهبردی ایرانیان، مترصد هویت سازی با تأکید بر مؤلفههای ناسیونالیستی و باستانگرایی بود تا بتواند هویتی همسو با سیاستهای خود در جامعه ایرانی نهادینه سازد.
به عبارتی دیگر نظام سیاسی در این زمان برای ایجاد هویت ملی جدید به ارائه یک ایدئولوژی همگون پرداخت که جایگزین علائق دینی و قومی گردد تا از طریق آن، مجموعه افراد ساکن در کشور به یک واحد سیاسی تحت یک حکومت مرکزی تبدیل شوند. عناصر و ابزار مورد نیاز برای ایجاد این اتحاد، تاریخ و فرهنگ ملی ایران باستان بود که مورد تبلیغ واقع شد. اما تلاش شد تا مذهب شیعه به دلیل ماهیت ستیزهجویانه خود با استعمار و استبداد، از هویت ایرانی حذف گردد. بدین ترتیب رضاشاه و سایر نخبگان رژیم به دنبال هویت تازهای برای ایرانیان بودند که مذهب در آن جایی نداشت.[3] شاه محوری، باستانگرایی و احیای تمدن باستانی، غربگرایی و توجه صرف بر ظواهر تمدنی غرب را میتوان مهمترین مؤلفههای هویتی در دوره رضاشاه دانست. در این مسیر نیز از ابزارهای و نهادهای مختلفی نظیر سازمان پرورش افکار، نهادهای تربیتی و آموزشی، تبلیغات، کانون زنان ایران، نظام وظیفه اجباری و ... بهره گرفتند.
سیاستهای هویت سازی رضاشاه
1- ترویج زبان فارسی
یکی از محورهای هویتی در دوره پهلوی اول، ایجاد زبان واحد و سراسری برای ایران بود تا عامل وحدتبخش و ارتباط بین اقوام و طایفههای ایرانی باشد. از اینرو، زبان مشترک، عامل اصلی ایجاد وحدت برای ملتسازی شد و فردوسی در کانون توجه قرار گرفت. دستگاه غیریتسازی همۀ زبانهای غیرفارسی را، زبان غیرملی ایرانی نامید. در روزنامه «نامه باستان» چنین آمده است: «دم از پارسی پرستی و ایراندوستی زدن و سخنان تازی و دیگر بیگانگان را گفتن و نبشتن، آهن سرد کوفتن است... ما میخواهیم در سایۀ شاهنشاهی پهلوی، ایران نو را چون ایران باستان بیارائیم و ... اگر پلی برای پیوند ایران باستان و ایران نو باشد، همین پارسیخواهی بود و بس...» در نشریههای کاوه و آینده بر خالصسازی زبان به عنوان عامل وحدتبخش تأکید شد و حتی احمد کسروی، مورخ ملیگرای ترک، معتقد بود استفاده از زبان ترکی باید محدود بماند و زبان ملی در سراسر کشور، همان زبان فارسی باشد. «همانطور که ارتش واحد، سازمان اداری و دولت واحد داریم، باید زبان واحد هم داشته باشیم.»[4]
جهت عملی کردن سیاست یکسانسازی زبان و پالایش زبان فارسی، در سال 1314 شمسی مصادف با دورۀ وزارت فرهنگی علیاصغر حکمت، سازمان «فرهنگستان ایران» با الگوپذیری از فرهنگستان فرانسه و با هدف پاکسازی زبان فارسی از لغات ترکی و عربی که در دوران گذشته وارد زبان فارسی شده بودند، آغاز به کار کرد.[5] فرهنگستان در طول فعالیت خود علاوه بر زدودن لغات عربی و ترکی، اسامی شهرها را نیز در راستای ایجاد هویتی ایرانی آریایی و پهلوی تغییر داد. از جمله این شهرها میتوان به موارد زیر اشاره کرد: دهبالا- حسینآباد: ایلام، ارومیه: رضائیه، خورموسی: بندر شاهپور، بندر ترکمن: بندر شاه، بندر انزلی: بندر پهلوی، شاه عبدالعظیم: ری و ... البته سیاست یکسانسازی زبان رضاشاه تنها در حوزه اصلاح لغات در فرهنگستان محدود نمیشود. در تدوین کتب درسی نیز از طریق کمیسیون کتب درسی سازمان پرورش افکار لحاظ میشد. در کتابهای این دوران فقط به زیان فارسی به عنوان زبان ایرانیان اشاره کرده و حتی از اشاره کردن به نام زبانهای دیگر موجود در ایران خودداری میکرد. برای نمونه، «حتی زبان فارسی که ما در این عصر بدان تکلم میکنیم، از حیث ریشه و بعضی قواعد، همان زبان مردم عهد ساسانی است. مردمان ایران از نژاد آریا میباشند و زبان کنونی آنها فارسی است.» نمونههایی از این دست برای القای هویت ملی بر پایه زبان فارسی در کتب این دوره به کرات یافت میشود.[6] همچنین، دو سوم مشمولان سربازی، شش ماه نخست سربازی را به یادگیری زبان فارسی سپری میکردند.[7]
تلاش دولت پهلوی در راستای تقویت و ترویج زبان فارسی گر چه به ظاهر امری بجا و قابل قبول مینمود، اما تأکید بر روشهای تحمیلی، اجباری و تنبیهی به جای روشهای ترغیبی و تشویقی در راستای ترویج زبان فارسی که از قرنها قبل در تمام قلمرو ایران و حتی فراتر از آن به عنوان زبان مکتوب کاربرد داشت، از یک طرف و تلاشهای سازماندهی شدۀ دولت در جهت تضعیف و از بین بردن گویشها و زبانهای اقوام ساکن ایران، از طرفی دیگر، باعث شد تا این امر به جای نتایج مثبت و مورد انتظار پیامدهای ناگوار به همراه داشته باشد. با توجه به آن که زبان مهمترین عنصر هویت یک جامعه و دربرگیرندۀ حافظۀ تاریخی آن جامعه است، هرگونه تلاش برای تضعیف، نفی و محو زبانها و گویشهای رایج نه تنها عقلانی به نظر نمیآید، بلکه مسلماً فرایند وحدت ملی را با دشواریها و خطرات بزرگی مواجه میسازد.[8] به عنوان نمونه، سیاست بستن مدارس و انتشاراتیها برای اقلیتهای قومی و زبانی به ویژه آذریها، بسیار زیانبار بود زیرا آذریهایی که نسبت به کردها، اعراب، بلوچها و ترکمنها بیشتر شهرنشین شده بودند و روشنفکران بومی خود را داشتند، هنگامی که مدارس، روزنامهها و انتشاراتیهای فارسیزبان جای مدارس، روزنامهها و انتشاراتیهای ترک زبان آذربایجان را گرفت، موجب نارضایتی فرهنگی آنان شد و یک نوع تحمیل تحقیر آمیز را در پی داشت.[9]
2- شاهپرستی
علاوه بر زبان فارسی، بنیاد شاهنشاهی و شاهپرستی نیز عنصر انضمامی ارزش ایرانیگرایی محسوب میشد. «مام میهن را پادشاهی نگهبان است و این دو از روز ازل با یکدیگر زاده شدهاند و همزاد یکدیگرند.»[10] مؤلفین کتب درسی، ایران را به یک خانواده تشبیه و رئیس بزرگ آن را شاه و او را چون پدری مهربان و ملت را فرزندان او معرفی کردند. «پادشاه پدر ما ایرانیان است. ما فرزندان او هستیم و از جان و دل او را دوست داریم.» بدین ترتیب شاگردان میآموختند که اطاعت از فرمان شاه از واجبات است. مبلغان و نویسندگان در این دوره با شعار: اول خدا، دوم شاه و هم ردیف قرار دادن اطاعت از شاه با اطاعت از خدا و پیغمبر(ص)، دانشآموزان را به شاهپرستی تشویق و ترغیب میکردند. همچنین پادشاه را حافظ ملک و نگهبان ملت خوانده و به کرات به عدل پادشاه اشاره میکردند و پادشاه را سایه خدا بر زمین میخواندند. در پژوهشی که سه ماده درسی دوره پهلوی اول در مقاطع ابتدایی و دبیرستان را تحلیل محتوا کرده است، بررسی کمی مفاهیم مرتبط با شاه، در مطالعه آماری، بیانگر این است که کلمه شاه به تنهایی با 2353 بار تکرار شده و در آن کتابهای درسی، بیشترین رکورد و بالاترین میزان فراوانی را در بین تمامی مفاهیم کدگذاری شده، به خود اختصاص داده است. همچنین مفاهیمی که هم معنی با شاه بود، 3544 بار در کتب درسی تکرار شده است.[11] حسین معتمدی، یکی از سخنرانان مجالس پرورش افکار در اینباره میگوید: «شاهپرستی بالاترین و مقدسترین حی است که عظمت و استقلال هر کشوری متکی بدوست. نیاکان ما بزرگترین فریضهای را که برای خود میدانستند، خداپرستی و شاهدوستی و میهنپروری بوده است و همیشه ورد زبانشان جز خدا، شاه، میهن چیز دیگری نبوده و این حس به قدری در نهاد آنها ریشه دوانیده و سرشته شده بود که میتوان گفت بالاترین افتخار برای یک نفر ایرانی این بوده که حس شاهپرستی و میهنپرستی را بدو نسبت دهند. شاه خود را سایۀ خدا میدانست و امر او را امر وحی.»[12]
3- ناسیونالیسم افراطی و باستانگرا
به کارگیری ناسیونالیسم با تأکید بر ایران باستان، به عنوان یک ایدئولوژی حکومتی، تلاشی در جهت نادیده گرفتن هویت اسلامی به عنوان اصلیترین عامل انسجام بخش جامعه؛ و احیای فرّه دیرینۀ شاهنشاهی ایران باستان در قالب حکومت پهلوی از جمله اقداماتی بود که در راستای ایجاد هویت نوین صورت گرفت. [13] تنها ناسیونالیسم مجاز دورۀ پادشاهی رضاشاه، به قول کدی: «ناسیونالیسم رسمی با تأکید بر همگنی و تجانس ملی، ضد روحانی، تجدد و قدرتی بود که به گذشتۀ قبل از اسلام ایران اشاره داشت.»[14]
ستون اصلی سیاست هویتی و ناسیونالیستی رضاشاه باستانگرایی بود. توجه به شاهان دوران باستان به گونهای بود که حتی از آنان به عنوان «ستارههای درخشان عالم» یاد میکردند.[15] کدی در این رابطه مینویسد: «قرائت جدیدی از ناسیونالیسم که ارزشهای لیبرالی را به دوره پیش از اسلامی نسبت میداد در مقیاس وسیعی توسط شاهان پهلوی به خدمت گرفته شده بود. شاهان پهلوی اصول ماقبل اسلام را در سخنرانیهای خود و سبکهای معماری ترویج مینمودند.»[16] به عبارت دیگر، ناسیونالیسم باستانگرا با تأکید اغراقآمیز بر تاریخ ایرانِ پیش از اسلام و تقویت نقش ملیت ایرانی در مقابل مذهب، در پی ایجاد ملتی یکپارچه با زبان و فرهنگ واحد بود و با تأکید بر لزوم وجود پادشاهی قدرتمند برای ایجاد ایرانی مقتدر، از فرهنگ ایران باستان، برای تقدس بخشیدن به شخصیت رضاشاه و بزرگ جلوه دادن اقدامات وی استفاده میکرد.[17] اولین و مهمترین توجه رضاخان به فرهنگ ایران باستان انتخاب نام خانوادگی «پهلوی» بود. در این دوره برای ارج نهادن به سنتهای ملی و احیای فرهنگ باستان اقدامات زیر صورت گرفت:
الف- انجمن آثار ملی: یکی از نهادهایی که مروّج و مبلغ گرایشهای ناسیونالیستی در ایران بود، انجمن آثار ملی نام داشت. این انجمن که در سال 1312 ش با فکر تعمیر و ترمیم آثار باستانی و تاریخی ایجاد شد، با تأسیس ادارۀ باستانشناسی در سراسر ایران، تلاشهایی را در این زمینه انجام داد. نخستین گام در این راه، ایجاد بنیاد آرامگاه فردوسی شاعر حماسی ایران، تغییر شکل آرامگاه حافظ و ارائه طرحهای تازهای برای سایر شعرای ملی ایران بود.[18]
ب- برگزاری جشن هزاره فردوسی: تجلیل از فردوسی و بنای آرامگاه مجلل وی در سال 1303 در هیئت وزیران به نخستوزیری رضاخان مطرح شد و در جلسه یازدهم اسفندماه همان سال، دولت به نوسازی آرامگاه فردوسی و با استفاده از کمکهای مالی غیرمستقیم مردمی (مانند فروش تمبر) رأی داد و مجلس شورای ملی در پانزدهم اسفندماه آن را به تصویب رساند. جشن بینالمللی هزاره و کنگره فردوسی در دوزادهم مهرماه 1313 با حضور اشخاص داخلی و ایرانشناسان خارجی در تالار دبیرستان دارالفنون گشایش یافت. در بیستم مهرماه 1313 نیز در توس، مدفن حکیم ابوالقاسم فردوسی، آرامگاه وی با حضور رضاشاه افتتاح شد. بعد از اتمام ساخت آرامگاه، مراسم جشن هزار ساله تولد فردوسی بر سر مزار وی برگزار شد. در حقیقت برگزاری این مراسم که قرار بود در سال 1311 مصادف با هزارمین سال تولد فردوسی برگزار شود، تا پایان احداث بنای آرامگاه فردوسی به تعویق افتاد. در این مراسم به پیشنهاد علیاصغر حکمت از مستشرقین و شعرای خارجی نیز دعوت شد و بدین طریق حدود شصت الی هفتاد نفر از مستشرقان کشورهایی چون انگلستان، فرانسه، آلمان، لهستان و شوروی در این کنفرانس شرکت کردند. برنامه بزرگداشت فردوسی در عین حال نخستین کنگره خاورشناسان در ایران نیز به شمار میرفت و ایرانشناسانی همچون کریستنسن و هانری ماسه در آن حضور داشتند و حدود یک هفته درباره ارزش حماسی و ملی شاهنامه فردوسی و شناخت افکار و اندیشه فردوسی در تالار مدرسه دارالفنون سخنرانی کردند. با اتمام جلسات کنگره در تهران، مهمانان حاضر به اتفاق رضاشاه به توس رفته و رضاشاه رسماً آرامگاه فردوسی را افتتاح کرد.[19]
ج- کانون ایران باستان: در راستای ترویج گرایشهای ناسیونالیستی و باستانگرایی، شخصی به نام عبدالرحمن سیف آزاد در سال 1310ش به ایران آمد و با یاری چند سرمایهدار زرتشتی و برای شناساندن بیشتر فرهنگ و تمدن باستانی ایران، «کانون ایران باستان» را تشکیل داد و از اول بهمن 1311ش نیز هفتهنامه رنگی «ایران باستان» را منتشر کرد. در این هفتهنامه مطالب مربوط به تاریخ و فرهنگ ایران دوره هخامنشی و ساسانی به چاپ میرسید.[20]
د- تغییر نام بینالمللی ایران از پارس به ایران: اقدام به تغییر نام کشور از «پارس، پرس، پرشیا» نزد اروپاییان و سایر کشورها به «ایران» به طور رسمی، گام دیگری بود که در سال 1313 بر اساس دیدگاه ملیگرایانه آن زمان از سوی رضاشاه برداشته شد و وزارت خارجه برای اجرای قطعی این تصمیم در دی ماه 1313 رسماً به تمام نمایندگیهای دول دوست در تهران ابلاغ کرد که از این پس باید در مکاتبات خود نام ایران را به جای پرس به کار برند. ظاهراً دلیل اصلی این تصمیم، این طرز فکر بود که کشور میباید بنابر نام رایج و نام اصلی نژاد آن یعنی «آریا، آریان»، ایران نامیده شود. این نام یادآور شکوه و عظمت گذشته بود و بر خاستگاه نژاد آریایی دلالت داشت. البته برخی از نویسندگان تبلیغات آلمان هیتلری آن زمان مبنی بر برتری نژاد آریایی را هم در این اقدام رضاشاه مؤثر دانستهاند.[21] در مجله رسمی دولت دربارۀ ضرورت این تغییر آمده است: «اول آنکه پارس قسمتی از مملکت ایران است که مقر پادشاهان ایران در زمان ارتباط یونانیان با ایرانیها بوده و آنها ایران را پرس نامیدهاند. دوم اینکه ایران از لحاظ جغرافیایی شامل فلات وسیعی است که قسمت اعظم آن جزو قلمرو سلطنت ایران بود، سوم آنکه از نقطه نظر نژادی چون مولد و منشأ زاد آرین در ایران بود، طبیعی است که ما نباید از این اسم بیبهره بمانیم. و چهارم اینکه هر وقت کلمه پرس گفته و نوشته میشود، خارجیها فوراً صفت جهل، بدبختی و تزلزل استقلال و هرج و مرج و بیاستعدادی سابق ایران را به خاطر میآورند.[22]
ه - تغییر ماههای عربی اسلامی و ترکی به فارسی: تغییر اسامی ماهها و اصلاح و یکدست کردن تقویم یکی از برنامههای اصلاحی ملیگرایانه و باستانگرایانه پهلوی اول بود که از سوی مجلس پنجم در سال 1304 صورت گرفت. تقویم رایج در ایران از آغاز دوران اسلامی تقویم قمری و ماههای عربی بود و طی قرون میانه هجری و به دنبال تشکیل سلسلههای ترک و مغول، سالهای ترکی نیز در ایران رواج یافته بودند. در دوران مشروطه برای کارهای اداری یک تقویم شمسی نجومی و عربی به کار گرفته شد که چون این تقویم شمسی تابع نظام منطقه البروج بود، اسامس ماهها «برج» نام داشت. بدین لحاظ از نگاه ناسیونالیسم باستانگرای عصر رضاشاه و باستانگراهای آن عهد، سالهای ترکی و ماههای عربی نماد چیرگی اقوام بیگانه محسوب میشدند و از اینرو مجلس پنجم ماههای عربی و ترکی را به ماههای فارسی تغییر داد و استفاده از ماههای عربی تنها به حوزههای مذهبی و مراسم دینی محدود شد. طی سال بعد واحدهای وزن و مقیاسها نیز که در نظر ملیگراهای آن دوره با هدف وحدت ملی ناسازگار بودند و افزون بر آن با نظامهای وزنی و مقیاسهای جهانی هم مغایرت داشتند، به دستور رضاشاه طی لایحهای در مجلس اصلاح شده و به صورتی یکسان و قانونی درآمدند.[23]
مبارزه با دین و ترویج فرهنگ غربی
دین و مناسک و نهادها و تعلقات دینی در اکثر سیاستهای هویتی حکومت پهلوی، به عنوان غیری که ملت در حال تکوین ایران باید برای تعالی و تکامل از آن برائت بجوید، معرفی میشد. در مقابل تجدد-البته آن هم نه در هیئت فکری و فرهنگی- بلکه مظاهر ترقی و پیشرفت تمدن غربی به عنوان سرمشق هویتی ایران از سوی حکومت محسوب میشد. به عبارتی دیگر، در پروژه ملتسازی پهلوی تلاش شد خلق و خو و تعلقات و نهادها و روابط سنتی به مثابه اموری غیرعقلانی و ناپسند و مذموم از عناصر هویتی جامعه ایران طرد و حذف شوند. در واقع جامعه غربی و یا در اصطلاح آن روز فرنگ، الگوی نهایی ملت و هویت ملی ایرانی بود.[24] رضاشاه در 1930م / 1309ش در سخنرانی خود خطاب به دانشجویانی که عازم دانشگاههای اروپا بودند، «اخلاقیات» غرب را به شیوۀ حیرتانگیزی تحسین کرد: «هدف اصلی ما در اعزام شما به اروپا آن است که آموزش اخلاقی میبینید، چرا که میبینم کشورهای غربی به مقام بلندی دست یافتهاند چون آموزش اخلاقی کامل و همهجانبهای دارند. اگر فقط آموزش علوم بود، نیازی به اعزام شما به خارج نداشتیم میتوانستیم معلمان و استادان خارجی را استخدام کنیم.»[25]
اقدامات مهم رضاشاه جهت غربی کردن ظاهر جامعۀ ایران و مبارزه با دین عبارتاند از:
الف- تغییر لباس: لباس و پوشاک هر جامعه، به تناسب اعتقادات دینی، فرهنگ، آداب و رسوم ملی و شرایط اجتماعی و اقلیمی با دیگر جوامع متفاوت است. اقوام ایرانی از دیرباز به لباس و پوشش مخصوص شناخته شده بودند. نوع لباس و پوشش نشانهای از هویت مردم است و در کشوری مثل ایران، انواع پوشش پس از گذر زمان و قرنها به تدریج شکل گرفته بود و محرومیت اجباری مردم از لباس و پوشش ملی، گونهای ضربه به هویت آنها به شمار میرفت. رضاشاه ابتدا به زور، کلاه لبهدار موسوم به «کلاه پهلوی» را رایج کرد اما پس از بازگشت از سفر ترکیه به تقلید از آتاتورک دستور داد کلاه پهلوی نیز ممنوع و منسوخ شود و «از این پس مردان باید کلاه شاپو (که به کلاه لگنی مشهور شد و اطراف آن تمام لبهدار بود) بر سر بگذارند.» در دیماه 1307 ش قانون اجباری لباس متحدالشکل در ایران، با قید دو فوریت به تصویب مجلس شورای ملی هفتم رسید. همۀ مردم ایران، اعم از شهری و روستایی و عشایر چادرنشین موظف بودند این قانون را رعایت کنند و مجازات متخلفان، جزای نقدی یا زندان بود.[26] طبقات نخبه و تحصیلکرده شهرها که خود از مدتها پیش در جریان اقتباس شیوههای پوشاک اروپایی بودند، با قانون متحدالشکل شدن پوشاک چندان مخالفتی نکردند. اما عمدهترین اعتراضات به این قانون که به تعارضات رادیکال و شورش با دولت انجامید، از بطن گروههای اجتماعیای پدیدار شد که نوع هنجارشان به واسطه این قانون به یکباره برهم خورده و هویت دیرین قومی، مذهبی یا حرفهایشان از آنان سلب شده بود. حکومت رضاخان از دو طریق اتحاد شکل لباس را ترویج میکرد: یکی طرد تمامی آداب پوشاکی که احساس میشد تابع دستور مذهب است که پیشینه این نگاه در آرای میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی وجود داشت و در دوران پهلوی به اوج رسید؛ و دیگری ترویج اندیشهای که ضرورت ساخت دولت و ملت نوین را همگنیِ ملت برای ایجاد احساس هویت و تعلق جمعی میدانست و آشکارا بر ضرورت طرد نظامهای پوشاک و آداب متکثر اقوام محلی تأکید داشت. نگاهی به نظریهپردازیهای ناسیونالیسم در نشریات این دوران، مثل کاوه، ایرانشهر، آینده و ... نشان میدهد تقریباً همه بر آن بودند که برای به دست آوردن قدرت مرکزی نیرومند باید فرقههای محلی، گویشهای محلی، لباس محلی و آداب محلی را از بین برد. سرسختترین مقاومتها در برابر اتحاد شکل البسه نیز از جانب اقوام محلی ایران رخ داد. لباس همواره جزء مهمی از هویت قومی و فرهنگی اقوام محلی بود. در نتیجه، با اعمال این طرح تنازع شدیدی میان دولت و اقوام مختلف در گرفت. مهمترین قیامهای عشایری ضد قانون جدید در میان کردها، قشقاییها و بختیاریها روی داد. خصوصاً قبایل کرد «منگور و «مامِش» در جنوب غربی دریاچه ارومیه در پی ارعاب و تهدید نیروهای دولتی برای طرد لباس محلی و استعمال کلاه جدید پهلوی به مخالفتهای گسترده دست زدند. قانون اتحاد البسه، روحانیت را از پوشیدن لباس متحدالشکل جدید معاف کرده بود اما تعیین صلاحیت علمی و اعطای مجوز ملبسشدن به لباس روحانیت، حال دیگر از اختیارات دولت (وزارت معارف) بود نه خودِ روحانیت. با اجرایی شدن این قانون و سختگیری در اعمال آن، محدثان و دعاگویان و وعاظ محلی از سراسر کشور نامههای زیادی به نهادهای مسئول نوشتند و برای معافیت از تغییر لباس از دولت درخواست مجوز کردند. این گروه که در مجالس عمومی روستاها و شهرستانها به منبر میرفتند، غالباً سنی از آنها گذشته بود و سواد کافی برای قبولی در امتحان اعطای مجوز نداشتند. به این ترتیب اجرایی شدن قانون اتحاد شکل لباس همه افراد وابسته به طبقه روحانیت را در تمامی ردههای حرفهای و اجتماعی به تشویش انداخت.[27]
ب- کشف حجاب: اجرای کشف حجاب در 17 دی 1314، با فشار هرچه تمامتر و با زور شهربانی آغاز شد و چند سال مداوم ادامه داشت. نقشۀ کشف حجاب را کسانی طراحی کردند که رضاشاه را به قدرت رسانده بودند و قرار بود وی مجری آن باشد، چنان که همفر در خاطرات خود مینویسد: «در مسئلۀ بیحجابی زنان باید کوشش فوقالعاده به عمل آوریم تا زنان مسلمان به بیحجابی و رها کردن چادر مشتاق شوند... پس از آنکه حجاب زن با تبلیغات وسیعی از میان رفت، وظیفۀ مأموران ما آن است که جوانان را به عشق بازی و روابط جنسی نامشروع با زنان تشویق کنند و بدین وسیله فساد را در جوامع اسلامی گسترش دهند.»[28] رضاشاه برای ترویج این کار مجالس، جشنها و سخنرانیهایی برپا کرد و مسئولین، اعضای خانواده خود را بدون حجاب در این جشنها میآوردند تا مردم را به این کار تشویق کنند. در روز 17 دی 1314 در دانشسرای مقدماتی جشنی برپا شد و رضاشاه در آن مراسم حاضر گردید و زن و دخترهایش بدون حجاب در این جشن شرکت کردند. زنان محجبه حق ورود به خیابانها را نداشتند. برای ترویج بیحجابی کسبه از فروش اجناس به زنان باحجاب منع شدند. زنان سرشناس بیحجاب جهت ترویج بیحجابی در خیابانهای شهر به گشتزنی مشغول شدند.[29] کلیۀ حکام ولایات نیز دستور داشتند از پذیرفتن زنان باحجاب که به ادارات مراجعه میکردند، خودداری کنند. اما از سوی دیگر مطابق بخشنامههایی که از طرف دولت صادر میشد، شهربانی موظف بود که در نهایتِ حفظ امنیت، از هر نوع بیاحترامی به زنان بدون حجاب جلوگیری کند. شدت تبلیغات بر ضد حجاب چنان گسترده بود که بسیاری از زنان معتقد و مؤمن که با مشکل منع استفاده از چادر مواجه بودند، منزوی شدند و تعداد قابل توجهی از عرصۀ کار و فعالیت فرهنگی و سیاسی و علمی دور ماندند. اعمال کشف حجاب در شهرهای مذهبی با مشکلات بیشتری همراه بود. در شهر مقدس قم بانوان معلم تهدید به استعفا کردند. همچنین بسیاری از اهالی شهر از رفتن دختران خود به مدرسه ممانعت به عمل میآوردند. اعلاناتی نیز از طرف مردم علیه حجابزدایی بر دیوارهای شهر نصب شده بود. کشف حجاب برخی از مفاسد اخلاقی را در جامعه در پی داشت و خشم بسیاری از مردم، به ویژه مذهبیون را برانگیخت. بسیاری از زنان برای حفظ حجاب از منازل خارج نمیشدند و خود را در خانه حبس کردند. بسیاری نیز تلاش میکردند تا حجاب خود را در کوچه و خیابان به دور از چشم مأموران، حفظ کنند.[30] مهمترین هدف رضاشاه در زمینۀ کشف حجاب، ویران کردن سنتهای دینی و ملی بود که در سایۀ آن ایرانیان هویت گذشته خود را از دست بدهند.
ج- تضعیف قدرت و نفوذ روحانیت: سلب قدرت روحانیت و انزوای این طبقه شکل عملی به خود گرفت. یکی از این اقدامات تصویب قانون ثبت اسناد و املاک و انحلال محاکم عدلیه سابق در 26 اسفند 1310 بود. با این اقدام حق قضاوت از روحانیون سلب شد، نفوذ اسلام در آیین دادرسی و کیفری کاهش یافت و فعالیت برای روحانیون فقط به امور احوال شخصیه (طلاق و نکاح) محدود شد.[31] همچنین در سال 1313 قانون موقوفات در جهت کاهش نفوذ رهبران دینی وضع و اجرا شد و بدینسان تصدی موقوفات که تا آن زمان در اختیار روحانیون بود، به دولت واگذار گردید.[32] علاوه بر این برای ایجاد محدودیت برای روحانیون، حکومت اعلام کرد که روحانیون برای استفاده از لباس مخصوص خود باید از دو نفر از مراجع گواهی صلاحیت داشته باشند. همچنین طلاب را به رفتن سربازی اجبار کرد. این بد رفتاریها تا آنجا ادامه پیدا کرد که جمعیت طلاب در حوزههای علمیه به طرز قابل محسوسی کاهش یافت تا آنجا که برخی از منابع تعداد طلاب را در اواخر دوران رضاشاه حدود 300 نفر برآورد میکردند. رضاشاه در اقدامی دیگر جهت خنثی کردن قدرت روحانیون در سال 1315 مؤسسهای را تحت عنوان مؤسسه وعظ و خطابه ایجاد کرد که هدف آنان تربیت طلابی بود که بتوانند در تبلیغات تجددگرایانه، به رژیم کمک و یاری برسانند.[33] همچنین محروم کردن علما از احراز مقام قانونی در سال 1315 و برگزاری امتحان از سوی دولت برای صدور جواز مدارس مذهبی از دیگر اقدامات جهت تضعیف جایگاه روحانیت بود. همچنین اعمال نفوذ رضاشاه، موجب شد که در دوران حکومت او، تعداد نمایندگان روحانی در مجلس پنجم تا مجلس دهم از 24 به 6 نفر و به عبارت دیگر از 13 درصد نمایندگان به یک درصد کاهش یابد. جان فوران مینویسد: «روحانیون که در سال 1304، 24 درصد نمایندگان مجلس را تشکیل میدادند، در سال 1319 ابداً در مجلس حضور نداشتند. انتخابات از مجلس ششم تا سیزدهم دقیقاً از جانب وزارت کشور و همکاری استانداران و فرماندهان تحت کنترل رضاشاه بود. بدین ترتیب، رضاشاه ابزار و ظواهر مشروطیت را نگهداشت اما در عمل به عنوان یک دیکتاتور مشروطه حکومت کرد.»[34] با این اقدامات رضاخان «به طور کلی موقعیت و شأن آموزشی، قضایی، اداری و مالی روحانیون مورد حمله قرار گرفت.» و در نتیجه روحانیون نه تنها در حوزه سیاست بلکه در امور قضایی، اجتماعی و اقتصادی نیز جایگاه خود را از دست دادند.[35] البته ذکر این نکته حائز اهمیت است که جایگاه و نفوذ روحانیت فقط در حوزه دوایر حکومتی کاهش یافت و تلاشهای دولت برای سلب حمایت و وفاداری مردم از آنها موفق نشد.
د- منع روزهخوانی، تعزیه و عزاداری: رضاشاه که پیش از سلطنت با شرکت در مراسم عزاداری امام حسین(ع) برای کسب وجهه ملی و مذهبی تلاش میکرد، پس از رسیدن به سلطنت، ناگهان تغییر رویه داد. در دوران سلطنت وی، سوگواریهای ماه محرم محدود شد و ممنوعیتهای متعددی به وجود آمد و به تدریج برگزاری رسمی مجالس تعزیه متوقف شد.[36] در سال 1316 بود که اقدام نهایی از طرف رضاشاه انجام شد و وزارت داخله (وزارت کشور) حکومت پهلوی در اسفند ماه 1316، طی بخشنامه محرمانهای به استانداریها و فرمانداریها اعلام کرد: «جلوگیری از روضهخوانی و خارج کردن خرافات از سر مردم و آشنا نمودن به اصول تمدن، امروزه رسالت اساسی داخلی دولت است و به هیچ عنوان نباید در اجرای منویات دولت تعلل و تسامح نمود.» بر پایه همین بخشنامه حکام ایالات نیز به برخورد نامناسب با تجمعهای مذهبی و مراکز دینی اقدام نمودند. به عنوان مثال حکمران یزد، به شهربانی این شهر نوشت: «منسوخ نمودن روضهخوانی حتی در خانهها از وظایف اولیه بوده و مخصوصاً مأمورین دولت وظیفهدار هستند که موهومات را از سر مردم خارج و آنها را به اجرای تمدن امروزه آشنا سازند.» کار به جایی رسید که علاوه بر سوگواریهای ماه محرم، حتی برای مجالس ترحیم افراد نیز که در آنها معمولاً به مصائب ائمه(ع)، به ویژه امام حسین(ع) اشارهای میشد، مقرراتی وضع و محدودیتهایی اعمال شد. به این معنا که وعاظ و روضهخوانها حق نداشتند ذکر مصیبتی از ائمه علیهمالسلام داشته باشند.[37] سختگیری و خفقان رضاخانی گاهی هم خیلی فجیع و بیمحابا میشد. مثلاً حاکم اصفهان برای اینکه بتواند منویات همایونی را اجرا کند تقاضای «جواز شدت عمل» میکند. در سندی از اسناد وزارت دربار این نامهنگاریها آمده است. در یکی از این اسناد، و در فرمان وزارت دربار در خصوص اجرای قانون اتحاد لباس و جلوگیری از دستجات عزاداری در مورخه 7 / 10 / 1309 آمده است: «برای اجرای کامل قانون... حکومت جلیله اصفهان پیشنهاد نمودهاند هرگاه به رفق و مدارا و اندرز و نصیحت پیشرفت ننمود، تدابیر شدیده اتخاذ شود. مراتب به عرض خاکپای مبارک همایونی ارواحنافداه رسیده و مورد تصویب واقع گردید.» حاکم اصفهان چند روز بعد در نامهای به تیمورتاش (وزیر دربار) مینویسد: «بنده با مراجعه به روحیات ایرانی هیچ تردید ندارم که در این مملکت سعادت را باید عنفاً و جبراً تحمیل این مردم کرد و همین که پای زور به میان آمد، همه تسلیم خواهند شد. ولی با سفارشاتی که پیدرپی به بنده فرمودهاید تا دستور جدی به بنده مرحمت نفرمایید مطابق وظیفه که دارم مبادرت به خشونت نخواهم کرد. اما راجع به سینهزن و دستجات تعزیه و این افتضاحی که در تمام ایران نظیر ندارد، این هم معطوف است به قسمت اول، یعنی بدون جبر و زور ممکن نیست از این کار جلوگیری شود.»[38]
علاوه بر محدودیت برای روضه و سوگواریها، حتی برای مراسم دعا و نماز جماعت محدودیت ایجاد شد. همچنین در اول شهریور 1306 ش اعلامیهای منتشر شد که در آن اقدام به امر به معروف و نهی از منکر را قدغن میکرد و اعلام شد که چون این مسئله مخالف آزادیهای مردم است، متخلفین از این دستور به شدت مجازات و تنبیه خواهند شد. این اعلامیه در سطح وسیع در شهرها پخش شد.[39] رضاشاه با ممنوع کردن عزاداریهای خاص محرم سعی میکرد تا جوهر عاطفی این بزرگترین مراسم مذهبی را کاهش داده و به جای آن روزهای غیرمذهبی نظیر سالروز تولد خود را تعطیل اعلام کرد.[40]
توجه ویژه به دین زرتشت به عنوان مذهب باستانی ایران
یکی دیگر از سیاستهای رضاشاه که موجبات نگرانی علما و متدینین را فراهم آورد، حمایت غیرمتعارف از اقلیتهای دینی به ویژه زرتشتیان بود. اگر چه همواره در ایران اسلامی اقلیتهای مختلف دینی با صمیمیت در کنار یکدیگر زندگی میکردند، ارتقا جایگاه آنان در مناسبات قدرت، در کنار تحت فشار قرار دادن حوزه علمیه و مذهبیون و پیگیری باستانگرایی، زمینه نگرانی مذهبیون را فراهم آورده بود.[41] حسین کچویان مینویسد: «رویکرد گفتمان ناسیونالیستی دوره رضاخان وجوه اعتقادی و مناسکی اسلامی را رد میکرد، گفتمان ناسیونالیستی با گرایش زرتشتی مآبانه، اخلاقیات زرتشتی را با شعار گفتار نیک، کردار نیک، پندار نیک جایگزین اخلاقیات اسلامی میکرد.»[42]
به دلیل توجه سراسری رضاشاه به زرتشتیان در دوران سلطنت و ایجاد بستری مناسب برای آنان در جهت ترویج ملیگرایی باستانگرایانه، گاه به پهلوی اول منجی زرتشتیان خطاب میشد، پهلوانی که خداوند یگانه، «اهورا مزدا» و «حافظ سرزمین زرتشت»، او را برانگیخت تا این مرز و بوم را از نیستی نجات دهد.[43] کتاب تاریخ پهلوی و زرتشتیان در مورد حمایت رژیم از این اقلیت مینویسد: «توجه خاص رضاشاه به زرتشتیان تا حدی بود که میگفت: شما همیشه در پناه من هستید اگر کوچکترین ناراحتی برای شما رسید تلگراف به خودِ من بزنید فوری از شما رفع زحمت میشود.» همچنین به فرماندهان نظامی سفارش میکرد تعداد بیشتری از زرتشتیان را استخدام کنند.[44]
اقدامات ضدمذهبی و غربگرایانه رضاشاه نمیتوانست از سر حب و بغض شخصی باشد. این اقدامات از سوی رضاشاه بیانگر حمله به یکی از منابع هویتی ایرانیان (اسلام) بود.[45] به اضافه اینکه کارکردهای فرهنگی و اجتماعی رضاخان خارج از دستورات و برنامه ریزیهای استعمار فرهنگی بیگانگان نبود و افرادی مانند محمدعلی فروغی، علیاصغر حکمت، محمود جم، علی منصور، و وابستگان و سر سپردگان فراماسونری و انگلیس در تلاش بودند تا یکی از بزرگترین منابع هویتی ایرانیان یعنی اسلام و مذهب تشییع را نابود و یا لااقل کم رنگ نمایند، تلاشی که در اکثر کشورهای خاورمیانه و برخی از کشورهای مسلمان افریقا در شرف تکوین و تکمیل بود.[46]
ابزارهای هویتسازی پهلوی اول
دولت رضاشاه برای اجرای پروژه هویتسازی جدید خود از ابزارهای معینی استفاده میکرد. برخی از این ابزارها عبارتاند از:
الف- نظام آموزشی: دولت با به کارگیری ساز و کارهای آموزشی و بهرهگیری از امکاناتی که به لحاظ سلطۀ انحصاری بر محتوا و شکل نظام آموزش داشت، ارزشهای مورد نظر خود را در زمینۀ هویت مطلوب اجتماعی به شهروندان منتقل میکرد.[47] در واقع یکی از کانونهای مهم ایجاد هویت جدید ایرانی، نظام آموزشی بود. نظام آموزشی با تبلیغ و آموزش تعلقات و ارزشهای هویت غربی و مشخص کردن خودیها و غیرهای فرهنگ ملی و استفاده از استعداد آموزش پذیری کودکان و جوانان با هدف شکلگیری هویت ملی جدید در دورۀ پهلوی گام برمیداشت. در حوزۀ آموزش این دوره شخصیتهای برجسته غربگرا نقش اساسی داشتند. علیاصغر حکمت با تأسیس پیشاهنگی مدارس و ایجاد دبستانهای مختلط مقدمات لازم را برای گسترش آموزش به سبک غربی فراهم کرد. عیسی صدیق با طراحی و سرپرستی تربیت معلم، نیروی لازم را برای گسترش فرهنگ آموزی تربیت میکرد و اسماعیل مرآت با اقتباس از نظام آموزشی فرانسه، دانشآموزان را با مشکلات عدیدهای روبرو ساخت.[48]
نظام آموزشی به گونهای پیریزی شده بود که سکولاریسم، ناسیونالیسم و عظمت شاهنشاهی ایران را به دانشآموز القا کند. هر چند مستقیماً به اسلام حمله نمیشد، اما به نسل جدید چنین آموزش میدادند که اسلام دینی بیگانه است که قومی نامتمدن آن را بر ایران تحمیل کرده است.[49]
در نظام آموزشی جدید تأکید بیشتر بر تاریخ قبل از اسلام بود و تلاش میشد ارزشهای مد نظر سیستم تلقین شود؛ ارزشهایی که ملیت ایرانی را در پیوند با تاریخِ قبل از اسلام معرفی میکرد. در کتاب «تاریخ برای سال اول دبیرستانها» نوشته غلامرضا رشید یاسمی و عبدالحسین شیبانی، دکتر رضازاده شفق، دکتر حسین فرهودی، حسن پیرنیا، سعید نفیسی و نصرالله فلسفی، تلاش شده است از خدماتِ شاهان به ایران سخن گفته شود و ایرانِ باستان و پادشاهان آن را با عظمت و شکوه معرفی کند. جلد این کتاب تصویر داریوش را نشان میدهد و درباره قیام کوروش علیه آژی دهاک آمده است: «آژی دهاک چون خود به جنگ کوروش رفت شکست یافت و اسیر شد، ولی کوروش او را با مهربانی نزد خود نگاه داشت و کشور ماد را به تصرف آورد. به این ترتیب دولتی جدید در ایران تشکیل یافت که نام آن دولت هخامنشی است.» حتی در جایی دیگر از این کتاب درسی آمده است: «حمله به ایران یکباره اساس مدنیت عالی عهد ساسانیان را فروریخت و فاتحان عرب جز تبلیغ دیانت اسلام و استقرار رسوم عربی به کار دیگری دست نزدند.» در کتاب درسی «تاریخ ایران برای تدریس در سال پنجم و ششم ابتدایی» که مؤلف آن رشید یاسمی است، نیز در ستایش و عظمتِ ایرانِ باستان و شخص کوروش چنین آمده است: «کوروش کبیر از مردانِ بزرگ عالم است دولتی تشکیل داد که به آن بزرگی تا آن زمان کس ندیده بود؛ دلیر و کاردان و جوانمرد و مهربان بود؛ با ملک مغلوب به انصاف رفتار میکرد.» در این کتاب اینگونه به کودکان القا شده است که ایرانِ باستان به وسیله شخص پادشاه از عظمت و تمدن برخوردار بوده است و حتی زمانی که دولت اسلامی نیز تشکیل میشود، این دولت به اخذ تمدن ایرانی نیاز دارد و به تنهایی نمیتواند کاری از پیش ببرد، اما محتوای این کتاب تنها به ستایش ایران باستان و پادشاهان ختم نمیشود و به صراحت در درس آخر این کتاب با نام «آغاز سلطنت پهلوی» آمده است که در وقتیکه ایران به منتهای ضعف و مذلت رسیده بود و عشایر یاغی شده، شهرها در دست اشرار، دهات سوخته و خزانه خالی شده بود و ولایات در تصرف قشون خارجی بود، ناگهان آفتاب نیکبختی ایران طلوع کرد. منظور از آفتاب نیکبختی، رضاشاه است. اقداماتِ رضاشاه و اصلاحات او به گونهای معرفی شده است تا در ذهن کودک این تصویر نقش ببندد که رضاشاه نیز همانند پادشاهان باستانی ایران در جهت امنیت کشور گام برداشته است. همچنین در کتاب فارسی دوم ابتدایی سال 1319 در پیوند شاهپرستی و میهندوستی آمده است: «پدران ما همیشه شاهپرست بودهاند و به فرزندان خود همواره میگفتهاند: اول خدا، دوم شاه. فردوسی میفرماید: چه فرمان یزدان، چه فرمان شاه»[50]
برجسته کردن اقدامات رضاشاه با اتصال و شبیهسازی غیر واقعی و تحریف شده به اقدامات پادشاهان گذشتۀ ایران، به گونهای در ذهن دانشآموز القا شده که رضاشاه پهلوی نیز مانند پادشاهان گذشته، وطن را نجات داد و امنیت بخشید و از اینرو، شایستۀ تکریم و دوست داشتن بوده است. بدین سان رضاشاه به عنوان«نابغهای فوقالعاده» معرفی میشد که از زمان کودکی «آثار رشادت» از خود بروز میداده و مبنای وارد شدنش به قشون، خدمت به وطن بوده و وی «اسباب سعادت ملت» را با پایان دادن به هرج و مرج و ملوکالطوایفی، فراهم ساخته است.[51] به عنوان مثال در کتاب «تاریخ مختصر ایران» که به قلم محمدعلی(ذکاءالملک) فروغی برای دانشآموزان کلاسهای سوم و چهارم نوشته شده بود، در بخش مربوط به روی کار آمدن سلسله پهلوی، رضاشاه به عنوان ناجی ملت ایران از بلایای دوران به ویژه «فتنه بلشویسم» معرفی میشود. سپس او به عنوان سرکوب کننده «یاغیانی که از هر گوشه سر بلند نموده بودند و سرتاسر مملکت را دچار هرج و مرج کرده بودند» و کسی که «خدمات شایانی به وطن و ملت فرمود» شایسته پادشاهی در ایران دانسته شده است. در نهایت کتاب با این بند به پایان میرسد که ترقی و استقلال ایران و ایرانی و نوسازی کشور در جهت رفاه ملت ایران نتیجۀ روی کار آمدن پهلوی است. در کتابهای درسی عمومی دوره ابتدایی که شامل مطالبی در خصوص ادبیات فارسی، جغرافیا و تاریخ نیز میشد، برای آشنا کردن دانشآموزان با مفاهیم ملی در جهت ساخت دولت- ملت مدرن ایران، بسیاری از داستانهای شاهنامه به ویژه بخشهای مربوط به پیشدادیان و کیانیان پر رنگ شده است. در کتاب سال ششم ابتدایی، مفاخر تاریخ ایران بیشتر از پیش شناسانده شدهاند؛ محمود غزنوی، امیراسماعیل سامانی، فردوسی، عضدالدوله دیلمی، ناصرخسرو و ... به نوبه خود به دانشآموزان معرفی شدهاند تا از این راه ضمن معرفی مفاخر ایرانی، پیوستگی دائمی میان فرهنگ ایرانی درخشان پیش از اسلام، عصر اسلامی و دوران معاصر حفظ شود و چنین القاء شود که ایران پس از اسلام در سایه ایران پیش از اسلام توانست رشد و شکوفا گردد و اسلام تأثیر چندانی در حرکت و توسعه مدنیت، علم، اخلاق، عدالت و ارزشهای والا در جامعه نداشته است بلکه همه اینها مرهون تمدن ایران دوره ساسانی و پیش از آن بوده است! در کتاب سال دوم اکابر در درس تاریخ، تنها یک درس به شرح حال پیغمبر(ص) اختصاص داده شده است، اما به شخصیتهایی مانند اردشیر بابکان، انوشیروان و بزرگمهر، یعقوب لیث، فردوسی، حافظ، سعدی، خیام، خواجه نظام الملک، شاه اسماعیل، شاه عباس و ... هر کدام یک درس اختصاص یافته است. در چنین فضایی و با چنین نقشه و برنامهای خواست نظام آموزشی مبنی بر شکلدهی مفهوم هویت ملی متناسب با خواستهای دستگاه حکومتی بسیار راحتتر تأمین میشد.[52]
ب- نظام وظیفه اجباری: قانون خدمت نظام وظیفه اجباری مشتمل بر 32 ماده، در 16 خرداد 1304 به تصویب مجلس شورای ملی رسید. به موجب مادۀ اول آن همۀ اتباع ذکور ایران اعم از نفوس شهری و روستایی و ایلات و افراد ساکن خارج از کشور از ابتدای سن 21 سالگی موظف به خدمت سربازی بودند و مدت خدمت نیز دو سال بود. به سبب ماهیت ارتش که ذاتاً وظیفۀ دفاع از مرزهای میهن را برعهده دارد، سربازان و نظامیان بسیار جلوتر از دانشآموزان و دانشجویان در معرض مستقیم آموزشهای ملیگرایانه قرار داشتند. خدمت سربازی سبب شد که دولت جوانان ایرانی را طی دو سال تحت آموزشهای مورد نظر خود قرار دهد؛ از جمله آموزشهای رایج و پیگیر سازمان نظام وظیفه، آموختن اصول و مبانی ایرانی بودن و وطنخواهی، شاهپرستی و تجددخواهی سربازان بود. نظام وظیفه به سربازان ایرانی بودن را میآموخت و قرار بود آنان از طریق آموزشهای این دوران فرا بگیرند که ایرانی کیست و چه خصوصیاتی دارد. نمادهایی هم که در دورۀ سربازی تبلیغ میشدند بر عناصر ملیگرایانۀ جدید تأکید میکردند؛ نمادهایی چون سرود ملی، پرچم و لباسهای متحدالشکل نظامی. انگیرۀ جنگ که تا پیش از این دفاع از دین، ناموس و ارزشهای خویشاوندی و قبیلهای بود، به دفاع از میهن و وطن تغییر پیدا کرد. نبرد و جنگ با دشمن برای سربازان که تا قبل از ایجاد نظام وظیفۀ عمومی وظیفهای دینی و همگانی در لوای حکم فقهی جهادِ اسلامی محسوب میشد، مبدل به وظیفهای خاص برای عدهای خاص شد. در این شرایط هدف نه دفاع از اسلام، بلکه دفاع از ناسیون(nation) میشود.[53]
نام دورههای آموزشی ارتش نیز در همین دایره قرار میگیرد. نامهایی چون «پهلوی»، «نادری»، «کاویانی»، «اعطا بیرق»، «فردوسی»، «شاهپور»، «سیروس» نشان میدهد که دولت پهلوی در راه القای ارزشهای ناسیونالیسم باستانگرا از همه ابزارها استفاده کرده و در صدد بود تا با پیوند زدن پادشاهی خود به ایرانِ باستان و آن عظمت دیرینه، برای خود مشروعیت ایجاد کند. همچنین ارتش و افسران به عنوان عاملان ارزشهای دولت در برنامه باز اجتماعیسازی سیاسی و سیاستگذاریهای باستانگرایی پهلوی نقش ایفا کردند. سربازان و نیروهای نظامی در معرض مستقیم رویههای آموزشی قرار داشتند و از جمله مهمترین آموزشهای سازمان نظام وظیفه آموختن اصول ایرانیت و همچنین ایجاد حس وطنخواهی و شاهپرستی در این نیروها بود. در خدمت سربازی به آنها آموخته میشد که «حب وطن اساس تربیت نظامی و در هر زمان منشأ پاکترین احساسات سربازی بوده است» و همچنین میآموختند که هر نیروی نظامی جز تلاش برای عظمت وطن هیچ هدف دیگری را دنبال نمیکند؛ بنابر این در نظام وظیفه اطلاعات لازم در زمینه آمادهسازی ذهنی برای پذیرشِ هنجارهای باستانگرایی دولت پهلوی اول صورت میگرفت.[54] آبراهامیان نقش نظام وظیفه را اینگونه تبیین میکند: «قانون نظام وظیفه اجباری فقط منجر به توسعه ارتش نشد، بلکه سربازان مرد را از محیطهای سنتی بیرون کشید و آنان را برای نخستین بار در سازمانی ملی مستحیل کرد. سازمانی که در آن مجبور بودند به فارسی سخن بگویند، با دیگر گروههای قومی محشور شوند و هر روز وفاداری خود را به شاه، پرچم و دولت اعلام کنند...»[55]
در مجموع هر چند در بسیاری از ارتشهای دنیا آموزشهای نظامی برای سربازان توأم با القاء وطن دوستی و حفظ نظام حاکم است ولی تلقین ناسیونالیسم افراطی و نفی پیشینه دینی و تمدنی که دستآورد آموزشهای اصیل اعتقادی در ایران پس از اسلام است، از کارکردهای نظام استبدادی پهلوی است تا از این رهگذر عدم اصالت این سلسله به نوعی با سلسلههای اصیل پادشاهی کهن ایران جبران و بلکه پوشیده و دگرگونه نشان داده شود.
ج- کانون زنان ایران: به اشارۀ رضاشاه، «کانون بانوان» تحت ریاست افتخاری دختر رضاشاه، شمس پهلوی و با همکاری و مراقبت وزارت معارف آغاز به کار کرد.[56] در اساسنامه کانون بانوان، اهداف و برنامههای اعلامی این جمعیت به شرح زیر آمده است: تربیت فکری و اخلاقی بانوان، تعلیم خانهداری، تشویق به ورزش و ایجاد مؤسسات خیریه برای امداد به مادران بیبضاعت. کانون همچنین به برپایی مجالس سخنرانی، تشویق و ترویج مدارس مختلط، انتشار نشریه و روزنامه، اجرای برنامههای ورزشی و ... نیز میپرداخت. از دیگر برنامههایی که از سوی کانون اجرا میشد میتوان به برگزاری کلاسهای آموزشی مانند خیاطی و خانهداری اشاره کرد اما یکی از نکات مهمی که در اجرای چنین برنامههایی نادیده گرفته میشد، متناسب بودن آن با نگرشهای بومی ـ ایرانی بود. به عنوان مثال در آموزشگاه تربیت مادر که قرار بود به موضوع روابط خانوادگی و اهمیت نقش مادر در جامعه ایرانی بپردازد، از معلمان آمریکایی استفاده میشد. این رویه در تدریس سایر دروس هم دیده میشد و معلمان آمریکایی در عمل با توجه به ارزشها و فرهنگ خود به ترویج سبک زندگی غربی میپرداختند. در کنار این اقدامات جدیترین برنامه کانون بانوان از زمان تأسیس آن و بر اساس گزارش ارسالی به وزارت امور خارجه رفع حجاب اعلام شده که این برنامه با جدیت توسط کانون در کنار آموزش و پرورش در مدارس دختران ترویج میشد. هر چند در واقعه کشف حجاب نهادها و سازمانهای مختلفی از جمله وزارت کشور، شهربانی، وزارت معارف و ... نقش داشتند اما به نظر میرسد سهم سخنرانیها و تبلیغات فرهنگی که در شهرهای مختلف از سوی کانون بانوان برگزار میشد، در پیشبرد این سیاست قابل توجه بوده و روند تغییرِ پوشش زنان ایرانی را تسریع کرده است. این مسئله بیش از هر چیز در یکی از مهمترین وظایف محول شده به کانون بانوان یعنی راضی کردن خانوادهها برای برداشتن حجاب دیده شد. با همین رویکرد بود که کانون از اهداف اعلامی خود مانند تعلیم و تربیت و مشارکت زنان در برنامههای اقتصادی و سیاسی جامعه، تشویق به مصرف کالاهای ایرانی، مبارزه با تجملگرایی و مصرفزدگی دور شد و در عمل ترویج فرهنگ رفع حجاب به مهمترین موضوع کانون بانوان و مجلات مربوط به امور زنان تبدیل گردید.[57] بدرالملوک بامداد در اینباره مینویسد: «ضمن سایر اقدامات، منظور اصلی یعنی ترک چادر سیاه مندرجاً پیشرفت میکرد، به این طریق که زنان عضو جمعیت با راضی کردن خانوادههای خود یکی به یکی به برداشت چادر مبادرت میکردند و در مجالس سخنرانی، سایر بانوان را تشویق به ترک کفن سیاه میکردند.»[58]
همچنین با شکلگیری پیشاهنگی در ایران، از آن به منظور تسهیل امر بیحجابی استفاده گردید و با گسترش پیشاهنگی دختران در مدارس، بازار برنامه بیحجابی گرمتر گردید. همزمان قرار بر این شد تا مجالس جشن و خطابه از سوی مدیران مدارس برگزار شده و دختران در آنجا بدون حجاب در صف دانشجویان قرار گرفته و به ایراد خطابه و سرودهای مخصوص بپردازند و رجال کشوری و لشکری را نیز در آن مجالس دعوت کنند و سپس مانند پسران به ورزش مشغول شوند.[59] در واقع، پیشاهنگی دختران به ریاست اشرف پهلوی، چیزی جز مرکز فساد و فحشا نبود. تدین از وزرای معارف عصر رضاشاه، پس از شهریور ۱۳۲۰ چنین گفته است: «وزارت فرهنگ که در ابتدای دوره رضاشاه به نام وزارت معارف بود، طوری شده بود که هدف آن تحصیل نبود.... من با پیشاهنگی مخالف نیستم اما با این پیشاهنگی که فقط به منظور تظاهر و مسخره بازی درست شده بود، مخالف بودم. من حاضر نبودم جوانان را به دست اشخاص ناصالح بسپارم که آنها را به کوه و بیابان به گردش ببرند. آنها استخر درست کرده و دختران را در حضور مردم لخت میکردند. ناموس مملکت وقتی خواست در استخر عمومی و در حضور مردم شنا کند، این دیگر به درد مملکت نمیخورد! این خلاف عفت و شرافت است.»[60] به طور خلاصه میتوان گفت، دولت از نهادهایی نظیر پیشاهنگی برای القای ریختارهای مطلوب خود به زنان بهره میبرد.
د- سازمان پرورش افکار: سازمان پرورش افکار، یکی از نهادهای هویتساز دوره پهلوی اول است. شاه برای اینکه پشتوانۀ فرهنگیای برای اقدامات خود فراهم نماید، سازمان پرورش افکار را بنیان نهاد. عملکرد این سازمان دقیقاً در راستای توجیه، تبیین و ترویج افکار، عقاید، خواستهها و رویههایی بود که نتیجۀ آنها گسترش فرنگی مآبی بر ایران بود.[61] نخستوزیر وقت به عنوان ریاست سازمان وظیفه تعیین خطوط کلی را برعهده داشت و رؤسای فرهنگ هر شهرستان فعالیت شعب مختلف را برعهده داشتند. بودجه این سازمان از محل اعتبارات وزارت فرهنگ تأمین میگردید. بدنۀ اصلی این سازمان را یک هیئت مرکزی و کمیسیونهای ششگانه تشکیل میداد. شش کمیسیون آن عبارت بود از: 1. کمیسیون سخنرانی با مدیریت مظفر اعلم، مسئول برنامهریزی در برپایی سخنرانیها، 2. کمیسیون رادیو با مدیریت محمود بدر، تنظیم برنامۀ منظم برای انتشار اخبار 3. کمیسیون تدوین کتب درسی (کمیسیون کتب کلاسیک) با مدیریت غلامحسین رهنما که مسئولیت اصلاحات در کتب درسی مدارس را برعهده داشت، 4. کمیسیون نمایش با مدیریت سید علی نصر، آموزش نمایش 5. کمیسیون موسیقی با مدیریت غلامحسین مینباشیان[مهرداد پهلبد]، مروج موسیقی مهیج و ملی، 6. کمیسیون مطبوعات با مدیریت محمد حجازی، اصلاح و چاپ نشریات.[62]
این سازمان مأموریت داشت به مقالات سودمند، جزوههای خواندنی و کتابهای مفید و تنظیم برنامههای وسیع سخنرانی در سراسر کشور و ایجاد نمایش و نشان دادن فیلمهای مفید و ایراد گفتار در رادیو و نواختن موسیقیهای متنوع، سرود ملی و خلاصه کلیۀ وسایل گوناگون فرهنگی، روح ملیت ایرانی را تقویت کند.[63] دکتر عیسی صدیق رئیس اداره انتشارات و تبلیغات پهلوی اول، در کتاب «تاریخ فرهنگ ایران» درباره این سازمان مینویسد: «برای تربیت اخلاقی مردم در سال 1317 سازمان پرورش افکار ایجاد شد تا از راه سخنرانی و نشریه و موسیقی و رادیو و نمایش، حس غرور ملی و میهنپرستی را تقویت کند...»[64] از دیدگاه احمد متین دفتری، پایهگذار سازمان پرورش افکار، نقش مهم و خلاصۀ مأموریت این سازمان مبارزه برای تقویت روح ملت ایران بود.[65] این سازمان به برگزاری سخنرانیهای عمومی هفتگی توسط صاحب نظران مشهور و شناخته شده اقدام کرد و سخنرانان طیف گستردهای از مسائل و موضوعات از جمله اخلاق، تاریخ، بهداشت، ادبیات، علوم اجتماعی، آموزش تجدد و میهنپرستی و وفاداری به شاه و ذکر پیشرفتهای کشور در سالهای اخیر را به بحث میگذاشتند و به توجیه اصلاحات و سیاستهای فرهنگی و اجتماعی حکومت رضاشاه میپرداختند. از مهمترین اقدامات این سازمان ترویج باستانگرایی و آریاگرایی و توجیه اقدامات حکومت در این زمینه بود. در اکثر سخنرانیها تلاش میشد که شعار اصلی این دوره (خدا- شاه- میهن) را در ذهن مردم قابل پذیرش ساخته و نظام شاهنشاهی را جزئی از روحیات مردم ایران و شاه را یکی از مهمترین ارکان جامعه ایرانی بیان کنند که بدون آن جامعه ایرانی امکان بقایش را از دست میدهد. نگاهی به اسناد این سازمان باستانگرا ماهیت آن را تا حدی آشکارتر میکند. یکی از این اسناد سخنرانی حسین معتمدی در تاریخ 22 / 07 / 1318 ش است که در قسمتی از آن میگوید: «شاهپرستی به منزله بزرگترین پایهای است که عظمت کشور بر آن قرار گرفته است. نیاکان ما بزرگترین فریضهای که بر خود واجب میدانستند خداپرستی، شاه دوستی و میهنپروری بوده است. و همیشه ورد زبانشان جز(خدا-شاه- میهن) چیز دیگری نبوده است. بالاترین افتخار برای یک ایرانی این بوده است که حسن شاهپرستی و میهن پرستی بدو نسبت دهند ما نیز که نوباوگان این آب و خاک و جگر گوشگان آن نیاکانیم این حسن شریف را باید داشته باشیم. زبانمان جز به یاد شاه گشوده نشود و گوشمان جز به فرمان او نباشد.»[66]
حجم وسیع تغذیه فکری مستمعین به شیوه مورد اشاره در سازمان پرورش افکار را میتوان از تعداد سخنرانیهای انجام گرفته از سال 1317 تا 1320 به دست آورد. تعداد این سخنرانیها در طی این سه سال بیش از 1000 مورد گفته شده است.
ه - تبلیغات: منظور از تبلیغات ساز وکارهایی است که دولت در طی اصلاحات مورد نظر خود با هدف ایجاد تغییر در افکار، آراء، سلیقهها، ذائقهها و نهایتاً رفتارهای افراد و گروههای اجتماعی از آن بهره برده است. بررسی اسناد و مدارک تاریخی نشان میدهد که رضاشاه برای ایجاد هویت ایرانی، به طور گسترده از آن سود جسته است. نشر مقالات و نوشتههای متعدد در روزنامهها با انگیزه ایجاد روحیه و طرز رفتار خاص از دیگر اقدامات تبلیغی برای ایجاد هویت ایرانی متجدد بود. به طور مثال در روزنامه «نامه ایران باستان» عکسهای بزرگی از رضاشاه با جلال و جبروت خاص و در حالتهای مختلف تمام صفحه اول را پر میکرد. عکسهایی از آثار باستانی به چاپ میرسید و ارتباطی میان عصر پهلوی و عصر ایران باستان برقرار میگردید. مقصود نهایی از به کارگیری این روشهای تبلیغی، ایجاد پیوستگی میان دو عصر درخشان تاریخ ایران (مطابق تبلیغات رسمی) یعنی دوره ایران باستان و ایران نو عصر پهلوی بود.[67] تغییر لباس و کلاه به عنوان نمادی از تجددخواهی و پیشرفت در صدر تبلیغات دولت بود. روزنامه «حبل المتین» در گزارش تبلیغاتی مینویسد: «در چند روز پیش چند نفر از تجار محترم عمامه و لباسهای بلندی که یادگار دوره عتیق بود، تغییر به کلاه پهلوی و کت و کروات و شلوار دادند. امید است تجدد و تطور این ذوات محترم موجب بیداری و دانایی سایر طبقات ملت و افراد و تودۀ غفلتزده گردیده مقولۀ وحدت فکر و توحید خیال افراد ایرانی گردد.» همچنین در روزنامۀ اطلاعات مقالات متعددی درج شده بود که تماماً ایرانیان را تشویق و ترغیب به پوشیدن البسه و کلاه فرنگی میکرد و مخالفت با آن مساوی با بازماندن از کاروان تمدن، قرار داده شده بود.[68] در روزنامه اطلاعات نیز در مقالات زیادی، ایرانیان به پوشیدن لباس غربی تشویق میشدند.[69] روزنامه «ایران باستان» مینویسد: «ما میخواهیم در سایۀ شاهنشاهی پهلوی، ایران نو را چون ایران باستان بیاراییم و شکوه دیرین این کشور را دگرباره بدو باز دهیم...»[70]
امام خمینی(ره) و هویت رضاخانی
امام خمینی(ره) اسلام را مهمترین مؤلفۀ هویت ایرانی میدانستند و بر این باور بودند که راه تحقق یافتن خویش، مکتب اسلام و عمل به ارزشهای دینی است.[71] در بررسی سخنان و تحلیل محتوای سخنرانیها در دستنوشتههای امام خمینی در مورد «هویت» مستقیماً به واژههایی همچون «هویت ایرانی- اسلامی»، «هویت اسلامی» اشاره شده است و این واژه به شکل غیرمستقیم به طور گستردهای در ادبیات مورد استفاده ایشان به کار گرفته شده است. در این ارتباط به کارگیری مفاهیمی همچون «ما» (در مقابل «دیگری») و یا مفهوم «خود»، «خودی»، «شرقی»، «ایرانی»، «اسلامی»، و ... بسیار دیده میشود که همگی دلالت بر نوع نگرش وی به هویت ملی در ایران دارد. آنچه از محتوای سخنان امام خمینی(ره) میتوان دریافت این است که منظور ایشان از این «خود» نوعی «خود فرهنگی» است که مرکزیت آن را یک فرهنگ اسلامی- انسانی تشکیل میدهد. وقتی ایشان از شرق سخن میگوید، در واقع، شرق را منشأ فرهنگ اسلامی میداند و معتقد است: «شرق یک فرهنگ اسلامی دارد که بلندترین فرهنگ، مترقیترین فرهنگ است. با این فرهنگ اسلامی باید تمام احتیاجاتش را اصلاح کند و دستش را پیش غرب دراز نکند.»[72] وقتی امام خمینی از ایرانی و فرهنگ او سخن میگوید، منظور وی نوعی فرهنگ نژادی- قومی نیست و معتقد است: «یک نقطه میخواهیم و آن اسلام است.»[73] از نظر ایشان ایران به عنوان یک زادگاه محترم است و ملیت را در حدود اسلام قابل قبول میداند، اما اساس را اسلام ذکر میکند و میافزاید: «ملی به معنای صحیحش، نه آنچه امروز در مقابل اسلام عرض اندام میکند.»[74] بر این اساس منظور حضرت امام از فرهنگ ایرانی در واقع فرهنگ ایرانی- اسلامی است که دارای صبغۀ اسلامی – انسانی است. با استفاده از بیانات استاد شهید مرتضی مطهری میتوان دیدگاه امام خمینی را در این مورد آشکارتر ساخت. به گفتۀ شهید مطهری، ملیگرایی و ناسیونالیسم هنگامی مورد تأیید اسلام است که مبتنی بر هویت واقعی افراد انسانی، یعنی هویت فرهنگی آنها باشد و تنها در این معناست که اسلام طرفدار ناسیونالیسم به مفهوم فرهنگی آن است نه مخالف آن. آنچه اسلام با آن مخالف است، ناسیونالیسم به مفهوم نژادی و نژادپرستی است.[75]
فرمایشات امام خمینی در مورد اقدامات رضاخان جهت ایجاد هویت ملی را میتوان در جملات زیر یافت:
«آن چیز مهمی که دول اسلامی را بیچاره کرده است و از ظل قرآن کریم دارد دور میکند، آن قضیه نژاد بازی است... قضیه نژاد بازی یک ارتجاعی است...[76] این مرد بیصلاحیت [رضا خان] وقتی که ترکیه رفت، آنجا دید که آتاتورک یک همچو کارها و همچو غلطهایی کرده است، از همان جا از قراری که آن وقت میگفتند تلگراف کرده است به عمال خودش که مردم را متحدالشکل کنید... بهانه دومی که باز به تقلید از آتاتورک بیصلاحیت، آتاتورک مسلح غیرصالح، باز انجام داد، قضیه کشف حجاب [بود] با آن فضاحت. خدا میداند که به این ملت ایران چه گذشت در این کشف حجاب...[77] من مکرر عرض میکنم که این ملیگرایی اساس بدبختی مسلمین است برای این است که این ملّیگرایی، ملت ایران را در مقابل سایر ملتهای مسلمین قرار میدهد...[78] فقط با فداکاری، پایداری و اتحاد دولتهای اسلامی میتوان از شر این کابوس سیاه استعمار رهایی یافت.»[79]
تعبیر امام از وضع هویت ملی شرق، جهان اسلام و ایران، «از خود بیگانگی»، «گمگشتگی»، «خود باختگی» و «رنگ غربی داشتن» است. ایشان تأکید میکنند که باید با اتکا به فرهنگ دینی و اسلامی از این سرگشتگی نجات یافت و به جایی رسید که با قرار دادن اسلام به عنوان مکتب و چهارچوب زندگی، سرگردانی رفع گردد.[80] «... کمال تأسف است که کشور ما که حقوق اسلامی و فرهنگ اسلامی دارد این فرهنگ را، این حقوق را نادیده گرفته است و دنبال غرب رفته است... لازمۀ استقلال، زدودن غربزدگی و یافتن فرهنگ اصیل شرق است.»[81]
پینوشتها:
[1]. جعفر خوشروزاده، «هویت ملی، تعاریف و مؤلفههای آن»، روزنامه اطلاعات، شماره ۲۳۹۰۴، هجدهم اردیبهشت ۱۳۸۶، ص 6.
[2]. سعید زاهد، «هویت ملی ایرانیان»، فصلنامه راهبرد یاس، سال اول، شماره چهارم، 1384، ص 133-134.
[3]. علیرضا زهیری، دولت، نوسازی، هویت ایرانی، پایاننامه کارشناسی ارشد، مؤسسه آموزش عالی باقرالعلوم(ع)، 1379، ص 100.
[4]. شهره جلالپور، «تحلیل تغییر اسامی شهرهای ایران در دورۀ پهلوی اول و نقش فرهنگستان ایران»، فصلنامه گنجینۀ اسناد، سال بیستودوم، دفتر چهارم، شمارۀ 88، زمستان 1391، ص 47-48.
[5]. ناصر نیکوبخت و همکاران، «علل و عوامل تشدید سرهگرایی در دورۀ پهلوی و مهمترین پیامد آن»، فصلنامه زبان و ادب فارسی، سال سوم، شماره 9، زمستان 1390، ص 160.
[6]. فرشید دیلمقانی و محمدعلی قاسمی ترکی، «جایگاه هویت ملی در ایران؛ نگاهی به تطور تاریخی، الگوها و سیاستهای هویت ملی»، پیشین، ص 34-35.
[7]. محمد سلماسیزاده و همکاران، «سازمان پرورش افکار و تلاش برای تغییر سبک زندگی جوانان در عصر رضاشاه پهلوی»، نشریه علمی مطالعات انقلاب اسلامی، سال 16، شماره 56، بهار 1398، ص 67.
[8]. حسین رسولی و همکاران، «سیاستهای زبانی پهلوی اول در کردستان و پیامدهای آن»، مطالعات تاریخ فرهنگی، سال هشتم، شماره 30، زمستان 1395، ص 93.
[9]. نگاه کنید مقاله: محمدعلی علیزاده و علیمحمد طرفداری، «تأثیر گفتمان ملیگرایی بر تحولات اجتماعی و فرهنگی دوره پهلوی اول»، پژوهشنامه تاریخ، سال پنجم، شماره نوزدهم، تابستان 1389، ص 116.
[10]. محمدعلی اکبری، دولت و هویت اجتماعی در ایران معاصر(1320-1285 شمسی)، پایاننامه دورۀ دکتری، دانشگاه شهید بهشتی، پاییز 1378، ص 326.
[11]. محمد سلماسیزاده و همکاران، «سازمان پرورش افکار و تلاش برای تغییر سبک زندگی جوانان در عصر رضاشاه پهلوی»، پیشین، ص 66.
[12]. محمدعلی اکبری، دولت و هویت اجتماعی در ایران معاصر(1320-1285 شمسی)، پیشین، ص 350.
[13]. نادر خدادادی لزرجان و همکاران، «نهادهای فرهنگی و رابطه آنها با توسعهنیافتگی سیاسی در عصر پهلوی اول»، فصلنامه رهیافت انقلاب اسلامی، سال سیزدهم، شماره 49، زمستان 1398، ص 53.
[14]. جان فوران، مقاومت شکننده، ترجمه احمد تدین، تهران: خدمات فرهنگی رسا، چاپ نهم، 1388، ص 338.
[15]. غلامرضا وطن دوست و همکاران، «نمودهای ناسیونالیسم در کتابهای درسی تاریخ دورۀ پهلوی اول»، فصلنامه علوم انسانی دانشگاه الزهراء(س)، سال نوزدهم، دوره جدید، شماره 1، پیاپی 76، بهار 1388، ص 193.
[16]. حمیدرضا اخوان مفرد، ایدئولوژی انقلاب ایران، تهران: پژوهشکده امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی، 1381، ص 222.
[17]. فؤاد پور آرین و همکاران، «رضاشاه و مدرنیزاسیون ایران»، تاریخنامه خوارزمی، سال سوم، پاییز 1394، ص 9.
[18]. مهدی دلبند، بررسی تأثیر نهادهای آموزشی بر هویت شیعی ایرانیان در دوره پهلوی اول و دوم، پایاننامه کارشناسیارشد، دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه قم، تابستان 1393، ص 91.
[19]. محمدعلی علیزاده و علیمحمد طرفداری، «تأثیر گفتمان ملیگرایی بر تحولات اجتماعی و فرهنگی دوره پهلوی اول»، پیشین، ص 112-113-114.
[20]. رضا زریری، «تجددگرایی و هویت ایرانی در عصر پهلوی»، ماهنامه زمانه، شماره 40، 1384.
[21]. محمدعلی علیزاده و علیمحمد طرفداری، «تأثیر گفتمان ملیگرایی بر تحولات اجتماعی و فرهنگی دوره پهلوی اول»، پیشین، ص 116.
[22]. علی اشرف نظری، «ناسیونالیسم و هویت ایرانی؛ مطالعه موردی دوره پهلوی اول»، فصلنامه پژوهش حقوق و سیاست، سال نهم، شماره 22، بهار و تابستان 1386، ص 152.
[23]. محمدعلی علیزاده و علیمحمد طرفداری، «تأثیر گفتمان ملیگرایی بر تحولات اجتماعی و فرهنگی دوره پهلوی اول»، پیشین، ص 102.
[24]. محمد نیازی، نقش ارتش در تکوین هویت ملی در دوره پهلوی اول، پایاننامه کارشناسی ارشد، دانشگاه علامه طباطبایی، تابستان 1392، ص 89.
[25]. جان فوران، مقاومت شکننده، ص 337-338.
[26]. نصراله پورمحمدی املشی و همکاران، «تغییرات فرهنگی در دورۀ آتاتورک و رضاشاه»، فصلنامه تاریخ روابط خارجی، سال شانزدهم، شماره 64، پاییز 1394، ص 2-3.
[27]. منظر محمدی و سید سعید سید احمدی زاویه، «لباس متحدالشکل: بازنمایی قدرت و مدرنیته(دوران پهلوی اول)»، تاریخ ایران، دوره 10، شماره 3، زمستان 1396، ص 88-89-91-92.
[28]. امیرمسعود شهرامنیا و نجمه سادات زمانی، «علل و پیامدهای شکلگیری پدیدۀ کشف حجاب در دورۀ پهلوی»، فصلنامه گنجینه اسناد، سال بیستوسوم، شماره 89، بهار 1392، ص 66.
[29]. محمدرضا امیرزاده و مجید بهستانی، «بررسی سیاست هویت در دوره معاصر ایران»، فصلنامه مجلس و راهبرد، سال بیستویکم، شماره هفتاد و هفت، بهار 1393، ص 83 .
[30]. امیرمسعود شهرامنیا و نجمه سادات زمانی، «علل و پیامدهای شکلگیری پدیدۀ کشف حجاب در دورۀ پهلوی»، ص 73-74.
[31]. اصغر پرتوی، نقش ملیگرایی و اسلام در ایجاد هویت مشترک: ملتسازی در دورۀ پهلوی و جمهوری اسلامی ایران، رسالۀ دکتری، دانشگاه امام صادق (ع)، تابستان 1379، ص 122-123.
[32]. امین دیلمی معزی، «هویتسازی ملی در عصر رضاشاه: روشها و ابزارها»، پژوهشنامه تاریخ، سال سوم، شماره دهم، ص 30.
[33]. محمدرضا امیرزاده و مجید بهستانی، «بررسی سیاست هویت در دوره معاصر ایران»، پیشین، ص 84.
[34]. جان فوران، مقاومت شکننده، ص 334.
[35]. محمدعثمان حسینبر و عبدالرسول حسنیفر،«بررسی نقش سیاسی روحانیت در دوره رضاشاه»، فصلنامه علوم اجتماعی، سال 26، شماره 78، پاییز 1396، ص 57.
[36]. رامین یلفانی و رضا آقاعلی خانی، «بررسی تاریخچه ساخت و چگونگی تخریب تکیه دولت در عصر قاجار»، فصلنامه مسکویه، سال هفتم، شماره 20، بهار 1391، ص 114.
[37]. رضا رمضان نرگسی، «عزاداری امام حسین(ع) در دوره پهلوی اول»، فصلنامه 15 خرداد، دوره سوم، سال سوم، شماره 10، زمستان 1385، ص 29-30.
[38]. گروه تاریخ مشرق، «رضاخان با روضههای سیدالشهدا چه کرد؟»، سایت مشرق، کد خبر: 354253، 7 آبان 1393.
[39]. علیمحمد حاضری و علینظر منصوری، «بررسی و تحلیل واکنش جریانهای مذهبی به اقدامات دوره رضاشاه بعد از شهریور 1320 تا 1340»، پژوهشنامه متین، شماره 37، 1386، ص 51.
[40]. اصغر پرتوی، نقش ملیگرایی و اسلام در ایجاد هویت مشترک: ملتسازی در دورۀ پهلوی و جمهوری اسلامی ایران، پیشین، ص 123.
[41]. محمدرضا امیرزاده و مجید بهستانی، «بررسی سیاست هویت در دوره معاصر ایران»، پیشین، ص 84.
[42]. علی بیدگلی و همکاران، «رضاشاه و پروژه تاریخنویسی ناسیونالیستی در ایران»، جامعهشناسی تاریخی، دورۀ 10، شمارۀ 2، پاییز و زمستان 1397، ص 49.
[43]. محمدعلی علیزاده و علیمحمد طرفداری، «نقش فرهنگی زرتشتیان در تقویت ملیگرایی و شکلگیری هویت ملی باستانگرا در عصر پهلوی اول»، فصلنامه تاریخ، سال چهارم، شماره پانزدهم، زمستان 1388، ص 133.
[44]. مهدی سیاوشی، ارزیابی سیاستهای مذهبی عصر پهلوی با تکیه بر نظریات هویت ملی ایرانیان، پایاننامه دکتری، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، دی ماه 1395، ص 159.
[45]. محمدرضا امیرزاده و مجید بهستانی، «بررسی سیاست هویت در دوره معاصر ایران»، پیشین، ص 85.
[46] در این باره نگاه کنید به: تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، مقدمه و پاورقی اسناد، مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول، سال 1378.
[47]. محمدعلی اکبری، دولت و هویت اجتماعی در ایران معاصر(1320-1285)، پایاننامه دورۀ دکتری، دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید بهشتی، پاییز 1378، ص 357.
[48]. محمد نیازی، نقش ارتش در تکوین هویت ملی در دوره پهلوی اول، پیشین، ص 94-95.
[49]. جان فوران، مقاومت شکننده، ص 338.
[50]. رضا سرحدی، «پاسخ پهلوی اول به «من کیستم جامعه»، سایت مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران.
[51]. غلامرضا وطن دوست و همکاران، «نمودهای ناسیونالیسم در کتابهای درسی تاریخ دورۀ پهلوی اول»، فصلنامه علوم انسانی دانشگاه الزهرا، سال نوزدهم، دوره جدید، شماره 1، پیاپی 76، بهار 1388، ص 195.
[52]. حسین سلیمی، «تبار رمانتیکی گفتمان ملتگرایی دوره پهلوی اول و آموزش هویت ملی در کتابهای درسی دبستان»، مطالعات تاریخ فرهنگی، سال نهم، شماره سی و ششم، تابستان 1397، ص 9-91.
[53]. محمد نیازی و وحید شالچی، «شکلگیری نظام وظیفه در پیوند با پروژۀ ملتسازی حکومتی دورۀ پهلوی اول»، جامعه پژوهی فرهنگی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، سال چهارم، شماره دوم، تابستان 1392، ص 135 و 147.
[54]. رضا سرحدی، «پاسخ پهلوی اول به «من کیستم جامعه»، سایت مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران.
[55]. یرواند آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، نشر نی، 1391، ص 150.
[56]. محمدحسین حافظیان، «سازمانهای زنان در ایران عصر پهلوی»، فصلنامه مطالعات سیاسی، شماره 2، زمستان 1387، ص 37.
[57]. سیده لیلا موسوی، «نهادی که هدفش را به کشف حجاب فروکاست»، سایت مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران.
[58]. محمدحسین حافظیان، «سازمانهای زنان در ایران عصر پهلوی»، ص 37.
[59]. مهدی سیاوشی، ارزیابی سیاستهای مذهبی عصر پهلوی با تکیه بر نظریات هویت ملی ایرانیان، پیشین، ص 148.
[60] . علیرضا زهیری، عصر پهلوی به روایت اسناد، قم: دفتر نشر معارف، 1379، ص 48.
[61]. غلامرضا خواجه سروری، «امام خمینی(ره) و بازسازی هویت ملی ایران»، فصلنامه مطالعات ملی، سال یازدهم، شمارۀ 1، 1389، ص 19.
[62]. محمدمهدی مرادی خلج و خلیل حقیقی، «بررسی روابط سازمان پرورش افکار و کمیسیون رادیو»، پژوهشهای علوم تاریخی، سال 1، شمارۀ 1، بهار و تابستان 1398، ص 195-196.
[63]. مریم دزنوخی، «بررسی دانشگاه و آموزش عالی در ایران (با تکیه بر دوران حکومت رضاشاه پهلوی)»، فصلنامه تاریخ پژوهی، سال چهارم، شماره 12 و 13، پاییز و زمستان 1381، ص 144-145.
[64]. سعید مستغاثی، «طرح «سازمان پرورش افکار»، روزنامه کیهان، شماره 21399، 4 مرداد 1395، ص 6.
[65]. محمدمهدی مرادی خلج و خلیل حقیقی، «بررسی روابط سازمان پرورش افکار و کمیسیون رادیو»، پژوهشهای علوم تاریخی، سال 1، شمارۀ 1، بهار و تابستان 1398، ص 196.
[66]. علیاکبر مسگر، «نهادهای هویتساز در دورۀ پهلوی پهلوی اول: نمونه (سازمان پرورش افکار)»، پیام بهارستان، سال اول، شماره 3، بهار 1388، ص 536.
[67]. امین دیلمی معزی، «هویتسازی ملی در عصر رضاشاه: روشها و ابزارها»، پژوهشنامه تاریخ، سال سوم، شماره دهم، ص 31.
[68]. محمدعلی اکبری، دولت و هویت اجتماعی در ایران معاصر(1285-1320شمسی)، پیشین، ص 366.
[69]. امین دیلمی معزی، «هویتسازی ملی در عصر رضاشاه: روشها و ابزارها»، پیشین، ص 31.
[70]. محمدعلی اکبری، دولت و هویت اجتماعی در ایران معاصر(1320-1285 شمسی)، پیشین، ص 342.
[71]. علیرضا خسروی، «امام خمینی(ره) و بازسازی هویت»، فصلنامه مطالعات ملی، سال دوازدهم، شمارۀ 2، 1390، ص 14.
[72]. صحیفه امام، جلد 10، ص 385.
[73]. همان، جلد 7، ص 398.
[74]. همان، جلد 21، ص 430.
[75]. یحیی فوزی، «هویت ملی در ایران و آسیبشناسی آن از دیدگاه امام خمینی(ره)»، فصلنامه متین، شماره 26، 1384، ص 96-97.
[76]. صحیفه امام، جلد 1، ص 377-388.
[77]. همان، جلد 3، ص 299.
[78]. همان، جلد 13، ص 87.
[79]. همان، جلد 3، ص 2.
[80]. غلامرضا خواجه سروری، «امام خمینی (ره) و بازسازی هویت ملی ایران»، پیشین، ص 24.
[81]. صحیفه امام، جلد 12، ص 4.
دیدار رضاشاه با آتاتورک در ترکیه زمینه ساز جدایی بخشی از خاک ایران شد
رضاخان و آتاتورک
رضاخان و آتاتورک
شرکت خاندان سلطنتی پهلوی در جشن کشف حجاب از راست به چپ تاج الملوک، شمس و اشرف پهلوی
تعداد مشاهده: 4867