گذری بر انقلاب اسلامی در استان سیستان و بلوچستان به روایت اسناد ساواک - بخش اول
تاریخ انتشار: 08 مهر 1404
تقسیمات سیاسی استان سیستان و بلوچستانچکیده
استان سیستان و بلوچستان استانی پهناور، از دو بخش سیستان و بلوچستان تشکیل شده است که به لحاظ مذهبی و جغرافیایی با فرهنگ دینی ـ اسلامی موقعیت خاصی نسبت به سایر استانها دارد. این منطقه در ادوار مختلف تاریخی، زمانهای پر فرار و نشیبی داشته است. آنچه ما در این پژوهش به دنبال یافتن پاسخ به آن هستیم این است که روند وقوع انقلاب اسلامی در این استان به چه صورت بوده و چه گروهها و جریانهایی در این موضوع نقشآفرین بودند. این پژوهش با تکیه بر مجموعه نسبتاً وسیعی از اسناد شهربانی و نهاد امنیتی و اطلاعاتی کشور(ساواک) انجام شده است. یافتههای پژوهش بیانگر آن است که با شروع نهضت امام خمینی(ره)، رفت و آمد وعاظ انقلابی جهت تبلیغ مسائل دینی و سیاسی آغاز شد. در ادامه، تصمیم حکومت به تبعید افراد انقلابی به شهرهای این استان نیز نقش مهمی در تسرّی پیام انقلاب به مردمان این منطقه ایفا کرد. ضمن اینکه حضور و فعالیت انقلابی آیتالله شیخ محمد کفمی و حجت الاسلام سید محمدتقی حسینی طباطبائی به ترتیب در مسجد جامع زاهدان و مسجد حکیم زابل در راهبری تودههای مردمی اعم از شیعه و سنی مؤثر واقع شد و آنها را به میدان مبارزه با حکومت سوق داد.
موقعیت جغرافیایی سیستان و بلوچستان
استان سیستان و بلوچستان با وسعتی حدود 187502 کیلومتر مربع در جنوب شرقی ایران واقع شده است.[1] این استان از سمت شرق با کشور پاکستان و افغانستان مرزهای مشترک بسیار طولانی دارد. در بخش جنوبی استان با دریای عمان و از قسمت شمال و شمال غرب با استان خراسان جنوبی و از طرف غرب با استان کرمان و هرمزگان همجوار است. سیستان و بلوچستان به لحاظ وسعت، جزو بزرگترین استانهای کشور است. استان شامل دو ناحیه سیستان و بلوچستان است که از لحاظ طبیعی و اقلیمی با یکدیگر تفاوتهایی دارند.
منطقه سیستان با مساحت 8117 کیلومتر مربع در قسمت شمالی استان و در حوزه دلتای رودخانه هیرمند واقع شده است. منطقه بلوچستان هم با مساحت 179385 کیلومتر مربع، منطقه وسیع کوهستانی است که حدِّ شمالی آن کویر لوت و حدِّ جنوبی آن دریای عمان است. موقعیت جغرافیایی استان سیستان و بلوچستان و مرزهای خشکی و آبی که با دو کشور افغانستان و پاکستان و کشورهای حوزه خلیج فارس دارد، باعث چندگانگی و تنوع گویش و لهجههای متفاوت و تعلق مذهبی و قبیلهای منحصر به فرد آن شده است.[2]
در آغاز سده 13 ه .ق و در زمان سلطنت فتحعلیشاه قاجار، ایران به 5 ایالت و چند ولایت کوچک و بزرگ تقسیم شد. 5 ایالت عبارت بودند از: آذربایجان، خراسان، خوزستان، فارس و کرمان. طبق این تقسیمبندی؛ سیستان جزو ولایات محسوب شده بود. در زمان ناصرالدینشاه کشور به 4 ایالت و 23 ولایت تقسیم شد. در این زمان با توطئه انگلیس، میرزآقاخان محلاتی رهبر اسماعیلیه به دنبال جداکردن این استان از ایران بود که با مقاومت نیروهای نظامی و مردم مواجه شد و با شکست به هندوستان پناهنده گردید. این بار سیستان به همراه خراسان یکی از ایالتها را تشکیل میداد. بعد از انقلاب مشروطه که در سال 1286ش قانون تشکیل ایالتها و ولایتها به تصویب مجلس شورای ملی رسید، در ماده دوم قانون مذکور چنین آمده بود: «ایالت، قسمتی از مملکت است که دارای حکومت مرکزی است و فعلاً منحصر به چهار ایالت آذربایجان، خراسان و سیستان، کرمان و بلوچستان و فارس و بنادر...[میباشد]»[3]
در سال 1303ش ایالت خراسان به مرکزیت مشهد و سیستان به مرکزیت نصیرآباد(زابل کنونی) بود. در حقیقت تا سال 1316ش مقررات مدونی برای تقسیمات کشوری وجود نداشت؛ اما در این سال و طبق تقسیمات جدید کشوری، کشور به 10 استان و 49 شهرستان تقسیم شد. هر استان از چند شهرستان و هر شهرستان از چند بخش و هر بخش از چند دهستان و هر دهستان هم از چند قصبه تشکیل شده بود. طبق تقسیمبندی جدید، سیستان به همراه کرمان، استان هشتم کشور را تشکیل میدادند و شهرستانهای استان شامل: کرمان، بم، بندرعباس، زابل و خاش بود.[4] در سال 1339ش مجدداً ایران به 14 استان، 6 فرمانداری کل، 139 فرمانداری و 449 بخش تقسیم شد. در این تقسیمبندی سیستان به همراه بلوچستان به صورت یک استان درآمد و شامل 5 فرمانداری و 21 بخش بود.[5]
لازم به ذکر است طبق سرشماری که در سال 1375 انجام شد؛ استان سیستان و بلوچستان دارای 7 شهرستان، 29 بخش، 16 شهر، 92 دهستان و 6038 آبادی دارای سکونت است. شهرهای ایرانشهر، چابهار، خاش، زابل، زاهدان، سراوان و نیکشهر از جمله شهرهای استان هستند.
پیشینه وجه تسمیه و سابقه تاریخی سیستان و بلوچستان
سیستان زادگاه رستم، قهرمان حماسی شاهنامه فردوسی است. برخی از مورخین بنای سیستان را به گرشاسب، از نوادگان کیومرث نسبت دادهاند.[6] این منطقه در دوره هخامنشیان از مناطق آباد و پُر رونق بوده است. در نقلی دیگر، سیستان از نام سکاها گرفته شده است. سکاها از اقوام آریایی بودند که در سال 128 قبل از میلاد به این منطقه وارد و در آن سکنی گزیدند. نام قدیمی سیستان «زرنگا» یا «زرنگ» بود.[7] بعد از آن که سکاها به طرف جنوب مهاجرت کردند، بخشی از آنها در زمان فرهاد دوم اشکانی در زرنگ ساکن شدند. با سکونت آنها در زرنگ، این محل سکستان نام گرفت.[8] سکستان واژهای فارسی است که بعدها در زبان فارسی دری به سیستان تبدیل شد و معرَّب آن سجستان است.[9] نام دیگر سیستان، «نیمروز» به معنای جنوب است. به این معنا هنگامی که در سیستان ظهر بوده، در خاور آسیا غروب و در باختر اروپا صبح بوده است.[10]
زمانی که سیستان توسط اردشیر بابکان فتح شد، سیستان در جرگه متصرفات ساسانیان قرار گرفت. با شکست ساسانیان از مسلمانان و در زمان خلافت خلیفه دوم سیستان به دستور ابوموسی اشعری، حاکم بصره، عاصم بن عمرو مأمور فتح سیستان شد. در این نبرد سیستانیها شکست خوردند و تا شهر زرنگ و یا زرنج عقبنشینی کردند. آنها عاقبت در اثر محاصره طولانی و در سال 23 هجری قمری صلح را پذیرفتند. در اواخر سال 41 ق و در زمان معاویه، اهالی سیستان حکومت مسلمین را قبول کردند و عبدالرحمان بن سمره برای حکومت بر این منطقه منصوب شد.[11] اما اولین فرمانروای معروف ایرانی این سرزمین بعد از اسلام، بدون شک یعقوب لیث صفاری است. او بعد از نبردهای بسیاری که با دشمنانش از جمله خوارج داشت، در سال 247 ق مردم سیستان از او اطاعت کردند. با کشته شدن یعقوب، برادرش عمرو نتوانست موقعیت حکمرانی خود را حفظ کند، لذا حکومت به سامانیان منتقل شد.[12]
اما درباره واژه بلوچستان؛ برخی از منابع واژه بلوچ را ترکیبی از دو واژه «بل» و «اوچ» میدانند، بل همان بهل به معنای پهلوان در فارسی و اوچ به معنای بلند است و لذا واژه بلوچ یعنی پهلوان بلند، با توجه به این تعریف از واژه بلوچ میتوان گفت که از قبل از ساسانیان به مردمی که در مکران، کرمان و فارس و خوزستان زندگی میکردند، بلوچ گفته میشده است.[13] ایرج افشار در تحقیقات وسیعی که درباره سیستان و بلوچستان انجام داده است، درباره قوم بلوچ چنین بیان کرده است: «بدون شک قوم بلوچ از همین اقوام آریایی جدا شده و پس از عبور از مناطق شمالی به جنوب آمدهاند... مشخصات نژادی بلوچها و آریاییان کاملاً شبیه و یکسان است و قوم بلوچ ایرانینژاد و مانند کرد و تاجیک و غیره شعبهای از نژاد آریاییاند.»[14] در متون جغرافیای تاریخی، بخش جنوبی بلوچستان امروزی مکران و بخش شمالی آن را سرحد نامیده شده است.[15] منطقه بلوچستان به اسم «مکا یا مَکَه» مشهور بوده است. گویا در زمان قدیم در این منطقه باتلاقی بزرگ وجود داشته است. اراینا و یا ایرینا در زبان سانسکریت به معنای باتلاق است. برخی از جغرافیاپژوهان معتقدند که از ترکیب این واژه با کلمه «مکا» واژهای به وجود آمده که به مرور زمان به «مکران» یا همان سرزمین باتلاق تبدیل شده است. توماس هلدیچ، جهانگرد انگلیسی درباره وجه تسمیه مکران این گونه بیان کرده که ماکا یا مکایا ترکیبی از دو کلمه فارسی ماهی و خواران است که بهتدریج و در اثر کثرت استفاده به مکران تبدیل شد.[16] زمانی که بلوچها در این محل سکونت یافتند، واژه بلوچستان به آن اطلاق شد. اصطلاح بلوچستان به عنوان یک واحد سیاسی و جغرافیایی کشور در کتابهای تاریخی از حدود دو قرن و نیم قبل بهتدریج رواج یافت.[17]
از نیمه قرن 18م چون تسلط انگلیس بر هند قطعی شد، روسها هم به فکر دست یافتن به دریای آزاد افتاده، تصمیم گرفتند از مسیر ایران، به خلیج فارس و هندوستان نفوذ پیدا کنند. از این رو دولت انگلستان نسبت به آینده مستعمره خود حساس شد و درصدد برآمد که از راه دریا و خشکی سیم تلگرافی از کراچی و امتداد سواحل جنوبی بلوچستان به بندرعباس کشیده شود. به این بهانه آنها تقاضای تعیین حدود و مرز بلوچستان را مطرح کردند. آنها همواره افاغنه را علیه تمامیت ارضی ایران میشوراندند. به این منظور گلداسمید عازم منطقه شد تا مرز شرقی بین ایران و افغانستان را تعیین کند. هیئت انگلیسی به تعیین مرزهای بلوچستان همت گماشت و در نتیجه آن، بخشی از بلوچستان جدا شد. او از دو سیستان جداگانه صحبت به میان آورد و هر کدام را نامی نهاد و اینگونه تجزیه سیستان انجام شد. بلوچستان ایران تا سال 1307 ش دستخوش تاخت و تاز طوایف و مورد تجاوز عمال انگلیسیها بود. از جمله امیردوست محمدخان بلوچ خود را حاکم بلوچستان قلمداد کرد و قسمتهای عمدهای از بلوچستان را زیر نفوذ خود درآورد. او تا بهمنماه این سال بر ایالت بلوچستان حکمرانی کرد و از محل درآمد اراضی خالصه دولت، به آبادانی این محل پرداخت و برای تأمین امنیت، تعدادی جنگجوی ویژه مسلح استخدام کرد.[18]
با روی کار آمدن پهلوی اول نفوذ حکومت مرکزی در سراسر کشور توسعه یافت. از آنجا که ادامه حکومتهای ملوکالطوایفی در بلوچستان برای دولت متمرکز پهلوی قابل قبول نبود، فرماندهان ارتش در شهریور 1306ش گزارش مفصلی درباره بلوچستان ارائه و تقاضای لشکرکشی به این سرزمین را به رضاشاه ارائه کردند. در نهایت هم این پیشنهاد تصویب شد؛ اما اجرای آن به سال بعد موکول شد.[19] در تابستان سال 1307ش تیپ نظامی سیستان به خاش رفت و در آن محل اردو زد. یک ستون توپخانه صحرایی سوار و فوج بهرامی به فرماندهی نایب اول ارسلان میرزا شمس از مشهد به بلوچستان رفت و سردار امیردوست محمدخان بارکزایی، حاکم وقت بلوچستان به تهران احضار شد؛ اما او چون سرپیچی کرد، عزل شد.[20] سپس با قوای دولتی وارد جنگ شد، اما شکست خورد و در سال 1308 اعدام شد.
دوران پهلوی اول
قانون کشف حجاب
با روی کار آمدن رضاخان و شکلگیری حکومت خودکامه پهلوی، وضعیت همه اقوام ایرانی از جمله بلوچ نسبت به قبل دشوارتر و البته پیچیدهتر شد. نیروهای اعزامی که از سوی حکومت پهلوی به مناطق شرقی اعزام شده بودند، بعد از شکست دوستمحمدخان بارکزایی و برچیدن حکومتهای محلی در بلوچستان، با هدف تثبیت و برقراری امنیت در این منطقه اقامت کردند. ثمره فعالیتهای نظامی آنها از جمله برهم زدن بساط عشایر در بلوچستان، خلع سلاح طوایف مختلف، تأسیس پادگانها و توسعه نظام اداری و سیاسی جدید و دستگیری سران عشایر در منطقه بود.
بعد از اجرای قانون لباس متحدالشکل در اواخر سال ۱۳۰۷ ش، در منطقه بلوچستان اتفاق خاصی نیفتاد و نیروهای نظامی که در این منطقه مستقر شده بودند، به علت داشتن دغدغههای نظامیگری و ساختار سنتی مردم بلوچ، خود را درگیر این مسئله جدید و نوپا نکردند. با این وجود سیستان وضعیتی متفاوت با بلوچستان داشت. سیستان تا دهه اول قرن ۱۳ بخشی از ایالت خراسان به شمار میرفت و تحت حکومت امیرحسین خُزیمه علم[21] قرار داشت. این منطقه در سالهای مشروطهخواهی همچنان ارتباطش را با خراسان حفظ کرده بود و لذا برخی از علما و فضلای شیعه منطقه سیستان با مشروطه و دستاوردهای آن از نزدیک آشنا بودند.
اجرای قانون لباس متحدالشکل در ایالات و ولایات ایران باعث ایجاد مشکلات زیادی برای مردم و از جمله مراجع و علما شد؛ لذا واکنش آنها را برانگیخت. سختگیری بیش از حدِّ مأمورین حکومتی برای اجرای قانون و مجازاتهای سختی که آنها برای قانونشکنان در نظر گرفته بودند، حساسیت و واکنشهای روحانیت شیعه سیستان را به دنبال داشت. در این زمان سه مجتهد معروف در سیستان حضور داشتند. سید محمدعلی ملقّب به صدرالدین و با نام خانوادگی صدر حسینی که در بین مردم به «آقا صدر» مشهور بود؛ شیخ محمدعلی شریعتی شریفی و شیخ محمدرضا مجتهد سیستانی از جمله علمای معروف و مشهور سیستان بودند. علاوه بر این سه مجتهد؛ دو مجتهد دیگر به نامهای علیجان مدرس و میرزا احمد امام جمعه هم در سیستان حضور داشتند؛ اما جایگاه و نفوذ آنها به نسبت سه مجتهد پیشگفته، کمتر بود. بنابر پژوهش عمیقی که قاسم سیاسر در کتاب «سیستان و بلوچستان در روزگار پهلوی» انجام داده است، دو نفر اخیر نسبت به سه مجتهدی که قبلاً از آنها نام برده شد از نفوذ و اعتبار کمتری برخوردار بودند. این موضوع را میتوان از تعداد دستخطهای اجازهای که برای معافیت افراد از پوشیدن لباس متحدالشکل توسط آنها نگاشته شده است، بهخوبی فهمید. از علیجان مدرس و میرزا احمد امام جمعه تنها چند دستخط اجازه آن هم برای چند طلبه و روحانی معدود صادر شده است؛ در حالی که از آقا صدر تعداد قابل ملاحظهای دستخط اجازه باقی مانده است. ایشان با صدور دستخطهایی از اداره معارف سیستان و بلوچستان میخواست برای طلبهها ورقه معافیت از پوشیدن لباس جدید صادر و از نظمیه خواسته بود که مزاحم آنها در پوشیدن لباس روحانیت نشوند. این نویسنده معتقد است: آقا صدر این نفوذ و اعتبار را علاوه بر جایگاه علمی و شخصیت ذاتی که در بین مردم منطقه داشت، از ارتباط نزدیک با خاندان علم به ویژه شوکتالملک دوم و بعدها اسدالله علم کسب کرده بود.[22]
در هر حال پنج مجتهد سیستانی که از آنها نام برده شد، در جریان قانون متحدالشکل شدن لباس و بعد کشف حجاب در مقابل فشارهای حکومت ایستادند. البته که دوری مسافت سیستان از مرکز کشور و حاکمیت خاندان علم بر منطقه سیستان هم در اجرا نشدن این دو قانون بیتأثیر نبود. بُعد مسافت موجب شده بود، حکام این منطقه با در نظر گرفتن مسافتی که از مرکز حکومت داشتند، همواره از نوعی استقلال نسبی برخوردار باشند. هرچند در برخی از امور نظامی و پرداخت مالیات به حکومت وفادار بودند، اما بخشنامههای دولتی با تسامح و تساهل بیشتری اجرا میشد. قاسم سیاسر از پژوهشگران بنام حوزه سیستان و بلوچستان در کتابش بیان میکند که خاندان علم با اجرای کشف حجاب چندان موافق نبودند؛ لذا بهدرستی اجرا نشد. هرچند به علت سرسپردگی زیاد این خاندان با حکومت پهلوی و شخص رضاشاه، این مسئله بسیار بعید به نظر میرسد. با این وجود سید هادی صدر در کتاب «مهر شرق، یادنامه آیتالله صدرالدین حسینی طباطبائی و خاندان او» چنین نوشته است: «آیتالله صدر در این هنگام و همزمان با شروع اجرای قانونِ لباسِ همْ شکل به مشهد رفت و قریب شش ماه در آنجا اقامت گزید. هنگام بازگشت به زابل و با توجه به نفوذی که در میان حکمرانان خراسان، سیستان و خاندان علم داشت، موفق شد با امضای خود اجازه عمامه داشتن را برای ۱۲۰ نفر کسب کند. این در حالی بود که در مشهد فقط ۳۰ نفر روحانی مسلّم الاجتهاد مجوز عمامه داشتن گرفته بودند.»[23]
اما همزمان با آغاز کشف حجاب در سال ۱۳۱۴ و در مرکز کشور و همچنین شهرهای بزرگ، این موضوع به سیستان و بلوچستان هم ابلاغ گردید. در این زمان سرتیپ مهدی قلیخان تاجبخش، والی ایالت مکران بود. ایالت مکران در این زمان منطقه بلوچستان و سیستان را در بر میگرفت. از آنجا که او بالاترین مقام سیاسی ـ اداری منطقه محسوب میشد، وظیفه اجرای کشف حجاب نیز به وی واگذار شد.
ایالت مکران به پنج حکومتنشین تقسیم شده بود که عبارت بودند از: حکومت سیستان، حکومت خاش، حکومت سراوان، حکومت ایرانشهر و حکومت زاهدان، در رأس هر یک از این حکومتها یک فرد نظامی قرار داشت. بعد از ابلاغ اجرای کشف حجاب به این حکام، آنها با برپایی جشن در ادارات دولتی و همچنین منازل کارکنان دولت و ریشسفیدان منطقه، مردم را به کشف حجاب تشویق کردند.
اسناد بیانگر آن است که با توجه به ساختارهای سنتی این منطقه و پایبندی مردم به امور دینی و مذهبی کار بهسختی پیش میرفت. در منطقه مکران که بیشتر مردم به شیوه طایفهای و عشرهای زندگی میکردند، اجرای کشف حجاب ترس و وحشت زیادی در بین طوایف ساکن در این مناطق برانگیخت. قاسم سیاسر معتقد است که بین مهاجرت طایفه بزرگ گرگیچهای زاهدان به افغانستان در سال ۱۳۱۴ با موضوع کشف حجاب باید پیوند برقرار کرد. طولانی شدن اقامت آنها در نیمروزِ افغانستان بیشک با اجرای قانون کشف حجاب ارتباط داشت. طایفه گرگیچ تا چند ماه قبل از موضوع کشف حجاب در زاهدان میزیستند. از سکونت این طایفه در این منطقه سه نسل میگذشت، مَلِک محمدخان بزرگ طایفه فرزند ملک سعیدخان و نواده ملک نورمحمدخان گرگیچ بود.[24]
در سال ۱۳۱۴ که کشف حجاب اجرا شد، تعداد افراد ساکن در شهرها در ایالت مکران بسیار پایین و بیشتر افراد در روستاها و مناطق عشایری زندگی میکردند. نظام حاکم در این ایالت به علت عدم وجود راههای مناسب قادر نبود که کشف حجاب را در روستاها و مناطق عشایری اجرا کند. اسناد حاکی از آن است که در سیستان و بلوچستان همچون دیگر سایر مناطق ایران، کارکنان ادارات دولتی و مأمورین لشکری در ابتدا برای قانون کشف حجاب تحت فشار قرار گرفتند. آنها چون به لحاظ معیشتی به دولت وابسته بودند، به اجبار به این قانون تن دادند و همراه با همسرانشان در جشنها شرکت میکردند، اما عامه مردم به قانون کشف حجاب آنچنان اعتنای درخوری نکرده و با وجود فشارها و سختیهایی که از سوی دولت وارد میشد، همچنان کشف حجاب رواج پیدا نکرد. درباره اجبار کارکنان دولت و نظامیان در پوشیدن لباس متحدالشکل و همچنین کشف حجاب اسناد زیر بیانگر این موضوع است:
از جمله والی ایالت خراسان و سیستان در تاریخ 12خردادماه 1308ش نوشت که پیشخدمت و اتاقدار ایرانی کنسولگری انگلیس در بیرجند در ابتدای امسال ملبّس به لباس متحدالشکل شدند و از کلاه و لباس مخصوص استفاده کردند. این اقدام در پی دستور والی ایالت به کنسولگری صادر شد تا از این به بعد خادمین و مستخدمین ایرانی هم بایستی از قوانین کشور تابعیت کنند.[25] در همین رابطه دستور تشکیل مجالس مهمانی نیز به ساخلوهای تابعه زابل و زاهدان هم صادر شد.[26]
تبلیغات روانی و اجبار جهت برگزاری مراسم جشن و شادمانی با هدف شرکت خانمهای بیحجاب در برخی از مواقع مؤثر واقع میشد. در خاش برخی از کسبه و بازاریان به همراه همسرانشان در منزل غلامعلی سیرجانی جمع شدند و کشف حجاب کردند. همچنین در 28 دیماه سال1314ش همسران اعضای اداره مالیه زاهدان و همچنین رؤسای صحیه و ثبت احوال با دعوت و فشار از سوی رئیس مالیه به این عمل تن دادند.[27] در خاش هم با حضور سرتیپ پوریا، فرمانده وقت لشکر 8 خاش، مجالس میهمانی متعددی با حضور وی تشکیل و افسران مجبور شدند تا با همسرانشان در این مجالس شرکت کنند. او طی تلگرافی به ستاد ارتش چنین نوشت: «عطف به امریه متحدالمآل نمره 6215 ـ 30 / 10 / 14 مجالس مهمانی متعددی با حضور بنده در خاش منعقد از عموم افسران و خانمهای آنها دعوت و حضور بههم رسانیدهاند و موضوع رفع حجاب را عموم خانمهای افسران حُسن استقبال نموده و مینمایند. دستور تشکیل مجالس مهمانی نیز به ساخلوهای تابعه زابل و زاهدان صادر و از طرف فرماندهان ساخلو مجالس ضیافت تشکیل و خانمهای افسران عموماً بدون حجاب حاضر؛ به علاوه خانمهای سایر اهالی نیز داوطلبانه در رفع حجاب کوشیده و در پیشرفت سریع این منظور دستورات لازمه از طرف لشکر صادر و به طور رضایتبخشی عملی گردیده است.»[28]
سندی هم که در ادامه آورده شده است درباره اجبار کارکنان دولت به کشف حجاب در سال 1316ش است که به علت اهمیت آن به شرح زیر آورده میشود:
«وزارت داخله به ریاست وزرا، 15 اسفند 1316 وزارت داخله، اداره کل امور کشور، ادارهی سیاسی نمرهی755 / 212 / س ـ 15 / 12 / 16.
ریاست وزرا: عطف به مرقومهی شمارهی 16320 ـ 14 / 12 / 16 راجع به عدم حضور مأمورین ادارات دولتی بعضی از استانها و شهرستانها در مجالس جشن 17 دیماه معروض میدارد: قبل از وصول مرقومهی آن مقام به وزارت داخله، اطلاعات زیادی راجع به این موضوع رسیده بود؛ مراتب بهطور بخشنامه بهکلیهی وزارتخانهها و ادارات دولتی اشعار و تقاضا گردید به مأمورین خود دستورات اکیده در زمینهی حضور در این قبیل مجالس با خانمهای خودشان صادر نمایند. رونوشت آن هم به استاندارها و فرماندارها ابلاغ گردیده که در مورد غیبت و عدم حضور یکی از رؤسای ادارات فوراً گزارش دهند تا به وزارتخانههای متبوعهی آنها آگاهی داده شود و مورد مؤاخذه قرار گیرند. به ادارات کل شهربانی نیز دستور لازم داده شده است. وزیر داخله[امضا]. فروهر»[29]
در یک جمعبندی از اجرای قانون کشف حجاب در ایالت سیستان و بلوچستان میتوان چنین نتیجه گرفت که اجرای این قانون با روش مسالمتآمیز اجرا شده است. چنانکه حاکم وقت سیستان در سال ۱۳۱۴ خطاب به والی مکران چنین نوشت: «امور تربیت نسوان بدون احتیاج به تظاهرات مصنوعی و اقدامات غیر ضروری به مورد اجرا گذاشته شده و اشخاص با طیب خاطر از این امر استقبال و به یکدیگر تأسی مینمایند. مأمورین ادارات دولتی اشتغال به انجام وظایف و توجه به امور مربوط به تربیت نسوان دارند.»[30]
در این گزارش در حقیقت به نوعی از سیاستهای حکومت هم انتقاد شده است. دولت متوجه این مسئله بود که فشار بیش از حدِّ به مردم برای اجرای کشف حجاب در سیستان و بلوچستان، باعث فرار آنها به کشورهای همسایه از جمله افغانستان خواهد شد. این مسائل در اتخاذ رویه مسالمتآمیز در این منطقه تأثیرگذار بود.
وابستگی خاندان علم به دولت انگلیس
خاندان علم حداقل از اواخر سلطنت ناصرالدین شاه قاجار از حامیان جدی سیاست انگلیس در ایران بود. این خاندان که بر قاینات و سیستان و بلوچستان حکم میراند، میتوانست امنیت مرزهای غربی هندوستان به عنوان مستعمره انگلیس را تأمین نماید. با کودتای ۱۲۹۹ شمسی و در زمان پادشاهی پهلویها، خاندان علم بهواسطه همین وابستگی به سیاستهای بریتانیا توانست در دربار همچنان نقشآفرینی کند.
نفوذ انگلیس در بین دولتمردان حکومت مرکزی قاجار و دخالت در عزل و نصب حکام ایالات، خاندان علم را مجبور ساخت تا جهت حفظ موقعیت خویش، بیش از پیش به انگلستان نزدیک و با سیاستهای استعماری آنها همراه شود. با آغاز واگذاری عصر امتیازات به دول بیگانه، وابستگی به یکی از دو کشور در شمال و جنوب در بین دولتمردان و حکام محلی هم امری رایج بود. در زمان امیرعلمخان سوم (حشمتالملک) او به نافرمانی برخی از خوانین منطقه پایان داد و تحت نظارت حکومت مرکزی، منطقه سیستان را به قلمرو خود افزود. با مرگ او، از سوی حکومت مرکزی، دو فرزندش امیرعلیاکبرخان حسامالدوله و امیراسماعیلخان (شوکت الملک اول) به ترتیب به حکومت سیستان و قاینات رسیدند.[31]
امیرابراهیمخان علم (شوکتالملک دوم) را که بعد از مرگ برادرش جانشین او شد، باید از مهمترین افراد خاندان علم دانست. او با آغاز تحولات مشروطهخواهی در تهران اقامت داشت. اطلاع وی از رقابتهای بین روس و انگلیس در صحنه سیاسی ایران و همچنین تجربیاتی که در ایالتهای شرقی کشور داشت، باعث شد دوباره از سوی مظفرالدین شاه به عنوان حکمران منطقه قاینات منصوب گردد. با افزایش نفوذ انگلستان در منطقه، او همچنان توانست در حکومت قاینات باقی بماند.[32]
با صعود رضاخان به سلطنت در اثر حمایتهای انگلیس، شوکتالملک هم روزبهروز در حوزه حکمرانیاش قدرت بیشتری گرفت. او روابط بسیار خوبی با انگلیسیها داشت و به پاس خدماتی که انجام داده بود، از آن کشور نشان شوالیه امپراتوری هند دریافت کرد.[33]
روی کار آمدن رضاخان و تثبیت شوکتالملک نمیتوانست بدون رضایت انگلستان انجام شود؛ چرا که آن دو مجری پیادهسازی اهداف انگلستان در ایران بودند. همچنین اردشیرجی که در ردیابی و قدرتگیری رضاشاه مؤثر بود، ارتباط گستردهای با شوکتالملک حاکم قاینات و سیستان داشت. شوکتالملک هم همگام با طرحهای اردشیرجی، در مسیر پیشرفت رضاخان گام بر میداشت. از جمله، عشایر و ایلات مناطق شرقی کشور را سرکوب کرد و با دخالتهای مستقیم در انتخابات، نمایندگان مورد نظر را که طرفدار سلطنت رضاشاه بودند، راهی دو مجلس شورای ملی و مؤسسان کرد.
سیستان و بلوچستان در دوران اشغال کشور
در سال 1320ش جمعیت زاهدان حدود 20 هزار نفر تخمین زده شده که در سالهای پایانی این دهه به 12 هزار نفر کاهش یافت.[34] بخشی از کاهش جمعیت به علت بلایای طبیعی و آسمانی بود. در بین سالهای 1326 تا 1330ش لااقل سه بار در زاهدان سیل جاری شد. ابن بلیّهی طبیعی خسارات زیادی به مردم منطقه وارد کرد و باعث مهاجرت تعدادی به مناطق دیگر شد. علت دیگر مهاجرت سکنه، به مشکلات اقتصادی و مالی مربوط بود. تعدادی از اهالی زاهدان را تجار و بازرگانانی تشکیل میدادند که با هندوستان و افغانستان روابط تجاری داشتند. اما با تجزیه هندوستان و تشکیل کشور پاکستان، این کشور بر مالالتجاره تجار ایرانی عوارض گمرکی بست و لذا آنها صلاح را در این دیدند که به جای استفاده از راهآهن شرق، کالاهای خود را از طریق بنادر جنوب و راههای دریایی که معافیت گمرکی داشت به هند ارسال کنند. در نتیجه این تغییر و تحولات برخی از تجار، زاهدان را ترک کردند و بهتبع آنها، عدهای از کارکنان گمرک و یا مرتبط با امور بازرگانی هم از زاهدان مهاجرت کردند.[35] زاهدان مرکز استان در اثر کشیده شدن راهآهن بهتدریج رونق گرفت و به عنوان یکی از مهمترین شهرهای تجاری این منطقه درآمد. تجار ساکن در این محل، در دوره جنگ جهانی اول و ورود متفقین مناسبات نسبتاً خوبی با یکدیگر داشتند. علاوه بر موقعیت تجاری، وضعیت سیاسی هم در این شهر تغییراتی یافته بود. اما این وضعیت در اثر بلایای طبیعی از جمله وقوع سیل در سالهای مختلف که با تخریب و خسارات زیاد همراه بود، دستخوش تغییرات شگرفی شد. بعد از تجزیه هندوستان، کشور پاکستان بر مالالتجاره ایران حقوق گمرگی وضع کرد و لذا تاجران ایرانی تصمیم گرفتند کالاهایشان را از طریق بنادر جنوب و خرمشهر صادر کنند. محمد رزاقزاده، از تاجران سرشناس و رئیس اتاق بازرگانی زاهدان در تاریخ 22 / 12 / 1327ش در نامهای به وزارت اقتصاد ملی، وضعیت زاهدان را چنین توصیف کرده است: «آبادی و جمعیت این شهر که به واسطه موقعیت بازرگانی آن بوده، تدریجاً سیر قهقهرایی را میپیماید... اداره گمرک که همیشه پر از کالاهای صدوری و ورودی بوده فعلاً از مالالتجاره خالی است و بازرگانان مقیم زاهدان اغلب بیکار و متحیر و نگران آینده میباشند و نیز عده زیادی باربر و کارگرانی که در اثر جریان بازرگانی بهکار مشغول و امرار معاش مینموده بیکار شدهاند و اغلب به فقر و پریشانی و گرسنگی گرفتار[ند]، بهطوری که این شهرِ مرزیِ نوبنیاد، منظره رقتآوری از زیادی فقرا و متکدیان پیدا کرده است...»[36]
مشکلات اقتصادی و اجتماعی و همچنین کمبود آب در سیستان و خشکسالی باعث شد تا اسدالله علم، فرماندار کل راهکار احداث راه شوسه زاهدان ـ چابهار را با هدف فعال نمودن بندر چابهار پیگیری کند. همراه با وضعیت نابسامان اقتصادی، وضعیت سیاسی منطقه هم به هم ریخته بود. آشوبهایی بین مسلمانان و هندوها و سیکها رخ داد. طولانی بودن مرزهای مشترک بین شرق ایران و کشورهای همجوار باعث شده بود تا برخی از افراد شرور بعد از چپاول و غارت اموال مردم، از مرز عبور کنند. این مسئله باعث مهاجرتهای بلوچها به دو کشور پاکستان و افغانستان شد که آن هم پیامدهای بسیاری به دنبال داشت.
حادثه ناگوار 19 بهمن 1330ش
بعد از روی کار آمدن دکتر محمد مصدق شرایط و فضای سیاسی در کشور تغییر کرد. در این شرایط انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی از اهمیت خاصی برخوردار بود. برخلاف مجالس دورههای قبل، در این دوره دولت تلاش کرد با جابجایی استانداران و فرمانداران و صدور بخشنامههای متعدد، بیشترین آزادی عمل در طی برگزاری انتخابات انجام شود. در این بین نمایندگان مجلس سنا که از انحلال آن توسط دکتر مصدق واهمه داشتند، با حمایتهای پشت پرده انگلیس در برگزاری انتخابات کارشکنی کرده و تلاش میکردند تا وکلای طرفدار دربار وارد مجلس شوند. آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی قبل از شروع انتخابات طی پیام رادیویی خطاب به ملت ایران درباره انجام تقلب در انتخابات هشدار داد.[37] در بخشی از پیام ایشان آمده بود: «مردم نگذارند همانند دورههای قبلی که بعضی افراد نالایق با تقلب و یا روشهای دیگری به مجلس راه یافته بودند، راه یابند... انتخابات این دوره آخرین امید و پناهگاه دشمن زخم خورده است که چندان امیدی به تحمیل و انتخاب عمال مطیع خود ندارد. لذا با تمام قوا و دسائس شیطانی که در اختیار دارد و با انواع تشبثات و به هر وسیله و راهی که بتواند تصمیم به ایجاد اختلاف و تشنج در حوزههای انتخابیه دارد تا بلکه باز هم بر سیاست و حکومت مملکتی مسلط شود.» در این دوره حاج میرزا ابراهیم شریفی، نامزد نمایندگی مجلس از سیستان شده بود. این در حالی بود که با فوت ناگهانی سردار علیخان پردلی، نماینده بومی منطقه در مجلس دوره شانزدهم، امیرحسینخان خزیمه علم وارد مجلس شد. انتخاب نماینده تحمیلی همواره مورد اعتراض اهالی منطقه بود. در حالی که قحطی و خشکسالی و مسائل دیگر امان و جان مردم سیستان و بلوچستان را گرفته بود، معترضین عدم آگاهی و اشراف نماینده غیر بومی به وضعیت منطقه را از جمله علل مخالفت خود بیان میکردند. در این راستا تلگرافهای زیادی از سوی سیاسیون برای دولت مصدق ارسال گردید تا در انتخابات آتی حق آنها تضیع نشود.[38]
مجموعه اقداماتی که در دوره دولت دکتر مصدق انجام شد، بار دیگر امیدها را در مردم زنده کرد و در قالب مجالس نطق و خطابه و میتینگ متبلور شد. در این زمان علینقی کوثر، فرماندار سیستان و اسحاق اشتریه بازرسی قضایی بودند. با نزدیک شدن به انتخابات امیرحسین خزیمه علم که نماینده دوره شانزدهم بود برای رایزنی و انتخاب در دوره هفدهم سفرهایی به زابل داشت. او با توقفهای طولانیمدت و دیدارهای مختلف با طرفداران و حامیانش از آنها خواست که نام او از صندوق انتخابات بیرون آید. در یکی از اسناد بر جا مانده از آن دوره، به صراحت قید شده که طی هماهنگی که با فرماندار زابل صورت گرفته، او مطمئن باشد که نامش از صندوق انتخابات بیرون خواهد آمد. در بخش کوتاهی از تلگراف چنین تأکید شده بود که: «... تلگرافاتی از طرف منصف نماینده بیرجند و سید مهدی فرخ سناتور به نامبرده رسیده است که با فرماندار جدید (کوثر) ملاقات و شما مطمئن از انتخاب خود باشید.»[39]
با شروع رسمی انتخابات، امیرحسین خزیمه علم از سوی بیرجندیهای ساکن زابل و خوانین و میرزا ابراهیمی شریفی از سوی خرده مالکین، زارعین، کسبه و سایر طبقات منطقه نامزد انتخابات شدند. در اولین اقدام فرماندار جدید سیستان جانبدارانه و به بهانه درگذشت فوت پدر خزیمه به بیرجند سفر کرد و با او دیدار نمود. در ۱۵ بهمن ۱۳۳۰ هم او طبق قانون میبایست از ۱۰۸ نفر از طبقات مختلف و معتمدین محلی برای اعضای شورای نظارت دعوت به عمل آورد، اما وی با بهانهتراشیهای مختلف تنها از ۵۳ نفر دعوت کرد که عمده آنها از طرفداران خزیمه بودند. در اعتراض به این تصمیمات غلط و یک جانبه، اهالی شهر زابل مغازهها و بازار را تعطیل و در تلگرافخانه متحصن شدند. آنها در این باره تلگرافهایی را به مقامات دولتی ارسال کردند. اما فرماندار به شکایات طرفداران دیگرنامزد انتخابات یعنی آقای شریفی مبنی بر حمایت رؤسا وقعی ننهاد. اخباری هم مبنی بر قطع کردن سیم تلگراف بین زابل و زاهدان جهت نرسیدن تلگرافهای شکایتآمیز مردم زابل به گوش میرسید که احتمالش زیاد بود. همه این نارضایتیها خود را در روز برگزاری انتخابات در تاریخ ۱۹ بهمن ۱۳۳۰ نشان داد. در این روز معترضین زابلی در اعتراض به نحوه برگزاری انتخابات گرد هم آمدند. از سوی دیگر طرفداران و حامیان خزیمه علم با انتقال بلوچهای طرفدار خود که اغلب آنها مسلّح بودند به سرکردگی سردار محمدحسین خان نارویی و با هدف ایجاد رعب و وحشت در سطح شهر به گشتزنی پرداختند. تقابل دو گروه تقریباً اجتنابناپذیر بود. لذا طی درگیریهایی که رخ داد، تعدادی از طرفین مجروح و کشته شدند. اخبار اولیه از کشته شدن 2 نفر و ۱۸ مجروح حکایت داشت. البته این اخبار ابتدایی و اولیه بود و در اخبار تکمیلی بعدی تعداد به ۱۲ نفر کشته و ۳۰ نفر مجروح هم رسید.
حسین مکی، نویسنده کتاب «سالهای نهضت ملی» تعداد کشته شدن را ۱۱ نفر و مجروحین را ۴۰ نفر نوشته است.[40] وقوع این حوادث تلخ برگزاری انتخابات در سیستان و بلوچستان در این دوره را نیمه تمام گذاشت.
قیام 15 خرداد 1342ش
در سالهای ابتدایی دهه چهل، اولین اقدامی که روحانیت را علیه حکومت وادار به عکسالعمل کرد، در مسئله تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی اتفاق افتاد. آیتالله محمد کفعمی خراسانی به همراه برخی دیگر از علمای زاهدان در تلگرافی به اسدالله علم، نخست وزیر، از او خواستند که احکام اسلام را رعایت و از دخالت زنان و نسوان در انتخابات ممانعت به عمل آید. متن تلگراف توسط آیتالله کفعمی نوشته شده بود.[41] در بخشی از این تلگراف کوتاه خطاب به علم آمده بود: «از مقام منیع سرکار توقع رعایت احکام اسلام و ترتیب اثر به خواستههای مشروع مراجع دینی نجف اشرف و قم و مشهد مقدس را مبنی بر عدم دخالت نسوان در انتخابات داریم.»[42]
فعالیتهای انقلابی روحانیت و انقلابیون استان در طرفداری از امام صورت میگرفت و در گزارشهای شهربانی استان سیستان و بلوچستان منعکس شد. در روز 15 خرداد 1342 و همزمان با 12 محرم سال 1383 ق، آرشام، رئیس وقت ساواک استان سیستان و بلوچستان به ساواک مرکز گزارش داد که مردم استان بدون هیچگونه مزاحمت و سر و صدایی به عزاداری پرداختند. با این حال در گزارش او آمده بود که در کرمان وضعیت متفاوت بوده است و آیتالله محمدرضا صالحی که از طرفداران امام خمینی و مخالف سیاستهای حکومتی است، دست به مبارزه منفی علیه حکومت زده است.[43] اما بعد از بازداشت امام، ساواک زاهدان به مدیر کل اداره سوم چنین گزارش داد:
«این سازمان به سبب تشکیل ساواک کرمان فعالیتهای اطلاعاتی خود را در آن منطقه متوقف نموده و روی همین اصل به علت خلأ ایجاد شده و ضعف شهربانی استان محیط برای فعالیت عناصر ناصالح مساعد گردیده، فعالیتهایی از قبیل پخش اعلامیه و غیره صورت میگیرد.»[44]
اسناد درباره جزئیات 15 خرداد در سیستان و بلوچستان و آنچه اتفاق افتاده است، مطلب چندانی بیان نمیکند. اما بعد از بازداشت امام، چون اخباری مبنی بر تهدید جان ایشان وجود داشت، آیتالله سید نجمالدین صدر به نیابت از پدرش به قم و سپس تهران اعزام شد و او هم به نیابت پدر در جریان مرجعیت حضرت امام دخالت داشت. این مسئله با توجه به خطراتی که امام را تهدید میکرد از اهمیت فراوانی برخوردار بود؛ چرا که با اعلام مرجعیت امام در واقع از جان ایشان محافظت گردید. لذا امام هم بعد از آزادی از حصر تلگراف تشکرآمیزی خطاب به آیتالله صدرالدین صدر به زابل مخابره کرد.[45]
رخدادهای بعد از قیام 15 خرداد
بعد از حادثه 15خرداد و در ادامه سال 1342ش، جوِّ سنگین و خفقانآوری بر تمام کشور حکمفرما بود. حکومت که همچنان در شوک قیام مردم در شهرهای قم، تهران، ورامین و چند شهر دیگر بود و آن را از یاد نبرده بود، تلاش کرد تا حد توان و مقدورات، برگزاری مراسمهای مذهبی و دینی را محدود سازد. در این راستا و در همین سال، شهربانی استان سیستان و بلوچستان در اولین روز از ماه مبارک رمضان نسبت به پخش صدای بلندگوهای مساجد اعتراض کرد. در نامه انتقادی که شهربانی استان برای آیتالله کفعمی نوشته بود با استناد به مقررات و ضوابطی که بایستی در این ماه رعایت شود، این چنین تذکر داده شده بود:
«فقط برای تلاوت قرآن میتوانند آن را در شبستان مسجد بگذارید که فقط اهالی ساکن در مسجد از بلندی صدای آن استفاده نموده و به خارج نرود.»[46] در غیر این صورت با متخلفین برخورد خواهد شد.
بیاعتنایی آیتالله کفعمی به این مسئله باعث شد تا موضوع بعد از گذشت چند ماه در کمیسیون امنیت که در تاریخ 29 / 10 / 1342 و در دفتر استاندار برگزار شد، مطرح گردد. در این جلسه مقرر شد تا موضوع همچنان در اختیار استاندار باشد و او نسبت به تخلفاتی که انجام شده است، تحقیقات بیشتری انجام دهد.[47]
این تنها اقدام حکومت بعد از قیام 15 خرداد نبود، درست روز بعد از حادثه، رئیس اداره انتشارات و رادیو از استاندار سیستان و بلوچستان تقاضا کرد که روحانیون و طبقات مختلف زاهدان و توابع را وادار به پشتیبانی از قوانین ششگانه و ابراز تنفر از مخالفین کند؛ با این وجود و حداقل تا روز 22 / 3 / 42 اقدامی انجام نشد و فقط تعداد معدودی تلگراف و نامه، آن هم از طرف زندانیان و معدودی کسبه مخابره و یا به اداره رادیو زاهدان ارائه شد.[48] در تلگرافی دیگر که سه روز بعد از قیام 15 خرداد از سوی ریاست ساواک استان مخابره شد، تنها برخی از سران عشایر و انجمنهای شهر فریب خورده، تلگرافاتی درباره حوادث رخ داده در کشور به مرکز ارسال داشتند.[49]
با نزدیک شدن به چهلم شهدای قیام 15 خرداد با دعوت قوامی، استاندار استان سیستان و بلوچستان، در مورخ نوزدهم تیرماه و در حالی که رؤسای ساواک، ژاندامری، شهربانی و فرمانده پادگان زاهدان حضور داشتند، تصمیم گرفتند جهت هرگونه ممانعت از واکنش نیروهای انقلابی و مذهبی استان به مناسبت چهلم شهدای قیام 15 خرداد در شهرها و روستاهای استان نیروهای نظامی و انتظامی، مراقب اوضاع باشند.[50] روز 22 تیرماه 1342ش هم کمیته اطلاعاتی استان با حضور آرشام، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت استان، استاندار، قوامی فرمانده ناحیه ژاندارمری استان ـ سرهنگ اسفندیاری از طرف رئیس شهربانی استان ـ سرهنگ عدیلی از طرف فرمانده پادگان زاهدان در دفتر استاندار تشکیل جلسه داد. از جمله مصوبات این جلسه، مقابله با کسانی بود که احتمال داشت به مناسبت چهلم شهدای 15 خرداد مرتکب اخلال درنظم عمومی گردند. به همین علت تصمیم گرفته شد تا در شهرهای استان، شهربانی و در روستاها هم ژاندارمری مراقب اوضاع باشند. همچنین در بخشهای روستایی پادگانهای انتظامی هم در آمادگی کامل باشند.[51]
دو روز بعد ساواک زاهدان اعلام کرد که در چهلم شهدای واقعه 15 خرداد اتفاق خاصی رخ نداده و همه چیز عادی بوده است.[52] اما حوادث ماههای پیش رو در زاهدان و در کل استان نشان داد که این آرامش قبل از طوفان بوده است.
تبیین اهداف قیام 15 خرداد در سفر آیتالله خامنهای به زاهدان
تبلیغات روانی حامیان نظام سلطنت مؤثر واقع نشد. با فرا رسیدن ماه مبارک رمضانِ سال 1383ق، ساواک که از پیامدهای قیام پانزده خرداد همچنان هراس داشت، به ادارات ساواک در استانها هشدار داد که خود را برای هرگونه پیشامد ناگوار در ماه مبارک رمضان آماده سازند. حوزههای علمیه، مساجد و تکایا باید تحت مراقبت قرار میگرفتند. گرفتن التزام از صاحبان مجالس و وعاظی که دعوت شده بودند نیز کاری متداول بود که قبلاً هم انجام شده بود. با این وجود یاران و دوستداران امام هم بیکار ننشستند. جمعی از شاگردان ایشان در قم که برخی از آنها از جمله وعاظ بنام و معروفی بودند، تصمیم گرفتند تا اخبار و اطلاعات آنچه رخ داده بود را با این احتمال که ممکن است به گوش دیگر مردم شهرها و روستاها نرسیده و یا ناقص رسیده باشد، برسانند.
طلبههای انقلابی قم در نشستهایی که داشتند و همفکری که با یکدیگر مینمودند، تصمیم گرفتند برای زنده نگهداشتن قیام به استانها و شهرهای مختلف سفر کنند و آنچه را اتفاق افتاده بود، برای مردم تبیین کنند. آیتالله خامنهای هم که در جلسه حضور داشت، اعلام کرد: «هرکجا بگویید حاضرم بروم. کسی گفت زاهدان. گفتم حرفی ندارم، میروم زاهدان...به نظرم رسید خیلی کار جالبی است و پرهیجان، پس از پیشنهاد سفر به زاهدان با قرآن کریم استخاره نمودم. آیه کریمه «لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَکَ الاُمُورَ حَتَّى جَاءَ الْحَقُّ وَظَهَرَ اَمْرُ اللهِ وَ هُمْ کَارِهُونَ»[53] (توبه / 48) آمد. کلمه: «وَ قَلَّبُوا لَکَ الاُمُورَ» در ابتدای صفحهای که گشوده بودم، توجه مرا جلب کرد و دانستم وظیفه من در زاهدان بسیار سنگین است؛ اما فرجام آن قرین پیروزی و موفقیت خواهد بود.»[54]
عزیمت وعاظ به شهرهای مختلف استان سیستان و بلوچستان سابقهی دیرینهای داشت. اولین گزارش موجود در این باره به سال 1341 برمیگردد. در نهم بهمن این سال، اداره دوم ستاد بزرگ ارتشتاران به ریاست ساواک کشور اطلاع داد که جمعی از روحانیون از طریق مشهد به زاهدان رفتند و یک نفر از آنها به نام شیخ محمد ظهری برای تبلیغ به خاش سفر کرده است. در ادامه گزارش همچون قبل درباره پیامدهای حضور آنها هشدار داده شده بود.[55]
در هر حال در 21 دیماه 1342 آیتالله خامنهای به همراه 15 طلبه برای تبلیغ از قم حرکت کردند. آنها شب را در اصفهان توقف کردند، مقصد بعدی شهر یزد بود. ایشان در این سفر و با پیشنهاد یکی از افراد با آیتالله محمد صدوقی دیدار کرد. این اولین دیدارش با این روحانی پرنفوذ و مردمدار یزد بود. آیتالله صدوقی در حال بازسازی مسجد حظیره و منزلش هم در نزدیک همان مسجد بود. در اردکان یزد هم آیتالله سید روحالله خاتمی ساکن بود و آیتالله خامنهای وی را از سال 1337ش که در مشهد دیده بود، میشناخت.[56] آیتالله خامنهای اول صبح پنجشنبه، مورخ 26 دیماه برابر با 30 شعبان و یک روز مانده به ماه مبارک رمضان وارد زاهدان شد. ابتدا به مسجد جامع[57] رفت و سپس راهی منزل آیتالله کفعمی شد. اولین باری بود که او را میدید و اتفاقاً با گشادهرویی از او استقبال کرد. چراکه قبل از اینکه از قم حرکت کند با ارسال نامهای از آیتالله سید محمدهادی میلانی که حکم استادی بر او داشت درخواست کرده بود که موضوع سفر تبلیغی او را به آیتالله کفعمی اطلاع دهد و این اتفاق هم افتاده بود. با اصرار آیتالله کفعمی، وی در منزل ایشان سکونت کرد. آرشام، رئیس وقت ساواک استان که از موضوع سفر نامبرده باخبر شد، فوراً گزارش سفر او را بهطور مفصل به ریاست ساواک مرکز نوشت و ارسال کرد. او توضیح داد که این واعظ سال قبل هم به بیرجند رفته و چون گفتههایش برخلاف مصالح کشور بوده است، زندانی و تا خرداد سال 1342 در بازداشت بوده است.
در روز جمعه یازدهم بهمن، که مصادف با 15 رمضان و تولد امام حسن مجتبی(ع) بود، منبرهای آیتالله خامنهای باعث جلب جوانان زاهدان شد. بعد از اینکه نماز جمعه توسط آیتالله کفعمی خوانده شد، ایشان سخنرانیاش را آغاز کرد. هرچند سخنان و گفتههایی که برای آن به زاهدان آمده بود را برای شبها و روزهای قدر نگه داشته بود. او در این روز، ابتدا درباره روحانینماها و پیامدهای منفی رفتارهای آنها صحبت کرد و اعمال این دسته را به حال مردم جامعه مضر توصیف کرد. وی در مقابل ویژگیهای روحانی حقیقی را هم برای حضار برشمرد. از مهمترین صفات و خلقیات آنها، ایمان به خدا و نترسیدن از هیچکس بجز خداوند متعال بود. ایشان حکومت فعلی را در ظاهر و باطن معارض اسلام معرفی کرد و در نهایت هم «بعد از ذکر مصیبت کوتاهی، برای آیتالله خمینی و آیتالله سید محمود شاهرودی دعا کردند و از خدا خواستند شر ظالمین را از سر مردم اسلام کوتاه کند.»[58]
بعد از این سخنرانی موضوع خیلی با قبل فرق کرده بود. ریاست شهربانی استان سیستان و بلوچستان بعد از اطلاع از گزارش مأمورینش، در نامهای خطاب به آرشام، رئیس ساواک استان با ارائه خلاصهای از سخنان آیتالله خامنهای در مسجد جامع شهر، پیشنهاد کرد: «چون پیشبینی میشود در صورتی که از ادامه منبر رفتن وی جلوگیری نشود در جلسات بعدی نیز رشته سخن را تعقیب و تا ایام قتل بدون پروا سخنان تحریکآمیز که مخالف امنیت منطقه و انقلاب سفید شاه و اصول ششگانه اصلاحی است، بیان نماید و موجبات اخلال و نظم را فراهم سازند،[بازداشت گردد].[59] پیشنهاد شهربانی سریعاً مورد پذیرش واقع شد. مأمور شهربانی سراغ آیتالله خامنهای رفت و او را بازداشت کرد؛ اما شهربانی او را زیاد نگه نداشت و در اختیار ساواک قرار داد. با بازداشت آیتالله خامنهای، ساواک استان از ساواک خراسان خواست که جهت تکمیل پرونده نامبرده، چنانچه مدارکی وجود دارد، برای آنها ارسال نمایند. ضمن اینکه به صورت مداوم گزارشها به ساواک مرکز مخابره میشد.[60]
پس از بازجویی و تکمیل پرونده، آرشام از استانداری استان درخواست کرد که جلسه فوقالعاده کمیسیون امنیت استان را تشکیل و پس از ارائه طرحها و گزارشهای شهربانی و ساواک، درباره حوادث مسجد جامع زاهدان و حفظ امنیت و انتظامات شهر بررسی و گفتگو کنند. با تشکیل کمیسیون، تصمیم بر آن شد که آیتالله خامنهای به ساواک تهران تحویل گردد. او در 13 بهمن 1342 به تهران اعزام و وارد زندان قزل قلعه شد.[61] و آیتالله کفعمی نیز برای اخذ تعهد به ساواک استان فراخوانده شد که: چنانچه بعد از این، مقررات و قوانین نهادهای امنیتی استان را رعایت نکند، از برگزاری مجالس وعظ ـ از سوی ـ او جلوگیری خواهد شد.[62]
آیتالله شیخ محمد کفعمی روحانی مبارز و انقلابی زاهدان
ایشان را میتوان از مؤثرترین علما در دوران قبل از پیروزی انقلاب در منطقه سیستان و بلوچستان به شمار آورد. او در سال ۱۲۸۰ در مشهد به دنیا آمد. پدرش شیخ رجبعلی، از جمله روحانیونی بود که به تحصیل دروس حوزه پرداخت و در دوران مشروطه هم فعالیت سیاسی داشت. او در زمان پهلوی اول به باخَرْزْ[63] تبعید شد. وی ۸ سال در مدرسه علوم دینی ابدالخان مشهد تحصیل کرد و سپس به نجف رفت و نزد اساتیدی بنام، چون: حضرات آیات: شیخ موسی خوانساری، میرزا حسن مشکینی، ضیاءالدین عراقی و سیدابوالحسن اصفهانی درس آموخت. او بعد از بازگشت به ایران، مدتی در مشهد اقامت گزید. سپس در سال ۱۳۱۹ به زابل رفت. او شش سال در این شهر اقامت کرد و در این مدت ضمن جلسات مباحثه بین علمای شیعه و سنی از مردم منطقه در برابر ظلم و ستم بیحد خانها حمایت کرد.[64] او در سال ۱۳۲۶ به دعوت آیتالله صدر به زاهدان آمد و اولین حسینیه شهر زاهدان با همت و تلاش او ساخته شد. او همچنین انجمن تبلیغات اسلامی را هم تأسیس کرد. با آغاز نهضت امام خمینی، او نیز به نهضت پیوست و مبارزات خود را در منطقه سیستان و بلوچستان علیه حکومت پهلوی آغاز کرد. اولین تحرک انقلابی او به سال ۱۳۴۲ برمیگردد. زمانی که امام بعد از حوادث فیضیه نامههای متعددی به علمای شهرهای مختلف ایران ارسال و از آنها خواست تا جنایات رژیم پهلوی را افشا کنند. در همین راستا نامهای به آیتالله کفعمی ارسال گردید. نامبرده از نامه امام، استقبال و در نماز جمعه مسجد جامع زاهدان که با حضور اهل سنت و از جمله مولوی عبدالعزیز برگزار میشد، نامه ایشان را در خطبه دوم قرائت و از شیعیان و اهل سنت خواست که حمایت خود را از امام اعلام کنند.[65] اغلب وعاظی که برای تبلیغ مسائل دینی و شرعی به زاهدان سفر میکردند، مهمان آیتالله کفعمی بودند. از جمله آنها شیخ مرتضی انصاری قمی روحانی واعظ بود که در اسفندماه سال ۱۳۴۴ به منزل وی در زاهدان وارد شد.[66] در ادامه و به فراخور موضوعات و رخدادهای انقلاب در استان، به نقش و جایگاه ایشان هم بیشتر پرداخته خواهد شد.
اقدامات آیتالله کفعمی بعد از آزادی امام
زمانی که امام خمینی در زندان بود، آیتالله کفعمی و فرزندانش برای آزادی وی هر چه در توان داشتند، صرف کردند. به همین خاطر بود که اداره کل سوم ساواک به ساواک زاهدان دستور داد تا دو قطعه عکس از آیتالله کفعمی به همراه فرم مشخصات وی را تکمیل و ارسال نماید.[67]
در اوایل سال 1343ش وقتی حکومت امام خمینی را آزاد کرد، هاشم کفعمی فرزند آیتالله کفعمی عکسهای آیتالله خمینی را که به صورت کوچک، بزرگ و از طریق پست برایش ارسال شده بود، روی سردرب مسجد جامع زاهدان نصب کرد.[68] همچنین تعدادی از عکسها در بین مردم توزیع شد. افراد انقلابی در خیابانهای زاهدان با اطلاعرسانی خبر آزادی امام، از مردم میخواستند که شادی و خوشحالی نمایند.[69]
در روز ۲۳ فروردین مسجد جامع زاهدان چراغانی شد و تعدادی برگهای تبریک بین مردم پخش گردید. کارتهای تبریک که تعداد آن بالغ بر ۵۰۰ برگ بود، توسط محمدحسین اعرابی از طلبههای زاهدان تهیه و توزیع شد.[70]
اعمال و رفتارهای سیاسی آیتالله کفعمی زیر ذره بین نهاد امنیتی کشور قرار داشت. در خردادماه 1343ش که سرکنسولگری ایران در کویته پاکستان از او دعوت به عمل آورد، چون تقاضای صدور گذرنامه کرد، شهربانی استان موضوع را به ساواک اطلاع داد و از آنها کسب تکلیف کرد. ساواک دستور داد که در صدور گذرنامه برای آیتالله کفعمی باید تعلل و تأمل کرد. چند ماه از تقاضای آیتالله کفعمی برای دریافت گذرنامه گذشته بود، اما هنوز ساواک پاسخ روشنی نداده بود. شهربانی استان بارها موضوع را از ساواک جویا شد تا بتواند پاسخی قانعکننده به اولْ روحانی شهر ارائه دهد.[71] بالاخره در تاریخ 22 / 9 / 1343ش ساواک مجاب شد و آرشام، رئیس ساواک سیستان و بلوچستان با صدور گذرنامه موافقت کرد.[72]
آیتالله کفعمی امام جماعت مسجد زاهدان و روحانی شیعه شناخته شده و مطرحِ منطقه بود. او از حضور در مجالس دعا برای شاه و نظام سلطنت خودداری میکرد.[73] شرکت نکردن او در مراسم دعا که برای شاه در 25 فروردین سال 1344 و به مناسبت جان سالم به در بردن شاه در حادثه کاخ مرمر برگزار شده بود، باعث شد تا ساواک موضوع را پیگیری کند. در مرحله اول باید مشخص میشد که آیا او دعوتنامه را دریافت کرده یا خیر؟ نظرات مسئولین برگزاری مراسم هم اخذ و موضوع از خود ایشان نیز پیگیری شود و دلایلی را که وی بازگو میکند را به همراه نقطه نظرات دیگر مسئولین استان را به ساواک تهران ارسال کند.
ساواک که همواره شاهد فعالیتهای ضد حکومتی آیتالله کفعمی بود، برای ایجاد دو دستگی و اختلاف بین علما و روحانیونی که در زاهدان حضور داشتند، دست به کار شد. اداره ساواک زاهدان، روحانیون این شهر را به دو گروه تقسیمبندی کرد: دسته اول آیتالله کفعمی، امام جماعت مسجد زاهدان و طرفداران و مریدان او بودند. از آنها با عنوان مذهبیهای متعصب، فناتیک و دارای اعتقادات کهنه یاد شده بود. اما دسته دوم حجتالاسلام محمدمعین الغربایی، امام جماعت مسجد امام در زاهدان بود که جمعی از «جوانان و تحصیل کردهها و مهندسین و تیپ روشنفکر مذهبی» در اطراف او حضور داشتند. ساواک برای مراقبت از هر دو گروه، مأمورین نفوذی گذاشته بود.[74]
در ۲۱ آبان ۱۳۴۴ تعدادی از علمای حوزه علمیه قم در نامه سرگشاده به امام مراتب انزجار خود را از رژیم پهلوی اعلام کردند. این اعلامیه با عنوان «نامه سرگشاده حجج اسلام و فضلا و محصلین حوزه علمیه قم به پیشگاه مرجع تقلید مسلمانان حضرت آیتالله العظمی آقای خمینی» منتشر و در اغلب شهرها توزیع گردید. طبق گزارش ساواک زاهدان، این اعلامیه برای آیتالله کفعمی هم ارسال شد. همراه با این نامه یک برگ فتوکپی نامه امام به آیتالله مرعشی هم همراه بود. در نامه تهیه شده توسط فضلای حوزه علمیه قم از ادامه تبعید امام ابراز ناخرسندی شده بود. آنها خواستار بازگشت ایشان به ایران شده بودند.[75]
چنانکه قبلاً به آن اشاره شد، بیت آیتالله کفعمی پذیرای وعاظ و روحانیون از سراسر کشور بود که برای تبلیغ دین به زاهدان میرفتند. در اسفندماه 1344ش، حجتالاسلام مرتضی انصاری قمی[76] به زاهدان سفر کرد. او شبها در مسجد جامع سخنرانی میکرد. از جمله سخنان انتقادی او، درباره حضور دختران در مدارس جدید و نقشههای حکومت بود.[77]
در این سالها آنچه تنور انقلاب را گرم نگه میداشت، حضور وعاظ دینی در زاهدان و معدود شهرهای استان سیستان و بلوچستان بود. برخی از آنها در مناسبتهای مختلف دینی دو ماه رمضان و محرم بر روی منابر ضمن بیان سخنان دینی و مذهبی، گریزی هم به مسائل روز و مملکت میزدند و تا آنجا که امکان داشت اهداف نهضت را تبیین میکردند. با بررسی روند وقوع انقلاب اسلامی و با بررسی فعالیتهای نیروهای انقلابی و مذهبی در ماههای محرم و صفر آشکار میگردد که انقلابیون و روحانیون بهترین استفاده را از وضعیتی که در این دو ماه، فراهم شده، بردند. البته ساواک هم از این مسئله اطلاع داشت و آن را زیر پوشش اطلاعاتیاش قرار میداد. در سال 1346 و با فرا رسیدن ماه محرم، سرهنگ سید حسن رضوانی، رئیس وقت ساواک سیستان و بلوچستان به شهربانیهای سراسر استان اعلام کرد چون در ایام محرم و صفر وعاظی از شهرهای مختلف برای تبلیغ به زاهدان وارد و در منزل آیتالله کفعمی سکونت خواهند کرد، بایستی از آنها مراقبتهای لازم به عمل آید. ساواک استان سه دستور زیر را به شهربانیهای شهرهای استان با صراحت اعلام کرد:
«1 ـ از آقای کفعمی تعهد اخذ گردد که اگر چنانچه یکی از این وعاظ مطالبی بر علیه مصالح مملکت ایراد کند، شخص ایشان مسئول خواهد بود.
2 ـ هر واعظی که وارد زاهدان میشود وسیله آن شهربانی، مبدأ و مقصد آن تعیین و سریعاً به این ساواک ارسال تا صلاحیت او اعلام گردد.
3 ـ صورت مجالس روضهخوانی زاهدان را با ذکر بانی و وعاظ و محل آن با تعیین مدت سوگواری تهیه و ارسال نمایند.»[78]
با این حال نهادهای امنیتی و شهربانی همه موارد را نمیتوانستند بهدرستی رصد کنند. در تیر ماه ۱۳۴۹ رئیس ساواک استان زاهدان از حضور حجتالاسلام سید احمد کلانتر در زابل و نقش او در تنویر افکار و جلب نظر مردم به سوی امام خبر داد. این نهاد امنیتی علت عدم آگاهی شهربانی را محدود بودن امکانات و مقدورات شهربانی زابل و فقدان مأمورین ورزیده در این اداره ذکر کرد.[79]
جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی
حکومت در حالی خود را برای برپایی جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی، آن هم با هزینههای گزاف و کمرشکن آماده میکرد،[80] که برخی از نقاط کشور و از جمله استان سیستان و بلوچستان در فقر و بدبختی به سر میبردند. سال ۱۳۴۹ منطقه سیستان و بلوچستان با خشکسالی شدیدی روبرو شد و بیشتر روستاها تخلیه و دامها نابود شدند. خشکسالی به حدی بود که برخی از مردم از شهر و دیارشان آواره شدند و به استانهای خراسان و مازندران کوچ کردند. به علت قطع شدن آب هیرمند، و فقدان زارعت، کار به جایی رسیده بود که مردم زابل به اجبار هسته خرما را آرد و استفاده میکردند.[81] فقر بر زندگی مردمان شهری و روستایی برخی از نقاط ایران سایه افکنده بود.
فقر و گرسنگی پاشنه آشیل حکومت لااقل در استان سیستان و بلوچستان بود. مسئلهای که همواره در تمام بیانیهها و اطلاعیههای علیه حکومت استفاده میشد. مهندس قائم کفعمی، نوه آیتالله کفعمی در این باره میگوید: «سال ۴۹ سال سخت خشکسالی زابل بود و سال ۵۰، سال جشنهای ۲۵۰۰ ساله، این دو مسئله باعث شد که انقلابیون متوجه اینجا شوند... آیتالله کفعمی هم با ارتباط با علمای دیگر شهرها کمکهایی را برای مردم روستاهای زابل اخذ[کرد] و در بین آنها تقسیم شد.»[82]
موضوع خشکسالی استان سیستان و بلوچستان و همزمان با برپایی جشنهای شاهنشاهی در سخنان امام خمینی(ره) هم بازتاب یافت. ایشان طی سخنرانی که در تاریخ 6 خرداد ماه 1350 بیان کردند؛ برپایی جشنهای 2500 ساله را بهشدت مورد انتقاد قرار دادند. وی به وضعیت اسفناک عشایر جنوب و فروش فرزندانشان در اثر قحطی و همچنین قحطی گسترده در استان سیستان و بلوچستان و رها کردن حیوانات اهلیشان اشاره کردند.[83] رادیو بغداد در تاریخ 14 / 4 / 1350 سخنان ایشان را منتشر کرد.[84]
موضوع قحطی و خشکسالی[85] در استان فرصت خوبی در اختیار نیروهای معارض با حکومت قرار داد. این مسئله در اغلب اعلامیهها و بیانیههای اعتراضی بازتاب پیدا کرد.[86] اعلامیهها در سراسر کشور منتشر و در مساجد و تکایا نصب شد.[87] به عنوان نمونه در بخشی از اعلامیهای که با عنوان «جشن ضد مردمی شاه» از طرف دانشجویان در دانشکده اقتصاد، واقع در کوی امیرآباد تهران توزیع شد، آمده بود: «امسال نیمی از مردم وطن ما دچار قحطی و گرسنگی شدهاند. عشایر فارس از بیچیزی یکی پس از دیگری دست به خودکشی میزنند. مردم سیستان و بلوچستان از گرسنگی بچههای خود را میفروشند. گرسنگان دهات قحطیزده خراسان از فشار گرسنگی دست به دزدی و یاغیگری زدهاند... این است وضع دهات کشورمان.»[88] اعلامیه مزبور علاوه بر تهران، در سالن خوابگاه دانشگاه صنعتی آریامهر اصفهان هم توزیع شد.[89]
البته چنانکه گفته شد خشکسالی و بیآبی یک روی سکه در سیستان و بلوچستان بود. اما روی دیگر سکه این بود که خشکسالی باعث شد تا گروههای مختلف سیاسی و دینی درصدد فعالیتهای خیرخواهانه و کمکرسانی به روستاهای منطقه برآیند. جلسهای با هدف کمکرسانی به مردم استان، در منزل آیتالله سید محمدهادی میلانی تشکیل شد. در جلسهای هم که در تاریخ 25 / 3 / 1350، حجج اسلام جعفر شجونی، فضلالله محلاتی، مرتضی مطهری، اکبر هاشمی رفسنجانی، شیخ محمدحسن طاهری اصفهانی و تنی چند از علمای دیگر با یکدیگر همفکری کردند؛ چون رفتن به زاهدان امکان داشت از سوی ساواک تحت تعقیب قرار گیرند، قرار شد نامهای از سوی آیتالله میرزا احمد آشتیانی، متولی مدرسه مروی برای آیتالله کفعمی ارسال شود تا در صورت پیگیری ساواک اعلام گردد که برای رسیدگی به امور شرعی به آن استان سفر کردهاند. همچنین قرار شد شهید محلاتی به همراه میرزا محمدحسین دانش آشتیانی و با معرفینامه به زاهدان و زابل سفر کنند تا بعد از بررسی وضعیت پیمایش میدانی، کمکهای نقدی و جنسی ارسال گردد.[90] با اطلاع مأمورین نفوذی ساواک از این موضوع و گزارش آن به مقامات بالاتر سازمان، مسئول بررسی، گزارش پیشنهاد داد که موضوع بسیار مهم است و در صورتی که واقعیت داشته باشد، جهت ممانعت از آسیبهای احتمالی بعدی، بایستی کمکهای فوری و لازم به منطقه انجام بشود.[91] در گزارش دیگر مأمور ساواک، او کمکهای روحانیون را مغایر با مصالح کشور دانست و بیان کرد دولت باید با کمکرسانی سریع؛ فرصت ایجاد شده را از روحانیت بگیرد و گزارش کمکها از رادیو و تلویزیون به اطلاع مردم رسانده شود.[92] بعد از این بود که ساواک اعلام کرد: «عامل اصلی جمعآوری وجه برای اهالی سیستان در مشهد آیتالله میلانی و در تهران میرزا احمد آشتیانی میباشند و عدهای از پیشنمازها از جمله حضرات آیات میرزا باقر آشتیانی، سیدرضی شیرازی، سیدباقر طباطبائی قمی، حسن سعید، حسین دانش آشتیانی و فضلالله مهدیزاده محلاتی مورد مشورت میرزا احمد آشتیانی بوده و نامبرده اعلامیه خود را با تصویب این عده صادر نموده است.»[93]
اسناد بعدی بیانگر آن است که حجتالاسلام محلاتی مبلغ 15 هزار تومان پول نقد جمعآوری و برای آیتالله کفعمی در زاهدان و حجتالاسلام سید محمدتقی حسینی در زابل ارسال کرد تا بین مردم روستاهای استان تقسیم گردد.[94] کمک به نیازمندان استان به نوعی مبارزه منفی با رژیم هم تلقی میشد.[95]
آیتالله محمدرضا مهدوی کنی هم در جلسه دعای ندبه در منزل محمدتقی رجبزاده، از اعزام چند نفر برای بررسی وضعیت استان و کمک به آنها در صورت نیاز خبر داد.[96] ایشان همچنین در پایان جلسه هفتگی شرکت تعاونی نجات، برای برخی از افراد حاضر در جلسه و بهطور خصوصی با انتقاد از برپایی جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی، چنین اظهار کرد: «کار این مملکت چقدر افتضاح است که برای برگزاری جشن 2500 ساله متخصصین آرایش از پاریس آوردهاند. وی افزود مردم در سیستان با گرسنگی دست به گریبانند، ولی اینها جشن میگیرند.»[97] در جلسات هفتگی روحانیون در منزل ایشان هم مجدداً این موضوع مطرح و برای کمکرسانی به فقرا و مساکین استان راهکارهایی پیشنهاد شد.[98] در بولتن شهربانی زاهدان درباره مخالفت با برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی چنین ذکر شده است: «ماه گذشته(مرداد ۱۳۵۰) جلساتی با شرکت روحانیون اکثراً در منازل برگزار گردید. در بسیاری از این جلسات خصوصاً در ناحیه بازار و روحانیون ضمن تشریح وضع نابسامان اهالی سیستان اقدام به جمعآوری اعاناتی برای کمک به قحطیزدگان آن ناحیه نمودند و اعانات جمعآوری شده توسط تعدادی از روحانیون در منطقه سیستان پخش و توزیع گردید. در بعضی از شهرستانها [هم]اعلامیههای مضری ظاهراً توسط عناصر افراطی مذهبی مبنی بر مخالفت با جشنهای شکوهمند ۲۵۰۰ ساله و نحوه برگزاری انتخابات پخش گردید و بعضی از وعاظ ضمن بحثهای مذهبی مردم را به شنیدن سخنرانی خمینی که از برنامه فارسی رادیو بغداد پخش میگردد تشویق و ترغیب نمودند.»[99]
موضوع کم آبی در سیستان و بلوچستان آن قدر مهم بود که شیخ احمد کافی در سخنرانی روز جمعه در تاریخ 22 / 5 / 1350 و در جلسه دعای ندبه که در مهدیه تهران برقرار بود، در حین قرائت دعا از حضار درخواست کمک مالی کرد.[100] ایشان تا 10تیرماه به زاهدان رفته بود، توانست مبلغ 250هزار ریال از مردم برای کمکرسانی به مردم جمعآوری کند.[101] از طرف آیتالله گلپایگانی[102] و آیتالله خوانساری نیز برای اخذ کمکهای مالی هم اقدام شد. 4 تن از وعاظ مشهد هم با رفتن به زاهدان مبالغی را تحویل آیتالله کفعمی دادند.[103]
ادامه دارد...
[1]. در برخی از منابع، وسعت سیستان و بلوچستان حدود 181هزار و 758 هزار کیلومتر مربع قید شده است. (مرکز آمار ایران، سالنامه آماری کشور، 1387، ص 52.)
[2]. افشارسیستانی، ایرج، نگاهی به سیستان و بلوچستان، انتشارات خضرائی، 1363، ص 61.
[3]. افشارسیستانی، ایرج، سیستان و بلوچستاننامه، تهران، انتشارات کتابدار، 1390، ص 277.
[4]. گزارش استانداری سیستان و بلوچستان، سیر تحولات تقسیماتی استان(از سال 1285 تا سال 1384)، 1384، ص 3.
[5]. افشارسیستانی، ایرج، بلوچستان و تمدن دیرینه آن، تهران، 1371، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ص 188.
[6]. مؤلف گمنام، تاریخ سیستان، تصحیح ملک الشعراء بهار، تهران، 1366، انتشارات مؤسسه خاور، صص 22-23.
[7]. برتولد اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمه مریم میراحمدی، تهران، 1369، انتشارات علمی و فرهنگی، ج2، ص 343.
[8]. آرتور کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، تهران، 1379، انتشارات دنیای کتاب، ص 52.
[9]. ادموند کلیفورد باسورث، تاریخ سیستان، ترجمه حسن انوشه، تهران، 1370، انتشارات امیرکبیر، چ1، ص 14.
[10]. ایرج وامقی، چهار جهت اصلی در ایران باستان، ماهنامه چیستا، س 1، ش 1، 1360، ص 49.
[11]. ریچارد فرای، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ترجمه حسن انوشه، تهران، 1363، امیرکبیر، ج4، ص 29.
[12]. جهت اطلاع بیشتر رجوع کنید به: بویل جی.آ، تاریخ ایران کمبریج، ترجمه حسن انوشه، تهران، 1371، امیرکبیر، ج 5؛ نیز عباس اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، تهران، 1364، انتشارات امیرکبیر.
[13]. سرافرازی، عباس، وضعیت سیاسی و اجتماعی بلوچستان در دوره قاجاریه، تهران، 1382، دانشگاه شهید بهشتی، ص 52.
[14]. افشار سیستانی، نگاهی به سیستان و بلوچستان، همان، ص 225.
[15]. براهوئی، نرجسخاتون، «نگاهی به سرزمین و فرهنگ مردم بلوچستان»، فصلنامه مطالعات ملی، س1، ش1، 1378، ص 176.
[16]. افشار سیستانی، نگاهی به سیستان و بلوچستان، همان، ص 197.
[17]. سیدسجادی، سید منصور، باستانشناسی و تاریخ بلوچستان، تهران، 1374، سازمان میراث فرهنگی، ص 91.
[18]. جهانبانی، امانالله، عملیات قشون در بلوچستان، تهران، 1336، انتشارات ارتش، ص 40.
[19]. همان، ص 43.
[20]. همان، ص 40.
[21]. امیرحسین خُزیمه علم، در سال 1292 ش در بیرجند متولد شد. اغلب دوران تحصیلی او در خارج از کشور و در بیروت و انگلیس و در رشته مهندسی کشاورزی گذشت. او با دختر عموی خود و خواهر اسدالله علم ازدواج کرد. خزیمه فرزند معصومخان حسامالدوله از حاکمان قاینات و سیستان بود و در دوران حکومت پهلوی با توجه به ارتباطاتی که این خاندان با حکومت داشت، توانست مراحل رشد را با سرعت سپری کند. در سال ۱۳۱۸ او به عنوان معاون عمرانی وزارت کشور و در بهمنماه همان سال به عنوان فرماندار منطقه سیستان و بلوچستان منصوب شد و تا سال 1323ش بر این سمت باقی بود.خزیمه علم، اولین بار در دوره شانزدهم انتخابات به مجلس راه یافت که از اواخر سال ۱۳۲۸ آغاز و تا اواسط سال ۱۳۳۰ ادامه داشت. وی در واقع با زد و بند خود را بر مردم زابل و سیستان تحمیل کرد، لذا این کار باعث نارضایتی عمیق مردم زابل از حکومت شد. در کودتای 28 مرداد 1332ش به همراه پسرعمویش اسدالله علم نقش ایفا کرد و در دوران محمدرضاشاه، با توجه به نزدیکی اسد الله علم با شاه، او هم از این موضوع بهره برد. وی پس از انقلاب از ایران متواری شد.
[22]. سیاسر، قاسم، سیستان و بلوچستان در روزگار پهلوی، تهران، 1391، آبنوس، صص ۷۵ و 76.
[23]. صدر، سید هادی، مهر شرق، یادنامه آیتالله العظمی صدرالدین صدر حسینی طباطبائی و خاندان او، تهران، 1388، انتشارات همایش دانش، چ اول، ص ۱۸۲؛ نیز جهت اطلاع بیشتر از اسامی ۱۲۰ نفر که از پوشیدن لباس متحدالشکل در سیستان معاف شدند ر.ک به: قاسم سیاسر، همان، صص ۷۹ ـ ۸۹.
[24]. جهت اطلاع بیشتر ر.ک به: قاسم سیاسر، تاریخ پیدایش شهر زاهدان، زاهدان، 1381، انتشارات تفتان، صص ۵۰ ـ ۵۵.
[25]. تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، تهران، 1378، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 33.
[26]. همان، ص 233.
[27]. خشونت و فرهنگ، اسناد محرمانه کشف حجاب1322-1313، تهران، 1371، سازمان اسناد ملی ایران، چ1، ص236.
[28]. تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، همان، ص233.
[29]. سیاسر، قاسم، سیستان و بلوچستان در روزگار پهلوی، همان، ص 106.
[30]. همان، ص ۹۹.
[31]. چارلز ادوارد ییت، سفرنامه خراسان و سیستان، ترجمه قدرتالله روشنی و مهرداد رهبری، چ ۱، تهران، 1365، انتشارات یزدان، ص۶۵.
[32]. ترکمان، محمد، اسنادی درباره هجوم انگلیس و روس به ایران (۱۲۷۸ تا ۱۲۹۱ ش)، چ ۱، تهران، 1370، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، ص۳.
[33]. شاهدی، مظفر، مردی برای تمام فصول، تهران، 1379، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چ۱، صص۳۰ و ۳۱.
[34]. ابراهیمی، مریم، تحولات سیاسی و اجتماعی سیستان و بلوچستان در سالهای 1322-1320 هجری شمسی، تهران، 1388، انتشارات بخارا، ص 127.
[35]. همان، صص 125-128.
[36]. همان، ص 128؛ به نقل از مرکز اسناد ملی زاهدان، نامه رئیس اتاق بازرگانی زاهدان، شماره 148 / 12 / 12 / 1327.
[37]. دهنوی، محمد (گردآورنده)، مجموعهای از مکاتبات، سخنرانیها و پیامهای آیتالله کاشانی، تهران، 1361، انتشارات چاپ پخش، ج2، صص 92-96.
[38]. ابراهیمی، مریم، همان، ص ۳۳۸.
[39]. همان، ص ۳۴۵.
[40]. مکی، حسین، سالهای نهضت ملی، تهران، 1370، انتشارات علمی، ج ۵، ص ۲۲.
[41]. آیتالله محمد کفعمی خراسانی به روایت اسناد ساواک، تهران، 1392، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ص 59.
[42]. همان، ص 53.
[43]. قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، تهران، 1378، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 2، ص 452.
[44]. سیر مبارزات امام خمینی در آینه اسناد به روایت ساواک، تهران، 1386، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ج ۲، ص ۱۶۶.
[45] . صدر، سید هادی، مهر شرق، همان، ص ۲۳.
[46]. آیتالله محمد کفعمی خراسانی به روایت اسناد ساواک، همان، ص 73.
[47]. همان، ص 75.
[48]. قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، همان، ج 7، ص 228.
[49]. همان، ص225.
[50]. همان، ج 3، ص 465.
[51]. همان، ج 7 ، ص 231.
[52]. همان، ص 229.
[53] . در حقیقت پیش از این [نیز] در صدد فتنهجویى برآمدند و کارها را بر تو وارونه ساختند تا حق آمد و امر خدا آشکار شد در حالى که آنان ناخشنود بودند. ترجمه فولادوند.
[54]. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، خاطرات سید علی خامنهای، یادمان زندانها و بازداشتگاهها، صص 6 و 7.
[55]. انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک؛ استان خراسان رضوی، تهران، 1400، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج1، ص 249. در سال 1350 هم تعداد ده نفر از روضهخوانها از سوی آیتالله سید محمدهادی میلانی از مشهد به زابل عزیمت کردند. قرار بود آنان در روستاهای استان به تبلیغ مسائل دینی بپردازند. (همان، ج7، ص 1.)
[56]. جهت اطلاع بیشتر ر.ک به: بهبودی، هدایتالله، شرح اسم؛ زندگینامه آیتالله سید علی خامنهای (1357-1318)، تهران، 1390، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، صص164-166.
[57]. مسجد جامع زاهدان از جمله پایگاههای فعال انقلاب در استان بود که نقش مهمی در روند پیروزی انقلاب اسلامی داشت. کتابخانه این مسجد محل نگهداری کتابهایی بود که از نظر رژیم در زمره کتب مضره بود و بایستی جمعآوری و معدوم میگردید. از جمله این کتابها، کتابهای دکتر علی شریعتی بود که با نام مستعار در اختیار دوستداران و علاقهمندان به ایشان قرار داده میشد. ساواک استان که همه تحرکات را زیر نظر داشت، با اطلاع از موضوع، خبر را فوراً به مقامات بالاتر سازمان امنیتی کشور مخابره کرد.
[58]. همان.
[59]. همان، ص 171، به نقل از اسناد ساواک، نامه شهربانی به ساواک، شماره 3766 / 5 مورخ 11 / 11 / 1342.
[60]. آیتالله محمد کفعمی خراسانی به روایت اسناد ساواک، همان، ص 82.
[61]. جهت اطلاع از جزئیات بعد از زندانی شدن آیتالله خامنهای در زندان قزل قلعه ر.ک به: بهبودی، هدایتالله، همان، صص 180 به بعد.
[62]. آیتالله محمد کفعمی خراسانی به روایت اسناد ساواک، همان، ص 87.
[63]. بخش باخرز در شهرستان تایباد و در شرق استان خراسان واقع شده است.
[64]. شایان، رحیم، خاطرات یک معلم، مشهد، 1390، سخنگستر، ص ۱۹۷.
[65]. کفعمی خراسانی، قاسم، فضیلتهای ماندگار، مشهد، 1384، هلیاتوس، صص ۱۱۶ و ۱۱۷.
[66]. مرادی، مسعود، روند انقلاب اسلامی در سیستان و بلوچستان، تهران، 1392، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، مؤسسه چاپ و نشر عروج، ص ۳۳۲.
[67]. آیتالله محمد کفعمی خراسانی به روایت اسناد ساواک، همان، ص 90.
[68]. سیر مبارزات امام خمینی در آینه اسناد به روایت ساواک، همان، ج1، ص 228.
[69]. آیتالله محمد کفعمی خراسانی به روایت اسناد ساواک، همان، ص 89.
[70]. سیر مبارزات امام خمینی در آینه اسناد به روایت ساواک، همان، ج 3، ص ۲۲.
[71]. آیتالله محمد کفعمی خراسانی به روایت اسناد ساواک، همان، ص 102.
[72]. همان، ص 103.
[73]. همان، ص 107.
[74]. همان، ص 117.
[75]. سیر مبارزات امام خمینی در آینه اسناد به روایت ساواک، همان، ج ۵، صص ۴۱۴ و ۴۱۵.
[76]. حجتالاسلام مرتضی انصاری قمی، فرزند محمدحسین، در سال 1284 ش در قم به دنیا آمد و به فراگیری علوم اسلامی پرداخت. وی از محضر آخوند ملاعلی همدانی، سید محمدتقی خوانساری و میرزا محمد همدانی استفاده برد و مبانی علمی خویش را استوار ساخت. حجت الاسلام انصاری از آن پس به ترویج و نشر اسلام، مبارزه با فرقههای گمراه، اقامه جماعت و ترویج دین پرداخت. وی از جمله وعاظ معروف بود. حجت الاسلام شیخ مرتضی انصاری، برای تبلیغ به بسیاری از نقاط ایران سفر میکرد و با گروههای مخالف، مجادله و مباحثه مینمود. وی سرانجام در سال 1353 ش، در سن 69 سالگی بدرود حیات گفت و در قبرستان شیخان قم به خاک سپرده شد.
[77]. آیتالله محمد کفعمی خراسانی به روایت اسناد ساواک، همان، ص 122.
[78]. همان، ص 126.
[79]. سیر مبارزات امام خمینی در آینه اسناد به روایت ساواک، همان، ج ۴، صص ۴۸۴ و ۴۸۷.
[80]. به عنوان مثال ر.ک به: بزم اهریمن؛ جشنهای دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی، تهران، 1378، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 3، ص 170.
[81]. خشکسالی در استان مسئله بسیار قدیمی بود و سالها بود که سیستان و بلوچستان با آن مواجه بود. روزنامه آیندگان در شماره 208، مورخ 2 / 6 / 1347 ش مطلبی با عنوان: «زیر آسمان ایران» به موضوع استفاده از آب هیرمند و بیتوجهی مسئولین آبیاری سیستان و خالیشدن روستاها از سکنه پرداخت. (مطبوعات عصر پهلوی؛ روزنامه آیندگان به روایت اسناد ساواک، تهران، 1382، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 146).
[82]. کفعمی، قاسم، همان، ص ۴۲.
[83]. روحانی، سید حمید، نهضت امام خمینی، تهران، 1386، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، مؤسسه چاپ و نشر عروج، ج 3، ص 548؛ نیز ر.ک به: آیتالله حاج شیخ عبدالرحیم ربانی شیرازی به روایت اسناد ساواک، تهران، 1379، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 248.
[84]. بزم اهریمن؛ جشنهای دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی، همان، ج 4، ص 154.
[85]. بیآبی و خشکسالی در منطقه سابقهای دیرینه داشت. در سال 1348 ابراهیم پردلی، نماینده شهرستان زابل در مجلس شورای ملی از وزارت آب و برق انتقاد و بیان داشت که 130 روستا به علت بیآبی ویران شده است. او سخنان منصور روحانی، وزیر آبادانی و مسکن که خلاف این بود را دروغ محض دانست. (منصور روحانی به روایت اسناد ساواک، تهران، 1396، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 188).
[86]. آیتالله سید یحیی جعفری به روایت اسناد ساواک، تهران، 1396، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 99؛ نیز ر.ک به: انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک؛ استان قزوین، تهران، 1393، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 1، ص 430؛ انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک؛ استان مازندران، تهران، 1397، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 1، ص 175.
[87]. پایگاههای انقلاب اسلامی، مساجد استان قزوین به روایت اسناد ساواک، تهران، 1395، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 104.
[88]. بزم اهریمن؛ جشنهای دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی، همان، ج 4، ص 315.
[89]. انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک؛ استان اصفهان، تهران، 1388، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج1، ص 376.
[90]. خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، تهران، 1400، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صص 71-73.
[91]. استاد شهید مرتضی مطهری به روایت اسناد ساواک، تهران، 1382، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 330.
[92]. حضرت آیتالله العظمی حاج سید محمدرضا گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، تهران، 1383 ـ 1384، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 3، ص 37.
[93]. شهید حجتالاسلام فضلالله مهدیزاده محلاتی به روایت اسناد ساواک، تهران، 1381، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 2، ص 116.
[94]. همان، ص 111.
[95]. همان، ص 114.
[96]. آیتالله محمدرضا مهدوی کنی به روایت اسناد ساواک، تهران، 1385، مرکز بررسی اسناد تاریخی، صص 181 و 186.
[97]. همان، ص 187.
[98]. بزم اهریمن، جشنهای دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی، همان، ج 4، ص 112.
[99]. سیر مبارزات امام خمینی در آینه اسناد به روایت ساواک، همان، ج ۱۰، ص ۱۳۳.
[100]. حجتالاسلام حاج شیخ احمد کافی به روایت اسناد ساواک، تهران، 1383، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 306.
[101]. آیتالله محمد کفعمی خراسانی به روایت اسناد ساواک، همان، ص 177.
[102]. آیتالله العظمی حاج سید محمدرضا گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، همان، ج 3، ص 37.
[103]. آیتالله محمد کفعمی خراسانی به روایت اسناد ساواک، همان، ص 184.

دستور والی ایالت خراسان و سیستان به حکومت قائنات در خصوص لزوم استفاده از کلاه و لباس متحدالشکل توسط کارکنان کنسولگریهای ایران.

تلگراف فرمانده لشکر 78 خاش درباره برگزاری مجالس میهمانی با حضور افسران و همسران آنها و دستور اجرای کشف حجاب.

تلگراف آیتالله کفعمی و تعدادی از علمای سیستان و بلوچستان به اسدالله علم در مخالف با تصویب انجمنهای ایالتی و ولایتی.

عدم تایید و حمایت از لوایح ششگانه در زاهدان.

تشکیل جلسه کمیته اطلاعاتی استان سیستان و بلوچستان جهت مقابله با برهم زنندگان نظم به مناسبت چهلم شهدای 15 خرداد 1342ش.

موافقت آرشام، ریاست ساواک سیستان و بلوچستان با صدور گذرنامه برای آیتالله کفعمی جهت سفر به کویته پاکستان.

اعزام وعاظ از سوی آیتالله میلانی برای تبلیغ در روستاهای استان سیستان و بلوچستان.

توزیع اعلامیهای در دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران در خصوص محکومت برپایی جشنهای 2500 شاهنشاهی با وجود فقر و فلاکت در شهرهای کشور.
تعداد مشاهده: 913










