نگاهی به حیات سیاسی دکتر غلامحسین صدیقی
تاریخ انتشار: 05 دي 1403
مقدمه
غلامحسین صدیقی از اعضای با سابقه جبهه ملی[1] است که حیات سیاسی او نقاط تاریک و روشنی داشته است. وی ملیگرایی بود که مایل بود در قامت نخستوزیر رژیم پهلوی، این رژیم را از سقوط برهاند. او که سرنوشت دکتر محمد مصدق را به عینه نظاره کرده بود و مطلع بود چگونه شاه با همدستی انگلیس و آمریکا مصدق را ساقط کرد، در شرایطی که رژیم پوسیده شاهنشاهی داشت آخرین نفسهای خود را میکشید، کوشید در قامت ناجی ظاهر شده و شاه را از بحران نجات دهد.
اساساً حیات سیاسی صدیقی را میتوان در دو برهه تاریخی خلاصه کرد: 1- در ایام منتهی به کودتای 28 مرداد 1332، صدیقی به عنوان وزیر کشور دولت مصدق، مجری اوامر او بود. مهمترین اتفاق در دوره مسئولیت او در وزارت کشور، برگزاری همهپرسی انحلال مجلس هفدهم بود. اقدامی غیرقانونی که اضمحلال دولت مصدق و متعاقب آن شکست نهضت ملی نفت را تسهیل کرد. 2- در ماههای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، غلامحسین صدیقی به درخواست شاه مأمور تشکیل کابینه شد. شاه میخواست با تشکیل یک دولت ائتلافی، گروههای مخالف را از خود راضی کرده و بحران را کنترل کند. در حالی که سیل بنیانکن انقلاب داشت پیش میرفت، صدیقی به خواسته شاه چراغ سبز نشان داد و طی چند جلسه با او مذاکره کرد. با این کار، این عضو با سابقه جبهه ملی حتی طعنه همفکران قدیمی خود را نیز به جان خرید. هرچند در نهایت صدیقی موفق به تشکیل دولت نشد، اما مذاکره او با شاه در آن برهه حساس تاریخی نشان داد وی با جریان انقلاب همسو نبوده است. در این مقاله میخواهیم مسیر زندگی سیاسی وی را مرور کنیم.
تولد و تحصیلات
غلامحسین صدیقی در آذر 1284 در هیاهوی نهضت مشروطه، در تهران متولد شد. پدرش میرزا حسین اعتضاد دفتر، در دوره قاجار و اوایل پهلوی، شغل دیوانی داشت و نام مادر وی نیز مریم بود. این خانواده یک پسر (غلامحسین) و سه دختر داشتند.[2]
صدیقی تحصیلات ابتدایی را در تهران پشت سرگذاشت. ابتدا در مدرسه اقدسیه و سپس در مدرسه آلیانس (که یک مدرسه فرانسوی در تهران بود) تحصیل کرد. بعد از اخذ دیپلم وارد دارالفنون شد و در سال 1308 در جمع محصلینی که وزارت فرهنگ به اروپا میفرستاد، به فرانسه اعزام شد. او در پاریس، تحصیلات خود را تا درجه دکتری علوم اجتماعی ادامه داد و در سال 1317 به ایران بازگشت.[3]
صدیقی پس از بازگشت به ایران با سمت دانشیاری در دانشگاه تهران استخدام شد و در دانشگاه به تدریس فلسفه و جامعهشناسی پرداخت. او در سال 1320 با خانم فرحانگیز مفتاح ازدواج کرد که حاصل آن تولد سه فرزند (دو دختر به نامهای آفرین و نیکو و یک پسر به نام حسین) بود.[4]
صدیقی در دهه 20، همواره به فعالیتهای علمی و تدریس در دانشگاه اشتغال داشت و در سال 1337 «مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی» را تأسیس کرد. در کارنامه علمی و فرهنگی صدیقی، تدوین چند جلد کتاب با موضوع فلسفه و جامعهشناسی هم دیده میشود. وی در سال 1352 بعد از حدود 35 سال تحصیل در دانشگاه تهران بازنشسته شد.[5]
نهضت ملی نفت و کودتای 28 مرداد
غلامحسین صدیقی که بیشتر در حوزه علمی فعالیت میکرد و از سیاست به دور بود، در آذرماه 1330 بنا به درخواست دکتر محمد مصدق نخستوزیر وقت، با عنوان وزیر پست و تلگراف و تلفن، وارد کابینه شد.[6] در این ایام، سفارت آمریکا در تهران در گزارشی درباره صدیقی نوشت: «انتصاب دکتر صدیقی به پست وزارت از نظر بسیاری از صاحب نظران غیرمترقبه بود زیرا او هرگز دنبال پست دولتی نبوده و بارها عدم علاقه خود را نسبت به سیاست روزمره ابرازداشته است. علاوه بر این به عنوان استاد فلسفه و جامعهشناسی کمتر احتمال میرود که وی در سمت وزیر پست و تلگراف چیزی عرضه کند. به جز شرکت فعالانه خود در یونسکو، دکتر صدیقی همچنین یک چهره چندان سرشناسی نبوده و در خارج از دانشگاه ناشناخته است. عقیده بر این است که این انتصاب احتمالاً موقتی باشد و هدف آن کمک به پر کردن شکافها در کابینه بیمار دکتر مصدق تا تکمیل انتخابات باشد. هیچ منبعی نتوانسته است اطلاعاتی درباره روابط قبلی دکتر صدیقی با دکتر مصدق یا سایر اعضاء جبهه ملی فراهم کند.»[7]
در این دوره قانون ملی شدن صنعت نفت به تصویب رسیده بود اما نهضت ملی به شدت تحت فشار قرار داشت. دولت مصدق با بحرانهای مختلف سیاسی و اقتصادی دست به گریبان بود و فشارهای خارجی آن را تضعیف میکرد. از سوی دیگر در داخل، دربار با همکاری انگلیس و آمریکا درصدد تضعیف دولت و شکست نهضت ملی شدن نفت بود. در تیرماه 1331 این فشارها موجب استعفای مصدق از نخستوزیری شد. شاه بلافاصله احمد قوام را به جای او منصوب کرد اما نارضایتی مردم از این انتصاب و راهاندازی قیام 30 تیر 1331 توسط آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی، موجب بازگشت دوباره مصدق به قدرت شد.[8]
با بازگشت مجدد مصدق به قدرت و تشکیل کابینه، غلامحسین صدیقی در مرداد آن سال (1331) به عنوان وزیر کشور معرفی شد. در این دوره بحران به اوج خود رسیده بود و مصدق میکوشید با حضور در مجامع بینالمللی این بحرانها را حل و فصل کند. با این وجود برخی از تصمیمات او در اداره کشور، موجب شد آتش بحران شعلهورتر شود. یکی از این تصمیمات نادرست، درگیری با مجلس و تصمیم بر انحلال آن بود.[9] به هنگام برگزاری رفراندوم انحلال مجلس هفدهم، دکتر صدیقی وزیر کشور بود. هرچند گفته میشود او موافق رفراندوم نبود، اما اجرای همهپرسی (به عنوان وزیر کشور) بر عهده او بود.[10] با برگزاری همهپرسی انحلال مجلس در تاریخ 5 مرداد 1332، عملاً پایگاهی که میتوانست حامی و پشتیبان دولت باشد از میان رفت و 23 روز بعد، دولت مصدق با یک کودتای آمریکایی – انگلیسی ساقط شد.
سحرگاه 28 مرداد، صدیقی به ملاقات مصدق رفت. مصدق به وزیر کشور خود دستور داد با توجه به خروج شاه از کشور، مقدمات تشکیل شورای سلطنتی را مهیا کند. صدیقی برای تشکیل جلسه هیئت وزیران به ساختمان نخستوزیری میرود و حدود ساعت 8 به آنجا میرسد. در آنجا خبر میرسد که گروهی اوباش در خیابانهای اطراف تظاهرات کرده و شعار «زنده باد شاه» سرمیدهند. صدیقی که متوجه کارشکنیهایی در شهربانی و ارتش شده بود تلاش کرد امور را سامان دهد. وی از پنجره اتاق خود نظارهگر تظاهرات مخالفان دولت بود. خبرها حکایت از آن داشت که اوضاع شهر به هم ریخته است. صدیقی حوالی ظهر با اتومبیل از ساختمان نخستوزیری خارج شد و توانست خود را به منزل مصدق در خیابان کاخ (خیابان فلسطین امروزی) برساند که تعدادی از وزرا در آنجا حضور داشتند. اندکی بعد متوجه شدند که کودتاچیان رادیو را تسخیر کردهاند.
منزل مصدق نیز در محاصره بود. صدیقی به یاد میآورد که در این هنگام اوضاع روحی و جسمی مصدق مساعد نبود. وقتی هجوم سربازان به خانه نخستوزیر شدت یافت، حاضرین از دیوار شرقی خانه به منزل همسایه وارد شدند و از آنجا به پشت بام رفتند و سپس وارد باغی در آن حوالی شدند و شب را در آنجا گذراندند. صدیقی در تمام این مدت در کنار مصدق بود. حوالی ساعت 5 صبح روز 29 مرداد، افراد از خانه مذکور خارج شدند. صدیقی به همراه دکتر مصدق و دکتر علی شایگان خود را به خانه مادر مهندس عبدالله معظمی رساندند. آنجا در رادیو شنیدند که مصدق باید طی 24 ساعت خود را به فرمانداری نظامی معرفی کند. سرانجام گروه تصمیم گرفتند این کار را انجام دهند. حوالی ساعت 17 روز 29 مرداد، صدیقی به همراه مصدق خود را به فرمانداری نظامی تسلیم کردند.[11]
فعالیتهای سیاسی در دوران محمدرضا شاه
بعد از اینکه صدیقی به همراه مصدق در 29 مرداد 1332 خود را تسلیم فرمانداری نظامی کرد، چند روزی در باشگاه افسران و بعد در زندان لشگر دوم زرهی زندانی شد. طی روزهای بعد، تعداد دیگری از وزراء و وابستگان دولت مصدق بازداشت شدند. تا اینکه روزهای 17 و 18 آذر 1332 دادگاه رسیدگی به اتهامات اعضای کابینه مصدق شکل گرفت و صدیقی یکی از کسانی بود که محاکمه شد. از او درباره عملکرد دولت، وقایع روزهای 25 تا 28 مرداد، میتینگ جبهه ملی در میانه دو کودتا در میدان بهارستان، ماجرای پائین کشیدن مجسمههای شاه در میادین شهر، و مواضع او درباره اتفاقات مختلف پرس و جو شد.[12] بعد از رسیدگی به اتهامات، دکتر مصدق به روستای احمدآباد تبعید شد و غلامحسین صدیقی تا خرداد 1333 در زندان ماند و سرانجام دادستان ارتش برای او قرار منع تعقیب صادر نمود.
بعد از وقوع این اتفاقات، صدیقی تا سال 1339 در حالت انزوا ماند و از سیاست به دور بود. او در این مدت در دانشگاه تهران مشغول تدریس شد و کمتر مواضع سیاسی اتخاذ میکرد. در همین رابطه ساواک گزارش داد:
«گزارش اطلاعات داخلی
موضوع: جلسات هفتگی منزل دکتر غلامحسین صدیقی
تاریخ: 21/ 9/ 39
دکتر غلامحسین صدیقی وزیر اسبق کشور و عضو جبهه ملی از دوستان و آشنایان خود که اغلب روزهای جمعه به ملاقات وی میروند خواهش کرده چون به سازمان امنیت احضار و تعهد سپرده که از صحبت پیرامون امور سیاسی در جلسات منزلش خودداری کند، لذا هنگام حضور در جلسات منزل ایشان از طرح موضوعات سیاسی خودداری نمایند.»[13]
از سال 1339، جلساتی در خانه صدیقی تشکیل شد که در نهایت به تأسیس جبهه ملی دوم ختم گردید.[14] در بهمن همین سال، وی در اعتراض به انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی به همراه سیزده تن از اعضای شورای مرکزی جبهه ملی در مجلس سنا تحصن کرد. از تیر 1340 تا بهمن 1341، صدیقی به خاطر موضعگیری علیه دستگاه پهلوی چندبار بازداشت شد اما هربار بعد از بازجویی و توجیه مختصر آزاد گردید.[15] در گزارش ساواک به تاریخ 22 مهر 1344، درباره مواضع صدیقی نسبت به رژیم پهلوی آمده است: «دکتر صدیقی با سلطنت مشروطه مخالفتی ندارند.»[16]
در این دوره، غلامحسین صدیقی و دیگر اعضای جبهه ملی اعتقاد داشتند با مذاکره و توافق با رژیم میشود به آینده امیدوار بود. آنها گاه نظرات اصلاحی خود را نیز به دستاندرکاران رژیم پیشنهاد میدادند و در دیدار با تصمیمگیران حاکمیت به دنبال کسب امتیاز بودند. از جمله در آذر 1339، صدیقی به همراه چند تن از اعضای جبهه ملی با جعفر شریفامامی نخستوزیر وقت دیدار کردند.
در گزارشی درباره این دیدار آمده است: «محترماً معروض میدارد برخی از سران جبهه به اصطلاح ملی اظهار داشتهاند در ملاقاتی که دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر کریم سنجابی، مهندس مهدی بازرگان، دکتر شاپور بختیار و [سید محمدعلی] کشاورز صدر در روز چهارشنبه (23 /9 /39) در نخستوزیری با حضور تیمسار سپهبد [تیمور] بختیار ریاست معظم ساواک با جناب نخستوزیر به عمل آوردهاند، آقای نخستوزیر در برابر درخواست سران جبهه مذکور مبنی بر لزوم آزادی انتخابات و اعطای اجازه تهیه باشگاه و انتشار روزنامه به جبهه و ترتیب جلسات سخنرانی و میتینگ به وسیله جبهه به اصطلاح ملی پاسخ مساعد دادهاند.»[17] همچنین در سند دیگری به تاریخ 9 آبان 1341 آمده است: «در ملاقاتی که با حضور اللهیار صالح، دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر [کریم] سنجابی ... صورت گرفته، نامبردگان... پیشنهاداتی در مورد اعطای آزادی کامل به جبهه ملی، اجازه انتشار روزنامه جبهه ملی و آزادی مصدق و دایر بودن باشگاه جبهه ملی مینمایند و قرار میشود آقای [اسدالله] علم این پیشنهادات را به عرض برسانند.»[18]
وی درباره سلطنت و شاه نگاه مثبتی داشت. سفارت آمریکا در تهران در تاریخ 26 تیر 1340، گزارشی درباره پیشینه صدیقی و دیدگاه وی در رابطه با مسائل مختلف تنظیم کرد. یکی از این محورها، دیدگاه غلامحسین صدیقی درباره شاه بود. به گزاش سفارت آمریکا، صدیقی در این باره عقیده داشت: «ما کاملاً آمادهایم با شاه کار کرده و زندگی کنیم. ما نمیتوانیم شاه را از سنت سلطنت جدا سازیم چیزی که ریشههای عمیق و اهمیت بسیاری در سنت ایرانیان دارد. من شاه را خوب میشناسم. من در سمت وزیر با او رفت و آمدی داشتم. اگر او تصمیم بگیرد که سلطنت کند و نه حکومت، با جبهه ملی به هیچ دشواری برخورد نخواهد کرد؛ بلکه برعکس مشاهده خواهد کرد که بیشتر از هر زمانی مورد احترام خواهد بود.»[19]
در بهمن 1341 صدیقی به همراه برخی از اعضای جبهه ملی به موضوع همهپرسی انقلاب سفید اعتراض کرده و طرفداران خود را به میتینگ فرامیخوانند. پیرو این جریان، وی در همان ماه بازداشت شده و تا شهریور 1342 در زندان میماند. هنگامی که او در زندان حضور داشت، ماجرای قیام مردمی 15 خرداد 1342 رخ داد.[20] صدیقی پس از آزادی از زندان کمتر در امور سیاسی دخالت میکرد. در ایامی که نهضت اسلامی در ایران به رهبری امام خمینی در جریان بود، گروههای ملیگرا از جمله جبهه ملی به صورت جسته و گریخته به کنش سیاسی مبادرت ورزیدند. دکتر غلامحسین صدیقی در این ایام (1342 تا 1356) همسو با سایر رهبران جبهه ملی موضعگیری خاصی نداشت و کمتر در امور سیاسی دخالت میکرد. در سالهای 1356 و 57 در حالی که مبارزات مردمی در سایه رهبری امام خمینی به اوج خود رسیده بود، شاهد موضعگیری قاطعی از سوی صدیقی و دیگر رهبران جبهه ملی نیستیم. آنها تنها به مناسبتی اقدام به صدور اعلامیه میکردند. در نُه ماه آخر سال ۱۳۵۶، چندین نامه سرگشاده از طرف جبهه ملی خطاب به شاه ارسال شد اما این نامهها بسیار ملایم بود و در آنها نشانی از خواستههای انقلابی همچون استعفای شاه، الغای رژیم سلطنتی و دگرگونی بنیادین وضع موجود به چشم نمیخورد. به جای آن بر آزادیهای سیاسی و لزوم اعمال اصلاحات سیاسی و اداری تأکید میشد.[21] در این موضعگیریها، صدیقی نیز با جریان متبوع خود هم عقیده بود. برخلاف جو جامعه و خیل مردم، صدیقی و هممسلکانش در جبهه ملی گمان میکردند با انجام برخی اصلاحات در امور سیاسی، اوضاع کشور بهبود خواهد یافت.
رویای نخستوزیری
هنگامی که در پائیز سال 1357 تنش در اوضاع سیاسی کشور بالا گرفت، شاه بر آن شد تا با تغییر دولت و روی کار آوردن دولت مورد قبول برخی از اپوزیسیون، بر اوضاع کشور مسلط شود. اولین گزینه شاه به این منظور کسی نبود جز: غلامحسین صدیقی! شاه از اواسط آذر 1357 مذاکره با صدیقی را شروع کرد. محمدرضا پهلوی در مورد انتخاب صدیقی در کتاب خاطرات خود مینویسد: «نخست به سراغ دکتر صدیقی از اعضای جبهه ملی رفتم که معتقد بودم مرد وطنپرستی است. او اظهار داشت که حاضر است دولتی ائتلافیتشکیل دهد؛ ولی یک هفته وقت خواست تا دربارهاش فکر کند.»[22]
نکته مهم درباره این انتخاب، مشورت شاه با سفارت انگلیس و آمریکا بود. هم سفیر آمریکا و هم سفیر انگلیس به طور کامل در جریان امور بودند و نظرات دولت خود را به وی منتقل میکردند. آنتونی پارسونز سفیر وقت انگلیس در ایران با اشاره به انتخاب صدیقی برای تشکیل دولت ائتلافی مینویسد: «در کاخ نیاوران شاه تلاش ناامید کننده خود برای تشکیل یک ائتلاف ملی یا دولتی بیطرف را که بتواند جایگزین دولت نظامی شود دنبال میکرد، تازه اگر اوضاع امنیتی مملکت و اعتصابات اجازه چنین کاری را میداد. او از چند هفته قبل با صدیقی، از وزرای دولت مصدق که بعدها ارتباطش را با جبهه ملی قطع کرد، در ارتباط بود.»[23]
صدیقی نیز برای پذیرش این سمت، بیمیل نبود؛ تا جایی که به روایت سفیر انگلیس، برای قبول نخستوزیری شروطی را معین کرده بود. پارسونز مینویسد: «در نوزدهم دسامبر 1978 (28 آذر 1357) شاه به من گفت که صدیقی قبول کرده به چهار شرط دولت تشکیل دهد. اینکه از قانون سال 1906 [قانون اساسی مشروطه – 1285 شمسی] مجدانه تبعیت شود. اگر او موفق شد که کابینهای تشکیل دهد، در وهله اول هر دو جناح پارلمان میبایست او را میپذیرفتند. کنترل پلیس و ژاندارمری هم باید به وزارت کشور تفویض میشد. نقش داخلی ساواک میبایست به نقش پلیس مبدل میشد و سازمان ساواک فقط مسئول مقابله با تهدیدات خارجی ایران میبود.» پارسونز ادامه میدهد: «شاه این شرایط را پذیرفته بود. صدیقی علاوه بر این، بر الغای حکومت نظامی و آزادسازی مطبوعات پافشاری کرده و خواسته بود که در صورت انتصاب به سمت نخستوزیری، مدارس و دانشگاهها را به وضع عادی بازگرداند. نهایتاً از شاه درخواست کرده بود که برای نظرخواهی و مشورت در رابطه با تصمیمات فوق، دو هفته به او مهلت دهد.» [24]
پارسونز معتقد بود از آنجا که رهبران مذهبی با صدیقی همقدم نخواهند شد، طرح نخستوزیری او محکوم به شکست است. هرچند سفیر انگلیس شانس صدیقی برای موفقیت را «ناچیز» میدانست اما اعتقاد داشت که صدیقی «آخرین شانس» شاه برای ادامه سلطنت است.[25] علاوه بر این، صدیقی از شاه درخواست کرده بود کشور را ترک نکند. او گمان میکرد در صورت خروج شاه از ایران، ارتش از بین خواهد رفت؛ لذا برای حفظ شاکله حکومت مایل بود شاه در کشور بماند.
در سندی به تاریخ 2 دی ماه با طبقهبندی حفاظتی درباره مذاکرات شاه و صدیقی درباره پست نخستوزیری آمده است:
«موضوع: دکتر غلامحسین صدیقی
تاریخ گزارش: 2/ 10/ 57
در یک ملاقات خصوصی، دکتر غلامحسین صدیقی اظهار داشته به اتفاق دکتر علی امینی و [عبدالله] انتظام و [محمدعلی] وارسته دو بار به خدمت منصور [محمدرضا شاه پهلوی] شرفیاب شده و ضمن مذاکرات زیاد جهت قبول پست نخستوزیری، پیشنهاداتی داده و این پست را به طور مشروط قبول کرده و اضافه نموده پیشنهادات را منصور پذیرفته است و اکنون مشغول تهیه لیست هیئت دولت میباشد و سپس ادامه داد من چون قول دادهام تا آخرین قطره خونم در این راه کوشش خواهم نمود و درباره گروه مخالف خود در جبهه ملی اظهار نموده آنها نمیتوانند برای من تعیین تکلیف نمایند. جبهه را من خودم پایهگذاری نمودهام و عقیده مخالفین برای من در این شرایط مهم نیست.
نظریه شنبه: 1ـ آنچه از بیانات دکتر صدیقی استنباط گردید اینکه نامبرده کوشش فوقالعادهای را برای تشکیل کابینه مبذول داشته، لکن برای تعیین افراد به مشکلاتی از نظر چهره در محبوبیت و پذیرا بودن مردم برخورد کرده است. و تعداد کمی را فعلاً برای همکاری دعوت کرده است. 2ـ با توجه به موقعیت دکتر غلامحسین صدیقی و اینکه قبول نموده دولت را تشکیل دهد لذا گروه مخالف وی که طرفداران [کریم] سنجابی و فروهر و خمینی میباشند و دست به یک سری فعالیتهای بازدارنده جهت انجام این امر توسط صدیقی نمودهاند و به طوری که وضعیت منزل وی بررسی گردید از نظر حفاظتی کاملاً مورد مخاطره میباشد و بعید نیست که به نامبرده صدمات جانی از طرف مخالفین وارد گردد. علیهذا مراقبتهای لازم در این زمینه از دکتر صدیقی ضرورت کامل دارد.
نظریه سهشنبه: 1ـ شنبه مورد اعتماد است. 2ـ با توجه به فعالیتهای مخالفین که خواستار کنارهگیری منصور میباشد لذا ضمن تأیید نظریه شنبه حفاظت دکتر غلامحسین صدیقی از هر جهت حائز اهمیت بوده و ضرورت کامل دارد.
نظریه چهارشنبه: نظریه سهشنبه مورد تائید است. ضمناً مراتب قبلاً تلفنگرامی به استحضار رسیده است.»[26]
نکات ذیل از گزارش فوق استنباط میشود: 1- صدیقی مایل به پذیرفتن نخستوزیری بود. 2- او در دیدار با شاه نکات و نظرات مشورتی خود را ارائه داده بود. 3- برخی اعضای جبهه ملی و مخالفان رژیم با این تصمیم صدیقی مخالف بودند. 4- رژیم نگران جان صدیقی بود.
برخی رسانهها حتی درباره اعضای کابینه صدیقی نیز گمانهزنی کرده بودند. از جمله یک رسانه آمریکایی، افرادی چون احمد بنیاحمد، محسن پزشکپور و علیاصغر حاج سید جوادی را در این فهرست نام برد. به ادعای این رسانه، صدیقی قصد داشت حسن افشار را به عنوان وزیر امور خارجه و دکتر غلامحسین مصدق را به عنوان وزیر بهداری معرفی کند.[27]
سرانجام صدیقی پس از بررسی جوانب امر و مشورت با همسلکان خود، برای تشکیل دولت به این نتیجه رسید که در شرایط کنونی، امکان تصدی این پست از سوی وی نیست. او بعدها علت نپذیرفتن پست نخستوزیری را اینگونه شرح داده است: «زمانی که شاه پیشنهاد نخستوزیری را به بنده داده است، من شروطی را برای این کار مطرح کردم: نخست اینکه رأی تمایل مجلس پرسیده شود تا بار دیگر این سنّت پسندیده مشروطیت ایران احیا شود؛ دوم آنکه من فقط قانون اساسی و متمم آن را اجرا خواهم کرد و به مواد الحاقی نظیر اختیارات شاه برای انحلال مجلسین گردن نمینهم. شرط بعدی آن که لازم است شورای نیابت سلطنت تشکیل شود... چرا که من فکر میکردم اگر شاه به خارج از ایران برود، نمیشود جلوی بعضی تماسها و توطئهها را گرفت، ولی در داخل کشور این کار امکانپذیر است؛ به خصوص اگر هیئتی به طور دائم از سوی دولت به عنوان رابط با شاه در ارتباط و تماس باشد. شرط بعدی لغو حکومت نظامی با صدور فرمان نخستوزیری، محاکمه سریع فاسدان و خیانتکاران، سیاستپیشهگان ۲۵ سال اخیر و انتقال گروهی از آنها که در بازداشت حکومت نظامی هستند به مراجع قانونی دیگر. شرط دیگر من عدم دخالت شاه در کلیه امور کشور بود و برخی شرایط دیگر...، اما شاید شاه از سخنان و پیشنهادات من هراسناک شد و بلافاصله به فکر ارتباط با آقای دکتر بختیار افتاد و دیدار بعدی من حاصل نشد.»[28]
شاپور بختیار دلیل اصلی شکست صدیقی در تشکیل کابینه را نداشتن «تعداد کافی همکار مناسب» میدانست.[29] اما شاه دلیل دیگری را برای شکست صدیقی ارائه میدهد. وی مینویسد: «او سرانجام به فشارهایی که از سوی حزبش بر وی وارد میآمد تسلیم شد و درخواست نمود در مملکت بمانم، ولی یک شورای سلطنت تشکیل دهم. این شرط قابل قبول نبود؛ چون مترادف بود با قبول این که شایستگی اجرای وظایف را ندارم.»[30]
همانطور که محمدرضا پهلوی اذعان کرده است، برخی از همفکران غلامحسین صدیقی به او نسبت به قبول پست نخستوزیری هشدار داده بودند. یکی از این افراد، دکتر کریم سنجابی بود که خودش نیز یکی از گزینههای نخستوزیری از سوی شاه بود. او در نامهای، تلاش کرد تا صدیقی را از پذیرش این مسئولیت منصرف کند.[31]
فردای آن روز یعنی در روز 30 آذر، خبرنامه جبهه ملی ایران در صفحه اول خود، موضع جبهه ملی درباره تشکیل دولت توسط دکتر صدیقی را اینطور اعلام کرد: «چون بعضی از خبرگزاریها گزارش دادهاند که آقای دکتر غلامحسین صدیقی مأمور تشکیل دولت خواهند شد و از ایشان به عنوان یکی از رهبران جبهه ملی یاد کردهاند، لازم دیده شد به آگاهی عموم برساند که آقای دکتر غلامحسین صدیقی که از نیمه سال 1342 با هیچ یک از سازمانهای جبهه ملی ایران کوچکترین همکاری نداشتهاند و اکنون هم با کمال تأسف در هیچ یک از ارگانهای این جبهه سمتی ندارند. به جاست یادآور شود و همچنان که بارها اعلام گردیده، جبهه ملی ایران با وجود بقای نظام سلطنتی غیر قانونی، با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهد کرد.»[32]
صدیقی خیلی زود پی برد با توجه به شرایط ویژه کشور، او در صورت تشکیل دولت، مقبولیتی در بین مردم نخواهد داشت. مردم تحت رهبری امام خمینی قائل به برکناری شاه و سقوط سلطنت بودند و بدیهی بود که با هر دولتی که با هدف تحکیم پایههای سلطنت روی کار بیاید مخالف باشند. از سوی دیگر صدیقی و همفکران او به خوبی میدانستند که در شرایط آن روز کشور، پایگاه اجتماعی نیرومندی که بخواهند به آن تکیه کنند ندارند. هنگامی که خبرنگار رادیو لوکزامبورگ در 30 آذر 1357 از امام خمینی درباره احتمال تشکیل دولت ائتلافی توسط صدیقی پرسید، امام در یک جمله کوتاه فرمودند: «اینها از طرف ملت نیستند که با شاه مصالحه کنند و شاه پایگاهی در میان ملت ندارد. به هیچ وجه جای مصالحه هم نیست.»[33]
به این ترتیب، گزینه نخستوزیری غلامحسین صدیقی منتفی شد و شاه تصمیم گرفت شاپور بختیار را که وی نیز از اعضای جبهه ملی محسوب میشد به نخستوزیری بگمارد. در سندی به تاریخ 10 دی 1357 در این باره آمده است: «با توجه به شرایط بحرانی کشور و خطراتی که موجودیت و امنیت ملی را مورد تهدید قرار میدهد شاهنشاه آریامهر اراده فرمودند برای خاتمه دادن به شرایط نابسامان موجود با به روی کار آمدن یک دولت غیر نظامی که مقبولیت عمومی هم داشته باشد نقطه نظرهای ویژه در مورد نجات وطن و تمامیت و امنیت آن را مورد عمل قرار دهند. به این منظور پس از بررسیهای لازم دکتر غلامحسین صدیقی به عنوان یکی از سیاستمداران قدیمی عضو جبهه ملی مورد نظر قرار گرفت و تلاشهایی را آغاز کرد، اما مخالفت و کارشکنی سران جبهه ملی و عدم تائید او از طرف کریم سنجابی و تحریکاتی از سوی محافل افراطی دیگر انجام شد کار کابینه از طرف صدیقی با کامیابی مواجه نشد. متعاقباً دکتر شاپور بختیار عضو قدیمی حزب ایران و جبهه ملی به این منظور کاندیدا شد و پس از شرفیابی و مذاکرات لازم، آمادگی خود را برای تشکیل کابینه به شرفعرض رسانیده و قریباً ترکیب دولت خود را تعیین و معرفی خواهد کرد.»[34]
صدیقی و انقلاب اسلامی
غلامحسین صدیقی هیچگاه با جریان نهضت اسلامی همراه نبود. لذا بیدلیل نبود که شاه از میان گزینههای متعدد برای تصدی پست نخستوزیری ابتدا به سراغ او رفت. اساساً صدیقی با انقلاب موافق نبود و امید داشت با اصلاحاتی مختصر در ساختار حاکمیت، وضع کشور بهبود یابد. او اعتقاد داشت شاه باید سلطنت کند، نه حکومت. از این رو هنگامی که پیشنهاد نخستوزیری از سوی شاه به او رسید، برای مذاکره به دربار رفت.
در آبان 1357 در حالی که اوضاع سیاسی کشور به سرعت در حال تحول بود، برای تعیین خط مشی سیاسی، در میان اعضای جبهه ملی اختلاف نظر رخ داد. در نیمه آبان آن سال کریم سنجابی برای دیدار و مذاکره با امام خمینی راهی فرانسه شد. این در حالی بود که گروه دیگری از اعضای جبهه ملی این اقدام را نپسندیدند. امام به این شرط حاضر به دیدار با سحابی شد که او دیدگاه خود درباره رژیم پهلوی را به طور صریح اعلام کند. بنابراین سنجابی با اطمینان از این که هر اقدامی بدون پشتیبانی امام سرانجامی جز شکست ندارد، با صدور بیانیه سه مادهای به خواست رهبر انقلاب و مردم گردن نهاد. این سه ماده عبارت بود از: ۱- سلطنت کنونی ایران فاقد پایگاه قانونی و شرعی است. ۲- جنبش ملی اسلامی ایران با وجود بقای نظام سلطنتی غیرقانونی، با هیچ ترتیب حکومتی موافقت نخواهد کرد. ۳- نظام حکومت ملی ایران براساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آرای عمومی تعیین گردد. این موضعگیری موجب رنجش برخی از اعضای جبهه ملی ازجمله غلامحسین صدیقی شد. او در انتقاد از سحابی گفت: «اینها جبهه ملی را خراب کردند و آن را به خمینی فروختند... گناه بزرگی مرتکب شدند که از راه مصدق به راه خمینی آمدند.»[35]
ناصر تکمیل همایون که ارتباط نزدیکی با صدیقی داشت در رابطه با دیدگاه صدیقی نسبت به انقلاب میگوید: «ایشان نظریه استقلال ایران و دموکراسی را همواره در ذهن داشتند، ولی این برداشتها در ذهن او پدیدههای غربی نبود، بلکه در ذهن خود با مطالعه تاریخ و جامعه ایران، آمیزهای پدید آورده بود که صدیقی را از دیگران ممتاز میکرد. دکتر صدیقی با آن رژیمی که در ایران بود، شدیداً مخالف بود. او با رژیمهای [= دولتهای] بعد از 28 مرداد مخالف بود و هیچ رابطهای با آنها برقرار نمیکرد، ولی معتقد بود دگرگونی جامعه ایران بدون خشونت بایستی انجام شود. یعنی با انقلاب مخالف بود، ولی با وضع حاکم آن روز هم موافق نبود و گاهی میگفتند شما میدانید چه نمیخواهید، ولی نمیدانید چه میخواهید. او معتقد بود بایستی با آرامش و دگرگونیهای بطئی جامعه دگرگون شود. به همین دلیل، وقتی شاه با ایشان تماس گرفت که نخستوزیر شود، قبول کرد.»[36] وی نسبت به شاه اظهار ارادت میکرد و یک بار گفته بود: «مردم برای مقام سلطنت احترام زیادی قائلند. من این امر را هنگامی که شاه هـدف تیراندازی در دانشگاه [تهران] قرار گرفت به خوبی به یاد دارم. من در منزل نشسته بودم و هنگامی که این خبر را شنیدم همسر من و خدمتکاران ما گریه میکردند و خود من از این ماجرا به شدت تحت تأثیر قرار گرفتم.»[37] به طور طبیعی از کسی که چنین دیدگاهی دارد نمیشود انتظار داشت در برابر شاه مبارزه کرده و طرفدار انقلاب باشد.
صدیقی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی عمدتاً به فعالیت علمی پرداخت و از امور سیاسی دوری گزید. او حتی پیشنهاد آقای مهندس مهدی بازرگان را برای عضویت در دولت موقت نپذیرفت و ترجیح داد در دانشگاه تدریس کند. او تا پایان عمر از امور سیاسی به دور ماند و در نهایت روز دوشنبه نهم اردیبهشت ماه 1370 از دنیا رفت و در یازدهم همان ماه در ابنبابویه به خاک سپرده شد.
سخن پایانی
جبهه ملی در مواجهه با رژیم پهلوی خواستار اصلاحاتی در نظام سیاسی کشور بود. آنها عقیده داشتند «شاه باید سلطنت کند، نه حکومت.» به عبارت دیگر، این گروه اگرچه رژیم پهلوی را یک حکومت دیکتاتوری و استبدادی میدانستند ولی خواهان تغییر نظام سلطنتی نبودند بلکه میخواستند که شاه در چارچوب قانون اساسی سلطنت کند.[38]
در ایام منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، جبهه ملی همچنان به مشی پیشین خود، یعنی مبارزه پارلمانتاریستی در چارچوب قانون اساسی وفادار بود و این شیوه، هم با مشی رهبری نهضت اسلامی و هم با خواسته غالب مردم ایران تعارض داشت. این شیوه برخورد ملیگرایان با رژیم سرکوبگر، انتقاد مبارزان و رهبری نهضت را در پی داشت. امام خمینی در 2 بهمن 1356 در انتقاد به این شیوه فرمودند: «به آنها که از چهارچوب قانون اساسی دم میزنند تذکر اکید دهند که با این کلمه، صحه به رژیم سلطنتی فاسد موجود نگذارند؛ که تا این دودمان فاسد بر مقدرات کشور حکومت میکنند، ملت ایران نه از اسلام بهرهمند میشوند و نه از آزادی و استقلال کشور خبری است و نه مردم روی سعادت میبینند.»[39]
امام خمینی در 2 آذر 1357 طی یک سخنرانی در دهکده نوفللوشاتو، بار دیگر به دیدگاه «شاه باید سلطنت کند، نه حکومت» تاختند و آن را «سازش» خواندند. ایشان در طعنه به منادیان این دیدگاه فرمودند: «ملت دیگر این حرفها را نمیپذیرد. آن که جوانش ... از بین رفته، حالا از شما میپذیرد؟ ... آن وقت ما هم بیاییم، آخوند هم بیاید یا غیر آخوند - و مثلاً روشنفکر یا تاریک فکر هم بیاید - و بگوید که خوب ایشان [شاه] سلطنت بکنند، حکومت نکنند! سلطنت! درست شد همین؟! همین تمام شد؟! جواب این پیرزن چی؟ جواب این پدری که دیروز چند روز پیش از این اینجا بود، پدری که چندتا جوانش کشته شده بود، ما جواب اینها را چی بدهیم؟ بگویند شماها ساختید [سازش کردید] با یک آدمی که جوانهای ما را کشت، از بین برد؟»[40]
جبهه ملی تا آخرین نفس به رفتار مسالمتآمیز با شاه در چارچوب قانون اساسی مشروطه وفادار بود. دیدگاه سازشکارانه این گروه در ایام نهضت اسلامی و حتی در آستانه پیروزی انقلاب، موجب شد در نهایت جبهه ملی با نمایندگی شاپور بختیار، آخرین کابینه در دوره حیات رژیم پهلوی را تشکیل دهند.
پینوشتها:
[1] جبهه ملی از جمله گروههای سیاسی است که در سال 1328 تشکیل شد. این گروه سیاسی، مجمعی از احزاب ملی بود که اصلیترین هدف خود را در بدو پیدایش، بر ملی کردن صنعت نفت نهادند. رهبر آنان دکتر محمد مصدق بود. با وقوع کودتای 28 مرداد 1332 و بازداشت و تبعید مصدق، جبهه ملی از سیاست دور شد تا این که از سال 1339 فعالیتهای این گروه احیا شده و جبهه ملی دوم، سوم و سپس چهارم تشکیل گردید. در جریان نهضت اسلامی، جبهه ملی فعالیت چندانی نداشت و تنها با صدور اعلامیههایی اعلام وجود میکرد. در ایام منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی تکاپوی این گروه بیشتر شد. با پیروزی انقلاب، عدهای از ملیگرایان توانستند به دولت موقت مهندس بازرگان راه یابند اما خیلی زود ضدیت این گروه با انقلاب عیان شد. آنها ابتدا در صدد سهمخواهی از انقلاب برآمدند و سپس رو در روی آن قرار گرفته و بحرانسازی کردند. جبهه ملی که فاقد پایگاه مردمی بود سرانجام در مسیر سقوط قرار گرفت و اثرگذاری خود را در ساحت سیاسی و اجتماعی ایران از دست داد. برای آشنایی بیشتر با تاریخچه جبهه ملی به مقاله «نقش، عملکرد و جایگاه جبهه ملی ایران در سقوط رژیم منحوس پهلوی و بررسی سهمخواهی آنان از جمهوری اسلامی» مندرج در همین سایت مراجعه کنید. همچنین کتاب «جبهه ملی به روایت اسناد ساواک» منتشر شده توسط مرکز بررسی اسناد تاریخی (1379) مشتمل بر اسناد و اطلاعات تاریخی قابل اتکایی درباره جبهه ملی است که میتواند برای پژوهشگران مفید باشد. در مقدمه کتاب فوقالذکر نیز اطلاعات ارزندهای درباره جبهه ملی موجود است.
[2] تکمیل همایون، ناصر، جایگاه فرهنگی استاد فرزانه دکتر غلامحسین صدیقی، فصلنامه فرهنگ، ش 9، 1370، ص 6 و 7.
[3] ورجاوند، پرویز، یادنامه دکتر غلامحسین صدیقی، چاپخش، 1372، ص 42 و 43.
[4] تکمیل همایون، ناصر، همان، ص 11.
[5] ورجاوند، پرویز، همان، ص 46-43.
«مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی در سال 1337ش در دانشگاه تهران و با بهرهگیری از وجاهت علمی و سیاسی دکتر غلامحسین صدیقی عضو جبهه ملی، توسط احسان نراقی تأسیس و مدیریت میشد، این مؤسسه ابزاری بود تا دستگاه حاکم و ساواک خواستههای خود را در دانشگاه از طریق آن اعمال کنند. احسان نراقی در رابطه با علت استفاده از نام دکتر صدیقی میگوید: «برای پرهیز از انتصاب مؤسسه با ساواک، خود را در سایه صدیقی قرارا دادم.»
اقدامات مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی به سمتی رفت که دکتر معینالدین مرجایی که عضو حزب مردم بود، به تعطیلی کشاندن جلسات منزل دکتر غلامحسین صدیقی را به این مؤسسه نسبت میداد: «دکتر صدیقی دیگر درب خانهاش را به روی مردم بسته است. او گول دکتر احسان نراقی را خورده است و دار و دسته مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی او را از مبارزه بازداشتهاند و هرچه هم که به او توصیه شد، خودش را از دسته نراقی جدا نکرد.»
یکی از مسئولیتهای مؤسسه مطالعات برقراری ارتباط با مخالفین بود. یکی از این افراد احمد اشرف نویسنده و جامعهشناس ایرانی مقیم آمریکا بود که با دعوت احسان نراقی برای تدریس و تحقیق یک ساله در سال 1345ش به ایران آمد و این در حالی است که ساواک احمد اشرف را از «منحرفین ایرانی مقیم آمریکا» معرفی کرده است...» در این باره بنگرید به: «نگاهی به زندگینامه و عملکرد احسان نراقی» و «پرویز ثابتی و احسان نراقی»، سایت مرکز بررسی اسناد تاریخی.
[6] همان، ص 46.
[7] اسناد لانه جاسوسی، ج 2، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1386، ص 775.
[8] برای آشنایی با تاریخ نهضت ملی نفت و کودتای 28 مرداد، به مقاله «بررسی و تحلیل تشکیل و سقوط دولت دکتر محمد مصدق» مندرج در همین سایت مراجعه کنید.
[9] تصمیم مصدق برای انحلال مجلس به این بهانه که این نهاد دست و پای او را بسته است، یکی از اشتباهات وی بود و منجر شد راه برای ساقط کردن او هموار شود. این در حالی بود که بسیاری از خیرخواهان از جمله آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی بابت اجرای رفراندوم به مصدق هشدار داد و آن را مقدمهای برای ظهور دوباره استبداد میدانستند. تصمیم مصدق برای انحلال مجلس هفدهم از طریق مراجعه به رفراندوم در حالی که کمتر از یک سال از عمر آن باقی مانده بود، افزون بر مخالفت آیتالله کاشانی مخالفت جمعی از برجستهترین مشاوران و هواداران دکتر مصدق را نیز به دنبال داشت. آنها معتقد بودند انحلال مجلس دست محمدرضا شاه را برای برکنار کردن دولت باز خواهد گذاشت. اما سرانجام مصدق با برگزاری همهپرسی، مجلس را منحل کرد. به باور اغلب صاحبنظران، انحلال مجلس باعث تضعیف دولت مصدق و شکست نهضت ملی شد. خلیل ملکی یکی از یاران مصدق، انحلال مجلس شورای ملی را یکی از 5 علت شکست نهضت میداند. او وقتی نتوانسته بود مصدق را از تصمیم خود منصرف کند، به او گفته بود: «این راهی که شما میروید به جهنم است، ولی ما تا جهنم به دنبال شما خواهیم آمد.» دکتر عبدالله معظمی رئیس مجلس شورای ملی هم در جلسهای که در مجلس برگزار شد، اعتراض خود را اینگونه مطرح کرد: «در قوانین رفراندوم سابقه ندارد و اکثریت قریب به اتفاق نمایندگان با آن مخالف هستند و بهتر است که این مطلب با میانجیگری حل شود و این کدورت برطرف گردد.» او سرانجام در 11 مرداد 32 در مخالفت با رفراندوم از ریاست مجلس استعفا داد. آیتالله کاشانی نیز در 8 مرداد 32 مخالفت خود را با رفراندوم اعلام کرد و دو روز بعد در 10 /5 /32 طی اعلامیهای رفراندوم را تحریم کرد. در نهایت مخالفان رفراندوم، به این دلیل که این عمل برخلاف قانون اساسی و ضربه به اساس مشروطیت است، با اعلام جرم علیه دولت، رفراندوم را تحریم کردند. با این حال، هر چند خیل مخالفان انحلال مجلس از میان طرفداران و هواداران مصدق و در جبهه ملی استقرار یافته بودند، اما گوی سبقت را موافقان انحلال مجلس اعم از درباریان، سلطنتطلبان و محافظهکاران ربودند. برای مطالعه بیشتر به مقاله: «بررسی و تحلیل تشکیل و سقوط دولت دکتر محمد مصدق» مندرج در همین سایت مراجعه کنید.
[10] سالمی، محمدحسن، تاریخ نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران از نگاهی دیگر، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1388، ص 399.
[11] ورجاوند، پرویز، همان، ص 140-122.
[12] همان، ص 154.
[13] جبهه ملی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1379، ص 39.
[14] ورجاوند، پرویز، همان، ص 46.
[15] ویکی فقه، مدخل «غلامحسین صدیقی».
[16] رشیدیانها به روایت اسناد ساواک، ج 3، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1389، ص 311.
[17] جبهه ملی به روایت اسناد ساواک، همان، ص 41.
[18] همان، ص 94.
[19] اسناد لانه جاسوسی، ج 2، همان، ص 781.
[20] تکمیل همایون، ناصر، همان، ص 15 و 16.
[21] ملایی توانی، علیرضا و باوریان، فریده، بررسی روند همراهی جبهه ملی با انقلاب اسلامی از فضای باز سیاسی تا دیدار با امام خمینی، فصلنامه مطالعات انقلاب اسلامی، س 8، ش 25، تابستان 1390، ص 117.
[22] پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ترجمه حسین ابوترابیان، نشر مترجم، 1371، ص 356.
[23] پارسونز، آنتونی، غرور و سقوط، ترجمه منوچهر راستین، انتشارات هفته، 1363، ص 172-170.
[24] همان، ص 172.
[25] همان، ص 174.
[26] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 22، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1385، ص 44.
[27] همان، ص 229.
[28] اکبری، سارا، گزینههای دقیقهنودی شاه برای نخستوزیری، منتشر شده در سایت پژوهشکده تاریخ معاصر، تاریخ انتشار: 8 شهریور 1401.
[29] بختیار، شاپور، یکرنگی، ترجمه مهشید امیرشاهی، بی جا، بی تا، ص 152.
[30]پهلوی، محمدرضا، همان، ص 356.
[31] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 21، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1385، ص 243.
[32] همان، ص 286.
[33] صحیفه امام خمینی (نسخه الکترونیک)، ج 5، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص 254.
[34] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 22، همان، ص 533.
[35] ملایی توانی، علیرضا و باوریان، فریده، همان، ص 126-124.
[36] گفتگو با ناصر تکمیل همایون از حالوهوای کلاس درس غلامحسین صدیقی، مندرج در سایت مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی، تاریخ انتشار: 31 فروردین 1398.
[37] اسناد لانه جاسوسی، ج 2، همان، ص 781.
[38] موسوی تبریزی، حسین، خاطرات آیتالله سید حسین موسوی تبریزی، ج 1، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1387، ص 390.
[39] صحیفه امام خمینی (نسخه الکترونیک)، ج 3، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص 317.
[40] همان (نسخه الکترونیک)، ج 5، ص 90.
تذکر ساواک به صدیقی در سال 1339: از طرح موضوعات سیاسی خودداری نمائید
گزارشی از دیدار و مذاکره صدیقی با شاه در سال 57
شرایط صدیقی برای تشکیل کابینه ائتلافی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی
شرایط صدیقی برای تشکیل کابینه ائتلافی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی
گمانهزنیها درباره اعضای احتمالی کابینه صدیقی
گزارشی از وضعیت کابینه دکتر غلامحسین صدیقی
کریم سنجابی با نگارش نامه خطاب به صدیقی میکوشد او را از پذیرش نخستوزیری منصرف کند
شکست پروژه نخستوزیری صدیقی
غلامحسین صدیقی
غلامحسین صدیقی
غلامحسین صدیقی
غلامحسین صدیقی در جمع دوستان و همفکران
صدیقی در کنار دکتر محمد مصدق
دکتر غلامحسین صدیقی در کنار دکتر حسین فاطمی (وزیر امور خارجه دولت مصدق)
دکتر غلامحسین صدیقی
تعداد مشاهده: 37