حتى شما چند دندانتان افتاد!
شهریور ماه 1320، ورود قواى متفقین به ایران، تبعید رضاخان به جزیره موریس و در هم ریختن اوضاع خاندان سلطنت از اتفاقاتى است که مىبایست به طور دقیق مورد بررسى و مداقه قرار گیرد. در این میان چگونگى به سلطنت رسیدن محمدرضا و تعیین سرنوشت حکومت پهلوى، خود اتفاقى است که از اهمیت بالایى برخوردار است. این ماجرا را حسین فردوست که از دوران کودکى با محمدرضا همراه بوده و نه تنها به مثابه چشم و گوش وى، بلکه مهمتر از آن به مثابه مغز وى قلمداد گردیده، به شرح زیر بیان کرده است : «دو هفته آخر سلطنت رضاخان، من درگیر مسایلى بودم که به سرنوشت بعدى حکومت پهلوى پیوند قطعى داشت. نزدیکى من به ولیعهد و دوستى منحصر به فرد او با من عاملى بود که سبب شد تا در این مقطع حساس نقش رابط او را با مقامات اطلاعاتى انگلستان عهدهدار شوم... بعدازظهر یکى از روزهاى نهم یا دهم شهریور ماه ولیعهد به من گفت : همین امروز به سفارت انگلستان مراجعه کن در آنجا فردى است به نام تراست که رئیس اطلاعات انگلستان در ایران و نفر دوم سفارت است. او در جریان است و درباره وضع من با او صحبت کن... من به سفارت انگلستان تلفن کردم و گفتم با مستر تراست کار دارم... خودم را معرفى کردم و گفتم از طرف ولیعهد پیغامى دارم از این موضوع استقبال کرد و گفت : همین امشب دقیقا رأس ساعت 8 به قلهک بیا!... سپس مشخصات خود را به من داد دقیقا رأس ساعت 8 فردى از درب سفارت خارج شد و از آن سمت خیابان به طرف من آمد. دیدم که مشخصات او با مستر تراست تطبیق مىکند. به هم رسیدیم به فارسى سلیس گفت: اسمتان چیست؟! گفتم: فردوست، گفت: خوب، من هم تراست! و دست داد. بلافاصله پرسید که موضوع چیست؟ گفتم که ولیعهد مرا فرستاده و نام شما را داده تا با شما تماس بگیرم و بپرسم که وضع او چه خواهد شد و تکلیفش چیست؟ تراست مقدارى صحبت کرد و گفت محمدرضا طرفدار شدید آلمان است... او دائما به رادیوهایى که در ارتباط با جنگ است... گوش مىدهد و نقشهاى دارد که خود تو پیشرفت آلمان در جبههها را برایش در آن نقشه با سنجاق مشخص مىکنى!... من به سعدآباد برگشتم و جریان را به محمدرضا گفتم. او شدیدا جا خورد و تعجب کرد که از کجا مىداند که من به رادیو گوش مىدهم و یا نقشه دارم و غیره!... محمدرضا گفت: فردا اول وقت با تراست تماس بگیر و با او قرار ملاقات بگذار و بگو که همان شب با محمدرضا صحبت کردم و گفت که نقشه را از بین مىبرم و رادیو هم دیگر گوش نمىکنم، مگر رادیوهایى که خودشان اجازه دهند آنها را بشنوم!. شب بعد به همان ترتیب تراست را در همان محل دیدم... به تراست گفتم که محمدرضا گفته که نقشهها را پاره مىکنم و تراست گفت: خوب ببینیم که او در این بیانش صداقت دارد یا خیر؟!...فعلاً جوابى جز این ندارم... جریان ملاقات دوم را به محمدرضا گفتم او بلافاصله رادیو را کنار گذاشت و دستور داد که نقشه و... را جمعآورى کنم... فکر مىکنم چهار یا پنج روز از اولین ملاقات بود که تراست گفت: امشب همانجا بیا! سر قرار رفتم. تراست گفت: محمدرضا پیشنهادات ما را انجام داده و این خوب است...به هر حال یک اشکال پیش آمده...روسها صراحتا مخالف سلطنت هستند... آمریکاییها هم بىتفاوتند... ولى خود ما به سلطنت علاقهمندیم به دلایلى که آمریکایىها متوجه نیستند...لذا من باید نخست با آمریکاییها صحبت کنم و آنها را توجیه کنم و زمانى که مسؤول مربوطه قانع شد، وزنه ما سنگین مىشود و دو نفرى به سراغ روسها خواهیم رفت. این بحث طبعاً چند روزى طول مىکشد ولى شما طبق معمول هر روز تلفن کن! به هر حال پس از حدود چهار پنج روز مجددا او را در همان محل و در همان ساعت دیدم گفت: من آمریکاییها را قانع کردم...یکى دو روز بعد باز ملاقات رخ داد و این بار تراست گفت که متأسفانه ما نتوانستیم روسها را حاضر به پذیرش محمدرضا کنیم!... نمىدانم حرفهاى تراست تا چه اندازه و تا چه حد با واقعیت منطبق بود؟! آیا واقعا چنین بود و یا مىخواست محمدرضا را بیشتر در ترس و انتظار و التهاب شدید قرار دهد؟!...بالاخره 24 شهریور بود که تراست به من گفت: با عجله همین امشب ترتیب کار را بده و هر چه زودتر محمدرضا به مجلس برود و سوگند بخورد و تأخیرى در کار نباشد. من به محمدرضا اطلاع دادم. او هم مقامات مربوط را تلفنى احضار کرد، توسط فروغى استعفانامه رضاخان که منتظر تعیین تکلیف ولیعهد بود، تقریر شد و مقدمات رفتن رضاخان و انتصاب محمدرضا به سلطنت تدارک دیده شد... به این ترتیب روز 25 شهریور استعفاى رضاخان و انتصاب محمدرضا به سلطنت اعلام شد و روز 26 شهریور محمدرضا در مجلس سوگند خورد و رسماً شاه شد.» سندى که در این فصل به مطالعه آن خواهید نشست، نامهاى است که محمدرضا پهلوى، در این حال و هوا و در حالى که تا حدودى خیالش از انتصاب به تخت سلطنت، راحت شده، به مادرش نوشته است. عبارات مندرج در این سند، خود گویاى وضعیت اندرونى رضاخان در این دوران مىباشد که نیاز به تفسیر و تحلیل ندارد. اشاره مندرج در نامه، مبنى بر این که: «انشاءاللّه مذاکرات تا یکى دو روز دیگر به پایان خواهد رسید» بیانگر اوضاعى است که از زبان فردوست نقل شد. متن نامه محمدرضا به شرح زیر است: سعدآباد 17 شهریور 1320 مادر بهتر از جانم را قربان و تصدق مىروم. مادر عزیز مدتى است که از دیدار روى ماهت محرومم و از این جهت خیلى غمگینم مخصوصا اینکه در موقع سختى از هم دور شدیم حتى خداحافظى نمىتوانستیم بکنیم اما الحمداللّه که شماها همه سلامت هستید و ما اینجا از این لحاظ این چند روزه خیلى خوشوقت بودیم حالا هم انشاءاللّه هر چه زودتر شد به دیدار هم نایل خواهیم شد. حالا که بحمداللّه تا اندازه اوضاع روشن شده و خیال راحتتر شده است انسان وقتى به فکر بحران چند روزه مىافتد هم متأثر مىشود و هم خندهاش مىگیرد حقیقتا همه سراسیمه شده بودید گمان مىکنم حتى شما چند دندانتان افتاد در زندگى شخص چه اتفاقاتى مىافتد به این جهت اگر شخص سختى نبیند دنیا دیده نیست اما به عقیده من بهتر است انسان دنیا دیده نباشد ولى ضمنا از این سختىهاى بىفایده هم نبیند. امیدوارم حالا منزلتان راحت شده باشد و تا اندازه به شما خوش بگذرد و از اصفهان استفاده بکنید. حال پدر مهربان و من و شاهپور به فضل پروردگار خوبست ولى البته از دورى شما غمگین هستیم و با اشتیاق تمام [در] انتظار دیدار وجود عزیزتان هستیم خوشبختانه همه روزه از شما تلگراف مىرسد و خیال ما را راحت مىکنید مادرجان عزیز خواهش مىکنم از طرف من از همه خیلى احوالپرسى کنید و بگویید که دائم به فکر آنها هستم و دورى آنها خیلى گران تمام مىشود اینجا انشاءاللّه مذاکرات تا یکى دو روز دیگر به پایان خواهد رسید و بعد از آن امیدوارم که اوضاع تا اندازه به وضع عادى برگردد و بتوانیم دوباره با خیال راحت همدیگر را در آغوش بگیریم خدا شما همه را حفظ کند بیشتر از این مصدع اوقاتت نشدهکاغذم را با دعا به وجودت خاتمه مىدهم. پسر مهربانت محمدرضا پهلوى در همین ایام شمس پهلوى و شوهرش ـ مهرداد پهلبد ـ نیز نامه مشترکى به همسر رضاخان نوشتهاند که در فرازهایى از آن نیز وضعیت این خاندان در بدر، در شهریور 1320 به تصویر کشیده است. این نامه ـ که به خروج رضاخان از ایران مربوط مىباشد ـ به شرح زیر است : پیشگاه علیاحضرت ملکه به قدرى شمس و من از مفارقت علیاحضرت متأثر و غمگینیم که اندازه ندارد تمام طول راه صحبت مىکردیم که اگر علیاحضرت هم همراه بودند چقدر خوش مىگذشت. علیاحضرت این را بدانند که هر جا باشیم در تمام اوقات به فکر محبتهاى بىپایان و الطافى که علیاحضرت همیشه در حق ما داشتهاند خواهیم بود. امید کامل داریم که بزودى دو مرتبه از دیدار علیاحضرت مسرور گردیم. امروز پس از حرکت طرف ساعت 10 به نائین رسیدیم. ساعت 5 /11 در اتاق کوچکى که قبلاً میز کوچکى در آن ترتیب داده بودند غذا خوردیم. اینک تا ساعت 5 /2 اعلیحضرت همایونى استراحت مىفرمایند. شمس چند سطر زیر را مىنویسد. چون حکمران اصفهان مراجعت مىکند خواستم به وسیله این دو سطر خود را یادآور خاطر مبارک نموده و دستهاى علیاحضرت را از دور ببوسم. مادر عزیزم و بهتر از جانم به همین زودى دلم برایتان تنگ شده که تمام مدت به فکر آن وجود عزیز هستم جاى ما امروز خیلى بد است الحمداللّه که زود از اینجا خواهیم رفت مادر عزیز امیدوارم که زودتر طهران رفته و از دیدار برادر گرامیم مستفیض شوید و ایشان را از طرف من بوسیده و بگویید که چقدر غمگینم از اینکه نتوانستم براى این جدایى از ایشان خداحافظى کنم ممى عزیزم هر وقت چیزى لازم داشتید زود بنویسید که خریدارى کنیم البته نه از اینجا بلکه از امریکا. مادرجان اگر فوزیه و اشرف از اساسیه منزلم خوششان آمد هر چه میل داشتند اجازه دهید که بردارند و تو را به خدا به اشرف خیلى کمک و محبت کنید امیدوارم که مدتى را که از من دور هستید ... و فامیل و دوستان سعى کنند سرتان را گرم کرده که کمتر دلتنگ باشید. دختر پر مهرت شمس
|