مرحوم حجتالاسلام غلامرضا حسنی مجاهد نستوه در خطه آذربایجان
تاریخ انتشار: 30 ارديبهشت 1403
مقدمه
مرحوم حجتالاسلام و المسلمین حاج شیخ غلامرضا حسنى معروف به «ملاحسنى» یکى از روحانیون مبارز در آذربایجان است. زندگىنامه، فعالیتها و مبارزات وى، بخشى از تاریخ انقلاب اسلامى در آذربایجان را تشکیل مىدهد به طورى که انقلاب اسلامى در این خطه، بدون نام و یاد ملاحسنى، معنا و مفهوم نخواهد داشت. او از آغاز دوران بلوغ تا روز وفاتش یک روز هم غیر مسلح نبوده است. در زمان اشغال آذربایجان توسط ایادى حزب دموکرات و توده، به جنگ با آنان برخاست، در ایام رژیم ستمشاهى پهلوى با مزدوران شاه و ساواک درگیر شد و با زندان، شکنجه، اهانت، تحقیر، توبیخ و تمسخر، قدمى به عقب ننشست و محکم و استوار با امام خمینى و آرمانهاى او همگام و همنوا شد. مرحوم حسنی در خطه آذربایجان شخصیت منحصر به فردى بود. او از اوایل دههى 40 نماز جمعه را در زادگاه خود اقامه کرد و در پوشش این مراسم عبادى، مبارزات سیاسى و انقلابى خود را سازماندهى و عمق بیشترى بخشید. پس از پیروزى انقلاب اسلامی، استان آذربایجان و کردستان را که مورد تاخت و تاز گروههایى چون حزب دموکرات، کومله و خلق مسلمان قرار گرفته بود، نجات داد. او با بسیج مردم بر ضد تجزیه طلبان، یک تنه در برابر همه آنها ایستاد و به همین سبب مورد حقد و کینه دشمن واقع شد و چند بار نیز مورد سوءقصد قرار گرفت، اما از همه آنها جان سالم بدر برد. دشمن که از وى دستبردار نبود در یک اقدام هماهنگ و جدى از طریق روزنامههاى زنجیرهاى به ترور شخصیت وی دست زد، تا جایى که در شبکه اینترنت یک سایت ویژه به این امر اختصاص دادند. از این جهات پرداختن به حیات سیاسی و اجتماعی این مبارز نستوه مهم و ضروری است. در نوشتار حاضر سعی شده است به صورت مبسوط به اهم فعالیتهای وی پرداخته شود.
تولد و تحصیلات ابتدایى
حجتالاسلام غلامرضا حسنى فرزند مرحوم حاجعلى، در مرداد ماه سال 1306 در روستاى «بزرگ آباد»، واقع در 30 کیلومترى شرق ارومیه به دنیا آمد. پدرش به کار کشاورزى و دامدارى مشغول بود و در عین حال از وضع اقتصادى خوبى برخوردار بودند. وی تنها فرزند خانواده بود، مرحوم حسنی در سن دوازده سالگی پدرش را از دست داد. مادر او یک زن با ایمان، مدیر و مدبر بود. او در میان زنان روستا از احترام و موقعیت والایى برخوردار بود. در مسائل دینى و مذهبى تسلط لازم و کافى داشت و از این جهت زنان منطقه در این مورد به او مراجعه مىکردند و مسائل شرعى را از وى مىپرسیدند. مرحوم حسنی دوره دبستان را تا کلاس ششم در روستای بزرگ آباد به پایان برد، سپس به طور متفرقه تا کلاس نهم تحصیلات خود را ادامه داد. با تشویق مادرش به تحصیل علوم اسلامى علاقمند شد، مقدمات را در همان زادگاهش، در خدمت آخوند روستا مرحوم «ملا مجید اخبارى» یاد گرفت. چون استاد شدت علاقه و استعداد شاگردش را دید، او را به رفتن به شهر ارومیه و ادامه تحصیل در حوزه علمیه تشویق کرد. چند سال به طور جدى به تحصیل علوم دینى پرداخت. کتاب صمدیه، سیوطى، مغنى و شرح جامع را خدمت مرحوم آقا شیخ عزیز شبنم[1] تلمذ نمود. کتاب معالم را در محضر مرحوم حاج میزرا على عسکرآبادى خواند. مرحوم عسکرآبادى روحانى برجسته، صریح اللهجه و مجاهدى بود.
سه الی چهار سال مدام مشغول درس بود حتى بعضى کتب را به طلاب تدریس مىکرد، به گونهاى که در میان طلاب و فضلا و اساتید براى خود جایگاه خاصى باز کرده بود. تا این که در حدود سال 1328ش که آقاى فوزى مدیر وقت حوزه علمیه ارومیه جهت ادامه تحصیل به قم میرود، به اتفاق نظر همه آقایان حوزه علمیه مرحوم حسنی به مدیریت مدرسه و حوزه علمیه ارومیه انتخاب شد. در این مدت علاوه بر مسئولیت رسیدگى به امور مدرسه و طلاب و تدریس، بخشى از اوائل کتاب رسائل و مکاسب را در خدمت مرحوم میرزا ابوالحسن تأییدى[2] فرا گرفت. به طور کلى حضور و اقامت وی در حوزه علمیه ارومیه در حدود شش سال به طول انجامید. در پاییز سال1330، جهت تکمیل دروس و کسب معارف و اخلاق از محضر بزرگان حوزه به شهر مقدس قم هجرت نمود. در آنجا با مرحوم آیتالله سید اسماعیل موسوى زنجانى[3] معروف به «امیرآقا» آشنا شد و باقیمانده رسائل و مکاسب را همراه او در درس خصوصى آیتالله سیدابوالفضل زرندى[4] شرکت کرد. در فلسفه، مدتى به درس آیتالله شهید دکتر محمد مفتح[5] رفت. ایشان در صحن حرم حضرت معصومه(س) فلسفه تدریس مىکرد. به مدت دو سال هم کتاب شرح منظومه شیخ ملاهادى سبزوارى را در خدمت مرحوم آیتالله حاج سید رضا صدر[6] تلمذ نمود. مرحوم صدر در آن زمان، جزو اساتید سرشناس فلسفه در قم بود و مورد احترام همه بود. با مرحوم علامه سید محمدحسین طباطبایى[7] آشنا شد و به درس تفسیر معظمله راه یافت. حدود شش سالى که در قم بود به طور مرتب در درس تفسیر ایشان شرکت کرد. در کنار تحصیل سطوح عالى به دروس حضرات آیات عظام راه یافت. مدتى نیز در درس خارج حضرت امام خمینى(ره) که در مسجد سلماسى برگزار مىشد شرکت کرد.[8]
درگیرى با ایادى حزب توده (1330 – 1325)
شروع مبارزات مرحوم حسنی درگیری با ایادی حزب توده در آذربایجان بود. حزب توده در اوج قدرت کمونیستها در آذربایجان، انتخاباتى به راه انداخته بود و در روستاها به نفع کاندیداهاى حزب و حزب دمکرات رأىگیرى مىکردند. در این زمینه مرحوم حسنی نقل میکند: «در آن دوران، چون من خواندن و نوشتن بلد بودم، از طرف مردم و ریش سفیدان روستا انتخاب شدم تا رأى آنها را روى برگ کاغذ بنویسم، بنابر این رأى حدود 70 ـ 80 نفر را به جاى کاندیداهاى شرکت کننده، اسامى مبارک خداوند و پنج تن آلعبا را نوشتم. الله، محمد، على، فاطمه، حسن و حسین(ع)، تا این که دو تن از عناصر حزب توده به نام حسین بختیارى و سیفالله عزت دوست، که از نزدیکان زروبیگ (از سرکردگان حزب توده در آذربایجان) بودند و صندوق انتخابات را آنها اداره مىکردند آمدند. ناگهان حسین بختیارى متوجه موضوع شد. در حالىکه رأى یک نفر دیگر را روى کاغذ نوشته بودم و مىخواستم به صندوق بیندازم، او جلو آمد و دستم را گرفت، کاغذ را باز کرد، دید اسامى الله و پنج تن آلعبا است. بىدرنگ سیلى محکمى به صورتم زد. من نیز بىجواب نگذاشتم و یک سیلى به گوشش فرود آوردم. او کلت خود را روى شقیقهام گذاشت... اما بدون این که فرصت را از دست بدهم، چون مسلح بودم و یک اسلحه ده تیر به همراه داشتم، فورى اسلحهام را مسلح کرده، به سر و کله او نشانه گرفتم. ریش سفیدان که در قهوهخانه حاضر بودند، نزدیک آمدند و ما را از هم جدا کردند. مصمم بودم اگر او تیراندازى کرد، من هم ماشه را بچکانم، اما این طور نشد...»[9]
انجمنهاى ایالتى و ولایتى(1341)
در جریان انجمنهاى ایالتى و ولایتى در سال 1341، مرحوم حسنی یکی از ارکان مخالفت بود. وی جلساتى در شهر ارومیه با علماى اعلام و روحانیون منطقه برگزار کرد، که براى اعتراض به این لایحه غیرقانونى و ضد شرعى به عنوان نماینده روحانیت شهرستان، به حوزه علمیه قم نزد مراجع عظام وقت رفت. وقتى به قم رسید نخست در معیت آیتالله علی مشکینى به خدمت امام خمینى(ره) که در آن ایام به عنوان «حاج آقا روحالله» مطرح بودند، مشرف شد. در این زمینه مرحوم حسنی در خاطراتش نقل میکند: «... پس از سلام، تعارف و ابلاغ حمایت مردم و روحانیت منطقه، یک شماره از مجله زن روز همراه داشتم که در آن، طى مقالهاى اهانتآمیز نوشته شده بود، همان طورى که مرد مىتواند چهار زن اختیار کند، چرا زنان کشورمان نتوانند چهار مرد براى خود برگزینند؟! تساوى حقوق زن و مرد را این گونه سطحى، سخیف و بىادبانه توجیه کرده بود. مجله را به آقاى مشکینى دادم و ایشان عین مطالب را از روى مجله براى امام خواند و در ادامه عرض کرد: «آقا مگر خون ما از خون حسین (ع) رنگینتر است؟» و... منظورش این بود که الان بدعتهاى دوران یزید تکرار مىشود و نیاز به افراد فداکار و ایثارگر دارد که مانند امام حسین(ع) جانش را فداى اسلام بکند. در این حال امام به شدت و با صداى بلند گریه کردند. از شدت ناراحتى لحظهاى بلند شدند، ایستادند و دوباره نشستند...»[10]
مخالفت با اصول شش گانه انقلاب سفید (1341)
در ماجراى تصویب لایحه انجمنهاى ایالتى و ولایتى که در تاریخ 15 / 7 / 1341 رخ داد، حجتالاسلام حسنی بدون توجه به اخطارها، این بار با احساس مسؤولیت، علیه این لایحه افشاگرى و صحبت کرد. در برابر کارهاى خلاف شرع رژیم به روشنگرى مردم پرداخت. این تلاشها مؤثر واقع شد و در اثر فشارها و مخالفتهاى مراجع عظام و علماى اعلام سرتاسر کشور، رژیم ستمشاهى تاب مقاومت را از دست داد و به ناچار از موضع خود عقب نشست و لغو این لایحه را اعلام نمود. پس از مدت کوتاهی در یک برنامه حساب شده دیگر غائله «اصول شش گانه انقلاب سفید» را آغاز کرد و شاه روز ششم بهمن 1341 را روز رفراندوم اصول ششگانه نامید. در این مرحله، فعالیت وی بر ضد لوایح ششگانه و شخص شاه به اوج خود رسید. از سوى دیگر رژیم با سرسختى و بىتوجهى به اعتراضات علما و مردم در روز مقرر با رفراندوم ساختگى اصول ششگانه را بر ملت ایران تحمیل نمود. فرداى آن روز هم دستگیرى علماى مبارز آغاز گردید. از آن جمله، مرحوم غلامرضا حسنی هم به جرم فعالیت مضره و ایجاد اغتشاش در منطقه دستگیر و روانه زندان شد. پس از چند روز بازداشت و بازجویى و تهدید و ارعاب در تاریخ 21 / 11 / 1341 یک التزام کتبى از وی گرفتند مبنى بر اینکه در آینده مطلقاَ در سخنرانىهاى خود به امور غیرمذهبى نپردازد، ایشان را آزاد کردند. یکى دو روز بعد قرائن و شواهد نشان مىداد که ایادى رژیم به طور غیرمحسوس و مداوم رفت و آمدها و فعالیتهای او را زیر نظر داشتند. [11]
تحریم عید نوروز (1341)
اواخر سال 1341 مراجع معظم تقلید و در رأس آنها امام خمینى(ره)، طى پیام و بیانیهاى عید نوروز سال 1342 را به عنوان اعتراض به کارهاى خلاف شرع دولت و رژیم در سرتاسر کشور اعلام عزاى عمومى نمود. از علماى اعلام شهرستانها خواستند که در روز رحلت امام جعفر صادق(ع) مصادف با روز دوم فروردین1342، در مساجد و منابر مردم را به حمایت از خواستههاى به حق مراجع تقلید دعوت کنند و موارد خلاف شرع دستگاه را براى مردم روشنگرى نمایند. در این مقطع نیز با این که حدود چهل روز قبل گرفتار مأموران ساواک شده بود و التزام کتبى داده بود، ولى در عمل به اجراى توصیههاى آقایان مراجع تقلید اهتمام ورزید. طى جلسات مقدماتى با علما و روحانیون شهر و حومه تصمیم گرفت که همه آقایان در روز وفات امام جعفر صادق(ع) در مساجد خود، مجلس عزا و سخنرانى داشته باشند و هر کس به قدر قدرت و توانایى خود جنایات رژیم را افشا کند و پیام مراجع را به گوش آنان برساند.
علاوه بر سخنرانى روز موعود در شهر ارومیه، بعد از آن که به بزرگآباد رفت، سخنرانى مشابهى را براى مردم روستا و حومه که با هماهنگى قبلى به همین مناسبت تشکیل یافته بود انجام داد. چنانچه گوشهاى از این واقعهى تاریخى در گزارشى از مأموران ساواک این چنین منعکس شده است: «آقاى استاندار در ساعت 11 صبح امروز (6 / 1 / 1342) با تلفن با اینجانب مکالمه اظهار داشتند که طبق اطلاع، آقاى حسنى دیروز به آبادى بزرگآباد رفته تبلیغات سوء در مورد اعلامیه اخیر جامعه روحانیت و رفراندوم و غیره کرده. به تحقیق معلوم شد این شخص در آن آبادى که نزدیک بالانج است ملک دارد.»[12]
دیدار با حاج آقا روحالله(1342)
بعد از آغاز قیام تاریخى حضرت امام خمینى(ره) در سالهاى 1341-1342مرحوم حسنی نیز با تمام وجود به این حرکت الهى پیوست و به همین دلیل چندین بار به شهربانى و ساواک احضار شد که در نهایت، منجر به ممنوعالمنبری وی در ارومیه شد. در این مقطع بیشتر فعالیتهاى او در روستاى بزرگآباد متمرکز بود. نخست اقدام به اقامه نماز جماعت در بزرگآباد نمود که در آن زمان بسیار حساس و مهم بود. چون در ارومیه یک امام جمعه بود که از طرف رژیم و شاه منصوب شده بود. گاهى هم نماز مىخواند، اما نماز جمعه او با نماز جمعه وی فرق اساسى داشت. او در خطبهها به شاه به عنوان «اولى الامر» دعا میکرد ولى خطبههاى مرحوم حسنی درست بر ضد شاه و بیدار کننده بود. در این راستا وی به دنبال این بود که از آقایان مراجع قم در این مورد اجازه بگیرد. یک روز مرحوم آیتالله سید صادق مرندى یکی از علمای بارز، از قم پیام میدهد که مرحوم حسنی به قم بیاید تا خدمت حاج آقا روحالله بروند و از ایشان براى نماز جمعه اجازه بگیرند. در این دیدار امام خمینى(ره) براى اقامه نماز جمعه مرحوم حسنی در روستاى بزرگآباد اجازه میدهند. بعد از آن به ارومیه بازگشته و در روستای بزرگ آباد مشغول اقامه نماز جمعه شد.[13]
دستگیرى دوم (1342)
به دنبال گزارش ساواک در تاریخ 6 / 1 / 1342، چون مأموران ژندارمرى، شهربانى و ساواک فعالیتهای او را به طور غیرمحسوس تعقیب مىکردند، به وجود اسلحه نزد وی پى بردند. محرم(خرداد) سال 1342 امام خمینى(ره) به مناسبت این ماه پیامى صادر نمود و علما و روحانیون را موظف کرد که از این فرصت استفاده کنند و مردم را بر ضد دستگاه جور به صحنه مبارزه بکشانند. وقتى این پیام در ارومیه به دست مرحوم حسنی رسید، دوباره با علماى اعلام شهر تشکیل جلسه داد و براى دهه اول محرم 1342، برنامهریزى کرد.
هم در شهر ارومیه، هم در روستاى بزرگآباد، در سخنرانىهاى عمومى و صحبتهاى خصوصى به تشریح خلافکارىهاى رژیم پرداخت و به خواستههاى به حق مراجع وقت و لزوم پیروى مردم از آنان تأکید کرد. در پی این اقدام دستگیر و زندانی شد. در همین ایام حضرت امام خمینی(ره) در قم بازداشت شد و شبانه از قم به تهران منتقل شد. بازداشت امام منجر به قیام تاریخى پانزده خرداد 1342و کشتار جمعى مردم در تهران، ورامین و چند شهر دیگر شد.
مرحوم حسنی در زمینه دستگیری خودش در دهه محرم سال 1342 در خاطراتش میگوید: «چند روز از دهه اول محرم را در شهربانى ارومیه زندانى بودم و هیچ اطلاعى از این مسائل نداشتم. رئیس شهربانى وقت سرهنگ محمدحسن کهنمویى گاهى به سراغم مىآمد و بعضى سؤالات را مطرح مىکرد. من نیز جواب مىدادم. یک بار موضوع اسلحه را مطرح نمود و من به گردن نگرفتم... بعد به اداره ساواک منتقل شدم و تا 13 محرم در آنجا اسیر بودم. اغلب برخوردها خشن، اهانتآمیز و گاهى همراه با شکنجههاى روحى و جسمى بود. با همه اینها نتوانستند کوچکترین اقرارى در مورد اسلحه بگیرند. موضعگیرىها و سخنرانىهایم را نیز وظیفه الهى و اجتماعى تلقى نمودم و منکر هرگونه ایجاد اغتشاش علیه امنیت کشور شدم...» سپس از وی التزام گرفته شد و او را آزاد کردند. متن این التزام در خاطرات مرحوم حسنی به نقل از ایشان این چنین آمده است:
«اینجانب غلامرضا حسنى، فرزند حاج على، شناسنامه شماره 36 بزرگآباد در حضور سرهنگ کهنمویى رئیس شهربانى و سرهنگ کاوسى فرمانده هنگ ژاندارمرى و آقاى اسفى معاون ساواک (که الان اسلحهاش را روى مغز این ذره بىمقدار قرار داده است و دو ساعت است به من در حضور شما آقایان فحش و شکنجه روحى و جسمى مىدهد) و سروان جهانسوز، از طرف لشکر رضائیه و ایشان که اسمش را نمىشناسم، متعهد و التزام مىدهم بر اینکه به منبر نروم و سخنرانى ننمایم. ضمانت اجرایى این تعهد، 1ـ فشار روحى و جسمى است که در این دو ساعت به من کردید. 2ـ ایمان به خداى من است که در گذشته عدهاى از اشرار به نام حزب توده ایران یا حزب دمکرات آذربایجان و یا حزب دمکرات کردستان که قبل از شما در این منطقه استان، در فکر تجزیهطلبى بودند. حتى از ایران همه استان را جدا کرده بودند و من با آنها جنگهاى خونین کردهام و دوبار هم به اعدام محکوم شدهام و خدایم نجات داده است و چنانکه از دست شما نجاتم مىدهد.»[14]
تشکیل حکومت در روستا (1357-1342)
پس از تبعید امام خمینى به ترکیه در سال 1342، علما و روحانیون مبارز و علیالخصوص حجتالاسلام حسنی در شرایط بسیار سخت و دهشتناکى قرار گرفته بود. از جهتی با توجه به تعهدنامه و التزامهایى که در سه مرحله از وی گرفته شده بود، برابر محتواى آن از کلیه فعالیتهاى اجتماعى، سیاسى، منبر و سخنرانى در ارومیه محروم شده بود، بنابر این شهر ارومیه برای او به منزله زندانى بزرگ بود. به ناچار خانواده و محل زندگى خود را از شهر به روستاى بزرگآباد انتقال داد. در آنجا فعالیتهای انقلابی را با برگزارى نماز جمعه آغاز کرد. وی با برگزاری نماز جمعه انگیزه قوى پیدا کرد تا در محوریت و با پوشش این مراسم عبادى، کارهاى اجتماعى و سیاسى خود را پىگیرى کند. با همکارى چند نفر از دوستان نزدیک، فعالیتها را در چهار محور اصلى، الف) کشاورزى و دامدارى ب) عمران و سازندگى ج) آموزش نظامى د) سیاسى و انقلابى، سازماندهى کرد. در سایه این تلاشها، در اواخر دهه چهل اغلب انقلابیون ارومیه مقلد امام خمینى(ره) شدند. در این زمینه در گزارشی از ساواک میخوانیم: «محترماً چند کلمه از مردم و سخنرانىهاى آقاى ملا رضا حسنى، خرده مالک قریه بزرگآباد محال باراندوزچایى، رضائیه که در مسجد قریه مذکور ایراد مىنماید وی در مورد نماز جمعه چنین اظهار مىنماید: بنده نماز جمعه را به این منظور در اینجا اقامه مىنمایم... که شما به پیمان قرآن با من هم پیمان شوید و از حکومت وقت فعلى استفاده نکرده و حکومت مرا ]به رسمیت [بشناسید. هر جمعه شکایت و تقاضاى خودتان ]را[ به اینجانب رجوع نمایید. حتى به این شرط واجب باشد به شما حد بزنم و الّا هر کسى از این پیمان خارج شود به حکومت محلى و یا به حکومت وقت مراجعه نماید این نماز از او ساقط و از پیمان قرآن خارج مىباشد.
2ـ بنده ]به [وسیله این ملت فقیر و مظلوم چه اندازه راه به شما درست کردهام. همچنین بنده خود و با حمایت شما که این مسجد قریه را بنا کردهام. مدتها است که شما اهالى در مسجد خرابه نشسته و در روى خاکها مانده بودید. این بودجهها و این درآمدها در کجا مصرف و خرج مىشود؟ در مملکتهاى اتریش و پاریس به عشق بازىها مصرف مىشود. شاه شما این همه مبالغ را براى گذران و اسکىبازىها و خرید آپارتمانها مصرف مىنماید. چنان که نیم میلیون تومان پول شما را در پاریس به قمار باخت و دانشجویان ایرانى به ایشان بادمجان پرتاب کردند. بودجه نفت و قسمتى از درآمد این مملکت را کونسرسیوم ]کاپیتولاسیون[ و مستشاران آمریکا براى حفظ سلطنت مىبرند به این هم شاهد دارم. دروغ نیست خدا و مسجد گواه است در صورتى که در تظاهرات 15 خرداد 1342، در آنجا حضور داشتم و شاهد جریان بودم که تعداد چهار هزار و هشتصد نفر را که در خیابانهاى طهران به مسلسل بستند. ایرانىها نبودند، تمام آمریکایى بودند. بودجه و درآمد شما گلوله شده به جان شما و به جان مجتهد شما و به جان حکومت اسلامى شما مىچسبد...»[15]
اقامهى نماز جمعه در بزرگآباد (1357- 1342)
حجتالاسلام حسنی پس از اخذ اجازه از امام خمینی(ره)، این بار با پشتوانه معنوى بیشتر و دلگرمى عمیقتر به اقامه نماز جمعه همت گماشت. هر جمعه به طور مرتب این مراسم در بزرگآباد برگزار شد. مردم از روستاهاى شیعهنشین مىآمدند و در نماز شرکت مىکردند. حتى از خود ارومیه بعضى از بازاریان محترم و علماى اعلام مىآمدند. حتى وقتى آقاى سید صادق مرندى به ارومیه وارد مىشد، خود را به نماز جمعه بزرگآباد مىرساند. مرحوم حسنی در خطبهها اغلب مسائل روز را مطرح مىکرد. روستائیان را طورى هدایت کرده بود که اغلب مقلد و پیرو سرسخت امام خمینى(ره) شده بودند. با این که آن وقت در آذربایجان و ارومیه بیشتر آقاى شریعتمدارى مطرح بود، اما در بزرگآباد فقط نام امام خمینى(ره) بود. تا جایی که در گزارشی ساواک مینویسد: «حسنى کارى کرده که روستاییان عکس کد 66 (منظور شاه) را از دیوار منازل پایین آورده و به جاى آن عکس خمینى را نصب کردهاند.»[16]
عملاً یک تشکیلات بسیارى قوى در بزرگآباد به وجود آمده بود. در جهت شناسایى افراد خودى از غیر خودى، رمز و رموزهایى در میان خودشان برقرار کرده بودند. یکى داشتن ریش بود. اگر یک بىریش در نماز جمعه دیده مىشد معلوم بود یا ساواکى است یا از مأموران شهربانى است. یکى از مهمترین آثار نماز جمعه این بود که سطح آگاهى سیاسى و اجتماعى و مذهبى روستاییان در حد چشمگیرى رشد کرده بود. افزون بر این در پوشش نماز جمعه به یک سرى کارهاى جنبى و در عین حال اساسى و حیاتى اقدام کرد که در اینجا به مهمترین آنها در سه محور عمده اشاره مىکنیم.
تهیهى اسلحه و آموزش نظامى (1357-1342)
در اواسط دهه چهل که به برکت نماز جمعه ارتباطات و اجتماعات صمیمىتر و گستردهتر شده بود. حجتالاسلام حسنی به این فکر افتاد که آموزش نظامی در روستا را توسعه دهد. لذا با همکارى برخى از دوستان نزدیک خود هر هفته بعد از نماز جمعه ساعت معینى را به آموزش سلاح اختصاص داد. گاهى براى تمرین و تیراندازى (آموزش عملى) منقاضیان را به کوه «ماه داغى» مىبرد... این افراد در انقلاب 1356 ـ 1357 خیلى تأثیرگذار بودند. مرحوم حسنی و نیروهایش واسطههایى داشتند که از مرز ترکیه و عراق، از مناطق کردنشین اسلحه به دست مىآوردند. سلاحها هم از انواع و اقسام کلت، برنو، ام یک و کلاش بود. مسلحین یک سرى افراد ساخته شدهاى بودند که اسرار را هرگز بروز نمىدادند، به طورى که ساواک نتوانسته بود این تشکیلات را شناسایی کند.[17]
شهادت آیتالله حاج آقا مصطفى خمینی (1356)
با اعلام خبر شهادت حاج آقا مصطفى خمینى در اول آبان 1356 مرحوم حسنی فرصت را مغتنم شمرد و به دستگاه جبار تاخت، به همین مناسبت وی تصمیم به برگزاری مراسم ختم برای فرزند امام گرفت. مراسم بزرگ و مهم در ارومیه، در مسجد اعظم برگزار مىشد. به رغم عدم تمایل برخی از علما، حجتالاسلام حسنی تصمیم جدى داشت که این مجلس را در ارومیه برگزار کند. چون برخی از مسئولین این مسجد مخالف برگزاری مراسم بودند با قفل کردن مسجد تلاش کردند جلوی حرکت مرحوم حسنی را بگیرند. در این راستا به ناچار با آوردن کلیدساز در مسجد را باز میکند. وی با کمک برخی از دوستان و استقبال مردم مجلس با شکوه و پرجمعیتی را برگزار کرد. در این مجلس وی در ارزش و اهمیت و ثمرات شهادت صحبت کرد. چند بار از حضرت امام خمینى(ره) نام برد و به ایشان این مصیبت را تسلیت گفت. در آن زمان نام بردن از معظمله در مجالس عمومى جرم به شمار مىآمد.
حجتالاسلام حسنی از گزند کینه ساواک در امان نماند و فردای روز مراسم توسط عمال ساواک به اداره سازمان امنیت برده شد. در این زمینه مرحوم حسنی ماجرای بازجویش را چنین نقل میکند: «در بازجویىها از جمله سؤالات این بود که آیتالله میرزا محمد فوزى در این کار دخالت داشته است؟ گفتم: نه. امام جماعت مسجد دخالت داشت؟ گفتم: نه. پرسیدند پس چگونه بدون اجازه او در مسجد متعلق به ایشان، مراسم دایر نمودید؟ عین واقعیت را گفتم و شرح دادم که در مسجد قفل بود، با مسئولیت خودم قفل آن را شکستم و مراسم را برگزار کردم. بازجو که از خشم، کنترل خود را از دست داده بود ضمن اظهار فحش و ناسزا، سیلى محکمى به گوش من نواخت. این سیلى اگر چه در ظاهر دردآور بود، ولى چون در راه انجام وظیفه بود، برایم لذت بخش و قابل تحمل شد. [18] مهم برگزارى مجلس، اطلاع رسانى و روشنگرى مردم بود که همه را انجام داده بودم. در نهایت، دوباره کاغذ و خودکار آوردند و روى میز گذاشتند و گفتند باید بنویسى و التزام بدهى که دیگر از این قبیل کارها مرتکب نشوى و ایجاد اختلال در نظم و امنیت کشور ننمایى. گفتم من التزام مىنویسم، تاکنون هم از این کاغذها بسیار از من گرفتید. اما این را بدانید که من هنگام عمل قطع نظر از محتواى تعهدنامه، تنها به وظیفه خود عمل خواهم نمود.» [19]
سازماندهى و راهاندازى تظاهرات (1357- 1356)
یکى دیگر از فعالیتهاى انقلابی حجتالاسلام حسنی در ایام منتهی به انقلاب اسلامی، سازماندهى و راهاندازى تظاهرات خیابانى و راهپیمایىها در مناطق مختلف شهر ارومیه بود. تا بدین ترتیب تنور مبارزات بر ضد رژیم ستمشاهى همچنان گرم و زنده بماند. مرکز این حرکتها مسجد اعظم ارومیه بود. به علاوه یک مرکز دیگر هم بود که نخست برنامهها و حرکتهاى انقلابى در آنجا تنظیم و ساماندهى مىشد و بعد جهت اجرا به مسجد اعظم انتقال مىیافت و آن مدرسه علمیه محمدیه ارومیه بود. این مدرسه در شمال شهر ارومیه قرار داشت. در اوایل پاییز 1357، هر روز تظاهرات و درگیرىها ادامه داشت. مرحوم حسنی سعى مىکرد در اغلب آنها حضور داشت. در این رابطه در یکی از گزارشهای ساواک آمده است[20]: «در ساعت 00 / 12 روز 6 / 8 / 1357 در خیابان زنگنه چهار راه بند رضائیه مشاهده گردید عدهاى در حدود (2000) نفر که آخوند ملاحسنى بزرگآباد و چند آخوند دیگر با بلندگو آنان را هدایت و رهبرى مىنمودند. ضمن دادن شعارهاى ضد ملى و میهنى و اهانت به]شاه[ سپس پاسبان سرپرست (پلیس راهنمایى) را با شدیدترین وجهى کتک زدند و به راهپیمایى خود ادامه دادند. نامبردگان که به طرف دانشکده کشاورزى رضائیه در حرکت بودند. کابین تلفن را یکى از آخوندها شکست و آخوند حسنى مادهاى از زیر عباى خود بیرون آورد و روى ماشین ریخت و بلافاصله کبریت زد. ماشین آتش گرفته، سپس با بلندگو دستور داد به هتل (کلوپ ایران) آتش بزنید زیرا این محل، جاى مشروبخواران است و تظاهرکنندگان پس از آتش زدن و شکستن شیشههاى ساختمان از محل دور شدند...»[21]
آغاز جنگ مسلحانه از مسجد؛ درگیری با ارتش و لشگر 64 ارومیه (1357)
حجتالاسلام غلامرضا حسنی جنگ مسلحانه را از مسجد آغاز کرد. مسجد اعظم ارومیه از مساجد بارز و شاخص در پیشبرد اهداف مبارزاتی مرحوم حسنی بود. در یکی از سخنرانیها در روزهای منتهی به انقلاب اسلامی رژیم جهت سرکوب فعالیتهای مرحوم حسنی به ارتش متوسل شد. در این راستا ارتش جهت سرکوب در معیت لشگر 64 ارومیه به سمت مسجد اعظم حرکت کرد و درصدد سرکوب نمازگزاران و برهم زدن سخنرانی برآمد. با رسیدن خبر به حجتالاسلام حسنی بدون تعلل از نیروهاى مردمی دعوت به عمل آورد که در مسجد اعظم ارومیه اجتماع کنند و هرکس از مردم که اسلحه دارد به مسجد بیاورد. آنها مسجد و اطراف آن را سنگربندى کرده و به این ترتیب در برابر کماندوهاى تا دندان مسلح شاه مقاومت کردند. در عرض چند ساعت اقشار مختلف مردم بسیج شدند و با وانت بار و خودروهاى شخصى شن، ماسه، گونى و آجر آوردند. پشت بام و اطراف مسجد را با گونىهاى پر از شن سنگربندى کرده و در خیابانهاى اطراف، که منتهى به مسجد بود، درختان و چوبهاى بزرگ و سنگینى ریختند تا مانع از حرکت و پیشروى تانکها به سوى مسجد شوند. آقای حسنی در خاطراتش این واقعه را چنین نقل میکند: «در سمت راست مسجد اعظم بانکى قرار داشت، بچهها بعد از غروب از پشتبام بالا رفتند و در بالاى بام بانک هم یک سنگر با یک تیرانداز مستقر کردند. هر چه امکانات و تجهیزات بود. در جهت استحکام پایگاه نظامى مسجد اعظم به کار گرفتیم، با تعداد 40 -50 نفر افراد مسلح و با حضور انبوه مردم آمادهى نبرد شدیم. ناگهان تانکها رسیدند، به دستور من افراد مسلح در پشت سنگرهاى خود قرار گرفتند. شش تانک بود با تعداد زیادى نیروهاى پیاده نظام ارتش که آنها را اسکورت مىکردند. من در پشتبام مسجد کنار گنبد قرار گرفته بودم. یک کلاشینکف در دستم بود ناگهان تانک اولى که در جلو حرکت مىکرد یک توپ به سمت گنبد شلیک کرد. گلوله توپ درست از یک مترى بالاى سرم عبور کرد و به گنبد اصابت نمود و از طرف دیگر گنبد خارج شد. در این موقع عدهاى با لباس شخصى به عنوان «شاه دوست» در میان آنها ظاهر شدند و شعار «زنده باد شاه» سر دادند. دوستانم از شدت خشم، بدنشان مىلرزید اول خیال کردم از ترس این طور شدهاند اما خطاب به من گفتند: حاج آقا چرا دستور تیراندازى نمىدهید گفتم نیازى به دستور نیست بزنید. سربازها که حرف مرا شنیدند فورى روى تانک و اطراف آن را خالى کردند ما تانک را به رگبار بستیم. از پایین چند نفر از دوستان بر روى تانک اولى کوکتل مولوتف انداختند و تانک بلافاصله آتش گرفت. لوله تانک که قبلا به طرف ما و مسجد بود بىاختیار چرخید. تانک دومى از پشت رسید و ما را به رگبار مسلسل بست. من زمینگیر شدم... تانک سومى، چهارمى، پنجمى و ششمى آمدند و بین تقاطع خیابان پهلوى و عسکرآبادى (خیابان امام و بعثت امروز) قرار گرفتند. بقیه مسلحین به همراه مردم از زمین و اطراف، تانکها را محاصره کردند و مرتب به طرفشان تیراندازى نمودند. به طورى که زمینگیر شدند و مجبور به عقبنشینى کردند. در اثر مقاومت شجاعانه ما و مردم، خداوند متعال رعب و وحشتى به دلشان انداخت و آنها پا به فرار گذاشتند و به لشکر و پادگان ارومیه بازگشتند. در این حماسه تاریخى دو نفر از مردم شهید و چندین نفر زخمى شدند. تعداد زیادى هم از سربازان و درجهداران رژیم کشته و زخمى شدند..»
به استقبال امام خمینى (1357)
با مطرح شدن حضور امام خمینى(ره) در ایران، شاپور بختیار نخست وزیر وقت رژیم پهلوی دستور بسته شدن فرودگاههای کشور را در تاریخ 9 بهمن 1357 صادر کرد. در این راستا موضوع امنیت و حفاظت جان امام خمینى(ره)، در میان علما و انقلابیون مورد بحث قرار گرفت. حجتالاسلام حسنی با مشاهده وضعیت اختناق اعلام کرد که میتواند به همراه مسلحین خود حراست و حفاظت از جان معظمله را بر عهده بگیرد. این مطلب آن روزها از قول وی به وسیله برخى روزنامهها نوشته و منتشر شد. مرحوم حسنی در خاطراتش از آن روزها چنین نقل کرده است: «... یک روز شهید آقا مهدى باکرى که در آن ایام جزو مسلحین ما به شمار مىآمد پیش ما آمدند و گفتند: ما طرحى براى حفاظت امام خمینى داریم. پرسیدم: چه طرحی؟ گفتند: یک ماشین 6 چرخ تدارک دیدهایم. طرح ما این است که مىخواهیم اطراف آن را به اندازه یک متر و نیم با ورق آهن ضخیم به صورت دو جداره بالا بیاوریم، وسط آهن را پر از سنگ و خاک نماییم که مانع از نفوذ گلوله شود. به آقا مهدى گفتم مسؤولیت راه اندازى این طرح به عهده خود شما است. او کار را به پایان رساند و آماده بهرهبردارى نمود. چون ورود رهبر کبیر انقلاب در روز 12 بهمن قطعى شد ما در ارومیه جهت عزیمت به تهران و شرکت در مراسم استقبال یک کاروان دویست نفرى تشکیل دادیم. همه مىگفتند من هم مىخواهم بیایم، به ناچار در میان مسلحین قرعهکشى کردیم از جمله یکى از قرعهها به نام آقا مهدى درآمد. او نیز همان طرح ابتکارى خود را همراه کاروان به تهران آورد.»[22]
ماجرای ترور نافرجام حجتالاسلام حسنی توسط منافقین (1358)
حجتالاسلام حسنی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است، درباره ماجرای سوءقصد منافقین علیه او نقل کرده است: «در انتخابات اولین دوره از مجلس شورای اسلامی، بنا به دلایلی احساس وظیفه نمودم و در انتخابات نامزد شدم. در مرحله اول در میان کاندیداها اولین رأی را به خود اختصاص دادم، ولی چون کمتر از یک سوم کل آرا بود انتخابات به دور دوم انجامید. در مرحله دوم به عنوان نماینده مردم ارومیه به مجلس راه یافتم و از نظر اخذ رأی نفر دوم از سه نفر نماینده ارومیه شدم. در ایام نمایندگی منزلی در نزدیکیهای بیمارستان طرفه (میدان بهارستان) به ما داده بودند. صبح یک روز از منزل خارج شدم تا به مجلس بیایم. آن روز آقای حاج غلامعلی بربری (برائتی) از دوستان مبارز و قدیمی من از ارومیه آمده و میهمان حقیر بود. من عادت دارم همیشه جلوی ماشین مینشینم. آن روز به احترام میهمان در عقب کنار حاج غلامعلی سوار شدم. پسرم «عبدالحق» هم که یکی از محافظین بود سمت راست من نشست. محافظ دیگرم به نام آقا رضا که هم محلهمان بود جلوی ماشین سوار شد. راننده هم آقا عینالله خدایی، خواهرزاده حاج غلامعلی بود. از یکی دو کوچه عبور نمودیم که دیدم پیکان شیری رنگی جلوی ما ظاهر شد. وقتی نزدیک آمد ماشین متوقف شد. تصورم این بود که بنزین تمام کرده یا خراب شده است. به عینالله راننده گفتم ماشین را کنار بکش و از آن طرف حرکت کن جلو رفتیم و از آن فاصله گرفتیم که ناگهان حاج غلامعلی مرا صدا کرد آقای حسنی! آقای حسنی! گفتم چی شده است؟ گفت: بزن، بزن. گفتم: کجا را بزنم. گفت: آن جا پشت ماشین میخواهد شلیک کند. تا این را گفت او تیراندازی کرد فوری برگشتم و نگاه کردم دیدم کاپوت ماشین را بالا زده و در پشت آن سنگر گرفته است و شلیک میکند... بلافاصله چند تیر به سویش شلیک کردم او هم پشت سر هم شلیک میکرد... چند لحظهای با آن منافق که یک نفر بود درگیر شدم... در این هنگام مردم که صدای تیراندازی را شنیده بودند از خانهها بیرون ریختند. وقتی ما را خونآلود و زخمی یافتند خواستند با ماشین خودمان به بیمارستان برسانند که لاستیکها همه بر اثر اصابت گلوله پنچر شده بود. خلاصه مردم کمک کردند و ما را به وسیله ماشین دیگری به بیمارستان طرفه رساندند...»
خیانت دولت موقت و غارت پادگان مهاباد (1357)
حجتالاسلام حسنی در بخش دیگری از خاطرات خود در رابطه با غارت پادگان مهاباد در گفتگو با خبرنگار مرکز اسناد انقلاب اسلامی نقل کرده است: «چند روزی بود که از مهاباد بازگشته بودم که به ما خبر دادند میخواهند اسلحه و مهمات پادگان مهاباد را در اختیار آقای عزالدین حسینی و قاسملو قرار بدهند. این دو شخص با حزب دموکرات و کومله در ارتباط بودند. هنوز اوایل تشکیل دولت موقت بود و این دو نفر در منطقه فعالیت داشتند و بنا داشتند امنیت منطقه را برعهده بگیرند. پادگان مهاباد در منطقه آذربایجان جزو مهمترین پادگانها به شمار میآمد. سلاح و مهمات ۳ لشکر و پادگانهای تابعه را تأمین میکرد. انواع و اقسام توپ، تانک و خودرو هم وجود داشت. من دیدم این کار از یک توطئه بزرگ حکایت دارد و اگر صورت پذیرد به اغتشاش و ناآرامی در منطقه منتهی خواهد شد. چون اگر این سلاحها به دست مردم کُرد میافتاد که ما با آنها مشکلی نداشتیم ولی در واقع با این کار ما حزب دمکرات و کومله را با دست خود بر ضد خودمان مسلح مینمودیم. دست به کار شدم و با مسئولین سیاسی نظامی استان تماس گرفتم که در این خصوص چارهای بیندیشیم که ناگهان مطلع شدم آقای حمیدرضا جلاییپور، فرماندار وقت مهاباد، آقای داریوش فروهر را به منطقه دعوت کرده و با تبانی و هماهنگی یکدیگر سلاحهای پادگان مهاباد را در اختیار اینان قرار داده است. این معنایش آن بود که ما در روزهای آینده منتظر حوادث ناگوار در منطقه باشیم چنانچه این گونه هم شد. که بعد از این بسیاری از پادگانهای لب مرزی سقوط کردند و حادثه نقده اتفاق افتاد و ما شهدای زیادی دادیم...»[23]
سرانجام امام جمعه مبارز
حجتالاسلام غلامرضا حسنی، پس از پیروزی انقلاب اسلامی ریاست کمیتههای انقلاب در آذربایجان غربی را برعهده گرفت و در عملیات مقابله با گروههای مسلح ضد انقلاب کُردستان شرکت کرد. مرحوم حسنی از معدود افرادی بود که با سلاح به دیدار امام خمینی رفت. او در اوایل انقلاب، محل اقامت پسر خود رشید حسنی که از اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بود را به کمیته انقلاب اسلامی اطلاع داد. رشید حسنی پس از محاکمه اعدام شد. ایشان با هفتاد و هفت ممیز نه درصد آرا (9 / 77)، نماینده دوره نخست مجلس شورای اسلامی شد. در ۱۴ فروردین ۱۳۹۰ و در جلسه اعضای هیئت دولت ایران «نشان درجه یک شجاعت» را از محمود احمدینژاد دریافت کرد. به گزارش خبرگزاری فارس این نشان به خاطر سوابق مبارزاتی مرحوم حسنی پیش از انقلاب ۵۷، مبارزه با ضد انقلاب در کردستان در سالهای نخست پس از پیروزی انقلاب و حضور در جنگ ایران و عراق به او اعطا شده بود. او در سال ۱۳۹۲، به علت کهولت سن و بیماری از امامت جمعه و نمایندگی ولی فقیه در آذربایجان غربی کنارهگیری کرد.حجتالاسلام حسنی در تاریخ ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۷، در سن ۹۰ سالگی در اثر عفونت کلیه در گذشت و در زادگاهش بزرگ آباد در کنار چشمه علی بولاغی در کوه سنگی به خاک سپرده شد. مرحوم حسنی درباره محل دفن خود گفته بود: «این زمین به خاطر سنگی بودن هیچ وقت به درد کشاورزی نمیخورد و برای همین برای دفن مناسب است... در سینه این کوه برای خودم محل دفن و قبر انتخاب کردم و راضی نیستم بعد از مردن جنازهام حتی یک متر از زمین کشاورزی و مستعد را اشغال کند.» [24]
نتیجهگیری
خانواده مذهبی، علاقه شخصی و تشویقهای مادر، حجتالاسلام غلامرضا حسنی را به تحصیل علوم دینی در حوزه علمیه کشاند. مرحوم حسنی از مخالفان نظام شاهنشاهی بود. از 18 سالگی همواره اسلحه گرم به همراه داشت و به مبارزه با رژیم پهلوی پرداخت. وی در ماههای انتهایی حکومت پهلوی از عوامل مؤثر در بسیج مردم علیه رژیم بود. وی فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی خود را با مخالفت و مبارزه علیه حزب دمکرات آذربایجان شروع کرد و با علنی کردن مبارزه علیه رژیم پهلوی به اوج خود رساند. در این راستا با تشکیلاتی در سطح روستا و ایجاد سنگر مبارزه در نماز جمعه نقش مفیدی در پیشبرد انقلاب اسلامی در شهر ارومیه و روستای بزرگ آباد ایفا کرد. در حرکتهای بزرگی همچون لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی، انقلاب سفید شاه، رفراندوم، تبعید امام خمینی(ره)، ایجاد تظاهرات و راهپیمایی، برپایی مراسم تذکر شهادت حاج آقا مصطفی نقش مفید و مثمر ثمری داشت و توانست از حق و خواسته مردم و علما دفاع کند. در این بین چندین بار دستگیر و مورد شکنجه قرار گرفت که اسناد و گزارشهای ساواک از آنها حکایت میکند. وی بعد از فروپاشی رژیم پهلوی نیز دست از مبارزه و فعالیت برنداشت و با شجاعت و فداکاری مانع از فعالیت تجزیه طلبان آذربایجان شد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز از قهر و کین دشمنان در امان نبود و همواره مورد تهدید و ترور بود. ایشان از زمان پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 تا 24 دی 1392 با حکم امام خمینی(ره) و تمدید مقام معظم رهبری نماینده ولی فقیه در استان آذربایجان غربی بود. آن فقید سعید در دهه هفتاد مورد حمله تبلیغاتی و هجوم ناجوانمردانه رسانهای شدیدی در داخل کشور قرار گرفت. اما در برابر این حملات برخوردی بزرگوارانه و کریمانه کرد. در 14 فروردین 1390 "نشان درجه یک شجاعت" را از رئیس جمهور وقت دکتر محمود احمدی نژاد دریافت کرد. این نشان از شجاعت و دلاوری این مجاهد نستوه در ردههای اطلاعاتی و مبارزاتی بعد از انقلاب اسلامی حکایت داشت. مرحوم حسنی تا روز وفاتش هیچ موقع از مواضع و دیدگاههای انقلابی خود عقب ننشست و همیشه پیرو دستورات مقام معظم رهبری بود.
[1] . مرحوم شیخ عزیز شبنم در سال 1278ش دیده به جهان گشود. او یکى از شخصیتهاى وزین وسرشناس حوزهى علمیهى ارومیه بود. اغلب روحانیون این استان که هم اکنون از رجال برجسته و مفید این خطه به شمار مىآیند، از محضر درس این عالم سختکوش استفاده کردهاند. وى در سال 1338 هـ ش چشم از جهان فروبست و در قبرستان عرب باقى به خاک سپرده شد.
[2] . مرحوم میرزا ابوالحسن تأییدى در ارومیه متولد شد. او از علما و اساتید سرشناس حوزه در شهر ارومیه به شمار مىآمد. در زمان ستمشاهى رضاخان، عمامهاش را از سرش برداشتند و او بعداَ به استخدام اداره فرهنگ درآمد و در مدارس دولتى تدریس نمود، اما هرگز ارتباط خود را با حوزه علمیه و طلاب قطع نکرد و هر روز در حوزه حضور مىیافت و به تعلیم و تربیت طلاب همت مىگماشت. او مورد احترام مردم و روحانیون منطقه بود و هنگام رحلت وصیت نمود که تمام کتب او را به کتابخانه حوزه علمیه ارومیه تحویل دهند و چنین نیز شد.
[3] . آیتالله سید اسماعیل موسوى زنجانى معروف به حاج میرآقا از علماى مورد احترام شهر زنجان در سال 1307 در روستاى «پرى» از توابع زنجان متولد شد. خواندن و نوشتن را در مکتبخانه آموخت. در سال 1357ق جهت ادامه تحصیل به زنجان آمد و به مدت دو سال در آنجا مشغول به تحصیل علوم اسلامى گردید. ایشان یکى از شرکتکنندگان در جلسه تفسیرى مشهور در قم بود که آقایان شبیرى زنجانى، احمد آذرى قمى، احمدى میانجى، سید جلالالدین طاهرى اصفهانى، سید مهدى روحانى نیز در آن شرکت مىکردند. پس از پیروزى انقلاب اسلامی نخست در دادگاههاى انقلاب فعالیت داشت. در تیرماه 1361 از سوى امام خمینى(ره) به امامت جمعه زنجان منصوب گردید. ایشان نماینده مردم زنجان در مجلس خبرگان قانون اساسى و خبرگان رهبرى بود و در استان زنجان جهت رفاه حال مردم مراکز علمى، فرهنگى، دینى و بهداشتى ـ درمانى از خود به یادگار گذاشت. در یکى از روزهاى پاییز1381، به رحمت ایزدى پیوست و پیکر پاکش با تجلیل و احترام کم نظیر مردم زنجان و قم، تشییع و در مسجد طباطبایى صحن حرم مطهر حضرت معصومه(س) به خاک سپرده شد.
[4] . آیتالله حاج سیدابوالفضل میرمحمدى زرندى متولد 1346 ه ق، یکى از علماى بسیار محترم حوزه علمیه قم و داماد حضرت آیتالله العظمى حاج سید احمد زنجانى است که از سالها پیش، با آیتالله احمدى همبحث و همنشین بوده و در قم در جلسات تفسیر شرکت مىکرده است.
[5] . آیتالله شهید دکتر محمد مفتح فرزند عالم فرزانه شیخ محمود مفتح از روحانیون سرشناس همدان، در سال 1307 در شهر همدان دیده به جهان گشود. مقدمات علوم عربى و بخشى از منطق را نزد پدر آموخت و در سال 1322 به قم هجرت کرد. در مدرسه دارالشفاء براى خود حجرهاى برگزید و به مدت دو سال کتاب رسائل و مکاسب را از محضر اساتید بزرگ این حوزه مانند آیتالله مجاهد تبریزى فراگرفت و به تدریس بعضى دروس مبادرت ورزید. به موازات علوم اسلامى، تحصیلات دانشگاهى را هم پىگرفت و به دریافت دکترا در رشته الهیات و معارف اسلامى نائل آمد.او علاوه بر حوزه در دبیرستانهاى شهر قم نیز در میان جوانان فعال بود چنان که با همکارى آیتالله شهید دکتر سید محمد بهشتى و آیتالله سید علی خامنهاى در این شهر، اقدام به تأسیس کانون اسلامى دانشآموزان و فرهنگیان کرد تا بدین طریق ارتباط حوزویان با فرهنگیان را استحکام بخشد. رژیم شاه وجود او را در آموزش و پرورش خطر آفرین احساس کرد و او را در سال 1342 از آموزش و پرورش اخراج نمود و به جنوب ایران تبعید کرد. بعد از پیروزى انقلاب فعالیتهاى فرهنگى او بر دشمنان اسلام و انقلاب گران آمد و در 27 آذرماه 1358، توسط گروه فرقان به شهادت رسید.
[6] . آیتالله حاج سید رضا صدر فرزند بزرگ آیتالله العظمى سید صدرالدین صدر و برادر امام موسى صدر از علماى بزرگ و مورد احترام حوزه علمیه قم بود. در فقه، اصول، فلسفه شهرت داشت و اغلب فلسفه نیز تدریس مىکرد. کتابهاى زیادى در موضوعات متنوع از این عالم پرتلاش در دوران قبل از پیروزى انقلاب اسلامی به چاپ رسید که هم اکنون این کتابهاى ارزشمند توسط داماد ایشان حجتالاسلام و المسلمین سید باقرخسروشاهى تهیه و تنظیم شده و از طریق انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى به چاپ مىرسد. وى در سال 1374ش به رحمت ایزدى پیوست و در ضلع شرقى حرم حضرت معصومه(س) جنب مقبره آیتالله العظمى سید احمد شبیرى زنجانى، به خاک سپرده شد.
[7] . علامه سید محمدحسین طباطبائى در سال 1281ش در تبریز به دنیا آمد. در سال 1297 به تحصیل در علوم دینى همت گماشت و طى هفت سال توانست تحصیلات مقدماتى، شامل علم صرف و نحو، بیان، فقه و اصول، منطق و فلسفه و کلام را طى نماید. در سال 1304 براى تکمیل تحصیلات خود عازم نجف اشرف شد و ضمن کسب فیض در رشتههاى مختلف علوم از اساتید بزرگ نجف، موفق به تحریر شش رساله در موضوعات فلسفى شد. او در سال 1314 به زادگاه خویش تبریز مراجعه کرد و بیش از ده سال در آنجا اقامت گزید و در این مدت نُه رساله در موضوعات مختلف از جمله در اثبات ذات، اسماء و صفات، افعال و ولایت و نبوت به رشته تحریر در آورد. مرحوم طباطبایى در سال 1325 از تبریز به قم هجرت نمود و در جوار مرقد مطهر حضرت معصومه(س) به فعالیتهاى علمى پرداخت و تشنگان علم و معرفت را از سرچشمه جوشان علم الهى خویش سیراب نمود. در مدت اقامت او در قم، بیش از دوازده اثر گرانبها از ایشان به چاپ رسید که در رأس آنها تفسیر بزرگ «المیزان» قرار دارد که از بزرگترین و کم نظیرترین تفاسیرى است که تاکنون تهیه و تدوین یافته است. «اصول فلسفه و روش رئالیسم» در پنج جلد و «حاشیه بر کتاب اسفار» در نُه جلد از جمله آثار بىنظیر ایشان به حساب مىآیند. علامه طباطبائى شاگردان کثیرى را پرورش داد که مرحوم شهید مرتضی مطهرى، شهید سید محمد بهشتى، امام موسى صدر، آیتالله حسن حسنزاده آملى، آیتالله عبدالله جوادى آملى و آیتالله محمدتقی مصباح یزدى از جمله آنان هستند.این عالم توانا در 24 آبان ماه 1360 پس از عمرى تلاش و فعالیت مستمر، رخت از جهان خاکى بست و به لقاءالله شتافت و در حرم مطهر حضرت معصومه(س) به خاک سپرده شد.
[8] . خاطرات حجتالاسلام غلامرضا حسنی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384، ص 34- 36
[9] . داود قاسم پور، انقلاب اسلامی در ارومیه، جلد اول، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1391، ص 289 – 290
[10] . علی شیرخانی، قیام نوزده دی قم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1379، ص 23.
[11] . روزشمار انقلاب اسلامی، تهران، حوزهی هنری سازمان تبلیغات اسلامی، جلد 8، ص103.
[12] . خاطرات حجتالاسلام غلامرضا حسنی، همان، ص 220 تا 245.
[13] . خاطرات مرحوم حسنی، ص 302 – 350.
[14]. خاطرات حجتالاسلام حسنی، ص 50 – 66.
[15] . انقلاب اسلامی در ارومیه، ج 2، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 500 تا 532.
[16] . آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده مرحوم غلامرضا حسنی، سند شماره: 1.
[17] . همان، سند شماره: 29 /9.
[18] . داود قاسم پور،انقلاب اسلامی در ارومیه، جلد دوم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1392، ص 13- 16.
[19] . آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، همان، سند شماره: 27 /6
[20] . همان، سند شماره: 13 /8
[21] . همان، سند شماره: 480 /8.
[22] . داود قاسمپور، دهه سرنوشتساز، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1385، ص 204.
[23] . خاطرات حجتالاسلام حسنی، ص 300 – 341.
[24] . انقلاب اسلامی در ارومیه، جلد دوم، ص 304 – 400.
گزارش ساواک از سخنرانی غلامرضا حسنی مبنی بر تأمین سلاح مردم
گزارش ساواک از هماهنگی روحانیون ارومیه در اقدامات انقلابیون
از تظاهرات مردم ارومیه در 26-8-1357
تهیه اسلحه
گزارش ساواک از تحریک زنان توسط غلامرضا حسنی مبنی بر حمل سلاح
گزارش ساواک از تظاهرات مردم ارومیه در 8-8-1357
گزارش ساواک از برگزاری جلسات سیاسی در باغ غلامرضا حسنی در 1357
قرار آزادی غلامرضا حسنی از زندان
برگههای بازجویی از غلامرضا حسنی در 1357
حکم امام خمینی به غلامرضا حسنی مبنی بر تصدی در امور شرعیه و حسبیه
حجتالاسلام والمسلمین حسنی در میان انقلابیون
حجتالاسلام والمسلمین حسنی در میان پاسداران
نماز جماعت مسلحانه حجتالاسلام والمسلمین حسنی
حجتالاسلام والمسلمین حسنی مسلح در جوار امام خمینی
تعداد مشاهده: 4877