احمد کسروی و بهائیت
تاریخ انتشار: 19 اسفند 1402
محمل قرار دادنِ برخی از پیرایههایی که در گذرِ زمان، به وسیلهی دوستان ناآگاه و دشمنان آگاه، به دین و دینداری در اسلام بسته شده، یکی از شیوهها و ترفندهایی به شمار میرود که همواره برای ضربه زدن به اصلِ دین و حذف آن از صحنهی زندگی مردم، که هدف مشترک استعمارگران و دست نشاندگان آنان میباشد، در دستور کار قرار داشته و در زمانهای مختلف، به اشکال متفاوت و توسط افراد گوناگون، به مرحلهی اجرا درآمده است.
یکی از این افراد، احمد کسروی است که در آغازِ راه، با قرارگرفتن در کسوت روحانیت و آگاهی از مسائل حوزههای دینی و آشنائی با آسیبهای آن، عنادِ خود را در رفتاری خلاف عادت، که همانا تراشیدن ریش در لباس روحانیت بود، بروز داد.
کسروی، فرزند دوران مشروطیت و تربیت یافتهی مکتب انحراف در تبریز بود. در همین شهر بود که در سن جوانی به جلسهی بهائیان در منزل منیردیوان – از مبلغین نامدار بهائی در تبریز – راه یافت؛ البته به بهانهی مباحثه! و زمانی که 26 ساله بود، یعنی در سال 1295ش - چهار سال قبل از کودتای انگلیسی رضاخان - در منزل فردی به نام میرزا جلیل خان – که به نظر میرسد یکی از فرزندان میرزا رضا قناد، از اعضای تشکیلات اولیهی بهائیت و از نزدیکان عباس افندی باشد - با بزرگانی از تشکیلات بهائیت – صبحی و میرزامهدی – به همین منظور، جلسه گذاشت و حاصل آن را نیز در روزنامهی پرچم به چاپ رسانید. پس از آن که چاپ این مطالب، مورد اعتراض بهائیان قرار گرفت، در جوابیهای، پرده از منویات خود به یک سو زد و خطاب به آنان نوشت:
«این نکته را به بهائیان بگوئیم: ما را کمترین دشمنی با شما نیست و از بهاءالله یا از جانشینان او هیچگونه رنجیدگی نداریم. ما خواستمان آن است که مردم از این گمراهیها و پراکندگیها رها گردند. اگر دین بهائی پیشرفت کرده، در این هشتاد و نود سال مردم را از پراکندگی رهانیده بود، ما امروز بسیار خشنود میگردیدیم؛ ولی میبینید که نتوانسته.»
و پس از آن، ضمن اشاراتی که به ناکارآمدی تشکیلات بهائیت در این موقع زمانی داشت، آنان را به خود دعوت کرد و نوشت:
«نیز همین رفتار را داریم و همگی را به پیروی از فهم و خرد و پذیرفتن راستیها می خوانیم... بیائید همدست گردیده با این پراکندگیها و درماندگیها به نبرد پردازیم [اسلام و تشیّع] شما میبینید که ما با دیگران.»1
و این در همان دورانی بود که با نوشتنِ کتاب «راه رستگاری» و «شیعیگری»، ضمن توهین به ساحت مقدس ائمهی معصوم(صلواتالله علیهم)، خصوصاً امام صادق(ع)، - که حتی نسبت بیدینی و خداناشناسی به آن حضرت داده است - در اولین روز دی ماه، در هر سال، جشن کتابسوزی راه انداخته و کتابهایی چون: مفاتیح الجنان، دیوان حافظ، مثنوی مولانا و... را به آتش میکشید.2
روشن بود که با سرنگونی ذلت بار رضاخان در شهریور 1320 ش، تشکیلات بهائیت که در انتخاب و معرفی او به اردشیر ریپورتر نقش تعیین کننده داشت و در این دوران، بسیاری از مناصب قدرت را در دست گرفته بود، یکی از حامیان قدرتمند داخلی را از دست داد.
اینک که از یک سو، سراسر کشور ایران در زیر چکمهی نیروهای بیگانه قرار داشت و از دیگر سو، تلاش دو دهه زورگوئی و دیکتاتوری رضاخان در مبارزه با دین و حوزههای علمیه و علمای اسلام، نتیجهی معکوس داده و مردم مانند زندانیان از بند رهیده، برنامههای دینی را در صدر فعالیتهای خود قرار داده و به تجدید مراسم مذهبی اقدام میکردند، بهائیانی که بیش از پیش در چشم مردم منفور میشدند، امکانی برای ابراز وجود نداشتند و میبایست نوسازی برنامهی مقابله با دین در دستور کار قرار میگرفت و باز طرحی نو درانداخته میشد تا شاید در کنار آن، تشکیلات بهائیت نیز در حاشیهی امن قرار گیرد.
احمد کسروی، که در مخالفت با بهائیان نیز خود را شهره کرده بود و در ردّ آنان مطالبی را منتشر میکرد، نه اولینِ بازیگر این صحنه بود و نه آخرینِ آن. اکنون که تشکیلات بهائیت، به نوعی کارکرد خود را از دست داده بود و محمدرضا پهلوی در کمال ضعف و زبونی و سرشکستگی، با توافق بیگانگان، جانشین رضاخان شده بود، زمان آن بود که مذهب از درون، مورد هجمه قرار گیرد و کسانی که خود را به لباس مروّجینِ دین آراستهاند، به مقابله با آن برخیزند تا با بهرهگیری و بزرگنمائی برخی از مسائلی که هرگز مورد قبول دین و عالمانِ دین نبود، افرادی را تحت تأثیر خود قرار دهند.
یکی دیگر از اینان، علی اکبر حکمی زاده بود که با کسروی روابط تنگاتنگ داشت و بر اساس این تفکر، در همین ایام کتاب «اسرار هزار ساله» را در توهین به مقدسات دینی، به رشتهی تحریر در آورد. کتابی که حضرت امام خمینی(ره) را که در این زمان مجتهدی جوان بود، به واکنشی تحسین برانگیز و پاسخی دندانشکن واداشت؛ پاسخی که در همان زمان، در کتابی تحت عنوان «کشف الاسرار» منتشر گردید.
امام خمینی که پشت پردهی این ماجرا را در وابستگیِ حکومت به بیگانگان و برنامههای استعماری میدانست، ضمن پاسخگوئی به مطالب کتاب اسرار هزار ساله، حکومت پهلویها را متوّلی و عامل اجرای چنین اقداماتی معرفی کرد و نوشت:
«در این بیست سال که به درست دوره اختناقِ دین به شمار میرفت، همه دیدیم که بالاترین هدفِ رضاخان، علماء بودند و آنقدر که او با آنها خصومت داشت، با دیگران دشمنی و عناد نمیورزید؛ چون میدانست اگر گلوی آنها را به سختی فشار ندهد، تنها افرادی که با مقاصد مسموم او طرفیت خواهند کرد و با رویههائی که میخواست برخلاف نفع مملکت و صلاح دین اتخاذ نماید، مخالفت خواهند نمود، آنها هستند. زمامداران وقت نیز، یا نوکر وی بودند و یا ضعیفالنفس و ترسو. او با مرحوم مدرس روزگاری گذراند و با او تماس خصوصی داشت؛ پس از مدتی فهمید که با هیچ چیز نمیتوان او را قانع کرد؛ نه با تهدید و نه با تطمیع؛ آنگاه از برخورد با مدرس، وضع علمای دیگر را سنجید. روحانیون از همان روزهای اول، وجود رضاخان را برخلاف مصلحت کشور تشخیص دادند... خوب است نظری به تشکیلات امروز بیندازید؛ اول یک سری به دربار و وضعیت أسف آور آن بزنید و سپس به وزارتخانه رفته، یکان یکان اشخاص پشت میز نشین و مرام آنها را بررسی کنید؛ آنگاه به ارتش و سایر مقامات کشور سرکشی کرده، افکارِ امرای ارتش و رجال کشور را بسنجید، بالاخره وضع مجلس شورای ملی را در نظر بگیرید؛ جمله کلام، از سپور دمِ کوچه تا بالاها، هرجا که میخواهید بروید، نفع طلبیها و شهوت رانیها و جنایتکاریها و خیانتکاریها و هزارها چیز دیگر را با چشم خود تماشا خواهید کرد؛ آن وقت است که میفهمید: بودجه کشور کجا خرج میشود. شما فقط یکی از مواد قانون اساسی را مورد عمل قرار دهید که مقرر میدارد: «هر قانونی که برخلاف قوانین شرع باشد، قانونیت ندارد.» شما همگی به قرارداد وثوقالدوله نفرین کردید؛ لیکن پس از چند روز، همان نقشه را با وضع بدتری که همه میدانند، به گردن شما بار کردند و شما آن را ترقیات دوره پهلوی و پیشرفتهای کشور تشخیص دادید. جمله کلام آن که: این زمامدارانِ خائن، بل بی خِرد و شهوت پرست، باید عوض شوند تا وضع کشور عوض گردد؛ و گر نه از این روزگارهای بدتری خواهید دید.»3
همین پشت پرده است که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، در سمیناری که در راستای بررسی علل و ریشههای این پیروزی، توسط وزارت امور خارجه امریکا تشکیل میشود، مایکل . ام . جی . فیشر که از اساتید رشتهی انسان شناسی دانشگاه هاروارد میباشد، ضمن اشاره به موارد مختلف، به آن اعتراف کرده و در مقایسهی گذشته و حالِ مذهب در ایران، میگوید:
«بین جوّ ایدئولوژیکی، بین سالهای دهه 1970 و دهه 1930، تفاوتهای جالبی وجود دارد. اکنون دیگر مانند دهه 1930، عملی نیست که آشکارا درباره انکارِ وجود خدا یا درباره اسلام به عنوان این که جهان اسلامی را عقب مانده نگه میدارد، صحبت کنیم. این دیگر دورانی نیست که درباره چهرههایی مانند: آتاتورک و طه حسین در مصر یا کسروی در ایران صحبت کنیم.»4
هتاکیهای احمد کسروی که هیچ حدّ و مرزی را نمیشناخت و از هیچ منطقی پیروی نمیکرد، با عکسالعمل گستردهی مردم متدین و علماء و روحانیت حوزههای مختلف دینی همراه بود و کتابهای متعددی مانند: «نبرد با بی دینی» و «شیعه چه میگوید» - تألیف آقای سراج انصاری - نیز در پاسخ نوشتههای او به رشتهی تحریر درآمد؛ آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی(ره)، پس از آزادی از زندان متفقین و بازگشت به ایران در سال 1324ش، تشکلی را تحت عنوان «جمعیت پیروان مذهب جعفری»5 پایه گذاری کرد.
همهی این اقدامات در حالی صورت میگرفت که دستگاه قضائی کشور که برای برخورد با چنین اقدام آشکاری، قوانین صریح و روشن داشت، نه تنها به شکایات متعددی که از طریق مختلف به او رسیده بود، ترتیب اثری نمیداد و با کسروی برخورد نمیکرد؛ که او را به عنوان قاضی، در درون دستگاه قضایی جای داده و برای او مصونیت نیز ایجاد کرده بود.
در این موقع، سید مجتبی میرلوحی (شهید نواب صفوی)، که در حوزهی علمیهی نجف اشرف در حال تحصیل بود؛ ضمن آگاهی و آشنائی با این مسئله، پس از مشورت با اساتید خود – که آنان را علامه امینی(ره) و آیتالله شیخ محمد تهرانی(ره) نوشتهاند – برای برخورد با کسروی راهی ایران شد و به سراغ او رفت. در جلسات متعددی که بحث با کسروی صورت گرفت، نه تنها آن که کسروی به بحث در چهارچوب موازین اخلاقی و عدم توهین به مقدسات مجاب نشد، که بر هتاکیهای خود نیز پافشاری نمود. نواب صفوی جوانی غیور بود و توهین به مقدسات را بر نمیتابید. او حکم شرعیِ برخورد با چنین عنصر پلیدی را در دست داشت و جلسات مباحثه را نیز برای اتمام حجت شرعی تدارک دیده بود؛ از این رو او را به برخوردی از نوعی دیگر تهدید کرد.
او یک بار در اردیبهشت ماه 1324ش، به همراه یارانش در مسیر حرکت کسروی قرار گرفت و به سوی کسروی شلیک کرد که به علت کهنه بودن اسلحه و گیر گردن گلوله در لولهی آن، موفق به انجام این عمل نشد.
این اقدام زمانی صورت گرفت که دستگاه قضائی، علی رغم شکایت رسمی دکتر صدیق – وزیر فرهنگ وقت – در تاریخ 1323 /12 /29ش و پس از آن، نامهی سید محمدصادق طباطبائی – رئیس وقت مجلس شورای ملی – به وزارت دادگستری، مبنی بر تقاضای تعقیب کسروی به علت اهانت به دین اسلام، هیچ ترتیب اثری به آن نداده بود.
پس از این شکایات نیز، شکایات بازاریان و مردم متدین، با امضاهای متعدد برای سید نصرالله تقوی – رئیس وقت دیوان کشور – رسیده بود که آنها نیز به وزارت دادگستری فرستاده شد و باز در چند روز بعد، رئیس مجلس در نامهای به خط خود به وزارت دادگستری مینویسد:
«با تعقیب کسروی باید موجبات اسکات شاکیان و احتراز از عواقب وخیمه آن به عمل آید.»
و صدرالاشراف نیز در تاریخ 23/ 3/ 1324 نامهای مبنی بر لزوم تعقیب کسروی به وزارت دادگستری مینویسد و در تاریخ 16/ 4/ 1324 سرتیپ اشعری - فرماندار وقت نظامی تهران – نیز در نامهای به شهربانی، تقاضای توقیف روزنامه پرچم را به علت نوشتن مقالات ضد دین اسلام مینماید.
پس از این همه شکایت، شعبهی هفت دادگستری، به عنوان مسئول بررسی پروندهی 13 جلدی احمد کسروی تعیین میشود، با گذشت چند ماهی از این داستان و عدم انجام هیچگونه اقدامی از سوی بازپرس آن شعبه – که حتی به احضار رسمی متهم نیز منجر نمیشود، بلکه اوقات حضور در شعبه به صورت شفاهی به او اطلاع داده میشود - هتاکیها نیز ادامه مییابد.6
با گذشت چند ماه از این خیمه شب بازی، در این نوبت، حسین امامی به همراه برادر و دو تن دیگر از یاران شهید نواب صفوی، در روز بیستم اسفند ماه سال 1324ش به دادگستری رفتند و در حالی که احمد کسروی در اتاق شعبه 7 بازپرسی حاضر شده بود، این بار موفق شدند او را که خود نیز مسلح به هفت تیر بود و به صورت مسلح به دادگستری آمده بود، از پای درآوردند و در حالی که حسین امامی از ناحیه ران و برادرش، از ناحیه بازو مورد اصابت گلوله قرار گرفته و مجروح شده بودند، با فریاد: «یامحمد و یاعلی» کاخ دادگستری را ترک نمایند.
پاورقیها:
1. روزنامه پرچم ، ش 249 ، 11 آذر 1321 ، به نقل از: مجله خواندنیها.
2. حضرت امام خمینی (ره) در تفسیر سورهی مبارکهی حمد، ضمن بحث پیرامون ادعیه و اثرات آن و تلاش دشمن برای دور کردن مردم از آن، در این باره میفرمایند:
«اینها را میآوردند، میگفتند که آن روز آتش میزد. اینها نمىفهمند دعا یعنى چه. تأثیر دعا را در نفوس نمیدانند. نمیدانند که همه خیرات و برکات از همان دعاخوانهاست[امثال] که یک وقتى آتش میزدند، یک روزى داشت آن مرد خبیث، کسروى، که روز آتشسوزى بود، کتابهاى عرفانى و کتابهاى دعا و [آن طور]دور کردن مردم از ادعیه و کتب دعا.»
تفسیر سوره حمد ، جلسه سوم ، ص: 129.
و در جائی دیگر نیز به این مسئله اشاره کرده و میفرمایند:
«یک دفعه آدم میبیند که کسروى آمد و کتابسوزى! مفاتیح الجنان هم جزو کتابهایى بود که سوزاند، کتابهاى عرفانى را هم سوزاند. البته کسروى نویسنده زبردستى بود، ولى آخرى دیوانه شده بود... بسیارى از شرقیها این طورى هستند که تا یک چیزى، چهار تا کلمهاى یاد میگیرند، ادعاشان خیلى بالا میشود. کسروى، آخرى ادعاى پیغمبرى میکرد؛ نمیتوانست به آن بالا برسد، آن جا را میآورد پایین.» صحیفه امام ، ج 13 ، ص: 31
3. کشف الاسرار ، ص 9 و 222.
4. اسناد لانه جاسوسی .
5. روحانی مبارز، آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی به روایت اسناد.
6. مجله خواندنیها.
|
تعداد مشاهده: 10388