پهلوی اول و دوم و تظاهر به دینداری
تاریخ انتشار: 20 تير 1401
مقدمه
بررسی تاریخ تمدن نشان میدهد که بشر از دورترین زمان به دلیل فطرت و سرشت خداگونه خود هیچگاه بدون دین و ایمان نبوده و به نوعی به آفریدگار جهان هستی معتقد و مؤمن بوده است. در تاریخ ایران- که جزء کهنترین زیستگاه پیدایش و زندگی بشر است- دین و دینداری مسئلهای قطعی و اثبات شده است. از اینرو میان حیات سیاسى ایرانیها و معتقدات دینى و مذهبى جامعه ارتباطى متقابل برقرار بوده است. دو حوزه دین و دولت که هر دو به گستره عمومى جامعه تعلق داشتند، در تأمین خواستهها و منافع مادى و معنوى خویش در موارد بسیار، همپوشانى یافتهاند. حکومتها بر بنیادهاى مذهبى و دینى استوار بوده و پادشاهان و فرمانروایان سعى داشتند با ابراز علاقه به اعتقادات رایج جامعه و جلبِ نظر دستگاه مذهبىِ زمان خویش پایههاى قدرت سیاسى خویش را مستحکم نگه دارند.[1] همین روند در سالهای آغازین حکومت رضاخان و پسرش محمدرضا پهلوی تا سقوط سلطنت با فراز و نشیبهایی دیده میشود.
نوشته زیر نگاهی کوتاه و گذرا به تظاهر به دینداری پهلویها و از جمله بررسی چاپ قرآن کریم توسط محمدرضا پهلوی- که به «قرآن آریامهری» و «قرآن پهلوی» مشهور شد- و بازخورد آن در بین مردم و روحانیت در برخی شهرها، دارد.
تظاهر به دینداری در حکومت پهلوی اول
استعمار انگلیس برای اجرای نقشهها و منویات خود به کسی یا کسانی نیاز داشت که دارای خصوصیات ویژهای باشد که بتواند نقشههای آنها را مو به مو اجرا نماید. این شخص باید فردی بیمحتوا و خالی از تربیت دینی و ملی بوده و در عین بیسوادی و ناآگاهی سری پر باد و روحی متکبرانه و قلدر مآبانه و جاهطلب و خالی از شرافت و جوانمردی و پر از ریاکاری، نفاق، دروغ پردازی داشته و بیگانه پرست و منفعل در مقابل مظاهر تمدن غرب، اسیر عقده حقارت درون، کینهورز و حسود، و... باشد. بر همین اساس با عوامل خود شروع به انتخاب فرد مناسب میکند و چنان که گفتهاند کسانی را هم برای این کار کاندیدا میکنند و نهایتاً با نظر کارشناسان خود به دو عنصر مناسب میرسند: یکی رضاخان و دیگری سید ضیاءالدین طباطبایی.[2] بعد از آماده شدن زمینههای لازم در سوم اسفند 1299 کودتای انگلیسی به عاملیت این دو تن انجام گرفت و پس از گذشت چهار سال و نُه ماه، مهره اصلی یعنی رضاخان در آبان سال 1304 و با برکناری احمدشاه از سلطنت، سلطنت پهلوی را پایهگذاری نمود.
رضاخان کار خود را با تظاهر به اسلام دوستی و علاقه به خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) شروع کرد و با این تظاهرات میخواست نشان دهد که فوقالعاده نسبت به مقدسات مذهبی اهمیت میدهد. تا این که شاه شد و از آن پس رفته رفته به کلی ماهیت دین ستیزی خود را آشکار و نمایان ساخت. رضاخان در اواخر دوره ریاست وزرایی خود طی اعلامیهای در ۱۱ آبان ۱۳۰۴ ش دستور میدهد کلیه دکانهای مشروب فروشی و قمارخانهها در سراسر کشور تعطیل شوند و بدینوسیله زمینه مقبولیت عمومی خود را بالا میبرد و زمینه به سلطنت رسیدن خویش را فراهم میکند:
«همیشه دو اصل مهم را سرسلسله سایر مکنونات و عقاید خود قرار دادهام و خوشوقتم که فعلاً، اول منویات دیرینه خود را همانطور که وظیفهدار آن هستم عملاً به موقع اجرا میگذارم.
1- اجرای عملی احکام شرع مبین
2- تهیه رفاه حال عموم
بر خاطر عامه اهالی پوشیده نیست که این دو اصل مهم مدتها و سالیان دراز است که در ایران فراموش شده و با این که اجرای آن جزء ضروریات و فرایض اولیه زمامداران شناخته میشود، مع هذا طوری به فراموشی و متروک ساختن آن تعمد شده است که فعلاً جز به تأسف و تأثر در اطراف آن نمیتوان تفسیر و تعبیری نمود... وسایل عظمت و ترقی این مملکت بالاخره منوط و مربوط به اکمال اجراییات همین دو اصل خواهد بود... نظر به این که اشاعه منکرات مخالف اصول مسلمه اسلامی شمرده میشود لهذا امر اکید میدهم که از همین تاریخ کلیه دکاکین مشروب فروشی و قمارخانهها در سرتاسر ایران مقفل و بسته بماند و حکّام ایالات و ولایات و امراء قشونی نیز در تمام نقاط مأموریت دارند که این موضوع اهمّ و این حکم استثنا ناپذیر را قطعاً و قویاً و با کمال شدت و سختی به موقع اجرا بگذارند. در خاتمه از یک طرف غرور حس انسانی و انسانیت و شرف ملی و ملیت و بالاخره هویت آدمیت و عزت نفس را به بعضی از مخدرات امروز حتی آنهایی که علناً متظاهر به خلاف میشوند، تذکر داده و از طرف نظمیهها و مأمورین پلیس حکم میکنم که صفات مرقومه فوق را یکی از قطعیترین موارد مأموریت خود تشخیص داده و هرگاه در معابر عمومی برخلاف این رویه خلاف انتظاری از هر کس مشاهده کنند، مرتکب آن را خارج از موجودیت انسانی دانسته بلا تردید به محبسهای نظمیه جلب نمایند تا با خواست خداوند از این حیث نیز نسل آینده ایران کنونی از انقراض و انحطاط مصون و صداقت و امانت و راستگویی و درست کرداری آنان اقلاً با نیاکان تاریخی خود قابل مقایسه و تطبیق بماند.»
امام خمینی(ره) درباره تظاهر رضاخان به اسلام و دین دوستی میفرماید: «... او را آوردند و کودتا کردند. اشخاص زیادی را از طوایف گرفتند و حتی به نظر میرسید که وجب به وجب روی یک نقشهای که آنها دادهاند عمل میکرد. ابتدا شروع کرد به ریاکاری و مجالس روضه میرفت، خودشان روضه به پا میکردند و از قراری که میگفتند در همه تکیههای تهران پا برهنه میرود همه جا میرفت و با مردم خوش و بش میکرد و این کارها را تا آن وقتی که قدرت در دستش آمد و پایش محکم شد، انجام داد.»[3]
رضاخان مانند یک هنرپیشه حرفهای آن چنان در این قبیل امور خود را معرفی کرده بود که حتی بعضی از مراجع حوزه علمیه نجف بر اثر این قبیل تظاهرات تصور مینمودند که فعلاً او تنها پادشاه کشور شیعه است و باید او را تقویت کرد و پس از جلوس او به تخت سلطنت به او تبریک گفتند. ولی بعدها همانها دیدند که او چقدر با دین و علما عناد دارد؛ لذا شروع به مخالفت با اقداماتش کردند. در این باره عبدالله مستوفی[استاندار آذربایجان در زمان رضاشاه] خاطره جالبی را تعریف کرده، میگوید: «در محرم سال ۱۳۴۱ قمری که با اواسط پاییز سال ۱۳۰۰ شمسی تصادف کرد از اوایل دهه اول در قزاقخانه چادر بسیار بزرگی برپا، [کرده] روضه خوانی مجللی راه انداختند... سردار سپه و افسران قشون مانند صاحب مجلس از واردین پذیرایی میکردند. کار بیسابقه؛ شاه[احمد شاه قاجار] هم به این تعزیهداری قزاقخانه تشریف فرما شد. و از این غریبتر و بیسابقهتر، وزیر جنگ و کلیه افسران هم به راه افتاده، دسته آنها هم در بازار و تکیهها با سایر دستهها همراه بود... من تا این تاریخ عزاداری شام غریبان را هیچ ندیده بودم، در این سال بر حسب تصادف، شب ۱۱ محرم به مسجد شیخ عبدالحسین رفتم. دستهجات مختلفه محلات با شمعهای گچی که در دست داشتند هر یک آمده، نوحه شام غریبان خود را خوانده و میرفتند یک مرتبه متوجه شدم که دستهای که افراد آن لباس خاکی قزاقی بر تن دارند وارد تکیه شدند، ابتدا تصور کردم دسته قزاق است، همین که جلوتر آمدم دیدم سردار سپه در پیش و عدهای پنجاه، شصت نفری از افسران قزاقخانه هستند که در آن میان آقای سرلشگر...، آقایان با بازو بندهای مشکی و سر برهنه و یک شمع گچی دست گرفته نوحه: «گلمیشخ ای شیعه لر... [نوحه ترکی است، یعنی آمدهایم ای شیعیان...] را افتان و خیزان خوانده و از مجلس خارج شدند. وزیر جنگ و ستاد ارتش و شام غریبان؟! و خواندن نوحه «گلمیشخ ای شیعه لر؟» آن هم با سر و بعضی با پای برهنه؟! باورکردنی نیست. مع هذا من خود شاهد و ناظر این مجلس بوده و تمام افسران شاهد منند. این اقدامات وجاهت زیادی پیدا کرده، به قدری که سردار سپه را در نظر عامه و آخوندها محبوب کرد... در سالهای بعد هم که سردار سپه این کارها را موقوف کرد...»[4]
یکی از پژوهشگران در این باره مینویسد:
«دوره رضاخانی، از کودتای سوم اسفند 1299 شروع میشود و تا پایان ریاستالوزرایی او ادامه مییابد. رضاخان در این دوره همه جا خود را طرفدار روحانیت و فردی مذهبی نشان میدهد که برای جلب نظر علما در مراسم مذهبی در نهایت ارادت و خضوع شرکت میکرد تا هیچ کس در دینداری او شک نکند. در اکثر کتب تاریخی به این مسئله اشاره شده است و بدون استثناء اکثر مورخین بر این امر تأکید دارند. شیوه رضاخان در این دوران، تظاهر به دینداری و ملاقات متعدد با علما و روحانیون طراز اول و احترام گذاشتن به علما و نظرات آنها، سیاستی برای جلب و جذب نظر علما و صعود او به پلکان قدرت بوده است.
در حقیقت «یکی از دلایل موفقیت رضاشاه در مبارزه برای رسیدن به قدرت و کنار گذاردن مدعیان، ریاکاری و تظاهر به دینداری و حفظ شعائر مذهبی بود که توانست نظر مساعد بسیاری از مردم و نیز روحانیون داخل و خارج را نسبت به خود جلب کند. شرکت در عزاداری ماه محرم نمونه این نمایشهای مذهبی اوست.»
عوامفریبی مذهبی رضاخان تنها برای طی کردن پلههای قدرت بود که در پناه کشور استعمارگر انگلیس حمایت و اجرا میشد.... رضاخان برای رسیدن به مقصود، در مقاطع اولیه روی کار آمدن خود، علاوه بر چنین عوامفریبیهایی، ملاقاتهایی هم با علما داشت: «جهت اجرای مقاصدش رعایت احترام علما را ضروری میدید و در فرصتهایی که پیش میآید با آنان دیدار میکرد. بعد از رفع غائله شیخ خزعل عازم عتبات شد و در نجف اشرف با حضرات آیات عظام ملاقات کرده و با ایشان خیلی گرم گرفته و خود را مطیع و فرمانبردار نشان داده و ظاهراً در موقع زیارت در حرم حضرت امیر(ع) یا حرمین کاظمین(ع) و کربلا با ظاهری که خضوع و خشوع از آن نمایان بوده، به زیارت پرداخته است و یا با صحنهسازی و دستهبندی اقدام نموده تا شمایلی از مولا علی(ع) برای او ارسال گردید و در باغ شاه به همین مناسبت مراسم جشنی برپا داشته و بسیار خود را مفتخر میداشته است.»
مهندس بازرگان در بررسی علت این تظاهر رضاخان مینویسد: «رضاخان موقعی که آمد ... برای یک عده از علما احتراماتی قائل شد، برای این که میخواست بنیان سلطنتش از ناحیه آنها در معرض چیز [خطر] قرار نگیرد.»
در جریان جمهوریخواهی[5] «پس از قیام مردم تهران به قم شتافته و اوامر آیات عظام قم را در مورد موقوف داشتن جمهوری قبول نموده و در این مورد اعلامیهای صادر نموده است.»
رضاخان به قدری در این راه، نقش خود را خوب بازی کرد که مورد اعتراض دوستان خود گرفت. به گفته یحیی دولتآبادی «دوستان تجددخواه سردار سپه از او گله میکردند که چرا به روحانیان این درجه پر و بال میدهد؟ جواب میدهد: مصلحتی اقتضاء کرده است این طور بشود و این یک رفتار موقتی است.»[6]
تمام این رفتارها به گونهای که اکثر مورخین به آن اشاره دارند جز ریا برای رسیدن به هدف از سوی رضاخان، چیز دیگری نبوده است.»[7]
پس از به سلطنت رسیدن رضاخان، دورهی اجرای سیاستهای نوین استعمار انگلیس فرا رسید و سیاست مذهب زدایی در سرلوحه کارهای وی قرار گرفت.[8]
در این دوره، جریان تجدد طلبی که قبل از مشروطیت و پس از آن شروع شده بود، قدرت بیشتری یافت. همزمان با به قدرت رسیدن رضاخان در ایران، کمال آتاتورک در ترکیه دادگاههای شرع را منحل و قوانین غربی را جایگزین نظام شریعت نمود. وی سپس مدارس دینی را تعطیل و موضوعهای اسلامی را نیز از برنامه درسی دانشگاهها و دبیرستانها حذف کرد و دستور داد که زنها کشف حجاب کنند. در افغانستان نیز امانالله خان پادشاه آن کشور، پس از سفر به اروپا در سال 1306ش و دیدار با سران آن کشورها دست به تجدد اروپایی زد و با تشکیل انجمن حمایت نسوان ترویج بیحجابی را آغاز کرد.[9]
رضاشاه در اولین قدم برای انجام سیاستهای تجدد طلبانه در سال 1307 لباس مردان را تغییر داد. وی در همین سال هنگام مسافرت همسر و دخترانش به شهر مذهبی قم؛ به ضرب و شتم روحانی آمر به معروف مرحوم آیتالله شیخ محمدتقی بافقی پرداخت و نشان داد که قصد رویارویی با علما را دارد. یک سال بعد با مسافرت امانالله خان و همسرش به ایران سیاست فرهنگی جدید، علنیتر گردید.[10] و این ستیز با دین و فرهنگ دینی مردم مسلمان ایران در سالهای بعد شدت گرفت و منجر به فاجعه مسجد گوهرشاد، کشف حجاب و سرکوب زنان مسلمان گردید.
مسئله ستیز با دین و دیانت در دوره رضا خان آنقدر واضح و مبرهن است که فرزندش غلامرضا پهلوی میگوید: «پدرم از این که مردم ایران مسلمان هستند، همیشه ناخشنود بود اما قدرت مقابله با آنها را نداشت. پدرم به افتخارات گذشته ایران میاندیشید و اگر ماجرای شوم شهریور 1320 پیش نمیآمد و ایران اشغال نمیشد و فرصت و مجال کافی مییافت، بساط اسلام را از این کشور جمع میکرد و حوزههای علمیه را که آخوند تربیت میکنند، نابود میساخت.»[11]
تظاهر به دینداری در حکومت پهلوی دوم
پس از برکناری رضاخان توسط انگلیسیها و خروج او از ایران، پسرش محمدرضا، باز به صلاحدید استعمار انگلیس و همکاری آمریکا و شوروی، به تخت سلطنت نشانده شد و همان رویه پدر و حتی بدتر از آن را تا هنگام سقوط در 22 بهمن 1357 ادامه داد، منتهی او بر عکس پدرش دین ستیزی را با فشار و سرنیزه همراه ننمود بلکه اقدام به گسترش تبلیغات دوجانبه نمود. به این صورت که در مصاحبهها، مراسم مذهبی، اعیاد و یا عزاداریهای دینی، شرکت میکرد و خود را نظر کرده و مورد توجه و حمایت خداوند متعال و ائمه اطهار(ع) وانمود مینمود و در زندگی شخصی، سیاسی، مالی و اخلاقی، فردی به شدت لاقید، بیبند و بار، و کاملاً وابسته به سیاستهای ضد فرهنگی، ضد دینی و سکولار غرب بود.[12]
همسرش فرح پهلوی در باره بیاعتقادی محمدرضا به اسلام و تشییع و بلکه درباره ضدیت او با دین میگوید:
«محمدرضا میگفت من هیچ اعتقادی به اسلام ندارم. اسلام دین اعراب بدوی است. بنا بر این وقتی چیزی را قبول ندارم، چرا باید به دروغ خود را طرفدار آن نشان بدهم؟... وقتی تاریخ ایران از تاریخ هجری شمسی به تاریخ شاهنشاهی تغییر داده شد، محمدرضا نفس راحتی کشید و گفت: خوشبختانه موفق شدیم تاریخ اعراب وحشی و بیابانگرد را به زبالهدان تاریخ بیندازیم و امیدوارم یک روز از دست دین آنها هم راحت شویم... همسر فقیدم، آدم روشنفکر و دانائی بود و به هیچوجه خرافات و باورهای مذهبی را قبول نداشت. او با بسیاری از اعتقادات دینی مخالف بود و آنها را ساخته ذهن بیمار بشر میدانست. به ویژه با اعتقادات شیعه مخالف بود اما نمیتوانست در برابر آن موضعگیری کند زیرا از بازیهای جالب تاریخ این بود که یک نفر آدم بیاعتقاد به مبانی اسلام و مذهب شیعه، حالا پادشاه تنها کشور شیعه جهان بود!... هویدا بارها و بارها محمدرضا را تشویق کرد تا بنیانهای مذهبی اسلام را در ایران سست کند و معتقد بود اسلام، دین تازیان است و ایرانیان نباید از دین تازیان پیروی کنند.»
فرح در جای دیگری به مجری رادیوی 24 ساعته لسآنجلس گفت:
«شاه اعتقادات مذهبی نداشت و به خصوص در این سالهای آخر حکومتش که مرتب مورد مدح و چاپلوسی قرار میگرفت، به شدت بیدین شده بود و حتی بدش نمیآمد که توصیه هویدا مبنی بر لغو رسمی بودن دین اسلام در کشور و ترویج فرقه بهائیت را به کار بندد، اما از مردم به شدت میترسید و وحشت داشت که مردم علیه او دست به شورش بزنند. به همین خاطر از هویدا خواست تا در خفا وسیله رشد بهائیان را فراهم کند اما به طور رسمی و علنی در این مورد صحبتی نکند و حتی موضوع بهائی بودن خودش را هم پنهان نگه دارد.»[13]
غلامرضا پهلوی نیز در مورد برادرش میگوید:
«محمدرضا همیشه از این که در قانون اساسی، اسلام دین رسمی معرفی شده، ناراضی بود و میگفت این بر خلاف حقوق بشر است!... محمدرضا، روحانیون را ارتجاع سیاه مینامید و معتقد بود که بهترین راه مقابله با ملاها، تضعیف آیین اسلام است که در حمله اعراب به ایران، به ملت ایران تحمیل گردیده و تا وقتی که مردم دست از تعصب دینی برندارند، ما ترقی و پیشرفت نخواهیم کرد!»[14]
محمدرضا پهلوی بالاخص پس از کودتای انگلیسی- آمریکایی 28 مرداد 1332 با میدان دادن به بهائیان، یهودیهای صهیونیست و فراماسونرها در جهت دینزدایی و بالطبع از بین بردن جایگاه رفیع روحانیت در قلوب مردم گام برمیداشت و با ترویج نوع و سبک زندگی غربی، به مقابله جدی با فرهنگ دینی- ملی مردم مسلمان ایران پرداخت.
از جنبه دیگر یعنی برای امتداد حکومت خود و پیاده کردن تدریجی و ریاکارانه و نیات واقعی ضد دینی، چارهای نداشت تا با سلسله دروغهای بزرگ، مشروعیت سلطنتش را در کشور شیعه جعفری(ع) حفظ نماید تا عدهای از روحانیون سادهلوح و مردم سادهاندیش باورشان شود که به هر حال شاه مسلمان و شیعه بر آنها حکومت میکند!
یکی از محققان و مؤلفان تاریخ معاصر به نمونههایی از این فریبکاریها اشاره نموده و مینویسد:
«محمدرضا پهلوی وقتی از وقایع سختی که در زندگی برایش روی داده (مانند امراض زمان کودکی، نجات یافتن از چند ترور و همچنین کودتای 28 مرداد) سخن میگفت، مدعی بود دوام و بقای وی بعد از تمامی این حوادث فقط میتواند نشان دهنده حمایت خاص و ویژه خداوند از شخص او باشد. به عبارتی دیگر شاه خود را نظرکرده میدانست و معتقد بود که تمامی این وقایع نشان دهنده تایید ادعای او است.
شاه در کتاب «مأموریت برای وطنم» به مواردی از این توهّمات شاهانه اشاره کرده است. از جمله آن که پس از تاجگذاری رضاشاه، دچار بیماری حصبه میشود. آنگونه که شاه خود روایت میکند، بیماری آن چنان بر بدن او مستولی گشت که چند هفته با مرگ دست به گریبان شده بود. او فرایند درمان خود را اینگونه به عوالم روحانی گره میزند: «در یکی از شبهای بحرانی کسالتم مولای متقیان علی علیهالسلام را به خواب دیدم در حالی که شمشیر معروف خود ذوالفقار را در دامن داشت و در کنار من نشسته بود، در دست مبارکش جامی بود و به من امر کرد که مایعی را که در جام بود بنوشم. من نیز اطاعت کردم و فردای آن روز تبم قطع شد و حالم به سرعت رو به بهبود رفت.»[15]
از دیگر مواردی که شاه مدعی است مورد توجه ائمه اطهار و فرزندان ائمه قرار گرفته، به جریان سفر او به امامزاده داود(س) باز میگردد. او میگوید که در یکی از این سفرها در حالی که او و خانوادهاش سوار بر اسب مسیر پر پیچ و خم امامزاده را میپیمودند، ناگهان پای اسبی که او بر آن سوار بود لغزید و او با سر به روی سنگی سخت و ناهموار پرتاب شد، اما هیچ آسیبی ندید: «همراهان من از این که هیچگونه صدمهای ندیده بودم، فوقالعاده تعجب میکردند. ناچار برای آنها فاش کردم که در حین فرو افتادن از اسب، حضرت ابوالفضل(ع) فرزند برومند حضرت علی(ع) ظاهر شد و مرا در هنگام سقوط گرفت و از مصدوم شدن مصون داشت.»[16]
او حتی در کتاب «پاسخ به تاریخ» پا را از این فراتر میگذارد و مدعی میشود که با امام زمان(عج) دیدار کرده است: «در کودکی واقعهای که توجه مرا به عالم معنی بیش از پیش جلب نمود، روزی روی داد که با مربی خود در کاخ سلطنتی سعدآباد در کوچهای که با سنگ مفروش بود قدم میزدم. در آن هنگام ناگهان مردی را با چهره ملکوتی دیدم که بر گرد عارضش هالهای از نور مانند صورتی که نقاشان غرب از عیسیبن مریم میسازند، نمایان بود. در آن حین به من الهام شد که با خاتم ائمه اطهار حضرت امام قائم روبرو هستم. مواجهه من با امام آخر زمان چند لحظه بیشتر به طول نینجامید که از نظر ناپدید شد و مرا در بهت و حیرت گذاشت. در آن موقع مشتاقانه از مربی خود سؤال کردم: او را دیدی؟ مربی متحیرانه جواب داد: «چه کسی را دیدم؟ اینجا که کسی نیست!» اما من این قدر به اصالت و حقیقت آنچه که دیده بودم اطمینان داشتم که جواب مربی سالخورده من کوچکترین تأثیری در اعتقاد من نداشت.»[17]
شاه نظر کرده بودن خود را فقط مختص به دوران کودکی ندانسته و معتقد است که همین مسئله باعث شده بود که در دوران بزرگسالی نیز ترورهایی که برای کشتن او برنامهریزی شده بود نافرجام بماند. محمدرضا در این باره میگوید: «آن روز که آنها مرا از نزدیک هدف گلوله قرار دادند، این غریزهام بود که نجاتم داد. چون وقتی که آن شخص با تفنگ خود به طرف من نشانه رفت، من به طور غریزی به یک نوع چرخش دَوَرانی به دور خود مبادرت کردم و در یک لحظه قبل از آن که او قلب مرا هدف قرار دهد، خود را به کناری کشیدم و گلوله به شانهام اصابت کرد. یک معجزه... فقط کار یک معجزه بود که مرا نجات داد... بر اثر یک معجزه که توسط خداوند و پیغمبران اراده شده بود، نجات یافتم.»[18]
جالب این که شاه از مکاشفههای متعدد خود با ائمه معصوم نیز سخن به میان آورده است! او حتی در موفقیت کودتای ضدمردمی 28 مرداد، از حفاظت الهی سخن به میان آورد! و همینطور به تدریج به شکل جسورانهتری به بیان حمایت الهی از خود میپرداخت: «...من در تمام آنچه کردهام و آنچه خواهم کرد، خود را عاملی برای اجرای مشییات الهی بیش نمیبینم.»[19]
محمدرضا پهلوی در حالی این ادعاهای بلند، ولی دروغ را بیان میکرد که تعداد قابل توجهی به دلیل نوشته و یا گفتار انتقادی و یا حتی به دلیل داشتن چند کتاب، جزوه، اعلامیه و امثال آن مدتها در زندانهای مخوف و با شکنجههای وحشیانه، محبوس بودند و هر روز در کشور بساطی برای از بین بردن دستورها و شعائر اسلامی بر پا بود و...
به قول یکی از محققان: «اقدامات سمبولیک از سوی حکمرانان سیاسی جوامع بشری به خودی خود مورد ارزیابی و سنجش قرار نمیگیرند، بلکه در تار و پود ویژگیها و رویدادهای آن جوامع معنا میشوند. ممکن است اقدام به یک کار سمبولیک، خرج کردن اعتبار آن به پای بیاعتباریها و کاستیهای اقدام کننده باشد که گاهی تلخ و گاهی مضحک است. درست مثلِ آن که مشعل بازیهای المپیک، به دست یک نژادپرست افراطی روشن شود و هدف از آن یا تبرئه کردن ویژگی نژاد پرستانه آن فرد باشد، یا استهزاءِ بنیادهای جهانگرایانه المپیک!»[20]
چاپ و توزیع قرآن کریم، موسوم به قرآن پهلوی و قرآن آریامهری
پس از رسوایی رژیم در سال 42 و 43 و مخالفت علنی با علما و اسلام، وجهه رژیم در تظاهر به اسلام و حمایت از مردم لکه دار شد. بدون این پایگاه جایی برای حکومت شاه و توجیه اعمال ضد انسانی او باقی نمیماند لذا جهت بقای حکومتش چاره را در اجرای طرحهایی همچون ساخت مسجد، چاپ قرآن، زیارت عتبات و ... دید و چنین نیز عمل کرد. در سال 1344 اعلام شد که حکومت شاه درصدد است با چاپ قرآنی به نام پهلوی به صحنه بیاید. این قرآنها که در قطع و خطی زیبا تهیه و انتخاب شده بود، به نام پهلوی و همراه با برنامه تبلیغاتی وسیع و سنگینی در سطح جامعه انتشار یافت. طبق طرح از پیش تعیین شدهای، تعدادی از این قرآنها، به علما و روحانیان اهدا میشد و جهت اجرای این مقصود تمامی سازمانها و نهادهای فرهنگی، اجتماعی و همه قوای امنیتی، به خدمت گرفته شد. مقالاتی برای درج در روزنامهها و مجلات از قبل تعیین شد. متن تجلیلها و ستایشها از اقدام ملوکانه! متن گزارشها از استقبالهای مصنوعی و... پیش از چاپ و انتشار قرآن، تهیه و دستور تبلیغ آن داده شد و محور سخنرانیهای نمایندگان مجلسین، برنامههای رادیو و تلویزیون، متن تلگرافها، مصاحبهها با استادان خط و... بود. این طرح که سه ماه قبل از انتشار قرآن تهیه و آماده شده بود به خوبی نشان میداد که قصد رژیم از این عمل تا چه اندازه در جهت بهرهبرداری از تبلیغات مذهبی شاه در سطح عموم بوده است و تا چه اندازه از اصل عمل و اقدام چاپ قرآن و امور مذهبی کشور دور بوده است. اهداف رژیم از این اقدام، که با اهدای آن به روحانیان همراه بود، این بود که با استفاده از قداست کلام خدا در اندیشه و عمل مسلمین، آنان را به پذیرش قرآن چاپ طاغوت وادارد و تأیید ضمنی از اعمال خود از سوی روحانیان برگیرد و در صورت به نتیجه رسیدن این ترفند پیروزی بزرگی برای او به حساب میآمد. کار تهیه قرآن آغاز شده بود. عدهای از دانشمندان در گزینش و مقابله آن با دیگر قرآنها انتخاب شدند و به وعاظ دستور داده شد تا در محافل برپا شده از سوی رژیم ، این خبر را اعلام کنند و این اقدام را بستایند. پس از پایان طراحی قرآن پهلوی، خبر انتشار آن در روزنامهها و رسانههای داخلی و خارجی اعلام شد. تبلیغات مبلغان رژیم حول دو محور محدود میشد: نیت فاعل آن، و ستودن اقدام اسلامگرایانه! قرار بود این قرآنها با مراسم خاص درباری همراه با تشریفات سلطنتی توسط قاصدان مخصوص شاه به شهرستانها ارسال شود و همزمان با ورود قرآن، ساواک ضمن کنترل اوضاع، هر گونه مقاومتی از سوی افراد را دفع و مطالب را به طور کامل به مرکز مخابره کند لذا مأموریت رفع موانع اجرای طرح به عهده ساواک و به طور مستقیم، زیر نظر دفتر مخصوص شاهنشاهی بود. افراد متخلف بازخواست و مجازات میشدند. به عنوان نمونه، ورود قرآن به شهر فومن و اعتراض دادستان فومن به ترک محل کار توسط دو تن از کارمندان به بهانه استقبال از قرآن پهلوی، به سرعت گزارش میشود و از سوی دفتر مخصوص دربار مورد پیگیری قرار میگیرد. جهت اهدای قرآنها به روحانیان نیز قبلاً مقدمات فراهم شده بود. اسامی افراد، سوابق آنها و وضعیت عمومی شهر به مرکز مخابره شده بود، و قرار بود تا پس از ارسال قرآنها به فرمانداری و استانداری شهرها، روحانیان از قبل دعوت شده، به استقبال قرآن بیایند و پس از ایراد سخنرانیهایی در مدح صفات اسلام دوستانه شاه، رژیم را به اهداف خود نزدیکتر سازند.[21]
امام خمینی(ره) بارها در تاریخهای مختلف به ترفندهای رژیم پهلوی برای موجه و دیندار نشان دادن شخص شاه و دستگاه سلطنت، اشاره و افشا نموده و تناقض این ادعا را با گفتار و کردار آنها در طول دوران سلطنت به روشنی بیان فرموده است.
«... در این میان از همه اسفبارتر وضع ایران است که رژیم آن مأموریت دارد با چاپ قرآن و تظاهر به اسلام، به اسم سپاه دین، سازمان اوقاف و به عناوین فریبنده دیگر یکبار اسلام را ریشه کن سازد، ملت اسلامی را بیش از پیش به ذلت و اسارت بکشد، مسجد و محراب پیامبر را به صورت بنگاه تبلیغاتی دربار ضداسلامی خود درآورد و برای اجرای این نقشه شوم، به کمک و مساعدت روحانینماهای خود فروخته و سرسپرده نیاز کامل دارد و با همکاری آنان، میخواهد مساجد و دیگر محافل اسلامی را قبضه کند، مراسم مذهبی را تحت نظارت و مراقبت خود درآورد و به حوزههای علمیه دست یابد...»[22]
«... مگر محمدرضا نمیگفت من مسلمانم، قرآن هم طبع میکرد، خدمت حضرت رضا هم میرفت و میایستاد و برایش زیارتنامه هم میخواندند و نماز هم میخواند و همهی این کارها را میکرد؛ اما نبود این طور...»[23]
«... در زمان این دومی هم، که دنبال این معنا بود که با سالوسی ابتدائاً کارها را انجام بدهد، و معلمهایی هم در این باب داشت، شروع کرد سالوسی از جهاتی. یکی راجع به این که خودش را به دیانت میبست. قرآن چاپ کرد! هر چند وقت یک دفعه میرفت در حرم حضرت رضا و میایستاد و نماز میخواند و زیارت میکرد! این یک راه بود. یک راه دیگر هم که برای طبقات دیگر پیش گرفته بود این بود که ما میخواهیم این مملکت را به «تمدن بزرگ» برسانیم...»[24]
«این آخر که محمدرضا شروع کرد، شیطنتهایی کردند این هم با حربهی اسلام. این هم شروع کرد، ابتدا به همان حرفهای؛ کارهای پدرش کردن. قرآن مثلاً طبع کرد. سالی هم یک دفعه ـ دو دفعه به مشهد میرفت و نمازی میخواند و از این مسائل میخواست مردم را گول بزند. و گاهی هم یک دستهای را گول میزد. کم کم دیگر خودش را محتاج به گول زدن نمیدید شروع کرد به اِعمال قدرت کردن. از آن طرف مردم را از همهی مواهب محروم کرد...»[25]
«... خوب شد که صدام حسین را به ظواهر اسلام کشانده؛ برای این که این روزها میگویند نماز هم میخواند! توی مسجد هم میرود! این همان کارهایی بود که محمدرضا میکرد، عیناً همان. اینها از یکآخور ارتزاق میکنند. آن هم یک وقتی که پیش میآمد، بدترین فحشها را به علمای اسلام میداد و به اسلام هیچ کار نداشت، ضربه میزد. یک وقت که ضعیف و بیچاره میشد، میرفت نماز میخواند و در حرم حضرت رضا میرفت و نماز میخواند و از این بساط درمیآورد...»[26]
«... ما در زندگی خود در این انقلاب اسلامی چیزهایی دیدهایم و قبل از آن صحنههایی دیده بودیم باورنکردنی و شگفتانگیز. از دوره افتادن رضاخان در تکایا و شمع روشن کردن تا قرآن طبع نمودن محمدرضا و احرام حج بستن...»[27]
«... ما همه دیدیم قرآنی را که محمدرضا خان پهلوی طبع کرد و عدهای را اغفال کرد و بعض آخوندهای بیخبر از مقاصد اسلامی هم مداح او بودند...»[28]
به هر حال قرار شد قرآن مذکور از روی یکی از بهترین قرآنها که به خط مرحوم احمد نیریزی بود، به نحوی زیبا و چاپی نفیس منتشر شود. به همین منظور «طرح انتشاراتی درباره چاپ قرآن پهلوی» تهیه و تنظیم شد. دقت در کلمات، جملات و مفاهیم مقدمه این طرح، ما را هر چه بیشتر و بهتر از اهداف زیر پرده انتشار قرآن آگاه میسازد.
«... مردم ایران از دیرباز قرائت قرآن را یکی از عبادات میدانند و هر سال چند صد هزار نسخه از قرآن در مرکز و شهرستانهای کشور، به قطعها و شکلهای مختلف چاپ میشود. شاهنشاه ایران که متدین به دین اسلام و مذهب جعفری دوازده امامی هستند، در طول مدت سلطنت خود با الهام از قرآن، عدالت اجتماعی، عدالت اقتصادی و عدالت زندگی را در میان ملت ایران مستقر کردند و برای بزرگداشت و تجلیل مذهب شیعه اثنیعشری از هیچگونه اقدامی فروگذار نکردند. به تازگی چاپ و نشر قرآن کریم، که به منزله قانون اساسی دین اسلام و مورد علاقه قاطبه مسلمانان است، مورد توجه خاص شاهنشاه قرار گرفت و مقرر فرمودند قرآنی که چاپ میشود، از سایر قرآنها از هر حیث ممتاز باشد. روی این اصل، یکی از نسخ ممتاز و خطی نفیس قرآن که به خط استاد احمد نیریزی، در کتابخانه سلطنتی موجود است، انتخاب شد که با مآخذ معتبر موجود به وسیله علما و دانشمندان صاحب نظر و برگزیده کشور تصحیح و چاپ شود. چون نسخهای که برای تصحیح و چاپ انتخاب شد، از نظر تذهیب و حاشیه سازی و طلاکاری در نهایت نفاست، و از نظر نگارش خط نسخ، شاهکاری فناناپذیر میباشد، بدان جهت تلاشهای مداوم و شبانهروزی برای تصحیح آن از روی دو دسته مآخذ معتبر انجام گرفته است.
برای آن که مردم ایران و مسلمانان جهان وعلاقهمندان کشورهای خارج هرچه بیشتر از اهمیت قرآن پهلوی آگاه شوند، یک طرح انتشاراتی تهیه و تنظیم شده است که در دو فصل اجرا خواهد شد.
فصل اول: برنامه انتشاراتی قبل از انتشار قرآن
فصل دوم: برنامه انتشاراتی همزمان با انتشار قرآن...
محمدرضا شاه پس از تمهیدات مذکور، به منظور بهرهبرداری سیاسی و مذهبی از چاپ قرآن پهلوی، طی فرمانی که در آن دستور چاپ قرآن پهلوی داده بود، هدف از این اقدام را چنین بیان کرد:
«بسم الله الرحمن الرحیم
واضح است که وجود یک حرف زائد و یا یک اعراب بیجا، ممکن است معنای یک آیه و یا مفهوم اصلی یک سوره را تغییر دهد. به این جهت برای آن که این کلامالله مجید از هرگونه سهو و اشتباه قلمی در کلمات و اعراب عاری باشد، دستور دادیم که هر کلمه و اعراب از آغاز تا انتهای کلام الله مجید با مراجعه به مراجع اصلی مطمئن، مورد بررسی خیلی دقیق قرار داده شود تا کوچکترین سهوی در این قرآن موجود نباشد. انجام این امر بیش از یک سال به طول انجامید و اکنون میتوان اعتماد کامل داشت در این کلام الله مجید که با خط بهترین خطاطان قرآننویس مرحوم نیریزی نوشته شده دارای هیچگونه افتادگی و یا سهو و اشتباهی نیست.
محمدرضا پهلوی»
شاه برای تظاهر هر چه بیشتر به دینداری اعلام کرد که درآمد حاصله از چاپ و فروش قرآن پهلوی، هزینه ساخت مسجد خواهد شد. از برنامه طرح انتشاراتی قرآن مذکور میتوان به فعالیت گسترده و همه جانبه رژیم برای حصول به اهداف سیاسی، مذهبی و اجتماعی آن پی برد. اما زمانی رژیم میتوانست به اهداف خود از چاپ قرآن پهلوی برسد که آن را به تایید روحانیون برساند.[29]
همانگونه که در سطور بالا اشاره شد، جهت اهدای قرآنها به روحانیان نیز قبلاً مقدمات فراهم شده بود. اما علما و روحانیان مقاومت کردند. آنان با آگاهی از ترفند رژیم، رویهای دیگر برگزیدند. مضامین بلند و ظلم ستیز معارف قرآنی، مانع از تسلیم در برابر این ترفند بود. از طرفی شیوه قرآن بر نیزه گرفتن معاویه صفتانی چون محمدرضا پهلوی، نیازمند مقابلهای مدبرانه بود لذا علاوه بر سخنرانیها و روشنگریهایی که در محافل و منابر پیرامون این ترفند داشتند، از پذیرفتن قرآن سرباز زدند. عده ای با هدیه آن به مجامع مذهبی، عدهای با خروج از شهر، و عدهای با عدم استقبال و بیتوجهی به دعوتهای مکرر رژیم از آنها، مخالفت خود را اعلام کردند. مردم نیز با تأسی به این امر، قداست الفاظ قرآنی را در کلام گهربار عاملین به قرآن یافتند. به عنوان نمونه روحانیان زنجانی که در هیچ یک از مراسم سلطنتی شرکت نکرده بودند، در این مراسم نیز شرکت نکردند. این روحانیان ابتدا با وادار ساختن رژیم به دعوت کتبی از علما و سپس عدم اجتماع کلیه روحانیان در مراسم، مخالفت خود را اعلام داشتند. در گزارش مفصل ساواک زنجان اعلام شد: «... موقعی که کلامالله مجید با تشریفات خاص و شور و هیجان مردم به مسجد وارد گردید ملاحظه شد از طبقه روحانیون اثری نیست و به جز چند نفر طلبه که در محوطه بودند هیچ کدام از روحانیون شرکت نکردهاند...» مأموران اهدای قرآن درصدد فرصت بودند تا قبل از خروج روحانیان از منزل خودشان، وارد منزل شوند و پس از اهدای قرآن، حداکثر استفاده تبلیغاتی را از عمل خود و پذیرش قرآن از سوی روحانیان ببرند. لذا با دقت بیشتری در مورد روحانیان مشهد عمل کردند. اسامی افراد مورد نظر را از قبل آماده کرده و فرصت مناسب جهت اهدا را بررسی و سنجیده بودند. در منزل آیتالله سید محمدهادی میلانی وارد شدند و قرآن را اهدا کردند. آیتالله میلانی ضمن ابراز ناراحتی شدید از این اقدام غیرمترقبه، اعلام کرد که قرآن را به کتابخانه مسجد گوهرشاد هدیه میدهد. ساواک نیز علیرغم درخواست آیتالله میلانی مبنی بر عدم انتشار این خبر، آن را در جراید منتشر کرد و از اقدام شاهانه تجلیل شد. آیتالله سید حسن قمی نیز قبل از اهدای قرآن مخالفت خود را اعلام کرده و گفت: «چنانچه قرآن برای من بیاورند نخواهم پذیرفت و یا به بهانهای از منزل خارج خواهم شد . قرآن را به سازشکاران بایستی بدهند من اهل سازش نیستم.»[30]
در سمنان نیز ارسال و استقبال از قرآن پهلوی با مشکل مواجه شده بود و علمای آن شهر از جمله شیخ محمدعلی عالمی در مراسم حضور نیافته و از پذیرش قرآن امتناع نموده بود و به همین جهت مقرر گردید کمیسیون امنیت اجتماعی تشکیل و در مورد ایشان تصمیمگیری نماید.[31]
در شهر همدان اجبار مأمورین رژیم نسبت به علماء در استقبال و پذیرش قرآن آریامهری ابعاد دیگری یافت و مدتی نقل محافل و مأموران و خبرچینان ساواک گردید. دو روحانی برجسته این خطه یعنی آیتالله ملاعلی معصومی[32] و آیتالله سید نصرالله بنیصدر[33] هیچگونه سازش و همراهی با طرحهای شاهنشاهی نداشتند و بارها مخالفت خود را اعلام کرده بودند. در سوابق این دو بزرگوار آوردهاند که حتی در 18 خرداد ماه 42 نیز به هنگام ورود محمدرضا پهلوی به دعوت رژیم به استقبال از شاه جواب منفی دادند و جزء علمایی بودند که پس از دستگیری و زندان و حصر امام خمینی، به عنوان اعتراض به تهران آمدند. آنها به هیچ وجه در نیایشهای برپا شده از سوی شاه در 15 بهمن و سایر جشنهای سلطنتی شرکت نکرده بودند و حتی پس از آن که ساواک همدان به طور کتبی از آقایان میخواهد که تغییر رویه داده و در مراسم شرکت جویند، متن آن را در سطح جامعه انتشار دادند و رژیم را بیش از پیش رسوا ساختند و در این مورد نیز از قبول قرآن اهدایی شاه سرباز زدند. ابتدا با بیان این که اهدای قرآن نیاز به تشریفات ندارد، رژیم را وادار کردند تا از انجام مراسم تشریفات صرف نظر کنند. سپس آیتالله آخوند ملاعلی معصومی به مشهد رفت و آیتالله بنیصدر به بهانه این که به اتفاق هم بایستی قرآن را دریافت کنند، امتناع کرد. عملکرد این دو روحانی و دیگر علمای این شهر، ساواک همدان را بر آن داشت تا از اهدای قرآن صرف نظر کرده و پیشنهاد کنند تا به مسجد و کتابخانه هدیه شود. در نهایت امر وزیر دربار شاهنشاهی اعلام کرد که قرآنها را به بانک ملی ایران شعبه همدان تحویل دهند.
در کتاب انقلاب اسلامی در همدان به روایت اسناد ساواک در این باره میخوانیم: «اهدای قران آریامهری به روحانیون همدان، رژیم را دچار مشکل و رسوایی کرد. پنج جلد از قرآن پهلوی در روز سهشنبه نهم فروردین ۱۳4۵ توسط محسن قراگزلو کارمند وزارت اطلاعات (ارشاد) جهت اهدا به علما، به شهر همدان فرستاده شد؛ اما روحانیون تراز اول همدان آیتالله سید نصرالله موسوی بنیصدر همدانی و آخوند ملاعلی معصومی همدانی از قبول آن امتناع کرده و از دیگر روحانیون شهر خواستند که از تحویل گرفتن آن خودداری کنند. ساواک همدان در گزارش خود در اینباره نوشت: «.. وعاظ و روحانیون درجه اول و با شخصیت حوزه استحفاظی ساواک، آقایان سید نصرالله بنیصدر و آخوند ملاعلی میباشند که مراتب مخالفت آنها با سیاست دولت کراراً و در شمارههای عدیده به عرض رسیده است و به نحو مقتضی با نامبردگان تماس حاصل گردید ولی هر یک از آنها نسبت به تمجید و تجلیل از فرمان همایونی سرپیچی و حتی سایر همکاران خود را به علت نفوذی که دارند، جلوگیری از اقدام آنها نمودهاند... و با انقلاب شاه و ملت مخالفند و در ۱۸ خرداد ماه ۱۳4۲ هنگام تشریففرمایی اعلی حضرت همایونی به همدان و همچنین سال بعد نامبردگان برای استقبال حاضر نشدند و به این نیز قناعت نکرده بلکه دیگر روحانیون را با تهدید و ارعاب مطیع نظر خود نمودند... روی این اصل سازمان اطلاعات و امنیت همدان در اثر مکاتبه با فرماندهی تیپ ۲۰ همدان تقاضا نمود که موضوع در کمیسیون مطرح و طبق صورت جلسه مورخه 18 /12 /1344تصمیم گرفته شد که به آقایان تذکر داده شود در آتیه تغییر رویه داده و در این قبیل مراسم شرکت جویند. فرماندار همدان - محمدرضا قوام - برای وادار کردن آیتالله آخوند جهت قبول قرآن اهدایی بر مبنای رأی کمیسیون امنیت استان مورخه 18 /2 /1344 به وی کتباً اخطار داد:
«آقای علی معصومی کراراً از شما دعوت شده به مجالس ما شرکت نکردید اگر این دفعه دعوت کنیم، شرکت نکنید، چنین و چنان ...» آیتالله آخوند به محض دریافت نامه تهدیدآمیز قوام، فرماندار وقت همدان به حالت اعتراض از همدان خارج و به مشهد مشرف و به بیت حضرت آیتالله میلانی وارد میشوند و مدت یک ماه آنجا میمانند و از طرف دیگر نامه مذکور تکثیر و در بین مردم همدان توزیع شد. این نامه توسط یکی از انقلابیون همدان به نام سید محمد حسینی به قم برده شد و در آنجا آقای هاشمی رفسنجانی آن را تکثیر و توزیع کرد. زمانی که فشار به آیتالله آخوند برای قبول قرآن زیاد شد، وی اظهار داشت: عمامه من سفید است، زود لکه میگیرد.» خروج آیتالله آخوند از همدان بهانه خوبی به دست آیتالله بنیصدر داد. وی در مقابل فشار مقامات محلی و مرکزی برای قبول قرآن پهلوی، اعلام کرد تا زمانی که آیتالله آخوند در همدان نباشد، او نمیتواند قرآن را قبول کند. باید هر دوی آنها متفقاً این هدیه را بپذیرند. در واقع آیتالله بنیصدر بدین وسیله از قبول قرآن شانه خالی کرده و در عین حال اعتراض خود را نسبت به رفتاری که با آیتالله آخوند شده بود، اعلام داشت. علاوه بر مخالفت آیتالله بنیصدر و آخوند، حجتالاسلام غلامحسین بهرامی(ذوقی) در مقابل قرآن پهلوی دست به اقدام جالبی زد. او قرآن چاپ انتشارات اسلامیه را در مقابل قرآن آریامهری به فروش میرساند. او در اینباره میگوید: «من برای مخالفت با قرآن پهلوی، قبض قرآنی که توسط اسلامیه بوذرجمهری چاپ شده بود را به همدان میآوردم و به مبلغ یکصد و اندی تومان میفروختم و به همه میگفتم که قرآن اسلامیه بهتر از قرآن شاه است و قرآن پهلوی قرآن معاویه است.[34]
عدهای از روحانیان کرمانشاه نیز مقابلهای مشابه داشتند. آیتالله عبدالجلیل جلیلی نیز با این که کتبی و تلفنی دعوت شده بود، به هنگام ورود قرآن پهلوی از کرمانشاه خارج میشود و در مراسم حضور نمییابد. دیگر روحانیان هشیار در شهرستانها نیز هر کدام به انحای مختلف، اسلام نمایی رژیم را افشا کردند. آیتالله سید علی بهشتی[ساکن افغانستان] یکی از روحانیونی بود که در منابر اعلام کرد: «قرآن چاپ کردن، دلیل بر مسلمان بودن نیست...»[35]
چاپ و ارسال قرآن به ایران منحصر نشد بلکه نسخههایی از آن به نجف اشرف نیز ارسال گردید. در آن جا نیز طلاب آگاه و روشن ضمیر با اقداماتی، اهداف رژیم را نقش بر آب کردند به طوری که از طرف امام خمینی مورد تشویق و تقدیر قرار گرفتند. آیتالله محمدحسن قدیری در این باره میگوید: «حضرت امام وقتی به نجف مشرف شدند، به تقاضای طلاب و متصدیان ذیربط، برای نماز جماعت به مدرسه مرحوم آقای بروجردی تشریف میآوردند. در آن وقت من از طلبههای آن مدرسه بودم. شور و شوق عجیبی در طلبههای مدرسه پیدا شده بود. به حدی که در آن موقع قرآن آریامهر را که به کتابخانه مدرسه داده بودند، طلبهها به هر زحمتی که بود، آن را از کتابخانه گرفته و به کنسولگری ایران در کربلا بردند و رد کردند. یادم میآید که به کنسول گفته شد: طلبهها این قرآن را نخواستند. گفت: قرآن را نخواستند؟!؛ گفته شد: این قرآن را نخواستند. [کنسول برای تمسخر و تحقیر] گفت: برای آنها تورات میفرستیم. به او گفته شد: تورات از شما است[یعنی شما پیرو یهودیان صهیونیست هستید] برای ما میفرستید؟! در هر صورت در قبال این کار طلبهها مورد لطف و احترام خاص حضرت امام قرار گرفتند.»[36]
ابعاد ماجرای چاپ و توزیع قرآن پهلوی به همین جا ختم نمیشود و زوایای دیگری دارد که بسیار قابل توجه و شایسته ژرفنگری بیشتر است. به عنوان مثال: آیا محمدرضا پهلوی خود به تنهایی تصمیم به چاپ قرآن گرفت و یا افرادی این فکر و طرح را به او پیشنهاد و القاء نمودند. اگر افرادی مسئول این القاء بودند، ارتباط آنها با سازمانهای اطلاعاتی بیگانه چگونه بوده است؟، هزینههای انجام شده و بررسی حیف و میلهای احتمالی و صورت گرفته، اسامی و مسئولیتهای افراد شرکت کننده و همراه با این ترفند، روحانیان درباری و غیر درباری که تن به خواسته رژیم دادند و بررسی علل و عوامل، بازخورد چاپ قرآن پهلوی در کشورهای خاورمیانه، اروپا و آمریکا در افکار عمومی و دولتهای آن دوره، بررسی و تحلیل همه اسناد به جا مانده از ساواک، شهربانی، وزارت کشور، وزارت فرهنگ و هنر، اداره اوقاف، دربار پهلوی و وزارت خارجه.
[1] . بنگرید مقاله: تعامل دین و حکومت در ایران باستان، حبیب زمانی محجوب، فصلنامه تاریخ پژوهان، سال 1387، شماره 14.
[2] . تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول، سال 1378، ص 47 و 48 مقدمه.
[3] . همان، ص 63 تا 65 مقدمه.
[4] . شرح زندگانی من، عبدالله مستوفی، صفحات ۴۶۱ و ۴۶۲، به نقل از همان، ص 316 و 317.
[5] . رضاخان در حالی که در کشورهای همسایه مصر و ترکیه، جمهوری برقرار شده بود در جهت اهداف استعماری از فرصت مناسب دوری احمد شاه و مسافرت او به اروپا استفاده کرد و با تبلیغات وسیع علیه احمدشاه در روزنامهها و مطبوعات، شاه ایران را مردی عیاش و خوشگذران معرفی نمود و با القاء این مطلب که ملت نیاز به یک ناجی دارد و چنین فردی رضاخان است، طرح براندازی سلطنت و حکومت جمهوری را مطرح ساخت. البته برای پیروزی در این راه نیاز به همراهی روحانیون داشت تا با استفاده از نفوذ آنها کار سلطنت قاجار را یکسره کند. اما علما با جمهوریخواهی رضاخان مخالفت کردند و با جریانهایی که پیش آمد (مانند سیلی زدن بهرامی به مدرس) وقایع چنان که رضاخان میخواست پیش نرفت. بلکه بر عکس شد و تودههای مردم به رهبری علما به مخالفت با جمهوری پرداختند. (تاریخ سیاسی معاصر ایران، مدنی، سید جلالالدین، ج 1، قم، انتشارات اسلامی، سال 1375، ص 203؛ و روز شمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی، عاقلی، باقر، ج اول، تهران، نشر گفتار، سال 1369).
[6] . حیات یحیی، دولتآبادی، یحیی، تهران، نشر عطار، سال 1371، ج 4، ص 364.
[7] . سقوط، مجموعه مقالات نخستین همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ج 1، ص 848 تا 852، مقاله: بررسی سیاست دینی ـ فرهنگی در عصر پهلوی (دوره حکومت رضاشاه)، فرزانه نیکوبرشراد.
[8] . داود امینی، چالشهای روحانیت با رضاشاه، تهران، نشر سپاس، 1382، ص 119.
[9] . تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، همان، ص 79 و 80 مقدمه.
[10] . علما و رژیم شاه، حمید بصیرت منش، ، تهران، مؤسسه چاپ و نشر عروج، ج2، سال 1378، ص 82 و 83.
[11] . مداخلات، روایتی مستند از جنایات آمریکا در ایران، کامران غضنفری، ج 1، ص 157، انتشارات کیهان، چاپ اول، سال 1394، به نقل از کتاب شاهپور غلامرضا پهلوی، احمد پیرانی، نشر بهآفرین، چاپ اول، سال 1382، ص 324.
[12] . بنگرید: تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، همان، ص 418 تا 420.
[13] . همان، کامران غضنفری، ص 158.
[14] . همان.
[15] . مأموریت برای وطنم، محمدرضا پهلوی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، سال 1350، ص 87.
[16] . پاسخ به تاریخ، محمدرضا پهلوی، تهران، انتشارات شهرآب، سال 1371، ص 96.
[17] . همان، ص 97.
[18] . مصاحبه با تاریخسازان جهان، اوریانا فلاچی، تهران، انتشارات اساطیر، ص 87.
[19] . همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سال 1384، ص68. منبع اصلی این بخش، از مقاله زیر است: آیا محمدرضا پهلوی نظرکرده بود؟، سید محسن موسویزاده جزایری، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران.
[20] . قرآن پهلوی، ابوالفتح مؤمن، ماهنامه زمانه، شماره 5 و 6، سال 1381.
[21] . علمای اسلام و چاپ قرآن از طرف شاه، مهناز میزبانی، فصلنامه 15 خرداد، سال ششم، بهار 1376، شماره 25.
[22] . صحیفه امام خمینی، ج 2، ص 487 و 488.
[23] . ج 9، ص 188.
[24] . همان، ج 10 ،ص 2.
[25] . همان، ج 11، ص 455.
[26] . همان، ج 13، ص 249.
[27] . همان، ج 16، ص 292.
[28] . همان، ج 21، ص396.
[29] . قرآن پهلوی، ابوالفتح مؤمن، همان.
[30] . علمای اسلام و چاپ قرآن از طرف شاه، مهناز میزبانی، همان.
[31] . بنگرید: ورود قرآن آریامهری به سمنان و شرکت نکردن روحانیان در مراسم استقبال، همین سایت.
[32] . آیتاللّه آخوند ملاعلى معصومى همدانى، در سال 1273 ﻫ ش در یکى از روستاهاى رزن همدان به نام وَفس متولد شد. پس از گذراندن دروس ابتدایى به مدت 4 سال در شهر همدان به تحصیل علوم ادبى و صرف و نحو پرداخت و سپس براى تحصیل علم کلام و فلسفه به مدت 5 سال در شهر تهران اقامت گزید. در سال 1301 براى ادامه تحصیلات به شهر قم هجرت کرد و به مدت 10 سال نزد آیتاللّه شیخ عبدالکریم حائرى به تحصیل پرداخت و به درجه اجتهاد رسید. وى در سال 1310 به شهر همدان مراجعت کرد و به مرمت مدرسه آخوند ملامحمدحسن همدانى همت گماشت و در آنجا به تدریس پرداخت. آیتالله سید محمود طالقانی، آیتالله شهید محمد مفتح و آیتالله حسین نوری همدانی از جمله شاگردان ایشان بودند. ایشان در جریان نهضت امام خمینى(ره) به فعالیتهاى سیاسى پرداخت. آیتالله معصومی بسیار فعال و پرمطالعه بود و به جهت ویژگیها و محاسن اخلاقی در مدت کوتاهی محبوب خاص و عام شد. همواره طلاب را به تهجّد تشویق میکرد و از آثار و خدمات این بزرگوار علاوه بر تجدید بنای مدرسهی آخوند، تأسیس کتابخانه غرب همدان و انتشار مجله پیک اسلام است. وى سرانجام در سال 1357 در سن 85 سالگى در یکى از بیمارستانهاى لندن به علت بیمارى از دنیا رفت و پیکر او را به ایران منتقل کرده و در شهر همدان به خاک سپردند. ایشان صاحب تألیفاتى همچون رساله در اجتهاد و تقلید، رسالهاى در کلام نفس، تقریرات درس آیتاللّه شیخ عبدالکریم حائرى و ... است.
[33] . آیتالله سید نصرالله بنیصدر فرزند مرحوم صدرالعلمای همدانی از علمای معروف و مقدم شهرستان همدان بود. وی در آن سامان متولد شد و در بیت سیادت و فضیلت پرورش یافت و مقدمات و سطوح را در همدان و تهران خواند سپس به نجف اشرف مهاجرت نموده و از محضر آیات عظام مرحوم آیتالله آقا میرزا حسین نائینی و آیتالله آقا ضیاءالدین عراقی و آیتالله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی و دیگران استفاده نمود و به همدان بازگشت و به خدمات معنوی و اجتماعی و خدمت به مردم پرداخت. در سال 1351 در فرانسه به رحمت حق پیوست و جنازهاش به نجف اشرف حمل و به خاک سپرده شد. سید ابوالحسن بنیصدر رئیس جمهور برکنار شده فرزند ایشان بود.
[34] . انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 1، ص 234.
[35] . علمای اسلام و چاپ قرآن از طرف شاه، مهناز میزبانی، همان.
[36] . صحیفه دل، بصیرتمنش، حمید ـ طاهری، مرتضی ـ میرشکاری، اصغر، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، سال 1385، ص 137 و 138.
آیتالله عبدالجلیل جلیلی از علمای مبارز کرمانشاه
آیتالله عبدالجلیل جلیلی
آیتالله ملاعلی معصومی همدانی
آیتالله آخوند ملاعلی معصومی همدانی
آیتالله سید نصرالله بنیصدر
آیتالله سید نصرالله بنیصدر
تعداد مشاهده: 5680